۶۸ روز تحصن و ۱۰ روز اعتصاب غذا در آنکارا
•
عده ای از هموطنان ایرانی در برابر دفتر کمیساریای عالی سازمان ملل در آنکارا در اعتصاب و تحصن غذا هستند، با یک کودک دو ساله در میانشان، مقامات سازمان ملل و ترکیه کمترین اعتنایی به آن ها نکرده اند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲ شهريور ۱٣۹۲ -
۲۴ اوت ۲۰۱٣
اخبار روز: مادح نظری روزنامه نگار گزارشی از تحصن و اعتصاب غذای تعدادی از هموطنان ایرانی در برابر کمیساریای عالی سازمان ملل در آنکارا تهیه کرده است. این تحصن بیش از دو ماه است ادامه دارد و اکنون روزهاست که متحصنین به اعتصاب غذا دست زده اند.
کسی نمیخواهد این همه رنج را ببیند؛ فراوان هستند کسانی که میبینند و هیچ نمیگویند، تنها نظاره میکنند!
مادح نظری
روزنامهنگار
پس از ۶۷ روز تحصن و ۹ روز اعتصاب غذا
یوسف خیرخواهی، شیلان کریمی، علی کریمی، سهیلا بیهقی، کیچی براهویی و فرشته ناجیحبیبزاده –شادی دختر دو ساله یکی از متحصنین-، چارهای ندیدند جز تحصن و اعتصاب غذای خشک و تر. این پناهندگان، با طولانی شدن زمان رسیدگی به پروندهی جایگزینی و انتقال آنها به کشور سوم، خواهان رسیدگی و تعیین کشور مقصد توسط کمیساریای عالی پناهندگان ترکیه هستند. هماکنون ۶۷ روز از تحصن و ۹ روز از اعتصاب غذا گذشته است و در وضعیت خطرناک و وخیمی به سر میبرند.
بست نشستن به امید گشایشی
گفتند به جایی که مورد احترام است پناه ببرید و بست بنشینید گشایشی حاصل میشود. اکنون ۶۷ روز گذشته است و هنوز هیچ اتفاق مبارکی که نیفتاده و حقشان را هم نگرفتهاند هیچ؛ در مقابل با رفتار تحقیرآمیز، بدرفتاری و خطر جانی نیز روبرو گشتهاند. نهمین روزی است که دیگر غذا هم نمیخورند و در اعتراض به بیتفاوتی کمیساریای عالی پناهندگان در پیگیری پرونده و سرنوشتشان، اعتصاب غذای خشک اعلام کردهاند. جالب اینجاست با وجود امتناع از خوردن غذا و اعلام رسمی آن از طریق خبرگزاریها و رسانههای ارتباط جمعی، هنوز کسی آنها را باور نمیکند طوری که متحصنین خواستهاند که پزشک آنها را معاینه کند تا مطمئن شوند اینها چند روز است که غذایی نخوردهاند!
این بیاعتمادی و بیتفاوتی تا جایی پیش میرود که همسر یکی از متحصنین با دیدن حال جسمانی بد شوهرش از کارمندان کمیساریای عالی پناهندگان در آنکارا درخواست میکند که آمبولانس خبر کنند. اما آنها امتناع میکنند و به این همسر نگران میگویند خودتان تماس بگیرید! دو نفر از متحصنین از حال میروند و آمبولانس آنها را به بیمارستان منتقل میکند.
میان خاکروبهی پر از خورده شیشه
در میانشان شادی کریمی، کودکی که فرزند یکی از خانوادههای متحصن است همراه پدر و مادرش که آنجا بست نشستهاند، دیده نمیشود! او میان خاکروبههایی پر از خورده شیشه و آشغال در زمین خالیای که نزدیک دفتر کمیساریای عالی پناهدگان آنکارا است، دورتر از پدر و مادر و دیگر متحصنین بازی میکند. آمبولانس که آمده بود او نیز برگشت تا ببیند پدر و دوستانش چرا دراز کشیدهاند و جواب شادی را نمیدهند. به شیرینزبانیهای او چرا توجهی نمیکنند. او نمیداند که بابا بیهوش شده از فرط گرسنگی و بیتفاوتی! دکتر و پرستار آمبولانس به شادی توجهی نمیکنند و حتی او را معاینه مختصری هم نمیکنند.
به نظر میرسد کسی آنها را جدی نمیگیرد، کسی آنها را نمیبیند. حتی شادی کوچک را نمیبینند که دیگر شادمانانه روی خاک و خاکروبه نمیدود و بازی نمیکند؛ اکنون پس از ۹ روز اعتصاب غذا شادی از سر بیحوصلگی و بیتابی فقط میآید و میرود و نمیداند چه چیزی پیش رویش است. اما مادر نگرانش میداند. او از سازمان ملل میخواهد که به آنها توجه کنند و دیگر از تهدید شدن به دیپورت شدن، جریمه و بازداشت و... نمیترسد. او حق خودش را میخواهد. میخواهد آزاد باشد و آرامش داشته باشد. مادر دلسوز و مقاوم پس از دو سال دریافت پاسخ قبولی از سوی کمیساریا میخواهد تکلیف خانوادهاش مشخص شود و به کشور سوم منتقل شود.
کسی شادی را دریابد
پلیس زیرانداز و پتوی متحصنین را جمع کرد تا آنها بروند و دیگر توجه کسی را جلب نکنند. شاید کسی از پلیس خواسته بود با آنها برخورد کنند تا تحصن نکنند. یعنی رسانهای شدن اینکه چند انسان جلوی کمیساریای عالی پناهندگان آنکارا بست نشستهاند و مطالباتی دارند برای چه کسی میتواند زیان داشته باشد؟ شادی کوچک میگوید پلیس مادر را زده است حتی اگر برخورد به آن شدتی نباشد که میگوید اما از نگاه شادی، پلیس مادرش را کتک زده است. در این میان شادی دو ساله پس از پدرش که از لحاظ جسمی وضعیت وخیمی دارد نیاز به توجه و مراقبت دارد. مادرش میگفت کاش کسی شادی را درمییافت چون شادی شایستهی این زندگی تحقیرآمیز نیست. شادی سبکسرانه و از روی تفنن میرود توی خاکروبه پر از خورده شیشه و آشغال بازی کند. حوصلهاش سر رفته. چشمهای بابا توی چشمخانه، شادیاش را میپاید. شادی سکندری میخورد و دمر میافتد روی خاک! صدای گریهاش میان شلوغی آنکارا و بیتفاوتی کارمندان کمیساریا گم میشود. به یکباره بابا زورهایش را میزند و میایستد. مدام عق میزند و سرش گیج میرود. چند قدم میرود و همانجا روی خاک میافتد. بابا از فرط گرسنگی بیهوش شده است. مادر نگرانش فریاد میزند کسی شادی را دریابد.
|