سرهنگِ بی ستاره


شکوفه تقی


• سرهنگِ تنهایی موقر و بی شتاب،
خود را به قله می‌رساند؛
ستاره‌های شانه‌اش را
به دره بخشیده بود، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٨ شهريور ۱٣۹۲ -  ٣۰ اوت ۲۰۱٣


 
  لب دیوار نشسته بودم،
رویاهایم را مثل دسته‌ای کبوتر
یکی‌یکی به هوا می‌انداختم.
قفسی چرخ‌زنان،
از بامِ شب سقوط می‌کرد.
سرهنگِ تنهایی موقر و بی شتاب،
خود را به قله می‌رساند؛
ستاره‌های شانه‌اش را
به دره بخشیده بود،
تا دخترکانِ شعر،
خود را در تاریکی نسرایند.
خورشید داشت
از سینه‌اش طلوع می‌کرد.

شکوفه‌تقی