نگاهی به بحران زوال استبداد در ایران


پارسا نیک جو


• بحران مشروعیت و سلطه، آتشی نیست که فقط بر خرمن استبداد دولتی فتاده باشد بل آتشی است که بر خرمن های تار- و- پود نظام و فرهنگ استبداد ی فتاده. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱٨ شهريور ۱٣٨۵ -  ۹ سپتامبر ۲۰۰۶


 
سخن گفتن از بحران زوال و فروپاشی استبداد دولتی و دولت استبدادی در ایران نه سخن تازه ای است و نه تجربه ی تازه ای در تاریخ زنده گی و پیکار ایرانیان. چرا که ما ایرانیان زنده گی و پیکار تاریخی خود را در هزار توی استبداد ← هرج و مرج   ← استبداد تجربه کرده ایم. اما اکنون  برای نخستین بار ما شاهد نشانه های زوال و فروپاشی نظام و فرهنگ استبدادی هستیم. دیگر سخن از زوال مستبد خود رأی و خودکامه نیست بل سخن از زوال استبداد و خود رأیی و خودکامه گی است.
براین پایه می توان گفت آن چه ما امروزه در ایران  شاهد آن هستیم نه فقط  بحران استبداد دولتی و دولت استبدادی، بل بحران زوال و فروپاشی کلیت نظام و فرهنگ استبدادی است. بحران مشروعیت و سلطه، آتشی  نیست که فقط بر خرمن استبداد دولتی فتاده باشد بل آتشی است که بر خرمن های تار- و- پود نظام و فرهنگ استبداد ی فتاده. این بار مردم نه در فکر و بند  دگرگونی نقش ایوان که در اندیشه ی دگرگونی پایه های ویرانی اند. مراد مردم دیگر بر پایه ی چرخ استبداد نمی چرخد، در نتیجه بر آنند چرخ استبداد را برهم زنند و طرحی نو در اندازند. نظام و فرهنگ استبدادی در ایران دیگر بر شانه و پایه ی رضایت و تصدیق مردم استوار نیست، به همین سبب است که حاکمان اسلامی برای ادامه و بقا ی حاکمیت خود شمشیر از نیام بر کشیده و بر سرنیزه های عریان و تیز خود نشسته اند، و اپوزیسیون استبدادی  و آلوده به استبداد نیز آشکار و پنهان به سبب فقدان حمایت توده ای  و بهمن وار از رهبران ساخته و پرداخته ی فرقه ها ی خود، مدام از مردم  شکوه و گلایه می کنند و از بحران رهبری سخن می گویند. در حقیقت باورها و ارزش ها و هنجار های استبدادی، دیگر نه توان القایی و اقناعی دارند، نه  قدرت مشروعیت آفرینی و مشروعیت بخشی. بر این پایه می توان گفت نظام و فرهنگ استبدادی دیگر توانی برای تولید و باز تولید  گسترده ی باورها و ارزش ها و هنجار های خود ندارد.
 
علل پایه ای بحران زوال استبداد
 
در بیست و هشت سال گذشته جامعه ی ایران تحولات ساختاری بسیاری را در تمام وجوه حیات اجتماعی خود تجربه کرده است؛ تحولاتی که چهره ی جامعه ی ایران را از جهات بسیار گوناگونی دگرگون کرده است. در حقیقت می توان گفت درک علل پایه ای بحران زوال نظام و فرهنگ استبدادی در گرو درک همین تحولات ساختاری سه دهه ی گذشته در جامعه ی ایران است. در ادامه می کوشم به این دگرگونی ها از زاویه ی نسبت آن ها با بحران زوال استبداد، به اجمال اشاره کنم.
 
● در پی گسترش مناسبات سرمایه داری روند تمایز یابی و هویت یابی قطب بندی های طبقاتی در سه دهه ی گذشته تعمیق یافته تر و شفاف ترشده است . چنان که همه گان شاهد بودیم پیش از انقلاب پیکار سیاست طبقاتی در قالب تصورات ایده ئولوژیک  فقر و ثروت، خلق و ضد خلق و مستضعف و مستکبر شکل گرفت و بسط یافت. اما اکنون ما شاهد بسط گفتمان های کار و سرمایه، راست و چپ و کارگران و سرمایه داران هستیم. به عبارت دیگر ما  اکنون در جامعه ی ایران شاهد تضعیف گرایشات و جنبش های پوپولیستی و قدرت یابی گرایشات و جنبش های متمایز طبقاتی هستیم. به همین سبب است که دیگر کسی به فراخوان اتحاد های فرا طبقاتی و همه با هم فرقه ها توجهی نمی کند.
 
● گذار از جامعه ی توده ای به جامعه ی پلورالیستی  سازمان یافته در قالب جنبش های دموکراتیک و طبقاتی . بسیاری از مردم اکنون خود را عضوی از یک گروه و یا طبقه ی اجتماعی می دانند و برای تحقق حقوق و خواست های خود در قالب جنبش ها و گفتمان های متنوع دموکراتیک و طبقاتی وارد عرصه ی نبرد با نظام و فرهنگ استبدادی شده اند . حتا در این جنبش ها نیز صفوف گرایشات و گفتمان های مختلف و متضاد آشکار و بارز است.  مردم دیگر نه چون توده ای بی شکل اند که بتوان آنها را با ایده ئولوژی های هویت ساز همسان کرد و نه چون توده ای همسان اند که بتوان آنها را با هم گرایی های ایده ئولوژی های نا همساز به شکل توده ای بسیج کرد. مردم دریافته اند که با نیروی مستقل و ابتکار نظری خود رها خواهند شد و برای رهایی از هزار توی استبداد ← هرج و مرج  ← استبداد باید بدست خود، بر خود فرمان رانند. به همین سبب است که بساط بی بساط ناجی های مرید پرور یکی پس از دیگری برچیده    می شود و ایده های انتزاعی و خاکستری آنان به نیرویی مادی بدل نمی شود.
 
● فعال، متراکم و آشتی ناپذیر شدن تضادهای نسلی، جنسی ، ملی .   تضاد های اجتماعی در جامعه وقتی فعال می شوند که بر پایه و حول آن تضاد ها ما شاهد رشد آگاهی و فعالیت سیاسی و شکل گیری گروه بندی ها ی جدید اجتماعی باشیم. هم چنین وقتی که تضاد ها ی اجتماعی هم دیگر را تقویت می کنند ما با متراکم شدن این تضاد ها روبرو هستیم. چنان چه حل و رفع این تضادها در چارچوب  حفظ وضع و ساختارهای موجود ممکن نباشد این تضادهای اجتماعی خصلت آشتی ناپذیر می یابند.              
 
☺ در سه دهه ی گذشته به سبب رشد انفجاری جمعیت کشور، در‌ترکیب جمعیتی جامعه ی ایران دگرگونی عمیقی پدید آمده است. تا جایی که هم اکنون  شصت و پنج درصد از جمعیت ایران را جوانان تشکیل می دهند. جوانانی که دوران کودکی خود را در فضای عربده های گوش خراش جنگ، جنگ تا پیروزی و سرکوب و اعدام ها و کشتار های سال های شست سپری کردند. جوانانی که طعم نان سفره های دوران کودکی و نو جوانی خود را با سس سیاست های نیو لیبرالی تعدیل اقتصادی و خصوصی سازی ها و بی کار سازی های گسترده ی کارگران چشیده اند. جوانانی که بخشی از خواست های خود را در وعده های انتخاباتی اصلاح طلبان گنجاندند و به پای صندوق رای رفتند ؛ و در سنگرهای هژده ی تیر مرگ اصلاحات را فریاد کشیدند. جوانانی که با پایان تحصیل بسیاری از آنان به صف بی کاران می پیوندند. جوانانی که با برافراشتن پرچم مدرنیته و دفاع از اصل لذت به جنگ با سنت و فرهنگ گناه برخاسته اند و با دفاع از ارزش های عرفی به نفی ارزش های قدسی می پردازند. جوانانی که با خنده های رابله ای  نه فقط خود را از سانسور خارجی، بل پیش از هر چیز از سانسور درونی، نجات داده اند؛ خنده ی آنان نه فقط پیروزی بر ترس ناشی از هول و هراس های آخرت، امور مقدس و مرگ را در بر دارد، بل پیروزی بر ترس ناشی از تمام قدرت ها، حاکمان زمینی، و همه چیزهای سرکوب گر و محدود کننده را نیز شامل  می شود. خنده ی حقیقی و حقیقت خنده ی جوانان  قدرت فرهنگ روضه خوانی و عزا داری و گریه را خوار کرده است. جوانانی که با گوش سپردن به خواهش های تن و تمنّا های جنسی خود بر تابوهای جنسی  نظام  و فرهنگ پدر- مرد سالار شوریده اند . جوانانی که فرامین حداکثری کانون خانواده های استبدادی را تاب نمی آورند و بر فرهنگ پدر- شه - ولایت پرور شوریده اند. این نسل از جوانان نماد عصیان علیه هزار توی فرهنگ و نظام استبدادی هستند. در سه دهه ی گذشته نظام و فرهنگ استبدادی به دست و در آستین خود یکی از گورکنان خود را پرورده است.
 
♀ در بند کردن و اسیر نگه داشتن زنان از آدم تا محمد هم واره یکی از دغدغه های پیام آوران جامعه ی پدر- مرد سالار بوده است. اسلام گرایان سیاسی نیز کاخ قدرت ولایت مطلقه ی فقیه  را بر پایه ی فرهنگ پدر- مرد سالار و سیاست آپارتاید جنسی بنا نهاده اند. کاخی که با بیداری و پیکار جنبش زنان اکنون سخت سست بنیاد گشته است. زنان در سه دهه ی گذشته به رغم تمامی عوامل بازدارنده ی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی توانسته اند در بسیاری از عرصه های اجتماعی حضور چشم گیر خود را به نظام و فرهنگ پدر- مرد سالار تحمیل کنند؛ تا جایی که امروزه می توان از فمینیزه شدن بسیاری از روند ها و ساختارها سخن گفت. حتا در سخت جان ترین ساختار پدر- مرد سالار، یعنی خانواده، نیز در سه دهه ی گذشته برپایه ی  آمارهای رسمی از سهم مردان در نظام تصمیم گیری خانواده به میزان سی و دو درصد کاسته شده است. در حقیقت این داده نشان می دهد که در سه دهه ی اخیر، خانواده از ساختی مرد سالار به سوی ساختی دموکراتیک و مشارکتی تحول یافته است. بی شک یکی از پی آمد های دموکراتیک شدن ساخت خانواده، دگرگونی در الگوهای جامعه پذیری اولیه و شخصیت یابی کودکان است. هم چنین با توجه به این حقیقت که فرایند جامعه پذیری اولیه، نقش بسیار موثری در شکل گیری منش و کاراکتر اجتماعی ایفا می کند، بهتر می توان به اهمیت تاریخی دموکراتیک شدن ساخت خانواده پی برد. به عبارت دیگر در‌این خانواده ها به ندرت می توان شاهد رشد کودکان وابسته، منفعل، سلطه جو یا سلطه پذیر بود. بسیاری از زنان این حقیقت را که قربانیان واقعی ادیان هستند با گوشت و پوست خود  لمس کرده اند و با نفی باورها و ارزش ها و هنجارهای دینی و دفاع  از لائیسیته به نیرویی موثر و پی گیر در اردوی روشنگری  و دموکراسی تبدیل شده اند. زنان با نقد و نفی درونی ترین لایه های  استبداد در حیات اجتماعی، ناقوس مرگ استبداد را در‌اعماق به صدا در آورده اند.
 
♣ در جریان انقلاب مشروطه  بود که حق مردم بر حاکمیت در قالب حق ملت مطرح شد و ملت درمفهوم دموکراتیک آن بر پایه ی حق حاکمیت و حقوق شهروندان برابر در ایران تولد یافت. اما دیری نپایید که رضا خان سلطنت استبدادی خود را حول  ناسیونالیسم  فارس گرای باستانی سازمان داد. و با نقض حق حاکمیت مردم و سرکوب اقوام و ملیت های متنوع ؛ مردم را به رعیت بی حقوق تبدیل نمود و با نفی تنوع قومی کوشید مردم را در هویتی یک پارچه، همسان و همانند هم سازد. پس از شکست انقلاب ضد سلطنتی بهمن نیز اسلام گرایان سیاسی به نام حاکمیت الاهی به نفی حق حاکمیت مردم پرداختند و با امت یزه کردن مردم آنان را توده ای صغیر پنداشتند که باید ولی فقیه  بر آنان حاکمیت مطلق داشته باشد. اسلام گرایان سیاسی با نفی عنصر باستان گرایی و افزودن عنصر مذهب شیعه ساختار ناسیونالیسم فارس گرای نظام پهلوی را تداوم بخشیدند. کرد ها و ترکمن ها نخستین گشاینده گان جبهه ی نبرد علیه حاکمیت الاهی و ولایی بودند آنان در دفاع از حق حاکمیت و شهروندی  خود بپا خواستند و با تشکیل  نهاد ها و تشکل های توده ای به اداره ی امور شهر و روستا پرداختند. اقوام و ملیت های ساکن ایران درسه دهه ی گذشته در پی پروسه ی رشد و تعمیق پیکار دموکراتیک نه فقط خواهان توزیع قدرت سیاسی و به رسمیت شناختن حق حاکمیت و حقوق شهروندی خود هستند ، بل برای تداوم  زنده گی مسالمت آمیز و داوطلبانه ی اقوام و ملیت های گوناگون در ایران بر ضرورت نفی ساختار قومی و متمرکز قدرت تاکید می ورزند. و با درک هم سانی ها و تمایز ها ی فرهنگی اقوام و ملیت های گوناگون در ایران خواهان برابری و هم بسته گی دموکراتیک تمام اقوام و ملیت های ساکن ایران هستند و در این راستا بر ضرورت پیکار علیه قوم مداری ناسیونالیستی در تمام سطوح اجتماعی پای می فشارند.
 
● رشد شهر نشینی و شهر گرایی. بر پایه ی سر شماری های عمومی، رشد شتابان شهر نشینی که از دهه ی چهل در ایران آغاز شده، نه تنها کاهش نیافته بل اوج گرفته است، به گونه ایی که جمعیت شهری کشور از ١٦ میلیون نفر از ٣٤ میلیون نفر در سال ١٣٥٥ به  ٢٧ میلیون نفر از ٤٩  میلیون نفر در سال ١٣٦٥ و ٣٧ میلیون نفر از ٦٠ میلیون نفر در سال ١٣٧٥ و ٤٦ میلیون نفر از ٦٨ میلیون نفر در سال ١٣٨٤ رسیده است. در نتیجه می توان گفت، بافت و ترکیب جمعیتی جامعه ی ایران از بافتی روستایی و عشایری به جامعه ای با اکثریتی شهرنشین تبدیل شده است. زنده گی در محیط شهری در دگرگونی الگوهای اندیشه و احساس استبدادی و هم چنین تغییر عادات و شیوه های رفتار سنتی تاثیر بسیاری داشته است.
 ویژه گی عمده ی زنده گی شهری پویایی و تحرک بسیار آن است؛ در حالی که ویژه گی عرفی و سنتی روستا، ایستایی است. در محیط روستایی، محرک ها محدود و پاسخ ها محصور در نظام سنت و عادات است. اما در محیط شهری، محرک ها متنوع ، لحظه ای و پیش بینی ناشدنی است؛ در نتیجه کشف پاسخ  مناسب به این محرک ها فرد را بر آن می دارد تا به نیروی خرد و محاسبه روی آورد. در حقیقت عقلانی شدن، مکانیسمی دفاعی برای زنده گی و شخصیت شهری است. در شهر فرد چهره ای در میان جمع است نه  اسیر و تحت فشار روابط چهره به چهره، در نتیجه در شهر " ما " ی استبدادی و سنتی تضعیف می شود و "من" ِ دموکراتیک و مدرن امکان ظهور می یابد. با تضعیف روابط خویشاوندی و ایلی، فرد می کوشد با  دیگران در نهاد های خود سامان مدنی پیوند یابد. در شهر مردم با صنعت بیمه از فرهنگ قضا و قدری فاصله می گیرند و با بینش توسعه و پیشرفت از فرهنگ بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین. هم چنین نباید از یاد برد که در پی گسترش راه های ارتباطی و ورود رسانه های جمعی به روستا ها، بسیاری از روستا نشینان  نیز از ذهنیت و سبک زنده گی روستایی  فاصله گرفته اند و به سبک و فرهنگ زنده گی شهری تمایل یافته اند.
 
● دگرگونی فرهنگ سیاسی . فرهنگ سیاسی مجموعه نگرش ها و ارزش هایی  است که به فرایند ها و زنده گی سیاسی معنا می بخشند. در سه دهه ی گذشته، به رغم فراز و نشیب های بسیار ما شاهد دگرگونی عمیقی در فرهنگ سیاسی مردم ایران بوده ایم. دیگر گفتمان های اسلام سیاسی و پوپولیستی و جهان سوم گرایی و بازگشت به خویشتن و سنت گرایی ایده ئولوژیک و ایده ئولوژی های سنتی خریداری ندارد. مردم دیگر نه از آزادی  می هراسند و نه از فرهنگ و اندیشه ی مدرن  بیگانه و گریزانند . دیگر خبری از عصر بی خبری مردم نیست. مردم بیزار از تعصب و سرشار از روحیه ی مدارا و تساهل اند. مردم برای فریاد حقوق خود از مواجه شدن با تیغ استبداد، هراسی به دل ندارند. به راستی آیا مردمی که خود را صاحب رأی می دانند و از آزادی اندیشه و بیان دگر اندیشان و دگر باشان دفاع می کنند، خود رأیی را تاب می آورند ؟ مردمی که از حق کام جویی و کام روایی برابر انسان ها سخن می گویند آیا دیگر خود کامه گی  مطلق و مشروط را بر می تابند؟ مردمی که حقوق شهروندی خود را فریاد می زنند و به نیروی مستقل و ابتکار توده ای خود می بالند آیا دیگر فرهنگ و ساختار شبان – رمه گی استبداد حاکم و بدیل های استبدادی آن را می پذیرند ؟ مردمی که توجه و تمرکز خود را معطوف به امور این جهانی کرده اند آیا دیگر دل به وعده های آن جهانی می بندند؟  مردمی که  تشنه ی روشنگری و روشن اندیشی هستند آیا دیگر تعبّد و تاریک اندیشی را بر می تابند؟  مردمی که بر تعصبات مذهبی شوریده اند و خواهان و پذیرای لائیسیته هستند آیا دیگر به هیچ دولت دینی  و ایده ئولوژیکی تن خواهند داد ؟
آن چه به اجمال آمد به هزار زبان بیان گر این حقیقت است که دیگر استبداد در ایران توان تولید و باز تولید گسترده ی خود را ندارد. جامعه ی ایران اکنون انباشته از خواست دموکراسی و آزادی و برابری است.
پارسا نیک جو
parsanikjoo@yahoo.com