به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد
اعدام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷

ش. اسدیان


• این روزها رفقای حسین قاسمی نژاد، همراه با همه مردم آزادیخواه کشورمان یاد و خاطره تابناک او و همه آنانی را که در سال ۱۳۶۷ در اسارتگاههای جمهوری اسلامی، اعدام شدند، گرامی میدارند، و این جنایت ضد بشری را هرگز فراموش نمیکنند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۶ شهريور ۱٣۹۲ -  ۷ سپتامبر ۲۰۱٣


این روزها، با بیست و پنجمین (۲۵امین) سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱٣۶۷ مصادف است. تردیدی نیست که تا رمزگشایی کامل این جنایت هولناک و افشای آمران و عاملان آن در پیشگاه مردم و برای تعیین تکلیف با آنان، نه مردم آن واقعه را فراموش میکنند و نه تاریخ معاصر ایران بدون پرداختن به آن کامل خواهد شد. فراخواندن هزاران زندانی بی پناه و قرار دادن آنان در برابر پرسش هایی که ادامه حیات، یا ستاندن جانشان در پاسخ به آنها نهفته است، هرگز برای مردم ما قابل تصور نیست. این جنایتی را که رهبری وقت نظام جمهوری اسلامی ایران و سایر دست اندرکاران آن مرتکب شدند با هیچ منطقی نمیتوان توجیه کرد. آری! این تراژدی ملی با دستور بالاترین مقام نظام جمهوری اسلامی و با احکام دادگاههای مرگ و با دست حیوانات در هیبت انسان به عنوان مجریان، با وعده دریافت کلید بهشت، بی محابا و بدون کمترین عذاب وجدان از اقدامات خود صورت گرفت. در این جنایت هزاران نفر از بهترین مردان و زنان این سرزمین بلازده که اغلب آنان به جرم دفاع از آزادی و عدالت اجتماعی دوران محکومیت خود را میگذراندند و یا سپری کرده بودند، مظلومانه به قتل رسیدند. امروز با گذشت ۲۵سال از آن روزهای سیاه، هنوز شاهدان عینی نمیتوانند انگیزه آن همه شقاوت و بیرحمی را بر انسانهای بی پناهی که در اسارت بودند دریابند، چه رسد به مردمی که اخبار این جنایت را از زبان شاهدان میشنوند. باید اعتراف کرد که همه جان بدربردگان آن جنایت با گذشت ۲۵سال از آن روزهای دهشتناک، حتی لحظه ای نتوانسته اند ذهن و فکر خود را از آن حوادث تلخ و دردناک خلاص کنند. شکنجه زندانیان و فریادهای بی امانشان، وداع با زندگی در آخرین لحظاتی که برای اعدام فرا خوانده میشدند، و چهره های دوست داشتنی آنان که میرفتند تا انسانیت را ابدی کنند، سخنان بریده بریده آنان در واپسین دقایق زندگی و دل نوشته هایشان بر در و دیوار سلول های انفرادی تا مغز استخوان آدمی نفوذ ماندگاری داشته است. در آن روزها در زندان گوهردشت، در فاصله زمانی ساعت ۷ تا ٨ صبح، بالگردی در محوطه آسفالت، واقع در غرب زندان فرود میآمد و پیام آوران مرگ کارشان را آغاز میکردند و گروه گروه زندانیان را با چند پرسش کوتاه به چوبه دار، یا به پاسداران کابل بدست برای خواندن نماز می سپردند و با همان پرنده آهنین در ساعت ۲ تا ٣ بعد از ظهر به تهران باز میگشتند. حسین قاسمی نژاد یکی از آن هزاران بود، چهل ساله مینمود، سبزه رو با موهای مجعد، با چهره ای آرام و همواره لبخندی بر لب. به اتهام عضویت در سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت دستگیر شده بود. در اولین روزهای ورود به بند او نیز همچون دیگران سر حال نبود، اما با گذشت زمان، شرایط زندگیِ در بند، ما را برغم مواضع سیاسی متفاوت، به هم نزدیک کرد. او ساکت و کم حرف بود، برخلاف تصورم، این حالات او از بابت سرنوشت احتمالی خودش نبود، زیرا وی پیش از آغاز به کار دادگاههای مرگ، آنگونه که خود و رفقایش میگفتند، از یک سال و نیم پیش حکم اعدام را با خود داشت و همیشه می گفت احتمال شکسته شدن این حکم با مواضعی که دارم همچون اتفاق یک معجزه است. پس نمیتوان به آن دلخوش بود. نگرانی ام بابت آن رفقایی است که با هم به دادگاه مرگ اعزام شدیم و اما تا کنون به این بند منتقل نشده اند، و بی خبرم بر سرشان چه آمده است. رفقای همراه حسین در این بند نیز، در این نگرانی با او شریک بودند، اگرچه همواره کابوس فراخواندن حسین برای اجرای حکم، رهایشان نمیکرد.      
شهریورماه به پایان رسید. این جنایت که از پنجم (۵ام) این ماه آغاز شده بود به تدریج ابعادش آشکار شد. افراد بند اطلاع پیدا کردند که تعداد زیادی از زندانیان اعدام شده اند. شنیدن خبر اعدام زندانیان برای افراد بند بسیار دردناک بود، بعلاوه اینکه خود را نیز در معرض چنین تهدیدی میدیدند. روزها به کندی میگذشت و خواندن نماز دستوری، برقرار بود. برخلاف روزهای اولیه که تعدادی از زندانیان از خواندن نماز امتناع، و برای هر بار نخواندن آن ده ضربه کابل را متحمل میشدند، این روزها برای نجات از این وضع همه افراد بند، نماز میخواندند.
          بعد ظهر روز ۱٣ مهر ماه، نگهبان، درِ بند را گشود و با صدای بلند اعلام کرد "حسین قاسمی نژاد با کلیه وسایل". نگاه ها بهم گره خورد، حسین مطمئن بود که این آخرین دیداری است که با همبندانش دارد. وسایل اش را جمع کرد و نگاهی به آنان که به دورش حلقه زده بودند انداخت و با آنان وداع کرد وآرام ساک اش را برداشت و به سمت درِ بند، روانه شد. به در که رسید، چشم بندش را از پیشانی به روی چشمهایش کشید و از بند خارج شد.او رفت، هم بندانش، رفقای قدیم و جدیدش و بیش از همه خود او میدانست قدم در راه بی بازگشت گذاشته است. آری اینگونه حسین با نگاههای مضطرب رفقای خود که از روزها پیش دلواپس رسیدن چنین لحظات تلخ و غمبار بودند، بدرقه شد. او رفت و به ابدیت پیوست و تا آخرین لحظه های زندگی اش کمترین تزلزل در اعتقادش، برای مبارزه در راه آزادی، عدالت اجتماعی وخوشبختی مردم دیده نشد و به تحقق آرزوهایش اعتقادی راسخ داشت.
   این روزها رفقای حسین قاسمی نژاد، همراه با همه مردم آزادیخواه کشورمان یاد و خاطره تابناک او و همه آنانی را که در سال ۱٣۶۷ در اسارتگاههای جمهوری اسلامی، اعدام شدند، گرامی میدارند، و این جنایت ضد بشری را هرگز فراموش نمیکنند و یقیناًٌ تا مجازات آمران و عاملان آن، این پرونده ملی گشوده خواهد بود.

سپتامبر ۲۰۱٣ (شهریور۱٣۹۲)
لیل - ش. اسدیان