نهضت ترجمه و زنان مترجم ایران
عرفان قانعی فرد
•
... در آن حین که عصر ادبیات داستانی ایران نیز دچار تحول و دانشجویان اعزامی به خارج از کشور، بازگشته بودند حضور چند زن روشنفکر در میان نویسندگان و مترجمان ایران، مغتنم بود. و در این مطلب صرفا هدف، «یک یادت بخیری ساده» از این دلدادگان اصالت و فرهنگ است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۹ شهريور ۱٣٨۵ -
۱۰ سپتامبر ۲۰۰۶
مقدمه: پس از کودتای ۲٨ مرداد در نگاهی کوتاه به تاریخ فرهنگ و ادبیات معاصر ایران و تحولات تاریخی و سیاسی همانند دوران سلطنت پهلوی، فعالیت نسل اول مترجمان ایران و آغاز ترجمه ادبیات خارجی، تحول ادبیات عصر نیمایی، گسترش مطبوعات، حضور داستاننویسان برجسته از فرهنگبرگشته، ترویج تفکرهای مارکسیستی و کمونیستی، فعالیت فرهنگستان زبان، حرکت روشنفکری نویسندگان، سانسور و سلطه ساواک و... حضور زنان روشنفکر محسوس و ملموس است. در عصر نیما، حضور پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد، نشانه پویایی شعر از لحاظ محتوا، قالب و دگرگونی ساختار بود؛ فروغی که بسان یک روشنفکر سرخورده به درکی تازه از فلسفه اجتماعی رسیده بود، و پروین با مضامین بکر و بدیع روزگار پرآشوب بر اختناق سیاسی و دشواریهای اجتماعی زمانهاش را بازگو میکرد؛ در آن حین که عصر ادبیات داستانی ایران نیز دچار تحول و دانشجویان اعزامی به خارج از کشور، بازگشته بودند حضور چند زن روشنفکر در میان نویسندگان و مترجمان ایران، مغتنم بود. و در این مطلب صرفا هدف، «یک یادت بخیری ساده» از این دلدادگان اصالت و فرهنگ است، - نه آنان که در ۱۰ سال ادعای ترجمه کردن و یدک کشیدن نام پدر، فضل فروشی می کنند و ۱۰۰۰۰۰ صفحه ترجمه را به نام خویش روانه بازار آشفته ما می کنند - اما انگار آثار و فعالیت این کوشندگان ره طریقت و اصالت است که ما را به این تأمل و احساس وامیدارد که هنوز؛ اندیشه زنان ایرانی زنده است! و پاینده باد این اندیشیدن و نو جستن و تکاپو .
۱. سیمین دانشور .
که او بعد از هدایت، بزرگ علوی، چوبک، جمالزاده و جلال آل احمد، جزو نویسندگانی است که در تحکیم و گسترش ادیبات زنان ایران سهم بسزایی داشت و بیشتر او را داستاننویس میشناسم تا مترجم. اما به هر حال از نویسندگان مطرح دنیا ترجمه کردن را تجربه کرد؛ تجربهای نشانگر جسارت و اطمینان، از شاعر که نمایشنامهنویسان بزرگ سده بیستم انگلستان است و از «چخوف» و هاثورن که ترجمههایش نشانگر تسلط او بر زبان و ادب فارسی است که به نیکویی میداند و میشناسد. و آنگاه زهرا خانلری که فقط انباری اعم از علوم بود با حساسیت و دقت وافری که حس و وسوسه ترجمه را در خود کُشت و شاید بودن در کنار پرویز خانلری، او را چنان محتاط کرده بود که یا همه یا هیچ .
۲. مهری آهی .
که در سال ۱٣۰۱ در شهر تهران متولد شد و تحصیلاتابتدایی و متوسطه خود را در آن جا به پایان رسانید. در سال ۱٣۲۰ ازدانشگاه تهران لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی اخذ کرد. درسال ۱٣۲۱ به همراه پدر خود (سفیر ایران در روسیه) عازم روسیه شد ومدت سه سال در دانشگاه «لومونوسوف» مسکو به تحصیل در رشته ادبیاتزبان روسی پرداخت. پس از بازگشت به ایران در سال ۱٣۲۷ راهی انگلستانو فرانسه شد و پس از اخذ دکتری زبان و ادبیات روسی مجدداً به تهرانرجوع کرد و به تدریس در دانشگاه تهران همت گماشت. ایشان از استادانبرجسته زبان و ادبیات روسی در ایران به شمار میرود و تسلط وافری نیز بهادبیات انگلیسی و فرانسه دارد. از مهمترین ترجمههای وی میتوان به چنداثر زیر اشاره کرد: قصههای آندرسن، پسران و پدران (نورگنیف)، قهرمان عصر ما(لرمانتوف) و جنایت و مکافات (داستایفسکی)، قهرمانان کوچک، و ...
مهری آهی را به عنوان نسل اول مترجمان زن ایران میشناسم. اگر که درنسل اول افرادی مانند مهری آهی، زهرا کیا (خانلری) و سیمین دانشور قراردهیم در نسل دوم، لیلی گلستان، گلی امامی، شیریندخت دقیقیان، مهستیبحرینی، فریده رازی، مهشید مشیری، دلآرا قهرمان، فرزانه طاهری،روشنک داریوش و... جای میگیرند؛ که البته در نسل اول؛ مهری آهیانتخابهایش از میان آثار بسیار سنگین و موجهی از نویسندگانی مانندتورگنیف، لرمانتوف و داستایفسکی و آندرسن به چشم میخورد؛ در حالی کهزهرا کیا از ذهنیت نوجوتری برخوردار بود و به ترجمه آثاری از نویسندگانیمانند آندره موروآ و پیراند للو، آستوریاس پرداخت هر گند که ایوان سرگیویجتورگنینف جزو نمایندگان غربگرا به شمار میرود .
مهری آهی که بهادبیات روس پرداخته بود و نخست ترجمه «تورگینف» را آزمود، نویسندهایبا برخورد عینی نسبت به جامعه، معتقد به تأثیر زنان بر اجتماع، امیدوار بهنیروهای رهاییبخش، با نثری هنرمندانه و طبیعی و رهیافتهایی غربیتر؛آنگاه به ترجمه «داستایفسکی» پرداخت؛ برجستهترین نویسنده عصر طلاییادبیات روسیه، که اندیشههای ژرف او، توجه به آزادی انسان و مهارت وافردر خلق گفتگوهای زنده و گیرا، با جهان واقعی؛ او را به یکی از رماننویس های برجسته قرن مبدل ساخت و در اوج بحران بیماران عراق و شعله آتشجنگ، در زمستان ۶۶ درگذشت و کسی از او یاد نکرد !
مهری آهی در ترجمه «قهرمان عصر ما»، نوشته میخاییل یوریو و یچ لرمانتوف، به خوبی از ترجمه اثر برمیآید و در مقایسه با متن غیرروسی اثر،متوجه میشویم که سیر کلی نویسنده و گرایش طنزگونه او از رمانتیسم بهواقعگرایی را به وضوح آشکار کرده است.در این کتاب، که شامل ۵ داستان کوتاه است، مترجم به نیکوییروایتهای نویسنده، که بیانگر حال روحی او است، را منعکس میسازد ونثر او از نظر ادب فارسی در این ترجمه، بسیار زیبا و شیرین است، هرچند کهبه درستی و عظمت نثر زهرا کیا در ترجمه «شبهای روشن» اثرداستایفسکی ا، نیست !
چون زهرا کیا، علاوه بر تسلط بر ادبیات روسیه، که از این لحاظ با مهریآهی وجه اشتراک محسوب میشود، به ادب کهن ایران نیز مسلط بود و درکتاب شاهکار میکل انخل آستوریانس، یعنی آقای رئیسجمهور، نثر زهراکیا، به وضوح قوت و قدرت زبانی او را نشان میدهد؛ کتابی که تصویری زندهاز حکومت رئیسجمهور وقت گواتمالا، استراوا کابررا، است که در اواخرقرن نوزده و اوایل قرن بیستم، چه گونه با استبداد و دیکتاتوری، فرمانرواییکرد. کتابی که در آن نویسنده به سبکی شاعرانه، به نقد حکومت میپردازد وبا بیانی جالب و نثری زیبا، وضعیت زندگی مردمان مانده در زیر یوغ استبدادحاکم را توصیف و ترسیم میکند .
تسلط مهری آهی به زبانهای انگلیسی و فرانسه ،منجر به ترجمه زیبای او از قصههای آندرسن شد، هر چند که نثر او در این اثر نیز، ازنظر عوام به موفقیت ترجمه محمد قاضی دست نیافت. ولی بهرحال در نثر اومیتوان دریافت که بیشتر به متن زبان مبدأ پایبند بوده است. او جزو مترجمان صاحب سبک و قدرتمند نسل اول مترجمان زن ایرانیمحسوب میشودو تنها کسی که به گمانم میتواند با او در این عرصه رقابت داشته باشد،شخص زهرا کیا است. چون سیمین دانشور نتوانست همسطح نثر و سبک اینمترجمان قرار گیرد، او بیشتر داستاننویسی است که زبان و آئین ترجمه میداند.اما مهری آهی به واسطه تدریس در دانشگاه، بهتر از سیمین دانشور به زبان خارجی تکلم داشته است، چون سالها به عنوان استاد دانشگاه تهران در مقاطعکارشناسی تا دکترا، به تدریس پرداخت. و از این لحاظ هیچ کدام از مترجماننسل اول و دوم زنان ایرانی، به جز مهشید مشیری، در دانشگاه و محیطآکادمیک حضور نداشتهاند .
از بین آثارش، به گمانم بتوان جنایات و مکافات او را شاهکارترجمههایش نامید.در آخر به یاد او سخنان زیبای بابک احمدی در شماره ۲۵ نشریه آدینه، درص ۱۹ را نقل قول میکنم:" مهری آهی در ۷ اسفند ۶۶ درگذشت، سه روز بعد بمباران موشکی تهرانآغاز شد و در نگرانیها، هراسها و فاجعههای آن ایام کسی از مرگ او باخبرنشد. امروز هم که چند ماه از رفتن او میگذرد همچنان بسیاری از حادثهبیخبرند.گناه از موشک نیست. در این روزگار چه کسی را پروای مرگ اوست؟ناسپاسان که ماییم دیگر چه سود از هشدار ضرورت یاد از زندگی، کارها ومرگ زنی اندیشمند و معلمی دانا؟ اما، خانم آهی که رفته است و بینیاز ازیاد "..
٣. لیلی گلستان
فرزند ابراهیم گلستان در سال ۱٣۲٣ در تهران تولد یافت،تحصیلاتش را تا سوم متوسطه در تهران ادامه داد و بعد راهی فرانسه شد. درپاریس به علت نداشتن دیپلم متوسطه در کلاسهای آزاد سوربن شرکت کردو دورههای تاریخ ادبیات فرانسه و تاریخ هنر را میگذراند، سپس درمدرسه «مرکز هنرهای تزیینی» دوره دو ساله طراحی پارچه و نساجی را طیمیکند، بعد به ایران بازمی گردد و مدتی به استخدام کارخانجات تولیدیپارچه درمیآید و سپس به سازمان صدا و سیما میپیوندد. در سال ۱٣۴٨ باترجمه اولین اثر به نام «چطور بچه به دنیا میآید؟» فعالیت خود را آغازمیکند .
پس از انقلاب ایران لیلی گلستان، دختر ابراهیم گلستان، با «مارکز،فالاچی، داوینچی و کالوینو» خود را مترجمی جسور، رها، خوشقلم و باسلیقه معرفی کرد، هر چند که یک به یک کتابهایش با هزار و یک مشکلعرضه و حتی چند تای آنها خمیر شد.خانم گلستان هنر و مهارت خاصی در ترجمه دارند و نسل ما چنداثر بسیار مهم و تأثیرگذار از نویسندگان اسپانیا و ایتالیا را مدیون اوست. آثاراستاد گلستان عبارتند از: " چطور بچه به دنیا میآید، زندگی جنگ و دیگر هیچ (فالاچی)، قصه عجیباسپرماتو، قصه شماره ٣ (اوژن یونسکو)، تیستوی سبزانگشتی (دروئون)،دو نمایشنامه از چین قدیم، زندگی در پیش رو (رومن گاری)، سهرابسپهری، گزارش یک مرگ (گارسیا مارکز)، مردی که همه چیز، همه چیز،همه چیز داشت، بوی درخت گویا (مارکز)، یونانیت (یانیس ریتسوس)،مردی با کبوتر (گاری)، قصهها و افسانهها (لئونارد داوینچی)، اوندین (ژانژیرودو)، اگر شبی از شبهای زمستان مسافری (کالوینو)، حکایت حال، ۶یادداشت برای هزاره بعدی (کالوینا)، گفتگو با مارس دوشان و ...".
لیلی گلستان را از سال ۱٣۷٣ میشناسم؛ آن هم با رمان زیبای فالاچی،بود...سپس مصاحبه زیبای او با احمد محمود، به نام حکایت حال....او را جزو مترجمان نسل دوم زنان ایرانی است؛ اما تا به حال او را ازنزدیک ندیدهام- علتش هم ساده است، سرشلوغی و کار هر دوی ما، فقطتنها ارتباط ما نامه و تلفن بوده است. اما برخوردهایش مملو از صداقت وصراحت و جسارت است و صاف میرود سر اصل قضیه! ..- بیشتر از زبان فرانسه ترجمه میکند، در زبان برگردان به فارسی هم هنر ومهارت خاصی را دارد، انگار از اجر معنویاش لذت میبرد. از بیست و سهسالگی ترجمه را شروع کرده است و درست ٣۵ سال است که ترجمهمیکند.خودش میگوید: «ترجمه را از سال ۱٣۴٨ شروع کردم، با کتاب «چطوربچه به دنیا میآید» که کتاب کوچک پرتصویری بود و باید نوشتههای زیرتصاویر را ترجمه میکردم که از اول تا آخر کتاب دو شب بیشتر طول نکشید.کتاب مهمی بود که خیلی هم سر و صدا کرد و بعدها هم توقیف شد. ترجمهاین کتاب از سر تفنن نبود، لازم دیدم که ترجمه شود. اما کار جدیتر در همانسال با کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» از اوریانا فالانچی شروع شد. زمانخوبی برای ترجمه و نشر کتاب بود. درست در بحبوحه جنگ ویتنام بودیم وبعد از دو سه ماه هم فالانچی به ایران آمد. به هر حال این کتاب راهگشایخوبی بود برای کار من در زمینه ترجمه. کتاب موفق و پرفروشی بود .
البته مسلم است که سابقه فرهنگی خانواده در کتاب خواندن و گرایش بهچنین کاری تأثیر داشته و نمیشود منکرش شد.من از همان کتاب اولم به شدت نسبت به کار برگردان یک نثر احساسمسئولیت و وسواس میکردم. البته حالا مسئولیتم در قبال خواننده که نام مرامیشناسد، خیلی بیشتر شده. و همین احساس مسئولیت و وسواس بیشتردلیل نگاه حرفهایتر من به این مسئله است» و در اولین نامهاش نیز نوشته بود که به دلیل وضعیت خانه و خانواده وآشنایی با کتاب از همان دوران کودکی، و پدر نویسنده و مترجم و دوستان بافرهنگ، طبعاً باید یا نویسنده می شدم یا مترجم.بعد از او پرسیده بودم چرا ترجمه میکند؟ که گفت:«از این کار خیلی خوشم میآید، وقتی جملهای را خوب میسازم، وقتیکلمه به جای را پیدا میکنم، وقتی حال و هوا را درمیآورم، انگار دنیا را بهمن دادهاند، پیش آمده که روزها به کلمهای که باید جایگزین کنم، فکر کردهامتا آن را یافتهام. کلنجار رفتن با کلمه را دوست دارم. همین !»
گلستان در جایی دیگر گفته بود:«گاهی در همان بار اول ترجمه، «در میآید» و گاهی اوقات شاید سر یکجمله دو سه روز کار میکنم. دنبال کلمهای میگردم که پیدا نمیشود. پیدانمیشود که نمیشود و آنقدر ذهنم را مشغول به خود میکند که آرزو میکنماز دستش رها شوم. به هنگام ترجمه کتاب شبی از شبهای... این حالتبسیار اتفاق افتاد. ترجمه این کتاب سه سال طول کشید. یادم میآید که ازانجمن فرهنگی ایران و ایتالیا خواستم تا تمام نقدهایی را که به هنگام چاپکتاب در ایتالیا در جراید آن زمان نوشته شده را برایم تهیه کنند و مسئولانجمن بسیار در حق من لطف کرد و این کار را کرد. نقدها خیلی در ترجمهکتاب کمک کردند .
به هر حال اینها همه برای این بود که ترجمه در بیاید».اما ملاک انتخاب او، هرچه هست، زیباست و نشانگر حسن سلیقه وهشیاری او و تقریباً از بین همنسلانش جنجالیترین است.البته جنجال از معنی مثبت کلمه و شاید روشنک داریوش و یا فرزانهطاهری و مهری آهی کمی همسطح او باشند، اما ازجنجال از معنی منفی آن،میتوانم به فریده مهدوی دامغانی اشاره کنم و یا حتی طاهره صفارزاده که نقشمعلمی ترجمه را برعهده گرفتند. اما گلستان با وجود تجربیاتش، هرگز دربارهراه فراگیری ترجمه، و چگونه مترجم خوب بودن اظهارنظر نکرد، چونمعتقد است «هرگز معلم نبودهام، و نخواستهام که باشم! باید خواند، با دقتهم خواند، باید به موضوع احاطه داشت،...به قول خودش " باید متنی را دوست داشت وفارسی را خوب دانست، اصلاً فرهنگ زبان فارسی ما باید بالا باشد و امانتداربود، خیانت نکنیم!... باید نویسنده متن را خوب شناخت و حتی کتابهایدیگرش را خوانده باشیم و به زبان و حال و هوای قصههایش آشنا باشیم...هیچگاه سبک را فدا نکرد، نباید سبک نویسنده را تغییر داد... اگر متن به زبانساده نوشته شده، به همان سادگی باید ترجمه شود... من خودم یک، دستمبشکند اگر آب و روغنی اضافه کنم! هرگز !...".
سخنانش حاکی از عشق است و تعهد و چه با صراحت هم بیان میکند،«ملاک اولیه انتخابم، عشق به یک کتاب است و نه فقط یک خوش آمدنساده. عشق و لزوم ترجمه برای همگان. اما همانطور که پیش از این گفتم وقتیبه این بیست و اندی کتابی که ترجمه کردهام نگاه میکنم یک رگه اجتماعی یاسیاسی در آنها میبینم. چه در زندگی در پیشرو چه در یونانیت چه درمردی با کبوتر. البته به غیر از اگر شبی از شبهای زمستان مسافری که یککار صددرصد ادبی و یک نوآوری بسیار پیشرفته است که به قول گلشیری حتماً بر نویسندگان ما تأثیرگذار خواهد بود. همان طور که در ادبیاتمعاصر اروپا تأثیرگذار بوده و همیشه از آن با نام یک کتاب بسیار صاحبسبک، به سبک نو و پیشرو یاد شده. به هر حال یک کتاب باید مرا «بگیرد» ورها نکند تا ترجمهاش کنم. وقتی جملات فارسی ترجمهام همانقدر اثربگذارند که متن اصلی. آنگاه میفهمم که ترجمهام «درآمده» است. همانکوبندگی یا نرمش را داشته باشند که متن اصلی، یا همان شیرینی، تلخی و یاطنز را داشته باشند که متن اصلی در مییابم که ترجمهام «درآمده». «هرگاهکتابی را به فارسی برگرداندهام، شخصاً آن اثر را دوست داشتم و آنقدر از آناثر خوشم آمده است که دلم میخواسته، دیگران نیز در لذت من سهیمشوند. همیشه احساسم این بوده که رسالت و تعهدی دارم و پیرو آن باید اثرخوب را به کتابخوانها معرفی کنم. ضمناً در خصوص انتخاب با کسیمشورت نمیکنم. چون کسی را ندارم و این انتخابها کاملاً شخصی است واگر به اعتقاد شما آثار شاخص هستند، این یک امر سلیقهای است که از سویمن انجام شده است. مثلاً در خصوص آثار کالوینو، باید بگویم که کتابهایاو در دانشگاههای خارج تدریس میشوند. آثار او از حیث سبک و ساختارداستانی مثالزدنی هستند ».
از او پرسیدم، «پس برای تسلط به سبک نویسنده باید چه کار کرد؟» درپاسخم گفت: «برای تسلط به سبک مولف و پی بردن به هدف نویسنده و...فکر میکنم که باید با دقت کتاب را بخوانیم، چندبار هم بخوانیم. باید بهمتن کتاب علاقمند باشیم. به همین دلیل هرگز بنا به سفارش کار نکردهام. وسواسداشتهام و سرسری هم نگذشتهام. فقط دقت و دقت و عشق مهم است !»
لیلی گلستان از گالریداران موفق هنری ما نیز هست، هر چند بارها مرا بهگالریاش دعوت کرد، اما نرفتم؛ تا جریان درگذشت برادرش کاوه، که ازفرانسه تلفن زدم؛ گوشی را برداشت و صدایم را شناخت. اما بعد از تسلیتوقتی گفتم که حال و احوال چطور است! با صدایی محکم و مملو از اراده وامید به زندگی گفت: دارم ترجمه میکنم و کار میکنم؛ مشغول تهیه و تدارککتابهای کوچک هنرهای تجسمی هستم که صد جلد است، دوکتابدیگر رابرای ترجمه در دست دارم، به نامهای گزینهگوییهای یک فیلسوفقرن ۱۷ فرانسه به نام لارش فوکو و دیگری از زندگی لو آندره اسی سالومه، باعنوان زندگی یک زن آزاد است، که نوعی بیوگرافی نویسنده زنی است که درزمان خودش بسیار مدرن بوده است، چند وقت دیگر هم در گالرینمایشگاه آثار کامبیز درمبخش دایر است...» وقتی گوشی را گذاشتم، تصورکردم در ایران چه بسیار از زنانی که بعد از مرگ یک عزیز، آن هم هنرمندسراسر سیاهپوش میشوند و زندگیشان سراسر غم و عزا میشود، انگار کهغم و ماتم تحمیلی دوست کافی نیست، اما لیلی هر چند از غم فراق برادرغمگین بود، اما امید به آینده و کار و زندگی در حرفهایش موج میزد، یادسخنان جسورانهاش در آدینه افتادم .
کتابخانه و آرشیوم را به هم زدم تا دوباره بخوانمش؛ در شماره ۱۰۷ گفتهبود:«اندر بابِ مترجمی که منتظرِ هزاره بعدی است.این یک حکایت تکراری است. حکایتی که تمام دستاندرکارانِ کتاب آنرا خوب میدانند و از حفظ دارند و هر کدام به زعم خود میتوانند قصهشانرا تعریف کنند.اگر بعد از این همه سال قصد تعریف کردن قصهام را دارم شاید به دلیلبغضی است که به ناچار باید بترکد وگرنه صاحب بغض را میترکاند! ورود به دنیای کتاب در ایران، چه در هیئت مولف و مترجم و چه در هیئتناشر، زره و کفش آهنین میطلبد و روی زیاد! (که البته از سر عشق است).ضربه از پی ضربه فرود میآید پس باید رویینتن بود تا ضربهها کارگر نشود وباید پررو بود تا بشود راه را ادامه داد.حال، از ضربههایی میگویم که در این بیست و اندی سال از چپ و راستبه منِ مترجم بیگناه وارد شده است .».......
۴. مهستی بحرینی
تولد ۱٣۱۷، دکترای زبان و ادبیات فارسی، در سال ۱٣۵۰به فرانسه میرود.آثار چاپ شده به ترتیب تاریخ:. دیدار با روشنایی، مجموعه شعر، ۱٣۵۰.ـ ترجمهها از فرانسه:. زمستان سخت اثر اسماعیل کاداره، نیلوفر ۱٣۷۴.. سوءتفاهم اثر سیمون دوبووار، نشر سمیرا، ۱٣۷۹.. یک زن اثر آن دلبه، نیلوفر، ۱٣٨۰.. کوهسار جان اثر گائوشینگ جیان، نیلوفر، ۱٣٨۰.. مائدههای زمینی اثر آندره ژید، نیلوفر، ۱٣٨۰. دستور زبان فارسی معاصر، اثر ژیلبر لازار، هرمس.. مجموعه مقالات ژیلبرلازار، اثر ژیلبر لازار،، هرمس.. اعترافات، ژانژاک رسو، نیلوفر .
در میان نسل دوم مترجمان زن ایرانی، مهستی بحرینی جزو مترجمانیاست که دیر شناخته شد: چون در گفتگوی صمیمانهاش با مهدی یزدانیخرم، جوان تلاشگر و نوجو در روزنامهنگاری، تمام جزئیات زندگیحرفهاش را بازگفته است.من بحرینی را به خاطر ترجمههای تکراریاش دوست دارم؛ برخلافبعضی برخوردهای شبه فاشیستی از انسانهایی با ذهنیت منفی و مسموم، کههر نوع ترجمهای تکراری را سرقت یا کپی مینامند؛ من با صراحت میگویم؛فرق است میان تکرار با تکرار؛ چون گاه تکارر از سر فایده است؛ گاه اثری باکیفیت نامطلوب چه از نظر فنی و چه از نظر محتوایی، منتشر میشود. اماهمان اثر با ترجمه مجدد با استقبال عمومی روبرو میشود؛ گاه ناشرانی بااسم مستعار، و یا حتی اسم خود، آثاری پرفروش از نظر اقتصادی را به بازارکتاب عرضه میکنند، اما در برخورد مردم، عاقبت سیهرویی برای ذغالمانده است و چه بسیاری از افرادی که دست آنان در سرقت برملا شد،هرچند که پائولو کوئیلو، جبران خلیل جبران، شکسپیر، مارکز و... را با انواعحیلههای تجاری روانه بازار کردند .
ولی باید از دیدگاه مثبت به شخص شرکت کننده در رقابت سالم برایآزمودن خویش در میدان رقابت و عرضه اثر جدید که طیف مختلفخوانندگان را به نقد و نظر میکشاند، نگریست؛ چون کارش مانند یکموسیقیدان یا هنرپیشه و کارگردان تئاتر است.در پاسخ به این پرسش عوامانه مصطلح و آمیخته به ذهنیت منفی درایران، که چرا باید ترجمه تکراری وجود داشته باشد؟، باید گفت که «کهنهشدن زبان ترجمههای قبلی و گاه ضعف مترجم قبلی در درک و فهم متناصلی و ارائه به زبان ترجمه احساس نزدیکی و فهم مترجم یا کاهش وافزایش در حین ترجمه» عوامل اصلی ترجمه مجدد به شمار میروند، هرچند که از نظر علمی و اخلاق حرفهای کار مترجم قبلی نادیده گرفته یا نفینمیشود، اما از زاویه دید هنری ـ مانند موسیقی یا اجرای تئاتر ـ نوع روایت،شیوه اجرا و پردازش، منظر هنری، توان شناختی و میزان آشنایی و دانششخص، حس و حال چیستی هدف و انگیزه، هویت و شخصیت، نگاه زیباییشناختی، ایدئولوژی، خلاقیت و ذهنیت و اندیشه» مترجم ناشی مطرح استکه در ترجمه جدید، چه اجرا و روایت یا تعریفی را اجرا کرده است؟ و چه ازنظر حرفهای و تکنیکی و چه از نظر علمی چگونه با اثر روبهرو شد و در اینهماورد، دستاوردش چگونه بوده است؟ ، چون اصلاً در میان عوام یا در میان اهالی فرهنگ و هنر، گاه کافیاست یک نفر فتوی صادر کند، دیگر مابقی آن فتوی را پیرهن عثمان میکنند .
مثلاً چند کارگردان حرفهای را در نظر بگیرید، که میخواهند کالیگولا،نمایشنامه مهم آلبرکامو، نویسنده سده بیستم فرانسه را به زبان فارسی کارکنند، خوب به قول باکنر تراویک «این نمایشنامه معرف نویسندهای مانندکامو است، به عنوان نویسنده جوانی با زیبایی محزون، خالی و خودجوش وشور و سرور و سرزندگی؛ که کنایتی است از دو امپراتور دیوانه، یعنی هیتلر وموسولینی، که آلبرکامو در آن، نیست انگاری را با پایان ویرانگرش تصویرمیکند
{ خوب آن نمایش را هم دکتر قطبالدین صادقی و هم آتیلا پسیانیکارگردانی کردند؛ (در چهارشنبه ۱۷ دی ۱٣٨۲) رفتم و اصل نمایش را بهکارگردانی پسیانی دیدم، حال جالب این که دو هفته بعد از آن (۲۴ دی۱٣٨۲) پشت صحنه همان نمایش را به کارگردانی دوست ارجمندمقطبالدین صادقی دیدم، و این دیگر من مخاطب یا بیننده است که آیا ازبرداشت و ارائه پسیانی لذت ببرم ـ که اتفاقاً هم صامت بود و در بعضی جاهاتماشاچیها غش و ریسه میرفتند و پسیانی شو لباس اجرا کرد ـ یا از قریحه وذوق دکتر صادقی و هنرمندی آزیتا حاجیان در اجرا سرمست شوم؟ ـ که کلنمایشنامه را با ترجمه ابوالحسن نجفی از حفظ بازگو میکرد ـ که طبعاً بنا بهشناختی که از ذهنیت، تفکر، دانش و دیدگاه زیباشناسی صادقی دارم، بهترمیتوانم نمایش او را بفهمم.حال ممکن است کارگردان دیگری هم بیاید و آنرا به دست بگیرد، آیا بایدهمه کارگردانها بیایند و بگویند آقا ترا چه به شکسپیر؟ در حالی که تئاتر شهررا بروید و فقط تابلوهای آویزان به دیوار را اگر نگاه کنید میبینید دهها نفرشکسپیر را به انواع مختلف اجرا کردهاند، آیا با ذهنیت منفی و عوامانه واحمقانه بگوییم همه از همدیگر دزدی کردهاند؟ }
یا گاه خواننده ای در اجرای خودش، آگاهانه به اجرای مجدد اثری میپردازد،منظور و هدف دارد، مرغ سحر را دهها نفر اجرا کردهاند، یا «صحبت حکامظلمت شب یلداست» را دهها نفر با آواز خواندهاند، اما هر اجرایی، حس وحال مخصوص به خود دارد؛ نوع روایت و اجرا و نوع نگاه و ایدئولوژی وشناخت و توان اجراکننده را به نمایش میگذارد؛ که در چند لایه شخصیت وذهنیت و تفکرش؛ چگونه خلاقیت خود را عیان میکند .
در بحث مقایسه، همیشه ما ترجمه را مجموعه «هنر، فن و علم» مینامیم؛پس در زمینه بعد هنریاش، مترجم یک هنرمند است؛ حال چگونه اجراهایچندباره هنری برای بقیه هنرها مجاز است، اما برای این هنر، ممنوع؟بنا به تجربه شخصی من، معمولاً انسانهایی انگشت روی این چنین مسایلی میگذارند که عامی و بیسواد تشریف دارند. مثلاً داریوش آشوری را ناممیبرم، که بدون شک نام او برای اهل قلم و اهالی کتاب و وادی فرهنگمعاصر ما، در دو تا سه دهه اخیر، نامی آشنا و معتبر و با ارج است.حال من که با فرهنگنویسی ایشان در برابر نهادن واژهها در واژهنامه علومانسانی ایشان مشکل دارم، بیایم و بگویم «ترجمههای شکسپیر یا نیچهایشان، فاقد اعتبار است؟»«خوب چرا؟» «چون قبلاً ترجمه شدهاند؟...» «... آقا! اصلاً من دوستدارم ببینم آشوری، در نیچه چگونه از عهده سبک مولف برآمده است؟»،حال شما بفرمایید، ترجمه دوم شهریار (نیکولو ماکیاولی) را ارائه دهید !
و در آن دیالوگ به یقین رسیدم که شخص مزبور نه ترجمه قبلی نیچه راخوانده بود و نه ترجمه آشوری را. اتفاقاً در آبان ۱٣٨۱، در لیختناشتاین، باجوانی ایرانی روبرو شدم که روی ترجمههای مکرر در ایران تحقیق میکرد،وقتی به فهرست او نگاه کردم، اسم همه بزرگان را دیدم....جلالالدین کرازی، مهدی غبرایی، مهشید مشیری، صالح حسینی،ابراهیم یونسی، محمدجعفر محجوب، محمدرضا جعفری، دلآرا قهرمان،مهدی سحابی، نجف دریابندری، محمد قاضی، ابوالحسن نجفی، کاظمفیروزمند، حسن هنرمندی، پرویز داریوش، داریوش شاهین، سروش حبیبی،عبداله کوثری، مشفق همدانی، داریوش شاهین، احمد کریمی حکاک،امیرجلالالدین اعلم، کاظم انصاری، مسعود برزین، جلال آل احمد، پرویزناتل خانلری، بهآذین، داریوش آشوری، عبداله توکل، بهمن فرزانه، رضاسیدحسینی، سیروس طاهباز و ...[
که هر کدام یک یا چندبار تن به ترجمه تکراری داده بودند، خوب آیاهمگی اشتباه کرده و کژراهه رفتهاند؟ و یا دچار خطا و مرتکب جنایتیشدهاند؟آنقدر ظریف تشابه آقای رستگار، قاضی، شاملو و نجفی را در شازدهکوچولو عنوان میکرد، که من به سلایق و دیدگاههای مختلف آن افرادحرفهای غبطه میخوردم! یا مزئیات ترجمه احمد گلشیری در ترجمه گلسرخی برای امیلی (نوشته فاکنر) بر ترجمه نجف دریابندری.تا مثلاً به ترجمههای قرآن و سرقتهای بعضی مترجمان اشاره میکرد کهانگشت حیرت به دهان میگزیدم !
با حساب سرانگشتی، تکلیف مترجمان بازاری و مقلد تسویه میشود؛ کهبه قول مرحوم توکل فقط مترجم «ولی و اما و شاید و باشد» هستند، و گرنهزبان نمیدانند. کتاب کیمیای سعادت (غزالی) باترجمه احمد آرام نامفهوماست، خوب به ترجمه جدید نیاز داریم! روح ملتها (زیگفرید) با ترجمهآرام، «نویسنده به پیوست» میخواهد و گرنه کسی متوجه بعضیواژهسازیهای نامفهوم مرحوم آرام نمیشود. چون میزان درک او از سخنزیگفرید، همان اندازه بوده است.بعد از این توضیحات، ترجمههای بحرینی را از زمستان سخت،سوءتفاهم و کوهسار جان را نوعی شاهکار میدانم.مترجمی که بتواند اثر کاداره را چنین تصویرسازی کند، جای آفرین گفتندارد. یا سوءتفاهم دوبوار را معرکه میدانم، چون اثر زبان ادبی چنانپیچیدهای ندارد، اما اندیشه او را خوب معرفی کرده است. بعد از خودششنیدم اعترافات ژان ژاک روسو را دست گرفته بود.خب مترجم قبلی سی و اندی سال است که دار فانی را وداع گفته است،اثری هم در بازار نیست؛اثر به دوران رمانتیک ادبیات فرانسه باز میگردد و حدود ۱۷۷۰، تألیفشده است که زندگینامه صریح ژانژاک روسو میباشد که صادقانه و در عینظرافت درباره تغییرات روحی و فکری خود تا پنجاه سالگیاش بحث میکندو اثری را به یک شاهکار تبدیل کرده است، که متاسفانه بعد از مرگ نویسندهبه چاپ رسید .
او را در اواخر زمستان ٨۱ ـ در منزل فریده رازی ـ دیدم و گفتم «ترجمهجدید شما از مایدههای زمینی، بسیار بهتراز ترجمه های دکتر حسن هنرمندی و پرویزداریوش و حتی جلالآل احمد بود نه زبان کهنه بود و نه از سبک نویسنده دورشده بودید»؛ کتاب نتیجه یک دوره از زندگی جهانبینی و شخصیت آندرهژید است و تکاپوی او در یافتن تعادل روحی و نیز معروفترین اثر اوست ودر آن زمان (۱۹۲۷) تاثیری وافر بر جوانان روشنفکر باقی گذاشت، چون اثرارشادی است و نثر آن دارای قالبی شاعرانه و موزون و شرقیپسند . بهقول زهرا خانلری (یکی) این اثر «به طور غیرمستقیم اعتراض است به همهموازین اخلاقی و اجتماعی و مذهبی و نویسنده به خود اندرز میدهد که دمرا غنیمت شمرد و از زیباییهای هر لحظه بهره بگیرد و از عوامل مهم وپیچیدهای که از شگفتیها و بروز شخصیت او جلوگیری میکند، خود را رهاسازد ».
بحرینی که از توضیحات من، صورتش گل انداخته بود، انگار که خستگیبیرون رفته بود.لباس رنگی او حکایت از روحیه شاد و امیدوارش داشت:در یک وجه با گیتی خوشدل شباهت دارد؛ کار پشت کار و پرهیز ازحاشیه و یک خط را دنبال کردن.به هر حال اقتدا و تأسی بحرینی از شیوه مترجمان قبلی در ارائه ترجمهتکراری، این درس را به شخص من داد که با کنجکاوی بنشینم و ببینم کدام اثریا کدام ترجمه، در تطابق و قیاس با متن اصلی بهتر است و کدام مترجم،حرفی تازه و زبان و سبکی نو اما نزدیکتر به متن اصلی یافته است و هماناکلمه از آنِ مردم سخنسنج و آگاه است یا عالمان اهل فن، که قضاوتی منطقیکنند؛ نه افراد منفعل و سادیسمی یا عوامهای ناآگاه با اندیشه بیمار و منفی!....و آنان که یک ماهه کمدی الهی دانته، آثار پائولو کوئیلو، کوری (ساراماگو)یا آهستگی (میدان کوندرا) را منتشر میکنند؛سرانجام کپینویس و رونویس یا سرقت ادبی آنان برملا خواهد شد ونباید نگران بعضی طعنههای حسودان بود.طبعاً مهستی بحرینی بسیار متفاوت با مترجمانی خواهد بود که هیچگاه ازمحیط زبانی خود یا کشور ایران دور نشدهاند و هیچگاه در محیط زبانیدیگری امرار معاش و زندگی نکردهاند و هیچگاه بجز کتابهایی که ترجمهکردهاند کتابی دیگر را نخواندهاند و هیچگاه غیر از اهل باند خود، افراددیگری را نشناختهاند و هیچگاه جز فرهنگ لغت کردی یک کلمه به زبانمدعی ترجه از آن، تکلم نکردهاند .
شاید در ترجمه، برای راه خود را یافتن و تمرین و کسب تجربه و یافتنرموز کار و آزموده شدن در این حرفه، تن آلودن به ترجمه تکراری جزوضروریات کار باشد؛ لااقل با اثری شناخته شده و نویسندهای شناخته شده،مترجم خود را نشان میدهد و سر گمنامی را میشکند؛ اما این نیاز را به چهقیمتی باید برآورده کرد؟ و راستی کدام مردم بین مترجم جدی و فعال و پرکار و مترجم یک شبه و خام فرق خواهند گذارد؟راستی باید به کار پیگیر در پس پستو نشست و باور چندانی به حرفهایتفتیشی و عوامانه نداشت، چون استقامت ورزیدن بر هدف است که موجبتعالی و رشد و بالیدن میشود و جهت یافتن اندیشه و انرژی در راه حرفهای وایدئولوژی انتخابی می شود .پس ترجمه تکراری فقط یک «سوءتفاهم» است.در آخرین باری که او را دیدم و ترجمه خودم از روزگار آدمکشها را به اوهدیه کردم؛ سرش را تکان داد و گفت: «همیشه برای من یک علامت سوالهستی !»
۵. گلی امامی – روشنک داریوش – دل آرا قهرمان
و گلی امامی را به عنوان مترجمی میشناسم که هر کدام از آثارش یکذهنیتو پرداخت خاص دارد که البته نمی توان از ذهنیت نوجوی روشنک داریوش و دلآراقهرمان نیز یادی نکرد ، روشنکداریوش که نخست از قلهکوه، پیمودن را آغازید، با «اشپربر و سارتر» خود رامترجم نامید و ذهنیت و آزادیخواهیاش او را به ترجمه آثاریمنطبق بر افکارش واداشت و دلآرا قهرمان، که او را با ترجمه کیمیاگر نوشتهپائولوکوئیلو، نویسنده معمولی - اما رند برزیلی - شناختیم.ترجمهای که با موفقیت روبرو شد و دریچهای به فعالیت و تکاپو بر رویشگشود و یا نازی عظیما ، که در کنار بهاء الدین خرمشاهی پا به این عرصه نهاد اما زبان صریح و ساده ترجمهاش قابل تامل است، که براستی زبانی خوش تراش و درست دارد .
erphan.qa@gmail.com
|