«فروپاشی رویای امریکائی»
پروفسور رابرت پتنام - برگردان: مرتضی محیط


• امّا نیم قرن بعد بچه‌های ثروتمند اتومبیل‌های ب اِم و (BMW) کروکی خود را در پارکینگ دبیرستان پورت کلینتون کنار ماشین‌های درب و داغانی پارک می‌کنند که همکلاسان بی‌خانمانشان در آن‌ها زندگی می‌کنند. رویای امریکائی به صحنه‌ی دولایه‌ی کابوس امریکائی تبدیل شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۵ شهريور ۱٣۹۲ -  ۱۶ سپتامبر ۲۰۱٣


شهر زادگاه من ـ پورت کلینتون در ایالت اُهایو ـ با ۶۰۵۰ نفر جمعیت در سال‌های دهه‌ی ۱۹۵۰ به راحتی می‌توانست نمونه و سمبل رویای امریکائی به حساب آید؛ جائی که هم برای فرزندان بانکدارها و هم کارگران کارخانه به طور یکسان فرصت‌های شغلی مناسب و مطلوب فراهم کند.
امّا نیم قرن بعد بچه‌های ثروتمند اتومبیل‌های ب اِم و (BMW) کروکی خود را در پارکینگ دبیرستان پورت کلینتون کنار ماشین‌های درب و داغانی پارک می‌کنند که همکلاسان بی‌خانمانشان در آن‌ها زندگی می‌کنند. رویای امریکائی به صحنه‌ی دولایه‌ی کابوس امریکائی تبدیل شده است. و نشان به آن نشان که داستان این شهر کوچک و سرنوشت بکلی متفاوت فرزندان آن متأسفانه کل امریکا را نمایندگی می‌کند.
در دوران کودکی و نوجوانی‌ام تقریباً همه‌ی همکلاسی‌هایم با پدر و مادر خود در خانه‌ای زندگی می‌کردند که متعلق به خانواده بود و در همسایگی و محله‌ای زندگی می‌کردند که افراد آن اسم اول همدیگر را می‌دانستند. بعضی پدران خانواده در کارخانه‌ی تولید قطعات اتومبیل و یا معدن گچ کار می‌کردند و دیگرانی مانند پدر من سرمایه‌داران کوچکی بودند. در آن دوران با وجود سندیکای کارگری قوی و اشتغال کامل، خانواده‌ها بندرت گرفتار بیکاری و عدم امنیت اقتصادی می‌شدند. شمار بسیار کوچکی از دانش‌آموزان دبیرستان پورت کلینتون از خانواده‌های ثروتمند می‌آمدند و آنها هم که می‌آمدند سعی می‌کردند آنرا پنهان کنند.
نیم قرن بعد، همکلاسان من که اکنون بیشتر بازنشسته شده‌اند ارتقاء مقام و پیشرفت شگرفی را پشت سر گذاشته‌اند. نزدیک به سه چهارم آنها چه از نظر آموزش و چه به همان نسبت از نظر رفاه اقتصادی از پدران خود پیشی گرفتند. یک‌سوم از همکلاسان من از خانواده‌هائی می‌آمدند که پدرانشان دبیرستان را تمام نکرده بودند. نیمی از این گروه به دانشگاه راه یافتند. شهریه پائین کالج‌های دولتی و خصوصی در سراسر ایالت اُهایو با بورسیه‌های محلی ـ از کلوب روتاری گرفته تا اتحادیه کارگران اتومبیل سازی (UAW) و کلوب زنان جوان و غیره ـ تکمیل می‌شد. گرچه تنها دو همکلاس سیاه‌پوست من با تعصب نژادی در شهر روبرو بودند و هیچکدام از والدین آنها مدرسه راهنمائی را هم تمام نکرده بودند امّا هر دوی آنها به دانشگاه راه یافتند. در آن موقع، برخلاف امروز، نه برای آنان و نه همکلاسان سفید پوست من، پیش‌زمینه خانوادگی، مانعی بر سر راه ارتقاء و پیشرفت به سوی موفقیت بالاتر بوجود نمی‌آورد.
قهرمان فوتبال (امریکائی) سفیدپوست ما که او را آقای J می‌خوانم در محله فقیرنشین شهر بزرگ شده بود. پدر او که تا کلاس ششم درس خوانده بود در دو جا کار می‌کرد تا خرج خانواده را تأمین کند ـ از ۷ صبح تا ٣ بعد از ظهر پشت تسمه نقاله کارخانه قطعات سازی و از ۵ر٣ بعد از ظهر تا ۱۱ شب در کارخانه قوطی سازی. او باوجود بیش از ۷۰ ساعت کار در هفته همیشه در مسابقات پسرش حاضر بود. خانواده J که توان خرید اتومبیل نداشتند، هر هفته یکی از همسایگان آنها را با اتومبیل به کلیسا می‌آورد و در آنجا هم کلی خوراک گوشت و سیب زمینی می‌خوردند. باوجود پیش‌زمینه خانوادگی کم‌چیز والدین J او را تشویق کردند به دانشگاه برود و او هم در کلاس‌های آمادگی برای دانشگاه شرکت کرد و جزو شاگردان بالای کلاس شد. کشیش محلی او را به یکی از دانشکده‌های الهیات جنوب اُهایو فرستاد و تلفنی از مسئولین آنجا خواست به او کمک کنند و او هم دوره الهیات را به پایان رساند و اکنون یک کشیش لوتران شده و در کنار آن مربی فوتبال دبیرستان هم هست.
ترقی J از یک خانواده کم درآمد امّا بهم پیوسته و محکم کارگری به یک مقام حرفه‌ای موفق ـ طبق تحقیقی که درباره همکلاسی‌هایم کرده‌ام ـ چیز غیرعادی نبود. همکلاسانم دوره جوانی را به طور چشمگیری به شکلی مشابه توضیح می‌دهند: «ما فقیر بودیم امّا چنین حس نمی‌کردیم». امّا درواقع بدلیل حمایت اجتماعی که از هر سو دریافت می‌کردیم، ثروتمند بودیم امّا آنرا حس نمی‌کردیم. وقتی ما فارغ‌التحصیل شدیم هیچکداممان حتی تصورش را نمی‌کردیم که پورت کلینتون در آینده نزدیکی چنین دگرگون شود. درحالیکه نزدیک به نیمی از ما داشتیم به دانشگاه می‌رفتیم، آنها که در شهر ماندند، (مردها) انتظار شغلی پابرجا داشتند که بعد ازدواج کرده و زندگی مرفه‌تری از پدرانشان داشته باشند.
امّا در آنسوی افق گردبادی سراسری، چه اقتصادی، چه سیاسی و فرهنگی در حال شکل‌گیری بود؛ گردبادی که امکانات و فرصت‌های زندگی فرزندان و نوه‌های فارغ‌التحصیلان سال ۱۹۵۹ پورت کلینتون را از بنیان دگرگون کرد. این دگرگونی هم تکان‌دهنده و هم دردناک است چرا که پورت کلینتون نمونه‌ی آشکار دگرگونی‌هائی است که سراسر امریکا را فرا گرفته است.
پایه‌های صنعتی تنعم نسبی پورت کلینتون در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، در دهه‌ی ۱۹۷۰ آغاز به لرزیدن کرد. کارخانه بزرگ تولیدی استاندارد (Standard Products) در سمت شرقی شهر در دهه‌ی ۱۹۵۰ نزدیک به ۱۰۰۰ شغل یقه آبی پابرجا با مزد بالا تأمین می‌کرد. امّا در دهه‌ی ۱۹۷۰ شمار کارگران آن به نصف کاهش یافت و بعد از دو دهه اخراج و بازنشستگی پیشرس، درهای کارخانه بالاخره در سال ۱۹۹٣ بسته شد، دور تا دور آن را سیم خاردار کشیدند و اداره حفظ محیط زیست تابلوئی با علامت خطر «منطقه مسموم» در آن‌جا نصب کرد. امّا این فقط بخش چشمگیر فروپاشی اقتصادی شهر بود.
مشاغل صنعتی در منطقه اُتاوا (در ایالت اُهایو) از ۵۵ درصد مشاغل در ۱۹۶۵ به ۲۵ درصد در ۱۹۹۵ کاهش یافت و به نزول خود ادامه داد. به سال ۱۰۱۲ که می‌رسیم کارگر معمولی در این منطقه بمدت چهار دهه نه تنها اضافه دستمزدی دریافت نکرده بلکه با احتساب میزان تورم، ۱۶ درصد کمتر از پدربزرگان خود در اوائل دهه ۱۹۷۰ مزد دریافت می‌دارند. جمعیت شهر رو به کاهش گذاشت و آن عده از فارغ‌التحصیلان دبیرستان که می‌توانستند، شهر را ترک کردند. بیشتر مغازه‌های دوران جوانی ما اکنون خالی و زهوار در رفته‌اند ـ هم بدلیل نبود قدرت خرید مردم شهر و هم وجود فروشگاه عظیم وال مارت در بیرون شهر.
پیامدهای اجتماعی ضربات پتک‌مانند اقتصادی، در ابتدا توسط ضربه‌گیر خانواده و پیوندهای اجتماعی که در زمانی اینقدر قدرتمند بود خنثی می‌گردید. امّا فارغ‌التحصیلان نسل‌های بعدی دبیرستان پورت کلینتون که وارد بازار کار هرچه خراب‌تری می‌شدند، بافت اجتماعی دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ را به‌تدریج از هم متلاشی کرد. میزان بزهکاری جوانان (Juvenile Delinquency) در دهه‌ی ۱۹٨۰ سر به آسمان کشید و در سال ۲۰۱۰ به سه برابر میانگین کل امریکا رسید. با در نظر گرفتن کاهش دستمزدها و سست شدن ضوابط اجتماعی، تعجب‌آور نبود که درصد خانوارهای با یک سرپرست (Single Parent) که در ۱۹۷۰ ۱۰% بود تا ۲۰۱۰ دو برابر شد و به ۲۰% رسید و میزان طلاق ۴ برابر شد. در خود پورت کلینتون که مرکز فروپاشی اقتصادی در دهه‌ی ۱۹٨۰ بود میزان تولد اطفال بیرون از پیوند ازدواج میان ۱۹۷٨ و ۱۹۹۰ چهار برابر شد.
بسیاری از بچه‌های طبقه کارگر کنونی پورت کلینتون برخلاف هم طبقه‌ای‌های فارغ‌التحصیل ۱۹۵۹ خود، برغم داشتن استعداد و سخت‌کوشی، با زندگی آشفته و حتی ناامیدانه‌ای سروکار دارند. خانم R، ۱٨ ساله و سفیدپوست تقریباً هم‌سن نوه من است. پدربزرگ او می‌توانست همکلاس من باشد. امّا هنگامی که من با بورسیه‌ای از سوی یکی از کارفرمایان محل روانه دانشگاه شدم، او به‌جای آنکه به دانشگاه برود ترجیح داد کار کارگریِ پابرجا با دستمزد خوب محل را انتخاب کند. امّا بعداً کارخانه تعطیل شد و مشاغل خوب کارگری از میان رفت. بنابرین در حالیکه فرزندان و نوه‌های من روانه دانشگاه‌های سطح بالا شدند و آینده شغلی موفقی پیدا کردند، فرزندان او هیچ‌گاه شغل ثابتی گیر نیاوردند و در نتیجه درگیر مواد مخدر و خلاف‌کاری و ازدواج‌های پشت هم و بی‌ثبات شدند.
خانم R نوه همکلاسی من داستان طولانی و دلخراشی از تنهائی، بی‌اعتمادی و گوشه‌گیری برایم می‌گوید. پدر و مادرش زمانی که او هنوز در کودکستان بود از هم جدا شدند. مادرش روزها او را گرسنه رها می‌کرد. پدرش با زنی روی‌هم ریخت که R را کتک می‌زد؛ به او غذا نمی‌داد و او را در اطاقی حبس می‌کرد که تنها همدمش موش زردی بود که در آن آپارتمان لانه داشت. در دبیرستان R را به‌خاطر فروش مواد مخدر دستگیر کردند و او چند ماه در تأدیب‌خانه گذراند. در دبیرستان رفوزه شد و بالاخره با زور از طریق اینترنت دیپلم گرفت. این تجربیات تلخ عدم اعتماد عمیقی نسبت به همه کس و همه چیز در او بوجود آورد. نشانه این بی‌اعتمادی، آثار زخم روی دست‌های اوست که دوست پسرش در نیمه‌های شب او را مجروح کرد. او با حسرت طفل سقط شده‌اش را وقتی که فقط ۱۴ ساله بود بیاد می‌آورد. پس از جدائی از پدر آن طفل، که او را بخاطر دیگری رها کرد، نامزد دومی پیدا کرد که او هم پس از آزادی از زندان با دیگری رابطه داشت و بالاخره اکنون با مرد پیری زندگی می‌کند که دو نوزاد از دو مادر مختلف دارد و با وجود داشتن رویاهای بزرگ مطمئن نیست به چه چیز امید بندد.
داستان R قلب انسان را جریحه‌دار می‌کند. امّا داستان پورت کلینتون در طول نیم قرن ـ مانند داستان امریکا در چند دهه گذشته ـ فقط داستان فروپاشی طبقه کارگر نیست بلکه داستان تولد یک طبقه ثروتمند جدید است. ظرف دو دهه گذشته در حالیکه اقتصاد سنتی پورت کلینتون در حال فروپاشی بوده، حرفه‌ای‌های ثروتمند از شهرهای غرب میانی امریکا به سوی پورت کلینتون روی آورده‌اند؛ کاخ‌های مجلل در مناطق محافظت شده در کنار دریاچه اِری (Erie) ساخته و کناره‌های دریاچه را با کشتی‌های تفریحی خود پُر کرده‌اند. در سال ۲۰۱۱ میزان فقر در میان بچه‌های کناره دریاچه در محلات ثروتمند فقط ۱% بود در حالیکه چند صد متر آنطرفتر میزان فقر در میان اطفال محلات فقیر ۵۱% بود. همزمان با ناپدید شدن طبقه متوسط مرفه، روزنامه محلی تبلیغ کاخ‌های میلیون دلاری را چاپ می‌کند.
تضاد میان ویژگی‌های برابری طلبانه و واقعیات دهه‌ی ۱۹۵۰ ـ تضاد میان قابلیت ارتقای موقعیتی که Jتجربه کرد در مقایسه با سرنوشت تیره و تار R ـ دگرگونی پورت کلینتون، و به همانگونه کل امریکا را به‌طور زنده‌ای به نمایش می‌گذارد. همکاران پژوهشگر من با ده‌ها نفر از Rها، از شهر آستین در تکزاس گرفته تا دولوت در مینسوتا، از اتلانتا گرفته تا اُرنج کاونتی در کالیفرنیا گفتگو کرده‌اند.

نیویورک تایمز، ۴ اوت ۲۰۱٣
نوشته: پروفسور رابرت پتنام (Robert Putnam) استاد جامعه‌شناسی دانشگاه هاروارد
برگردان: مرتضی محیط