یادی از احمد میر علایی (مترجم – نویسنده)
انگار که زندگان نیز مردهاند
عرفان قانعی فرد
•
برایم میگفت که «نمیدانم چرا ترجمه میکنم. اما اعتراف میکنم از سرجاهطلبی و جویای نام دوران جوانی آرزو داشتم نویسنده باشم یا شعربگویم؛ اما رندی کردم و سرخوردگی و شکست خودم را با ترجمه خامجبران کردم؛ از بیمایگی به میان مایگی رسیدم؛ وسوسهام خلق اثری درخوربوده اما با این وسوسه تا الان زندگی کردهام، صادقانه و باوجدان حرفهای،برای شما جوانها از نسخهپیچیدن متنفرم، فقط دوست دارم با عشق،صداقت و گذشت ترجمه کرد، از نقد هم نهراسید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۰ شهريور ۱٣٨۵ -
۱۱ سپتامبر ۲۰۰۶
۲۱ فروردین ـ ۱٣۲۱ ـ سالگرد تولد احمد میرعلایی است. آشنایی من بااو به شهریور سال ۱٣۷۴ برمیگردد- درست ۱۱ سال پیش بود ! قبل از مرگش- در آن سال به دنبال مطلبی برای نخستینکتابم «دمی با قاضی و ترجمه» بودم که پژوهشی در اندیشهها و گفتههایمحمد قاضی فقید ـ مترجم معروفی که اکثر رمانهای بزرگ جهان را با اسم وترجمه او خواندهایم ـ انجام دهم. از اکثر مترجمان نامدار معاصر ایران در اینباره جستوجو کرده بودم، رضا سیدحسینی، ابوالحسن نجفی، عبداللهکوثری، لیلی گلستان، عبدالله توکل، کریم امامی، نجف دریابندری و... بهسراغ میرعلایی نیز رفتم، کسی که او را مترجم خورخه لوییس بورخس وحتی اکتاویو پاز، میلان کوندرا و هرمان ملویل میشناختم. مترجمی خلاق وتوانا که مجموعه ۲۵ اثر منتشر شدهاش نشان میدهد که تا چه حد ادبیاتامروز ایران مدیون زحمات اوست.
ساعت ۵ عصر روی صندلی حصیری، جلوی نشر آفتاب، خیابانسعادتآباد اصفهان نشسته بود به مردم عابر نگاه میکرد و با روزنامهتاشدهاش گاهگاهی خود را باد میزد...داخل مغازهاش همچون میعادگاه عاشقان، همه نشسته بودند... «کلباسی»را دیدم و «اخوت» و «احمد گلشیری» را؛ بساط فنجان قهوه و دود سیگار...همانند «جنگ اصفهان» بعد صدای خندههایش از پستوی کوچک پشتمغازه شنیده میشد؛ یکی «خانواده تیبو» ترجمه «ابوالحسن نجفی» را نقدمیکرد، یکی از شعر «ضیا موحد و احمد شاملو» میگفت و یکی از فیلم«کیمیایی» تعریف میکرد... در آن هنگام که نوجوانی ساده بودم به اراده رشدو شناخت هدفم فراخواند؛ صبورانه و متواضعانه.
برایم میگفت که «نمیدانم چرا ترجمه میکنم. اما اعتراف میکنم از سرجاهطلبی و جویای نام دوران جوانی آرزو داشتم نویسنده باشم یا شعربگویم؛ اما رندی کردم و سرخوردگی و شکست خودم را با ترجمه خامجبران کردم؛ از بیمایگی به میان مایگی رسیدم؛ وسوسهام خلق اثری درخوربوده اما با این وسوسه تا الان زندگی کردهام، صادقانه و باوجدان حرفهای،برای شما جوانها از نسخهپیچیدن متنفرم، فقط دوست دارم با عشق،صداقت و گذشت ترجمه کرد، از نقد هم نهراسید، این روزها آدم بایدپوستش از کرگدن باشد تا بتواند ادای دین بکند... عاشقانه کار کرد و توقعهارا پایین آورد، باور بفرمایید از هر صد نفر، پنج نفر بیشتر قدردانی نمیکنند،من که دیوانهوار سعیام را میکنم، عشق میورزم و در عالم ادبیات پرسهمیزنم، کشیک میکشم و در این فضا حلقه ازلی زدم، به همین دلیل از اینلحاظ خوشبختم.
اما افسوس که زمان زیادی از آشناییمان نگذشته که در غروب دلگیر روزدوم آبان ۱٣۷۴ از «دکتر مجدالدین کیوانی و عبدالله کوثری» شنیدم کهنابههنگام روی در نقاب خاک کشید؛ و آن چهره برجسته و خلاق فرهنگایران که قرار بود نظرش را درباره «محمد قاضی» برایم ارسال کند، اجلشمهلت نداد و در کتاب جای اندیشه او خالی ماند.
افسوس که در سال روز مرگ، یا تولدش نیز در میان خیل نویسندگان ومترجمان و شاعران، دریغ از «یک یادت به خیر ساده»؛ انگار که زندگان نیزمردهاند! یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
در بین نسل دوم مترجمان ایران، احمد میرعلایی را علاوه بر مترجمیادبی و حاذق، جزو مترجمان روشنفکر و تاثیرگذار در حرکت روشنفکریایران میشناسم.در بررسی آثارش پی میبریم که او چه اندیشهای را دنبال کرده است:از سالهای ۱٣۴٨ تا سال ۱٣۵۶، یعنی دوران اول فعالیت او، فعالیت وتلاش او قابل ستایش است، زیرا در طی ٨ سال ۱۴ اثر را نشر نمود.
نخست کار خود را با معرفی بورخس، از ادبیات آمریکای لاتین، به جلسهکتابخان ایران آغازید و جالب این که در آن دوران که هنوز نقد ادبی در ایران چندان پا نگرفتهبود، وی نقد آثار ادوار مورگان فورستر را ترجمه کرد. نویسنده انگلیسی کهرمانهایش غالباً از نظر قالب محافظهکارانه و به شیوه سنتی حکایات اخلاقیانگلستان نوشته شدهاند، و با طنز و کنایه نویسنده معایب و نقصانهایاخلاقی انگلیسیهای طبقه متوسط جامعهاش را مطرح میسازد و آنگاه بهترجمه سو اُوکتاویو پاز میپردازد.
هرچند که جسارت و مصائب ترجمه شعر، خود مبحث دیگری است کهپرداختن به آن از حوصله این مقاله خارج است، هرچند میدانیم که دربارهترجمه و اهمیت آن، که چه نقشی بر اندیشه و سخن در میان زبانها و افکاراندیشمندان بشر دارد ـ سخنهای بسیار گفته شده است و در روسیه و آلمان واسپانیا و فرانسه سالیانه هزاران هزار ترجمه از عناوین مختلف منتشر میگرددو درواقع از رهگذار ترمه نویسندگان جهان معرفی میگردند و با خوانندگانخود در دیگر ملتها ارتباط برقرار میکنند. و این که مترجم چه نقش ورسالتی را برعهده خواهد داشت، خود آن نیز بحث دیگری است، خارج ازاین مقال.
اما به هر حال هر مترجم ـ خلاصه در حیطه ادبیات ـ باید با تعریف،راهکار و اصول ترجمه آشنایی داشته باشد که تسلط ـ بنا به تعریف دقیق وفنی ـ کار چندان سادهای که نیست.این که آیا باید نثر را به نثر و شعر را به شعر ترجمه کرد؟ باید گفت کهترجمه شعر جزو مشکلترین قسمتهای ترجمه ادبی است و کوچکترینخطائی در این باره تخلف از موازین رعایت امانت محسوب میگردد، علاوهبر آن جهانبینی شاعر، ارتباط روحی و اعتقادی وی و روح و ساختار کلامیوی موجب میشود که مترجم از تجسم و خلاقیت وافری برخوردار باشد تادر بازنمایی تصویر موفق گردد.
پرسی شلی ( Percy Shelley ) ـ شاعر بزرگ دوره رمانتیسم ـ در رساله دفاعاز شعر ( In Defence of Poetry ) میگوید:«ترجمه شعر از زبانی به زبان دیگر مثل این است که آدمی بخواهد برایکشف راز رنگ و بوی گل بنفشه آن را در کوره آزمایش بیاندازد.»پس آیا ترجمه شعر کاری ناممکن است یا عبث؟ «فرمول ارتباط و آرایشارتباطی» نظم پایه، آهنگِ بیان، سبک، لحن، فضای فکری، انتخاب کلمات وارتباط اصوات و با معانی در حین ترجمه بهم میخورد و اگر بخواهیم درترجمه شعر از درهمریختن نظم و حفظ ساختار معنی و مفهوم اجتناب کنیم وباید گفت که امری است از کشف عناصر مشکلتر و ساخت کیمیا عبثتر، یا«پختنش شاهکار و به خورد مردم دادنش معجزه!».
زیرا شعر دارای کاربردهای مجازی و استعارهای و دیگر صناعات ادبی وکلامی است که ترجمه آن بنا به گوناگونی مکنونات عاطفی و تفکری بشر، باحساسیت و شکنندگی و آسیبپذیری زیادی مواجه است. و چه بسیارمترجمان کهنهکاری که دچار لغزش و گمراهی بودهاند.هنر، ذوق، سلیقه، تسلط به دو زبان مادری و بیگانه، دریافت کامل مفهومو منظور مطلب و درک روح و حالات گونههای گفتاری و نوشتاری در متناصلی از صدها مانعی است که بر سر راه هر مترجمی مطرح میگردد، کهرعایت آنها موجب رغبت و انگیزه در خواننده میشود. در این عصر شایدتعداد مترجمانی که فقط ترجمه را برای لذت و اقناع معنوی انجام دهد ـ و نهوسیلهای صرفاً برای کسب روزی و ارتزاق ـ انگشتشمار باشد.
بوریس هلبک ( Boris Hlebec ) در یکی از مقالات خود در نشریه Babel ترجمه را با تشکیلیافته از دو فرایند بازآفرینی و تغییر مینامد که در فرایند اول مقصود و منظور اصلی مطلب ادا شود و هر چه میزان بازآفرینی بیشتر شود ترجمه موردنظر بهتعریف فوق نزدیکتر میگردد و در غیر این صورت آن را اقتباس مینامند.در بحث معناشناختی «مقصود و منظور» به معنی یافتن بیانواقعی و ارائه آن به نوعی که درک ساده حاصل شود و مترجم در ضمنترجمه به طور خودآگاهانه و یا ناآگاهانه به چندین عامل توجه دارد، که آن نیزبه «اصول و مبانی ترجمه» و «تکنیکهای فنی ترجمه» مربوط میشود.
و در این جا قصد بررسی ساختاری ترجمه میرعلایی از شعر اوکتایو پاز راندارم، فقط ترجمهاش را بنا به سه دلیل دوست دارم:
۱ـ مترجم در درک صحیح فضای فکری و شیوه و سبک شاعر، با توجه بهویژگیهای زبان شعری، تا حدی قابل قبول موفق بوده؛ زیرا با درک نسبیتخیل و اندیشه شاعر از لطمه جدی به اعتبار ترجمه و حیات شعریجلوگیری نموده است.۲ـ با بررسی تصادفی و تطبیق شعر با متن اصلی، ظرافتهایبیانی شاعر و ترجمه آن متوجه میشویم که مترجم ما تلاش وافر در گشودنافق تازهای در ترجمه شعر دارد، غافل از این که گاهگاهی از محدودیت معناییمیگریزد و به نوعی آفرینش دست میزند که حاکی از جسارت و ذوق خاصاوست و شاید بتوان گفت از دانش خوبی در شعر معاصر ایران برخورداراست هر چند که به چندگانگی ابعاد واژگان شعر نو توجهی کمتر نموده؛بیشتر به الفاظ و دلالتهای مطابقهای کلمات و تفهیم معانیلفظی و هم ـ در عین ظرافت و رندی ـ به کشف و انتقال عمق اشارات پرداختهو مفاهیم پنهان در پس کلمات و ترکیبات مجازی اشعار را مدنظر داشته است.٣ـ گرچه ترجمه او برگردانی صحیح و قابل قبول الفاظ است اما درجاهایی از ترجمه قریحه و ذوق شخصی مترجم به حذف کلمهای و گاهعبارتی پرداخته، اما در کل در حفظ امانت و صحت نسبی کوشیده است.
وی پس از آن در سال ۱٣۵۵ به ترجمه ویلیام گولدینگ پرداخت.از رماننویسان برجسته سالهای بعد از جنگ، در سده بیستم؛ که نظریاتفلسفی و تجربیات خود را از دیدگاهی دهشتزده از جهان بیان میدارد.میرعلایی مشهورترین رمان گولدینگ را به ایرانیان شناساند و اسم آن راخدای عقرب نهاد، در حالی که اسم اصلی کتاب خداوندگار مگسهامیباشد. در همان سال ۵۵ ترجمه نقدی ژان پل سارتر به قلم پیر هانری را باهمکاری ابوالحسن نجفی منتشر میکند.
و در سال ۱٣۵۶ با دو اثر جالب توجه و در خور تامل، روشنفکران و اهالیادبیات را غافلگیر میکند، اثری از گراهام گرین و اثری از ای.ام.فارستر؛ درحالی که ترجمه او از اثر گراهام گرین بیشتر مورد استقبال قرار گرفت، زیرامضامین آثار گرین در کل ترس، دلسوزی، خشونت و قساوت و جستجویانسان برای آزادی و رهایی است. آثارش مملو از تحلیلهای دقیق وموشکافانه و کمی تلخ روانی است.از انحطاط و تحجر بشر مینالد و ذهنیت جالبی دارد. و دربین رماننویسان سده بیستم انگلستان جایگاه خاصی دارد.
در واقع احمد میرعلایی در قبل از انقلاب ۱٣۵۷، عمدتاً انتخابش از آثارادبی معاصر جهان به ویژه انگلستان بود و سعی داشت تا آثار ادبیجالبتوجهی از ادبیات معاصر انگلستان را ترجمه کند. ۴ سال پس ازانقلاب، با ترجمه نقدی از اوکتایر پاز مجدداً حضور یافت اما در سالهای ۶۲تا ۱٣۶۹ کارهای جدی او یکی پس از دیگری تا اختلاف یک تا ۴ سال منتشرشد.
ترجمه نهایی از میلان کوندرا، جوزف کنراد، گراهام گرین، خورخهلوئیس بورخس و هرمان ملویل. که البته ترجمه کلاه کلمانتیس ـ کوندراسالها اجازه چاپ نگرفته بود، و بعد از چاپ بلافاصله توقیف شد، و درواقعمیرعلایی اولین کسی بود که کوندرا را به جامعه کتاب ایرانیان معرفی کرد.
از کنراد، از چشم غربی را ترجمه کرد، که عنوان اصلی آن زیر چشمهایغربی است و این که چرا گاهی میرعلایی عناوین کتابها را بنا به ذوق وسلیقه شخصیاش ترجمه میکرد، علت مشخصی را نمیتوان ذکر کرد.فقط انتخاب نهایی او از این نویسندگان جالب توجه است، که در اوضاع واحوال اجتماعی و سیاسی ایران در طی دهه شصت، او جز آثار ادبی محض ازنویسندگان بزرگ جهان ـ اکثر معاصرین انگلستان ـ اثری ترجمه نکرد و اینویژگی او در بین همعصرانش جالب توجه است، در حالی که در اصل،میرعلایی دارای اندیشهای سیاسی و اجتماعی بود، اما در آثارش صرفاً بهادبیات میپرداخت و فقط نویسندگان ادبی مطرح جهان را به ایرانیان معرفیمیکرد. از کنراد ترجمه میکرد، کسی که صرفاً غرق در دنیای نثر بدیع ودلنشین و غنی خویش است، که در نهایت استادی و اوج شیوایی به توصیفصحنهها و نمایانساختن تصاویر میپردازد و درواقع ارزش جاودانه او همانوسعت و غنای زبان و توازن عبارات و تعالی کلام اوست.یا از هرمان ملویل، نویسنده دوره رمانتیک آمریکا، بیلیباد را ترجمهمیکرد، رمانی که داستان دریانوردی خوشاندام و جوان است که ملویلجریان محاکمه و مرگ ناحق او را حکایت میکند که چه گونه در کسوت خود را به دار حلق آویز میکند.
یا حتی ترجمهای از او که هنوز منتشر نشدهاند، ترجمه نهایی از آثارلارنس دارل (ادبیات معاصر آمریکا)، جانت وینترسون (ادبیات معاصرانگلستان)، ف. دو کاسترو و جرج استانیر (ادبیات معاصر فرانسه کههمگی آنها نیز بر آن منوال که اشاره شده میباشند و ترجمهای به اسم چهارباغهای اسکندریه اثر دارل داشت که هرگز اجازه چاپ نگرفته است.ترجمهای که شادروان میرعلایی بسیار به آن علاقهمند بود و شاید یکی ازشاهکارهای او باشد و شامل چهار قسمت ژوستین، بالتازار، مونتولیو و کلهآ میباشد، اما متاسفانه فضای ممیزی کتاب اجازه نشر چنین اثری را تا به حالنداده است.
«میرعلایی در کارش بسیار دقیق و حاذق بود، و پرونده مملو از افتخار اوبدان علت است که در آن نویسندگان بزرگ ادبی جهان را معرفی کرد.نویسندگانی که بعضی از آنها ۱۵ سال بعد از ترجمهاش در ایران، جامعهکتابخوانان ایران به آثار آنان علاقهمند شدند.... میرعلایی زمان ترجمهاشبسیار طولانی بود و به این علت ناشرها را خیلی اذیت میکرد».
آخرالامر ذکر سه گفتار از میرعلایی را خالی از لطف نمیبینم:«هر کدام ما دنیای بستهای داریم و در حقیقت دور خودمان میچرخیم.من مجذوب فرهیختگی و فرزانگی بورخس شدم. دوره سختی را گذراندهبودم، همان که اسمش را بحران هویت گذاشتهاند؛ تقابل میان تفکر شرقی وغربی، مشکل دنیای سومیبودن. بعد از این دوران سخت بود که به نوعی بابروخس اتخاذ هویت کردم. ناخودآگاه تصمیم گرفتم که دنیای سومی نباشم؛از سیاست زدهبودن و سکس زدهبودن رها شوم؛ و از این لحاظ بورخسالگوی خوبی بود. او هم در بوئنوسآیرس در بداغان و زیر سلطه مردمفریبپرونیستها زندگی کرده بود. اما از آن فراتر رفته بود؛ نه یک سر و گردن، بلکهآن قدر که دست کسی ـ نه در شرق و نه در غرب ـ به او نمیرسید. پس میشدفراتر رفت، به کمک فرهنگ و بیاعتنا به روزمرگی و هیجانات ابتذالآمیزباب روز. اما وقتی نمیتوان بورخس شد لاجرم باید بورخس را ترجمه کرد یااز نو نوشت.» حتماً آن شوخی معروف بروخس را شنیدهاید، داستان آن مردرا ـ گمانم نامش پیر منارد باشد ـ که آرزو داشت کتابی همسنگ دونکیشوتبنویسد. پس از تلاش زیاد به این نتیجه رسید که برای نوشتن کتابی مثل دونکیشوت باید شخصیتی همچون سروانتس داشت و در این راه زندگیسروانتس را طابقالنعل بالنعل تقلید کرد: به جنگ رفت، اسیر شد، او را بهغلامی فروختند و سرانجام وقتی دست به کار نگارش کتابش شد کتابینوشت که کلمه به کلمه با دون کیشوت مو نمیزد.
من از نسخهپیچیدن و دستورالعملدادن بیزارم. همین قدر میدانم کهوقتی با اثری درخور روبرو هستیم باید آن را خوب بشناسیم، با آن آن قدرعشق و مشق کنیم تا از آن پُر شویم، آن وقت دست به کار ترجمه شویم. البتهنوعی متافیزیک را هم دخیل میدانم، همان «حادثه» سعد که پیش از اینگفتیم. جایی دیگر بر فروتنی مترجم تأکید کردهام. باید صادق بود و فروتنبود، باید از خود مایه گذاشت اما نباید از سرِ خود چیزی افزود یا کاست. مگروقتی که آنچنان از اثر اصلی پُر شده باشی که خود را محقق و مجاز به حذف یاتغییر بدانی. اما مترجمی که غم نان دارد و غم نام فرصتی برای این فراگردندارد. ناشر پشت در است و چک وعدهدار در جیب و خم رنگرزی دم دست.البته به هیچ وجه با حرفهایبودن مخالفتی ندارم به شرط آن که وجدانحرفهای هم در کار باشد.
سوال دشواری است. مجبورم اعتراف کنم که از سر جاهطلبی جوانی آرزوداشتهام شاعر و نویسنده باشم اما در آن راهها شکست خوردهام. فقط اینمایه رندی داشتهام که به شاعری میان مایهبودن یا نویسندهای میان مایهبودنرضایت ندهم؛ میان مایگی به مراتب از بیمایگی بدتر است. ناگزیر شدهاماین سرخوردگی را با ترجمهکردن جبران کنم. البته اگر روزی بتوانم اثری درخور خلق کنم حتماً این کار را میکنم. این را هم باید اضافه کنم که مترجمهمواره با این وسوسه زندگی میکند که اگر بهترین کار را هم ارائه دهد باز اثرمتعلق به دیگری است و او در حدّ یک کارگزار، یک واسطه، عمل کرده است.البته کارگزاری امین و صدیق هم میتواند محترم باشد.»
وبلاگ قانعی فرد
http://erphaneqaneeifard.blogfa.com /
● شادروان احمد میرعلائی در سال ۱٣۲۱ در شهر اصفهان زاده شد ودوران تحصیل خود را در آن جا به پایان رسانید بعد از اخذ دیپلم در سال۱٣٣۹، وارد دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان شد و در سال ۱٣۴۲ مدرکلیسانس خود را در رشته ادبیات زبان انگلیسی دریافت داشت و عازمانگلستان شد، تا این که در سال ۱٣۴۶ از دانشگاه لیدز درجه فوقلیسانس رابه پایان میرساند. بعد از بازگشت به ایران برای انجام خدمت نظاموظیفه بهسپاه دانش میپیوندد. در سال ۱٣۴٨ به بعد علاوه بر تدریس دردانشگاههای اصفهان، هنرهای دراماتیک، دانشگاه صنعتی اصفهان، دانشگاههنر، دانشگاه هنر، دانشگاه آزاد و کراچی، به مدت ۴ سال در موسسهانتشارات فرانکلین تا سال ۱٣۵۱ به ویراستاری آثار ادبی میپردازد و بهمدت ۴ سال در موسسه انتشارات فرانکلین تا سال ۱٣۵۱ به ویراستاری آثارادبی میپردازد و به مدت ۴ سال (۱٣۵۷ـ۱٣۵۵) در دهلی نو(۱٣۵۹ـ۱٣۵۷) در کراچی به سرپرستی خانه فرهنگ ایران منصوبمیشود، تا این که در ظهر روز دوم آبان سال ۱٣۷۴ به طور غیرمنتظره بر اثرسکته قلبی درگذشت! آثار استاد میرعلائی عبارتند از:
شیاطین (جان وایتینگ)، ویرانههای مدور (خورخه لوئیس بورخس)،الف و داستانهای دیگر (بورخس)، هزارتوها (بورخس)، مرگ و پرگار(بورخس)، باغ گذرگاههای هزارپیچ (بورخس)، سنگ آفتاب (الکتاویو پاز)،چیتی چیتی بنگ (یان فلمینگ)، ای.ام.فاستر (امی.تی.مور)، اسب عالمی(جین مریل)، درباره ادبیات (پاز)، خدای عقرب (ویلیام گلدینگ)، ژان پلسارتر* (هانری پیر)، کنسول افتخاری (گراهام گرین)، طوق طلا(ای.ام.فاستر)، کودکان آب و گل (پاز)، هند، تمدن مجروح (وی.اس.ناپیول)،کلاه کلمنتیس (میلان کوندرا)، از چشم غربی (جوزف کنراد)، عامل انسانی(گراهام گرین)، بیلی باد، ملوان (هرمان ملویل)، جیژوستین (لارنس دارل)،بالتازار (لارنس دارل)، شور (جانت نیترسون)، دیر راهبان (فررایرادوکاسترو)، حضورهای واقعی (جرج استانیسر).
· با همکاری دکتر ابوالحسن نجفی
|