چرا حزب - مارال سعید

نظرات دیگران
  
    از : بهرنگ ایرانی

عنوان : خود راه بگویدت که چون باید رفت.
مسعود عزیز،روند صحبت ما بنظرم در مجموع به سمت بهبودی است.از توصیه های خردمندانهءتان که از قله دانایی به سمت خلایق پرتاب می گردد که بگذریم،نشانهء مهم این بهبودی را من در مثالی که برای فهماندن قوانین دیالکتیک بویژه قانون نفی در نفی آوردی،می بینم.همان داستان کودک و پدر و مادر را می گویم.عرض کردم که در مکتب مورد علاقه ات از این زاویه ظاهرا شاگرد خوبی هستی که درسهایت را "از بری" و نمرات راضی کننده ای را برای پدر و مادرت می بری.صد آفرین های فراوانی را هم نصیب خودت می کنی.ولی تمام نگرانی این است که آنچه را که با علاقمندی حفظ کرده ای آیا در کاربرد عملی آنها و در انطباقشان با واقعیات زندگی، به اندازهء کافی خلاقیت هم بخرج می دهی یا نه؟مثال کودک و پدر و مادر از این نظر مثال جالبی است که بخوبی می تواند کم و کسری های کامنت قبلی ات را جبران کند و به اصلاحش کمک کند.مسعود جان "بهرنگ نو "نه تنها ضرورتش را احساس نمی کند بلکه اساسا بسیار خطرناک و غیر عقلانی می داند که برای اثبات وجود خود و نفی دیالکتیکی پدر و مادر،شطی از خون راه بیاندازد.مسیر گذر از گردنهء دیالکتیک پیوست و گسست الزاما مسری یگانه و از پیش طراحی شده نمی تواند باشد.کافیست که در مسیر قرار بگیری ،خود راه بگویدت که چون باید رفت.به گمانم جوهر نوشتهء آقای شیدان وثیق هم همین است. نقد بی وقفه برای گشودن و نشان دادن راه.
۵۷۵۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : وای اگر از پی امروز بود فردائی
خیلی ممنون
بهرنگ عزیز
لطف کنید قوانین دیالک تیکی را حداقل نگاه کنید.
قانون نفی نفی رو به جلو دارد و نه رو به عقب.
نبیین روندی بالنده، پیش رونده و توسعه یابنده است و نه به قهقرا رونده و ارتجاعی.
مثال:
هر کودکی مادر ـ پدر خود را نفی می کند تا خودش بوسیله کودکان خود به نوبه خود نفی شود.
روند بی پایان به همین دلیل گفته شد.
کودکان هم بوسیله کودکان خود نفی خواهند شد.
نتیجه نفی در نفی اما بلحاظ کمی و کیفی بهتر از قبلی است که نفی شده است:
بهرنگ در تحلیل نهائی بهتر از پدر خویش است که بوسیله او نفی شده است.
نفی اما نه نفی مکانیکی، بلکه نفی دیالک تیکی است:
نفی دیالک تیکی به معنی حذف مطلق کهنه نیست.
بلکه برعکس،
نو (بهرنگ) همه جنبه های مثبت و مترقی کهنه (پدر و مادر) را از آن خود می کند و توسعه می دهد (پیوست، تداوم، استمرار) و جنبه های منفی و مخرب را فقط دور می اندازد (گسست، شکست، انقطاع)
نفی دیالک تیکی از گردنه دیالک تیک پیوست و گسست می گذرد.
۵۷۵۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱٣۹۲       

    از : بهرنگ ایرانی

عنوان : آفتاب آمد دلیل آفتاب
با تشکر از مسعود که با نوازشی مهربانانه،من را مفتخر فرمودند و نظرم را تا حد مائده ارتقا دادند.ار آن مهمتر رسالت سنگین گردگیری و غبار روبی از اذهان غبار گرفته "بعضی ها" را هم به تنهایی بدوش گرفتند.پیشاپیش برایشان آرزوی موفقیت می کنم.ایشان در راستای این گردگیری زحمت کشیدند و یادآوری فرمودند که:
۱_تاریخ جامعهء بشری عمر درازی دارد.(کسی خلاف این را ادعا نکرد)
۲_تاریخ بشر با سرمایه داری آغاز نشده.(کسی این را هم انکار نکرده)
۳_بشر پله های متفاوتی را پیموده.ازکمون اولیه به برده داری ،از برده داری به فئودالی ،از فئو دالی به سرمایه داری رسیده.(تا اینجا هم که ایرادی بر این حقیقت نمی توان گرفت)
۴_این که پیش بینی می شود ادامهء این روند،به سوسیالیسم و کمونیسم بیانجامد،می تواند موضوع گفتگو باشد.
قبل از هرچیز باید اعتراف کنم که آقا مسعود ما الحق درسش را بخوبی از بر کرده است.و اما بعد:
این که نظام سرمایه داری پایان تاریخ نیست،تردیدی نیست.لااقل من تردید ندارم.این که آلترناتیوش باید مترقی تر آز آن باشد هم شکی در آن نمی توان کرد.چون سیر تطور تاریخی همین گونه بوده است و به احتمال قریب به یقین چنین نیز خواهد بود.
تمام صحبت بر سر درکی است که از این بدیل و چگونگی دست یازیدن به آن داریم.
حال از درک خیالپردازانه "کمونیسم" که بگذریم،برداشت آقای شیدان وثیق از مقوله سوسیالیسم و چگونگی رسیدن به چنین جامعی بنظرم واقعبینانه تر و قابل حصول تر است.
۵_آقا مسعود بدرستی قانون نفی در نفی را بعنوان یکی از قوانین دیالکتیک یادآور می شوند ولی وقتی قرار است کاربردش را در ماتریالیسم تاریخی یادآور شوند ،ادعا می کنند که نفی کمون اولیه بوسیلهء جوامع طبقاتی (برده داری،فئودالی،سرمایه داری)صورت می گیرد که در پله توسعهء عالی تر الزاما باید به کمون ثانویه (بی طبقه) بیانجامد و بلافاصله به روند بی پایان نفی در نفی اشاره دارد.سوال اینجاست که به سیاق درکی که ایشان از قانون نفی در نفی دارند ،آیا نفی کمون ثانویه که بی طبقه است مجددا باید یک جامعهء طبقاتی شو؟.توجه داشته باشید که صحبت سر اصل مورد نظر نیست بلکه صحبت بر سر درک ایشان از این اصل است.
۶_ایشان مدعی هستند که چون بهرنگ های سابق به نقد "کذائی" قدرت قناعت نکردند و با به راه انداختن شطی از خون از فئودالیسم به بورژوازی گذر کردند،پس بهرنگ های جدید هم چاره ای جز این ندارند که چنین شطی را راه بیاندازند وگرنه کذائی اند.(در این مورد هم شواهد و تجربیات تاریخی زیادی در دوران معاصر وجود دارد که صحت چنین ادعایی را زیر سوال می برد)
۷_شعور اجتماعی انسانها را وجود اجتماعی آنها تعیین می کند.(بدون تردید همینطور است ولی چه کسی گفته که وجود اجتماعی انسانها فقط با به راه انداختن شطی از خون و اعمال خشونت آمیز ثابت می شود؟)
۸_ بدون تسخیرقدرت سیاسی نمی توان قدرت اقتصادی را به مالکیت توده ها (به مثابه صاحبان اصلی آن)، برگرداند.(آفتاب آمد دلیل آفتاب.این ادعا دقیقا همان قیم مابی است که قبلا عرض کردم.بزعم ایشان ،نخبگان مورد نظرشان باید قدرت را تسخیر کنند و بعد آن را به توده ها تقدیم کنند و تاج پیروزی را بر سر آن ها بگذارند.چنین تجربه ای را هم تاریخ پشت سر گذاشتیم و نتیجه اش را دیدیم.
۵۷۵۲٨ - تاریخ انتشار : ۹ مهر ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : نظری بر نظرات به رنگ
این نظر بهرنگ ایرانی مائده ای نظری است و بهتر است که سطر به سطر مورد تحلیل دیالک تیکی قرار گیرد.
اما گردگیری پیشاپیش ذهن بعضی ها بی ضرر و ضرور است:
تاریخ جامعه بشری عمر درازی دارد، برادر.
تاریخ جامعه بشری با فرماسیون اجتماعی سرمایه داری آغاز نشده است.
بشریت پله های متفاوتی را پیموده است:
از نظام اشتراکی اولیه (که به قول مرگان محقق و باستان شناس امریکائی، فاز آخرینش ۲۰ تا ۳۰ هزار سال عمر داشته) به نظام برده داری و از برده داری به فئودالی و از فئودالی به سرمایه داری رسیده است تا به سوسیالیسم و کمونیسم بگذرد.
روندهای تاریخی که دلبخواهی نیستند.
برای درک این روندها آشنائی با قوانین دیالک تیک ماتریالیستی ضرورت مبرم دارد:
قانون نفی نفی یکی از این قوانین دیالک تیکی است:
جامعه اشتراکی اولیه نفی شده بوسیله جامعه طبقاتی (برده داری، فئودالی و سرمایه داری) در پله توسعه دیگر، خود بوسیله جامعه اشتراکی متعالی نفی می شود:
نفی نفی همین است.
بادم دانه ای بوسیله درختی نفی می شود که بنوبه خود بوسیله بادام دانه های بمراتب بیشتر و کیفیتا بهتر نفی خواهد شد:
روند بی پایان نفی نفی
در گذار از فئودالیسم به سرمایه داری، بهرنگ های سابق به نقد کذائی قدرت قناعت نورزیدند، بلکه برای تسخیر قدرت شطی از خون اشرافیت و روحانیت و مرتجعین دیگر را در خیابان های پاریس به راه انداختند و در نتیجه همین گذار از فئودالیسم به سرمایه داری بود که سدهای مزاحم از جلوی سیر تاریخ برداشته شد و هم نیروهای مولده مادی رشد کردند و هم انسان ها بلحاظ فکر و فرهنگ توسعه یافتند:
شعور اجتماعی توده ها را وجود اجتماعی آنها تعیین می کند.
برای تحول فکری توده و برای تربیت توده به مدیریت جامعه باید زیربنای اقتصادی جامعه تحول یابد و تسخیر قدرت سیاسی پیش شرط بی چون و چرا برای تحول زیربنای جامعه است.
پیش شرط لازم برای تحول هر جامعه، سلب مالکیت از طبقه حاکمه گندیده است.
این ـ قبل از همه ـ انحصار قدرت اقتصادی در دست طبقه حاکمه است که اعمال قدرت سیاسی، فرهنگی و غیره را امکان پذیر می سازد و سوار شدن بر گرده توده را ارزانی اش می دارد.
بدون قدرت اقتصادی نمی توان بر جامعه حکومت کرد.
و بدون تسخیرقدرت سیاسی نمی توان قدرت اقتصادی را به مالکیت توده ها (به مثابه صاحبان اصلی آن)، برگرداند.
۵۷۵۲۲ - تاریخ انتشار : ۹ مهر ۱٣۹۲       

    از : بهرنگ ایرانی

عنوان : کسب قدرت یا نقد قدرت؟
اندیشه ای که آرمانشهر خیالی اش را آنچنان واقعی و قابل دسترسی تصور کند که گویا همه چیز برای بوقوع پیوستنش حاضر و آماده است ،اندیشه ای که غایت آرزوهایش را برای تدارک یک جامعهء آرمانی در هر لحطه آنچنان بی کم و کاست تصویر می کند که گویا از آینده به مثابه یک غیبگو یا قدیس خبر دارد،برایش هیچ راهی جز کسب قدرت سیاسی و اعمال چنین قدرتی برای عینیت بخشیدن به چنین تصوری ممکن و قابل پذیرش نیست.از همین منظر است که موجوریت جمعی را که تحت عنوان سوسیالیسم رهایی خواه تعریف شده باشند و رسالتشان نقد قدرت باشد و نه تصاحب قدرت ،نمی تواند باور داشته باشد.با چنین درکی ،خیلی عجیب نیست که قیم مابانه نمایندهء خودپنداشتهء پایین ترین اقشار اجتماعی باشد و با تصور این که عالی ترین کیفیت را دارد عجولانه به جای مردم اعمال قدرت کند تا آنجا که اگر لازم باشد ادعا کند با دور زدن فورماسیونهای اجتماعی قادر است حتی بدون وجود بستر عینی لازم جامعه را به فاز بالاتری ارتقاء دهد.نقد قدرت به مثابه آموزش عملی توده ها،در راستای کسب توانمندی خودمدیریتی آنهاست.در حالی که کسب قدرت با هدف مدیریت کردن توده ها برای سوق دادنشان به سوی آنچه که گروهی از نخبگان فکر می کنند به نفع توده هاست. توده هایی که توانایی تشخیص منافعشان را ندارند و به قیم احتیاج دارند.
۵۷۵۱۶ - تاریخ انتشار : ۹ مهر ۱٣۹۲       

    از : میم حجری

عنوان : بحثی در رابطه با ضرورت تسخیر قدرت برای تحول بنیادی جامعه
رویاروئی های ایدئولوژیکی هر روزه (۳۷)

http://hadgarie.blogspot.de/۲۰۱۳/۰۹/۳۷.html
۵۷۴٨٣ - تاریخ انتشار : ۶ مهر ۱٣۹۲