صدای قلم


حمیدرضا (ماهان) محمدی


• ماه مهرو نسیم ونوازش پائیز بر خاطرات و فضای درس و مشق و یادگیری، چند سالیست که با حس و یاد آوری دیگری هم همراه شده، «زندان». حس و تجربه زندان برای نقش یک دانش آموز برای ذهنی که به طلب کسب علم و ادامه تحصیل می بایست مدتی را هم برای کارآموزی و گذراندن بعضی واحد های بسیار سخت و تخصصی دردانشگاهی بنام زندان ادامه تحصیل دهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٨ مهر ۱٣۹۲ -  ٣۰ سپتامبر ۲۰۱٣


تغییر و اتفاق های چند ماه گذشته و بخصوص یکی دو هفته پیش از شروع مهر ماه و سال تحصیلی و مسائل دانشجوهای محروم از تحصیل انقدر مهم به نظرمی رسید که هر قدر سعی کردم چند روزی هم که شده برای خودم و به خودم فکر کنم و از اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران دور باشم و بی خبر از این هیاهوها، که کاری هم در ارتباط با آنها نمی توانم انجام دهم ممکن نشد.

مهر
بطورخیلی عجیب و دوست داشتی زمانی که به روزهای آخر شهریور میرسیم و همانطور که هوا در حال خنک شدن است، حس ماه مهرو شروع پائیزو بازگشائی کلاس های درس که برای هر رده سنی میتواند هیجان آور باشد البته بجز تنبل ها، من را دچاریک دلتنگی دوست داشتنی و درعین حال تاسف بار می کند، تآسف از اینکه بهترین فرصت و لحظات قشنگ زندگی برایم چه زود و بی ثمر گذشت، زمانی که می تواند امکانی را بسازد تا انسان حداقل از بودنش راضی باشد، زمان و فرصتی برای آموزش و بیشتر دانستن.

آموزش
درس و تحصیل اولین چیزهایی را که در ذهن تداعی می کند شاید کلاس و آموزگاز و کتاب وهمکلاسی و برای بعضی ها هم تنبیه های جور واجور اما معمولآ با یادگیری تازه ها باشد و برای عده ای هم فهم بیشتر از زندگی و درکی بهتر از بودن وآگاهی داشتن، آگاهی ای که میتواند شاد کننده باشد، تا جائی که انسان را به حبس بکشد، حبسی از تنهائی در عین با جمع بودن، تنهائی لذت بخشی در میان افرادی که دیوارها و میله های زندان را میسازند.

آگاهی
بو و نسیم ماه مهر تداعی تغییری بسیار لطیف وآرام در رنگ ها و پدیدارهای تازه است، تازه هایی که آنقدر شکل گیری و بوجود آمدنشان تدریجی و هماهنگ و نرم صورت می گیرد که اگر دلتنگی ای را هم همراه داشته باشند دوست داشتنی و خوشحال کننده است، بوی مهر بوی تغییر و شکوفائی در جلوه های طبیعت، مدتیست درنمای انسانی همراه با خزان برای وجودهایی شده که مدت ها به انتظارآمدن ماه مهر و شروع کسب دانش و آگاهی برای فهم بیشتراین زیبایی ها و تغییرها می نشینند تا اگر چه در زندانِ بیشتر دانستن تاوان فهم و درک متفاوت از زندگی را میدهند اما راضی از این زندان و زنده بودن باشند تا این همان اثبات اهمیت نهاد آموزش در آگاهی رسانی باشد.

زندان
ماه مهرو نسیم ونوازش پائیز بر خاطرات و فضای درس و مشق و یادگیری، چند سالیست که با حس و یاد آوری دیگری هم همراه شده، «زندان». حس و تجربه زندان برای نقش یک دانش آموز برای ذهنی که به طلب کسب علم و ادامه تحصیل می بایست مدتی را هم برای کارآموزی و گذراندن بعضی واحد های بسیار سخت و تخصصی دردانشگاهی بنام زندان ادامه تحصیل دهد. دانشگاه و واحدهایی که برای آن افرادی در نظر گرفته شده که زیاد یاد گرفته اند و زیاد یاد می دهند و قلمی دارند که زیاد می نویسد و فهم و اندیشه ای تازه و باور به باروری و تغییر گام به گام طبیعت دارند، و تا جائی دراین دانشگاه و دربند کهنه گی ها پیش می روند که در اتاق بازجوئی به عنوان استادی درپی راه حلی برای رسیدن به درکی مشترک با زندانبان ها و بازخواست کنندگان اندیشه هایشان می گردند، بازجوهایی که می خواهند بدانند اینان چرا در پی آگاه شدن هستند.

بازجو
مهرماه هرچند شروع تازه گی هاست و آمدن بوی کاغذ و قلم و همکلاسی، اما برگ ریزان پائیزی طبیعت با آن رنگهای بی مانندش مدتیست همراه با ستاره باران دانش خواهان شده و خزان آگاه شدگی از خواندن و نوشتن در اتاق های بازجوئی. بازجوهائی که یادگیری ازاین آموزگاران در بند برایشان اتفاق و شانسی در زندگی بوده تا بیاموزند رسم انسان منشی را از کسانی مثل سید ضیاء نبوی که در داغی لحظات استنتاق چرا پا فشاریش برای ادامه تحصیل به دنبال اشترک ها می گردد تا یاد دهد چرا آنجا در حال بازجویی او هستند و چطور می شود در کنار هم بود ن را تجربه کرد اما نه دراتاق بازجوئی و یا مقابل میز محاکمه در دادگاه عدالتی که حکم به انجماد اندیشه می دهد با قلمی که الفبائی آموخته برای نوشتن مجازاتِ خواندن و نوشتن دانش طلبی .

قلم
ماه مهر، کاغذ و قلم، خواندن و نوشتن، اما اینبار این خواندن و نوشتن و قلم در کلاس درس نیست بر روی میز قاضی و در دادگاه برای محاکمه کسیست که متهم به داشتن این دارائی هاست یعنی آگاهی و قلمی که دانا و تواناست. اینجا و در این دادگاه مقابله قلم هاست دریک سو قلمی است که نوشته ای دارد بنام کیفرخواست تا مجازات کند قلمی را که صدایش نوشتن آموزش برای آزادیست، در یک سو صدای قلمیست که به قضاوت نشسته فکری را که از قضاوتش نا امید میشود آن زمان که قاضی محکمه را انسانی اخلاقی و متشرع دانسته. صدای قلمیست که به قضاوت مجازات این فکر می نشیند تا نا امیدش کند از این که بدنبال گفتگو برای حل مشکل و اثبات گناه نا کرده اش است. به دنبال کلامیست تا بگوید اندیشه و دانائیش هرچه هست نابود گرنیست، اندیشه اش هر چه هست سازمان یافتگی ایدئولوژیک جمعی ندارد هویتی مستقل است از ماهیتی پژوهشی وفراتراز جزمیت، ماهیتی بدور از خشم و عصبیت و قضاوت و پیش داوری ایدئولوژیک انتقام جویانه امنیتی. برروی میز قضاوت وعدل، قلمیست که صدایش محکومیت پانزده ساله است برای سید ضیاء نبوی، که صدای قلمش از آموزش و انسانیت و اخلاق میگوید، که صدای قلمش حق ادامه تحصیل است، صدایش گفتگو و نفی خصومت است، صدایش صدای مدارا وتآمل وشکیبائی فهیم وهوشمندانه است، صدای قلمی است که تنها به دنبال عدالت وانصاف انسانی در قدرت قضاوتگریست، صدای قلمیست که تلاش می کند تلنگری باشد بر وجدان قلم هائی که به قضاوت و محاکمه اندیشه و گفته انسانها می نشینند به اقتضاء امنیت موقعیت خود و نه برای دفاع از عدالت و انسانیت. براستی که صدای این قلم صدای مهر است.
گمان مبر که به پایان رسیده کار مغان       هزاران باده ناخورده در رگ تاک است هنوز

حمیدرضا (ماهان) محمدی