خاوران، سرزمین هزاران آغوش گمشده


پیروز فرجامی


• گور دسته جمعی در خاوران متعلق به همه ی ماست، یعنی مظهر و منشاء پیوندهای جمعی است. هر یک از ما از این گور کسب قدرت می کنیم و دوستی هایمان را به کمک یک دیگر گسترش می دهیم و پیوندهای جمعی و انسانی را به معرض نمایش می گذاریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۹ مهر ۱٣۹۲ -  ۱ اکتبر ۲۰۱٣


سه چهار سال پیش بود، صبحگاه آخرین جمعه ی سال، نم نم قطره های باران، در این جا و آن جای خاوران، شور و حالی به هم زده بود و به یکسان همه را به هم پیوندی و هم خوانی دعوت می کرد. خانواده ها، دوستان و آشنایان برای تحویل سال نو، دور هم جمع می آمدند و برای هم دیگر، حرف های تازه داشتند.
در نیمه ی شمالی محوطه گروهی از اقلیت های مذهبی، طبق عادت دیرینه، برای تازه مرده ی خویش، با تلی از گل های متنوع و رنگارنگ، با شادترین و زیباترین هدیه ی طبیعت به سوگواری برخاسته بودند. مادری با صدای آرام و بدون عجله دعا می خواند و امیدوارانه خواهان انجام آرزوهایی بود که مرده اشان، هیچ گاه در زندگی به خود ندیده بود، چه برسد به پس از مرگ!
قبرها، در ردیف های طولی، نزدیک به هم جلب نظر می کرد. بالا سر هر قبر، درخت یا درختانی از نوع سرود و یا خرزهره با گل های ارغوانی قد برافراشته بودند که شیارهای جوی آب، از بالا تا پایین، همه ی آنها را به هم پیوند می داد. چیزی که به گور این عزیزان، برجستگی خاصی می داد، طلوع و غروب هر مرده بودند، انگار پس از تولد چیزی جز مرگ وجود خارجی ندارد.
در نیمه ی دیگر چاردیواری، وضع از این هم بدتر بود و به جز چند قبر به طور انگشت شمار، هیچ علائم و نشانه ای از پشته ی خاک یا حتی برجستگی به چشم نمی خورد.
سراسر این قسمت از محوطه ی خاوران، هم آغوشی ساده و مهربان، ولی پنهان از دست رفتگان گم شده بود و هیچ آثاری به جز عریانی خاک و خار و گل های وحشی به چشم نمی آمد.
وقتی پرسه زنان به این جا و آن جای محوطه قدم می گذاشتی، شاهد حضور گل های میخک، سرخ و گلایل می شدی که مادران، همسران و فرزندان، آن ها را در کنار و یا در دامن هر خار جای داده بودند. بدون تردید، هر کدام از آن ها سمبل لبخند پنهان انسان های نازنین و از دست رفته بودند.
اصولا گل ها، در مراسم ماتم و اندوه، در تصور ما، نشانه ی پیوستن مردگان به زیباترین عناصر طبــیعت بوده؛ به علاوه همواره زیبایی، لطافت و تازگی زندگی اشاره ای داشته و بر دوام آن پای می فشرند.
علاوه بر این ها، توضیح این نکته لازم است که گور دسته جمعی هیچ نوع مالکیت را به رسمیت نمی شناسد، کسی نمی تواند بگوید این قبر مال من است یا آن یکی مال شماست. چنین چیزی نه گفته می شود و نه در واقعیت خودش را نشان می دهد. در گورستان عمومی، با وجودی که همه ی مردگان، به طور متحد الشکل، در کنار هم قرار دارند ولی هر کسی به مرده ی خویش سرگرم است و هیچ احساسی به مردگان دیگر نشان نمی دهد؛ یا کم نشان می دهد. در حالی که گور دسته جمعی در خاوران متعلق به همه ی ماست، یعنی مظهر و منشاء پیوندهای جمعی است. هر یک از ما از این گور کسب قدرت می کنیم و دوستی هایمان را به کمک یک دیگر گسترش می دهیم و پیوندهای جمعی و انسانی را به معرض نمایش می گذاریم. درست است که انسان همانند هر شیء و پدیده ای، آخرالامر از بین می رود ولی دلیل نمی شود در زنده بودند، زندگی را نستاییم و به تعالی این زندگی دل نبندیم. ما مرگ این چنینی را که برای عزیزانمان اتفاق افتاده را محکوم می کنیم و پیگیر حل این قضیه هستیم که این جور مرگ ها، برای هیچ کس اتفاق نیفتند. هرگز فراموش نمی کنیم که بزرگترین پناهگاه انسان، خود انسان است.
به هر حال در حین پرسه زدن ناگهان با صحنه ی شگفت انگیزی رو به رو می شویم. در این جا یک تکه مخمل قرمز رنگ، تن به خاک ساییده و قسمتی از دامنش را در انحناهای دلفریب، بالا نگه داشته بود، تا سایه روشن های آبی سبز خود را به تماشا بگذارد. هر کس قطعه عکسی را با خود آورده بود، روی مخمل، در کنار عکس های دیگر قرار می داد. عکس ها با قاب یا بی قاب به تکه سنگی تکیه داده بودند و بعضی ها لبخندی بر لب داشتند. به نظر می آمد تکه سنگ ها پشت عکس ها قایم شده بودند و با پنهان شدن خویش، به عکس ها استواری و برجستگی می دادند.
همسری یک تکه سنگ قشنگی را که در گوشه ای از این محوطه یافته بود و برایش زحمت کشیده بود، به آهستگی روی مخمل گذاشت و عکس همسرش را به آن تکیه داد و گل سرخی را در بالای عکس قرار داد و ماتمزده رو به روی آن قرار گرفت و به فکر فرو رفت. مادری جلوی مخمل نشسته بود و ناله می کرد و کلمات معمولی را با آهنگ دلپذیر، گاهی با تک بیتی از شعر حافظ؛ از سوز نهاد خویش بر زبان می آورد و بی وقفه اشک می ریخت. دیگران سرشار از ماتم و اندوه به ناله در آمده بودند و اشک ها را با آه و خاطره ی لبخند از دست رفتگان میهن در هم آمیختند و بر زمین ریختند. هم چنین نم نم باران، اشک و آب، ناله، اندوه و لبخند را به هم پیوند می داد و به عمق پایین تر زمین، یعنی در آغوش تنگ دوستی ها جای می داد. پیکر هزار پاره ی نازنینان، با اشتیاق در این ها می آمیخت و از نو زندگی در هزاران پدیده ی دیگر را تجربه می کرد. شاید گل ها با گلبرگ هایی که دور یک محور جمع می آیند، نشانه ی همان لب هایی باشد که مردگان تاریخ برای تازه کردن دنیای ما به نجوا در می آیند.
آری، همه به زمین خاوران چشم دوخته بودند، مرد میانسالی در محدوده ی قبر یکی از یاران چمباتمه زده بود و سر به زیر داشت و مهربانی را با همه ی وسعتش فریاد می زد. در سکوت و ابهام اشک می ریخت و نظاره گران را بر خود می خواند. این اشک ها، در تحکیم الفت اطرافیان نقش سازنده ای را ایفاء می کردند.
در جای دیگر این عرصه، حوضچه ای از سنگ ریزه های رنگارنگ، در اشکال متنوع که آزادانه به هم تکیه داده بودند جلب نظر می کرد. یک ردیف عکس، کوچک و بزرگ، رنگی، سیاه و سفید، ضلع بزرگتر این حوضچه را پر کرده بودند.
این عکس ها، مثل هزاران عکس غایب دیگر، حضورشان را در روشنایی ذهن ما، بر جای نهاده بود. آری، این از دست رفتگان جان بر کف، دست پروردگان مردم بودند. چرا که از دل مبارزات مردم بیرون آمده و در راه تعالی و تکامل انسان و انسانیت مبارزه کردند و سرانجام نیز به صورت کشتگان در آمده، با پیکره های گل انداخته و گلگون در دل مردم جای گرفتند و در زیر خاک، هم آغوشی را پذیرا شدند.
راستی، چه پیوندی بین ما و این جان بر کف دست نهادگان، می تواند وجود داشته باشد؟
آیا غیر از این است که والاترین خصلت های انسانی آنها، در مبارزه شان، به خاطر تعالی فرهنگی انسان، پدیدار گشته، برترین حرکت ها و کردارهای انسان دوستانه را، در ما بیدار خواهد کرد و ما را یاری خواهد داد، تا با نقد کردارهای روزمره ی خویش، به مردم نزدیک تر شویم؟

به امید آن روز
۴/۷/۹۲
پیروز فرجامی