خروش خروس - جهان آزاد

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : زیر نویس ۱
سروش عزیز به بزرگی خودت این آدم کوچک را ببخش. زیر نویس را نوشتم، ولی دیدم خیلی تلخ است، پس دلم نیامد که آن "حَنظَل" را پای این شعر که بوی صبح و خروسخوان از آن می آید بگذارم.
اگر مایل بودی بخوانی می توانی از فواد عزیز دریافت کنی.


در طول روز بر می گردم به آن کار زیبا، و دلپذیر و روح بخش و واژه ی «صیراف» را به شیوه ی علمی ریشه یابی خواهم کرد. نوشتم شیوه ی علمی، زیرا من از قاعده و فرمول زبان های کهن ایرانی سود می جویم. درستی نتیجه ی آن در بسیاری از موارد سد در سد است. ولی در مورد صیراف، یعنی سیراف، ده در سد را برای استثنا می گذارم. یعنی نود در سد به درستی یکی از سه تحلیل خود اطمینان دارم.
۵۷۷۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سروش بسیار عزیز، من همانطور که براتون نوشتم از کینه ورزی بیزارم. دست تان را گرم می فشارم و بسیار عزیزتان می دارم.
اصلن طرف حساب من سروش نیست در این بحث.۱ موضوع خیلی فراتر از اینهاست. در زیر نویس شماره ی یک برای شما دوست نادیده ی گرامی توضیح می دهم تا دقیق دریابید که چرا من آن موضوع ر ا مطرح کرده ام. آن وقت با شناخت نسبی ای که از شما عزیز دارم خواهید گفت: عجب! بر پدر صاحب این دنیا لعنت. شما عزیز منید و احتیاجی به پوزش نیست.

و اما در باب مقاله ی عمو بهزاد کریمی من دقیق نوشته ام. بسیار دقیق. آن مطلب در باب اطلاعیه ی دوم دو حزب کردی که نسبت به اطلاعیه ی اول تغییراتی در آن داده شده، نوشته شده است. چکیده ی حرف عمو بهزاد هم در آن نوشته این است که درود بر شما، که اصلاح کردید و بر خوردی نرم تر از خود نشان دادید. من دیشب فقط اندکی خوابیده ام و متأسفانه وقت آن را ندارم که برایتان پیدا کنم. اگر بچه های گل اخبار روز براتون لینک دادند که می روید و می خوانید، اگر نه فراموش کن.
همانطور که نوشتم در این بحث سروش گرامی طرف حساب من نیست، نام شما باعث گشودن سخنی بسته گشته و بس.
در زیر نویس شماره ی ۱ براتون توضیحات کافی خواهم داد. و آن وقت خواهید دید که سروش مایه ی خیر شده در این گفتگو و در اصل قضیه نقشی ندارد.
پس دستتان را گرم می فشارم و شما را عزیز می دارم. و برای اینکه فکر نکنید با شما دارم تعارف می کنم، اینگونه امضا می زنم:
ارادتمند
لیثی حبیبی - م. تلنگر
۵۷۷٨٣ - تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱٣۹۲       

    از : سروش عبدی

عنوان : پیدا نکردم
آقای لیثی بسیار عزیز
باور کنیدبا صرف بیش از یک ساعت وقت بسیاری نوشته های آقای کریمی را در آرشیو اخبار روز جستجو کردم مقالاتی دارند درباره مساله ملی و همچنین اوجالان ولی نام نشانی از اطلاعیه ی دو حزب کرد در آنها پیدا نکردم. با اینهمه اگر شما از سوی من به خود اهانتی تصور کردید بسیار شرمسارم و از شما پوزش می خواهم. در هیچکدام از آن مقاله ها نه کامنتی از شما دیدم و نه ازخود. بهرحا این گفتگو ارتباطی به اصل مساله که یک شعر است ندارد. پیروز باشید
۵۷۷۷٨ - تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سروش جان عزیز، من برای اینکه شما از من عذر خواهی کنید ننوشتم، فقط یک فاکت زنده برای شما هموطن گرامی خود آوردم از نوع بر خورد های ما.
آن بر خورد شما در پای مقاله ی عمو بهزاد کریمی ثبت است که در باب اطلاعیه ی دوم دو حزب کردی نوشته. ایشان حتمن در آرشیو سایت اخبار روز خانه ی مجازی دارد.
حالا بعد از خواندن ان کامنت توهین آمیز خود و توضیح من، به این بیندیشید که چطور ما همدیگر را خیلی راحت زخمی می کنیم و بعد حتی خیلی راحت یادمان می رود! این از یاد بردن از آن زخمی کردن خیلی بدتر است.
من آدمی کینه ای نیستم. از کینه ورزی بیزارم. عصبانیت من هم همان پنج دقیقه است. ولی یک لحظه فکر کنید چقدر آدم ها به این راحتی اعصاب دیگرانی را با چاقو زبانی خط کشیده اند و بعد بی خیال رفته اند پی کار خود!
من برای خود نیستم. به خودت بپرداز، این چیزی است که من از تو و چون تو می خواهم.
از خود گفتن یکی از زشت ترین کار های بشر است، ولی اگر برای روشنگری باشد از زشتی اش کمی کاسته می شود. پس بگذار اندکی زشتی کنم: امروز سن من از پنجاه گذشته است، وقتی نوزده سالم بود رفتم به سود ساواکی ای که مرا به سلول انفرادی ساواک کشانده بود دروغ گفتم تا خلخالی زن و بچه اش را یتیم نکند. هنوز زنده است. تو که انسانی آزادی خواه هستی چگونه می توانم دست ات را نفشارم و ترا عزیز ندارم؟

وقتی دیدم شکنجه گرانی مثل ثابتی در رفتند و دلیر مردانی ساده چون رحیمی حتی در روز سقوط رژیم خود به سر کار رفتند، برایش نوشتم:
رحیمی آن سپه سالار شیدا
نماید روی خود را چون هویدا
همو که راستی را پاس دارد
در اینجا احترام خاص دارد

ما حتی دشمنان صادق خود را دوست می داریم.

من چیزی از شما به دل ندارم، نمی خواهد عذر خواهی کنید، فقط ژرف تر از پیش بیندیشید؛ زیرا قبیله سازان روی شما عزیزان ما کار زیادی کرده اند. مردم ما به همین خاطر خیلی راحت آمادگی دارند به صورت یکدیگر چنگ بزنند و به راحتی به هم بی احترامی کنند. عذر خواهی به چه درد من می خورد، جرثومه که نابکاران در شما ها کاشته اند را در خود بخشکان تا آن شوی که باید؛ و آنگاه من از صمیم قلب شادمان می گردم.
پیروز و شاد باشید هموطن من
۵۷۷۷۱ - تاریخ انتشار : ۱٨ مهر ۱٣۹۲       

    از : سروش عبدی

عنوان : کجا و در چه تاریخی
آقای لیثی جان عزیز،
باکمال احترام ، من یک نگاه زود گذر به نوشته های شما انداختم. فرصت هم ندارم که همه را بخوانم و احیانا پاسخ بنویسم. اما من همیشه در اظهار نظر هایم احترام را دوستان رعایت می کنم و اصلا به خاطر ندارم که چه درباره ی نوشته های شما و چه کس دیگری عبارت " شعر و ور " را بکار برده باشم. خواهش می کنیم بنویسید در چه تاریخی، تا از شما عذر بخواهم.
۵۷۷۶۷ - تاریخ انتشار : ۱٨ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و این را نیز لازم است بگویم که: من ضد عربی نیستم، عربی یکی از کاملترین زبان های جهان می باشد.
برای اینکه مثال بیاورم از عربی نام می برم. زیرا زبان فارسی با آن در هم آمیخته و ما ناچاریم از آن زبان در نوشته های خود برای شفاف سازی پیوسته یاد کنیم.

این توضیح را نوشتم تا نوشته های من با دیدگاه های بعضی مردم در این زمانه ی پُر از سو تفاهم اشتباه گرفته نشود.
۵۷۷۶۲ - تاریخ انتشار : ۱٨ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر همه. و اما «شیردار»
زیر نویس ۱ - آن درخت که کِژ یا کِج = کرم ابریشم نازنین نام خود از آن دارد در زبان جنگل بانان ایران «شیردار» است.

این واژه به احتمال بسیار قوی از زبان مازندرانی گرفته شده.

شاید این سوال پیش آید که چرا مازندرانی؟

برای اینکه برای نامیدن درخت های بسیار گوناگون شمال ایران زمانی به بُن بست رسیدند زیرا برای بسیاری از آن نامواژه ها نامی در زبان فارسی دری یافت نمی شد. پس تصمیم گرفته شد که از همان شمال ایران کمک گرفته شود. در نتیجه حالا جنگلبان تالش و یا گیلک هم به درخت «اَلّاش» خود «راش» می گوید. البته بعضی از این واژه ها سرتاسری و همه ایرانی است، ولی اغلب نامواژه ها از زبان مازنذرانی گرفته شده.

درخت کِ یا کِه = شیردار، را تالش ها مقدس می شمارند و نمی سوزانند. و همین باعث شده که هنوز نسل این درخت طبی که یکی از مرغوبترین چوب ها را دارد بر جای بماند. نوع شهری آن همان زیر فون است که در اروپای شرق و غرق چای گل آن طرفداران بیشمار دارد. در آلمانی نام آن لیندِ است، که از بُندار لیندرن گرفته شده. چای گل این درخت یکی از بهترین دارو های آرام کننده اعصاب است و هم هنگام سرماخوردگی ها بکار می رود. به عنوان مثال در بیلاروس کمتر خانوداده ای یافت می شود که در ماه مه که این درخت گل می دهد، گل لیپا = زیرفون، نچینند.

و کرم ابریشم خوش سلیقه ی ما این درخت ر ا برای زندگی خود بر گزیده بود که بعد ها آدمی توت را که به نوعی خواهر اوست، بجایش نشانده.

باری، واژه ها بجز معنای خود، بار تاریخ را نیز با خود می کشند گر نیک بنگریم.

در باب سیراف یا صیراف نیز در فرصتی دیگر امروز و یا فردا می نوسم و بعد با شما عزیزان خود فعلن خدا حافظی می کنم.
نوبتی هم که باشد، نوبت کسان دیگر است.

Linde = درخت زیرفون.

lindern = تعدیل کردن، قابل تحمل کردن، تخفیف و کاهش دادن ناملایمات و سختیها و درد ها و رنج ها.
۵۷۷۶۱ - تاریخ انتشار : ۱٨ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سروش عبدی عزیز سلام. من غلط گیری نگرده ام، از اینگونه کار های بیمار گونه بیزارم. من سوال کرده ام تا بعد از توضیح شاعر عزیز
نظر خود را در باب آن واژه بنویسم.۱ برایم ریشه ی واژه مهم بوده و هست.

و اما در مورد اینکه شما فرموده اید ص و ط و ... هم داشته ایم؛ باید خدمت شما عرض کنم امروزه ما ط می نویسیم و ت می خوانیم. ص می نویسیم و با صدای سین می خوانیم اش. و این غلط و ناجور است. بسیاری از واژه های ایرانی که امروزه با حروفی که ما صدایشان نداریم نوشته می شود مال بعد از اسلام است. و اگر قبل از اسلام به حروف عربی واژه ای ایرانی نوشته شده، به سبک عرب بوده و نه ایرانیان. عرب کار اش درست و دقیق است. عرب قاعده دارد. ولی گرامی سروش محترم، من و شما امروز «کی سر» = شاه شاهان، ما را که عرب به درستی با قاعده ی زبان خود قیصر نامیده را، قیصر می نویسیم و غیسر تلفظ می کنیم. زیرا نه صدای ص و نه صدای ق عربی را به درستی بلد نیستیم. این یک اشکال نیست. در جهان سخن و واژه این یک فاجعه ی ملی است. در افغانستان ق را نزدیک به اعراب تلفظ می کنند. تو طهمورث می نویسی و تهمورس می خوانی. ایرانی به هیچ رو صدای ث سه نطقه را نمی تواند تلفظ کند. زیرا زبان و نوع تلفظ در کودکی شکل می گیرد.
عرب واژه ی بلوط پهلوی ترا، به درستی بلوط می نویسد.
چرا به درستی؟
برای اینکه با صدای ط دسته دار تلفظ اش می کند. و از این دست بیشمار است که متأسفانه بر خورد های متعصبانه اجازه نداده ما ضعف های خود را بشناسیم. خود شناسی مایه ی نجات است نه فرافکنی.
این می دونی چه را می مانَد. مثل این است که پدر م ده تا اشکال در بر خورد خود داشته باشد، و من قبیله زده بگویم: چون پدر من است، اشکال اش نیز زیباست. این خود زنی است. این تعصب است. این ربطی به بر خورد های علمی و منطقی ندارد.
سروش گرامی وقتی به بعضی از ایرانیان عزیز ما می گویی: چرا می نویسید صد و سد تلفظ اش می کنید؟ می گویند می خواهیم با سد( سد آب)، اشتباه گرفته نشود. حتمن برای شصت نوشتن عدد ۶۰ هم می خواهند که با انگشت شست به اشتباه گرفته نشود. این نوع بر خورد ها از پیش پا افتاده هم پایین تر است. توس، را نمی توان طوس نوشت، زیرا تو آن را توس تلفظ می کنی. آنچه حروف که دِگر شده، یعنی از ایرانی به عربی برگشته، تقلید از اعراب است. مثل همین کی سر پهلوی و قیصر معرب شده. گمراهی ما گاه تا حدی است که دیگر بسیاری از ایرانیان نمی دانند که «قیصر» دِگر شده ی «کی سر» است. و یا بلوط دِگر شده ی بلوت است و ...

متأسفانه ما عادت بدی داریم و آن این است که صف بندی می کنیم. فورن گروه می سازیم. جبهه می گیریم. دسته ای این ور و دسته ای آن ور می ایستیم. آن وری ها همیشه پیش طرفداران خود برحق اند. زبانشان نیز در حد متلک گویی است. این وری ها هم آن روی همان سکه اند. پس یا باید آن وری باشی و یا این وری؛ وگرنه در جامعه ی بیمار ما احترام نداری.
من اما با همان مهر برای خسروی باقر پور عزیز کامنت می نویسم که برای جهان گرامی و برای عبدالقادر بلوج عزیز و ...

یکی از مشکلات بزرگ ما نوعی جنگ سرد زدگی است. نوعی قبیله زدگی مدرن است. چنین جماعتی نمی تواند از تعصب دوری بجوید. تو نوشته های کامنت نویسان ما را نگاه کن، پر است از متلک گویی های بیمار گونه. زیرا این افراد قبیله ساز آن فرهنگ حضیض نشینی را دیگر در بین کل ایرانیان رواج داده اند و ما امروز جامعه ای مسموم و روی دم نشسته داریم. روی دم نشسته توهین نیست، از زبان مردم گرفته شده. یعنی ما بجای همکاری همیشه آماده ی دعوا هستیم. این فرهنگ زشت ضد بشری را باید طرد کرد. باید به چشمه واری، به هژاری ی ایرانیان زلال اندیشه باز گشت. وقتی تحصیل کرده و مثلن اهل کتاب این است، یعنی زاینده سیه رود خشم و کین است، دیگر از مردم کوچه و بازار چه انتظاری داری؟
اتفاقن مردم عادی ما با همه بیچارگی و خرافات زدگی و فقر زدگی در بسیاری از موارد بر خوردشان بزرگوارانه تر از بسیاری از تحصیل کردگان است. نوشتم تحصیل کردگان، زیرا این چنین جماعتی بغض آلود و خشمگین را هرگز نمی توان روشنفکر نام نهاد.
سروش جان عبدی بسیار گرامی درد ما غلط املایی نیست، درد ما بنیادی تر از اینهاست. ولی ما ایرانیان "هنرمند"در مخفی کاری و فرا فکنی در جهان یکیم.

سه نفر در محیطی با هم نشسته اند و دارند می خورند و می نوشند و از هر دری می گویند. یکی از آنها بلند می شود و می رود پی کار خود؛ فورن یکی از آن دو می گوید: "البته پسر خوبیه، ولی یه جوریه"، و چنانکه افتد دانی سر آن پسر خوب و یا دختر خوب که یه جوریه، چندین شیشه خالی می شود. پدر جان اگر می دانی یه جوریه و عیب دارد جلویش بگو تا از تو بیاموزد. در پشت سر که او نمی شنود چه سودی دارد، بجز اینکه آدمی به درجه ی یک عمو مردک و یا خاله زنک بدل گردد و سقوط آزاد نماید!؟
این یک بیماری است که در جان جامعه بیمار سَمت دار قبیله گرا زده ما حاکم است.
تا زمانی که ما این ضعف های خود را به رسمیت نشناسیم، نمی توانیم درمان اش کنیم. شما پیش دکتر که می روید اول دیاگنز شما را مشخص می کند و بعد برایتان دارو می نویسد.

سروش بسیار عزیز، هوطن گرامی من، حال که سخن دل می گوییم بیا برایت مثالی بزنم از ارتباط اینترنتی من و شما. منظورم از ارتباط، ارتباط در همین کامنت نویسی ها است.

زمانی بهزاد کریمی عزیز، در باب اطلاعیه ی دوم دو حرب کردی مطلبی نوشته بود. و من در شعری پر پیچ اما به ظاهر ساده پای بهزاد نقاش را نیز به میان کشیده بودم و از افراد دیگر نیز یاد کرده بودم سمبولیک.
شما هموطن گرامی من آمدید و نوشتید: "شعر و ور!" تا اینجایش خیلی اشکال ندارد، زیرا به نظر شما شعر ور آمده. البته همین نظر را می توان محترمانه نیز نوشت. مهم نیست حالا شما تندی کردید، از همه ما سر می زند.

ولی وقتی من آمدم شعر را برای شما و همگان شکافتم و در بر رسی فقط یک مصرع از آن برایتان نزدیک به ده تا ایهام بر شمردم. اگر بی تعارف سخن بگوییم، در کمتر شعری در زبان فارسی چنین چیزی رخ می دهد. من اگر جای شما بودم آن مصرع شما را مانند حلوا فروشان تهران قدیم بر سر نهاده «حلوا! حلوا! ...» می کردم.
شما گرامی حتی به خود زحمت ندادید که بنویسید حبیبی جان در شتاب قلم چیزی از دست من در رفت، به دل مگیرید. و این در حالی است که من هر وقت دیده ام نظر شما عزیز درست است، بی آنکه توجه کنم شما کیستید و چه حسی در باب من دارید با نظر درست شما موافقت کرده ام. به عنو.ان مثال بحثی که با خسروی صدری عزیز داشتیم سر قافیه و ... که من و شما آنجا با خسروی گرامی مخالف بودیم. من شما را نمی شناسم، ولی خسرو دوست بسیار قدیمی من است. ولی در راه حقیقت و حق نان قرض نمی دهم. دِگر بار وقتی می بینم نظر شما نادرست است، یعنی از نظر من نادرست است، با آن مخالفت می کنم مثل بحثی که پای مطلب ناصر کاخساز بسیار گرامی پیش آمد. و این را نیز بگویم که ناصر کاخساز گرامی پیش من احترامی ویژه دارد؛ ولی دیدید که نظر واقعی بی سمتگیرانه ی خود را پای مطلب اش نوشتم.

ما بسییاری از ایرانیان تحصیل کرده، اما نا روشنفکر، نه با نظر افراد، بلکه با اشخاص در گیریم. و این هرچند در عصر مدرن رخ می دهد، در قبیله گرایی کهن و جنگ سرد تاریخی - منظور فقط جنگ سر دو قرن اخیر نیست - ریشه دارد. و شده برای ما یک بیماری مسری. یعنی گروه گروه شده زهر پاشی را منتقل می کنیم.
زنی را می شناسم که بسیار نازنین دختری بود وقتی شوهر نکرده بود. به مردی عمو مردَک شوهر کرد، و بعد از دو سال شد عین شوهر خود. و من بعد از آن دیگر علاقه ای به دیدن شان ندارم. در حالی که هیچ حس بدی به آنها بجز دلسوزی ندارم. و بجز نیکی برایشان نمی خواهم.

من از شما و همه عذر فراوان می خواهم بخاطر این همه طولانی نوشتن این کامنت. ولی از سوی دیگر که نگاه کنیم این درد وحشتناک چندین کتاب گردد و بیش.

من یک کامنتی پای همین شعر جناب شاعر بدهکارم، امروز آن را می نویسم و می روم برای مدتی طولانی پی کار خود. این حرف ها را برای خودم نزدم. نوشتم تا شاید بکار آید.

گفتم می روم پی کار خود، قهر نکرده ام وقت اش را ندارم. و به همین خاطر با بچه های «جنبش پاکیزه خوی تالش» نیز برای مدتی طولانی خدا حافظی کرده ام.

و خواهشی از شما هموطن گرامی دارم: لطفن این رک گویی برادرانه ی مرا به دل مگیرید؛ بیندیشید. اغلب خود را بد می سازم و می گویم و می نویسم تا شاید بکار آید. به کودک، به زن به زیبایی قسم، همین هدف من است و بس.

من برای کامنت بازی ایجا نمی آیم. وقت اش را ندارم. دلسوزی مرا به این اینجا می شکاند.

دست شما عزیز و همه ی خوانندگان گرامی و شاعر ارجمند را گرم می فشارم و ممنونم که نظر خود را نوشتید.
پیروز و شاد باشید
۵۷۷۵۵ - تاریخ انتشار : ۱٨ مهر ۱٣۹۲       

    از : سروش عبدی

عنوان : صاد یا سین
آقای لیثی جان،
گویا زبان پهلوی (زبان ساسانیان) هم حرف ص را داشت و هم حرف سین را. ط و ت را هم داشت . برای همین درقرن سوم و چهارم بسیاری از این واژه ها مانند طوس را با هر دو املاء نوشته اند. در کتابهای جعرافی قدیمی همه جا صیراف آمده است. مثلا معجم البدان. پیروز باشید
۵۷۷۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام جناب شاعر(چون نمی دانم شما را باید آقا و یا خانم خطاب کنم از واژه ی کلی جناب سود جستم)*
شعر شما گذشته از بار معنایی آن، یاد آور خاطرات دیر و دور زندگی نیز می باشد؛ که بعد از خواندن شعر، از اعماق به سر می آید و زمزمه گشته بر زبان جاری می شود از این دست:

کودکی دارم که زبان گنجشک ها را می داند.
صبگاهان
از او پرسیدم: این گنجشک ها چه می گویند خواب ستان!؟
سر از پنجره بیرون کرد و گفت: می گویند، ای انسان چه خفته ای، مگر نمی بینی شرق زمین آتش گرفته است!؟


ممنونم دوست عزیز از شعری که بوی طلوع و صبح از آن می آید.

* در تالشی جاهان = جهان، نام زن است. یعنی زنی که یک تنه با همه ی زیبایی های جهان برابر است. این نامواژه مثل دو نام پوران و توران است. و این نشان می دهد که گذشتگان ما چه احترام ویژه ای برای دختر قایل بودند.
چنانکه خورشید نام زن است و آفتاو = آفتاب، نام مرد. ولی در پاکستان خورشید نام مرد است.
جاهان = جهان، یعنی همه ی جاها = هم خشکی و هم آب زمین.
دریاو = دری آو = دریا، اما یعنی فقط آب جهان = جایی که آب در آن است. و دنی آو = دنیا، یعنی جایی که آب در آن نیست. این واژه در فرهنگ ایرانی برابر اِر یا اِرد و یا اردِ می باشد که حالا دیگر در فارسی منسوخ شده و یا فرصت وارد شدن به آن را نیافته. اِر در واقع معادل همان اَرض عربی است که اِران، یعنی خشکی ها بطور عام، و خشکی های اطراف دریای کاسپین بطور خاص، جمع آن است. چنانکه توران، جمع تور است. تالش ها به واژه ی اِران با احترام خاص مانند وطن نگاه می کنند و در ماسال ما «اِران» نام زنانه است.

و اما در باب دو واژه در شعر زیبای شما.

شما «صیراف» را با حرف ص عربی نوشته اید؛ آیا این کار شما عزیز پیروی از تابلو هایی است که در آن منطقه زده شده، یعنی نام ثبت شده و رسمی آن است، یا اینکه دلیل دیگری دارید؟
اگر در این باب توضیح دهید مرا مدیون خود ساخته اید.

و اما «جاج» این واژه می تواند در مازندرانی معنی خاص خود را داشته باشد. یعنی خارج از قانون باشد. ولی اگر با قانون کلی زبان های کهن ایرانی درست شده باشد، یعنی استثنا نباشد، آن وقت می توان گفت که این واژه از دو بخش جا = مکان و ج، یا ژ، یا جی ، یا ژی، تشکیل شده است. بخش اول که معنی مشخص خود را دارد، ولی بخش دوم به معنی زینده است. زنده یاد پرفسور منوچهر جمالی ولی آن را زندگی معنی کرده. معنی ایشان نیز به نوعی درست است، زیرا وقتی ما می گوییم ماسالج، یعنی زندگی کننده در ماسال. اگر این تفسیر درست باشد، یعنی واژه ی بکار گرفته شده از سوی شما عزیز استثنا نباشد، معنی واژه ی جاج = جاژ = جا ژی = جا زی = ژینده در جا = زینده در جا = قرار گیرنده در جا = حفظ کننده ی جا = دفاع از حقوق نرینگی خود در حریم زندگی(جای خود)، می باشد.
در این صورت این واژه، واژه ای است مثل کِج = کِژ = کِ ژی = ژینده روی درخت کِ = زینده روی درخت زیرفون وحشی(درختی است در شمال ایران، دیر تر نام مازندرانی آن را نیز خواهم نوشت.)۱ این نام گذاری بر می گردد به زمانی که این کرم مفید زیبا هنوز وحشی بوده. بعد ها که اهلی شده است، از برگ درخت توت تغذیه کرده. یعنی انسان تشخیص داده که بجای برگ کِ، باید برگ توت را غذای او سازد.
هنوز این حشره ی عزیز به غیر از برگ درحت توت، تنها برگی را که می خورد، برگ کِ است.
حال این سوال پیش می آید که: چرا بشر تشخیص داد توت را به جای کِ بگذارد؟
زیرا بعد از خوردن کِ، پیله ی ضخیم نمی زند(این سخن را در تحقیقات میدانی خود از دهقانان ماسال شنیدم.)؛ یعنی از نظر اقتصادی به صرفه نیست.

(و جالب است که برگ هر دو درخت مورد علاقه ی کرم ابریشم ویژگی طبی دارد.)

باری، بسیاری از واژه ها، بجز بار معنایی، بار تاریخی خود را نیز به شانه می کشند، گر متعصب یا لوچ اندیش و سرسری زبان نباشیم و نیک بنگریم.

به جای ج و ژ و جی و ژی، گاهی نغ(اول ساکن)، بکار می رود. مثل «میرزانغ». و اگر بخواهیم در سطح کلی برای همه ی ایرانیان مثالی بزنیم، بهترین مثال همان «خُورنغ» آن کاخ مشهور تاریخی است. خورنغ یعنی خورگاه، خورجا، محل نشیمن خور، ماندگاه یا گردشگاه خور، خور ژی، محل ویژه ی آفتاب تابان.

پیروز و شاد باشید
۵۷۷٣۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ مهر ۱٣۹۲       

    از : بهار مقدم

عنوان : آفرین، صد آفرین
درود بر همه کسانی که سنت غزلسرایی را با معیارهای متعالی زنده نگاه میدارند. راستی غرل پارسی هنوز زنده است و سرفراز بالنده زندگی می کند. واقعا حظ کردم مخصوصا از پرده ی پرند که گویا به پرده ی موسیقیایی پرند، از کارهای باربد اشاره داشت. درود بر شاعر گرامی
۵۷۶۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۵ مهر ۱٣۹۲