داستانهای ملت ایران


حمید آقایی


• باید فریاد بر آورد که چرا انرژی هسته ای برابر با حیثت یک ملت شده است و چرا حقایق آن با ملتی که بیش هر کس هزینه های آنرا پرداخته و در آینده نیز پرداخت خواهد کرد، در میان گذاشته نمی شود؟ چرا حقوق مردم ایران، حق آزادی بیان، حق برخورداری از یک زندگی سالم و آزاد فدای حق برخورداری از انرژی هسته ای شده اند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۵ مهر ۱٣۹۲ -  ۱۷ اکتبر ۲۰۱٣


یکی از عادات قدیمی هر ملتی خلق داستانهای ملی و اسطوره ای است. داستانهایی که یا معمولا نشان از قهرمانی ها و رشادت های یک ملت دارند و یا بیانگر مظلومیت و قربانی بودن آن ملت هستند. داستانهایی که یک ملت بواسطه آنها می خواهد خود را از سایر ملل متمایز سازد، و به اعتبار آنها هویت مشترک و یگانه ای برای خود فراهم آورد و جایگاه ویژه ای در میان ملل بخود اختصاص دهد.
البته این داستانهای ملی که مایه افتخار و سربلندی و یا گاه نشانه مظلومیت آن ملت هستند در روند تکرارِ دائمی و انتقالِ از سینه به سینه بتدریج تبدیل به اسطوره ها و افسانه های ملی نیز می گردند؛ که با خواندن و یاد آوری آنها احساس غرور و افتخار و یا "قربانی تاریخ بودن" را در انسان بر می انگیزانند.
داستانها و اسطوره های یک ملت اما معمولا در حد داستان مکتوب و خواندنی باقی نمی مانند، بلکه از زمانی که خلق می شوند، و در طول حیات آن ملت، دائما بصورت یک تئاترِ زنده که مردمان عادی بازیگران آن هستند تکرار و به صحنه آورده می شوند. گویی که آن ملت با هر بار به صحنه آوردن تئاترهای ملی خود، می خواهد هویت مشخص خویش را به نمایش بگذارد و احساس مشترک غرور و افتخار و یا مظلومیت را در خود شعله ور سازد.
این داستانهای اسطوره ای و نوستالژیک اما بر خلاف واقعیت های بسیار پیچیده و چند بعدی زندگی و حوادث چندین و چند لایه ای که یک ملت با آن روبرو می شود ودر گذر زمان پشت سر می گذارد، بسیار ساده، تک بعدی و قابل فهم هستند. شخصیت های اصلی این داستانها را می توان به دو دسته عمومی تقسیم کرد، خوبان و قهرمانان که در حقیقت فرزندان همان ملت هستند و بَدان و دشمنان که در مقابل آن ملت صف آرایی کرده اند.
از جمله این داستانها، واقعه جنگ کربلا بین لشکریان معدود حسین ابن علی و لشکریان خلیفه زمان یزید ابن معاویه است. داستانی که می خواهد بازگوکننده حقانیت حسین ابن علی و مظلومیت او و خاندانش باشد و همچنان بعد از بیش از هزار سال به همان تازگی روز اول زنده مانده و تئاترگونه تکرار می شود. تئاتری که در حقیقت سمبل و بازگو کننده مظلومیت ملت ایران در طول هزار سال سلطه خلفای اسلام بر این مرز و بوم بوده و هست.
و یا حمله مغول به ایران ونابودی این سرزمین بدست لشکریان چنگیز خان تا سالهای سال نقطه شروع تحلیل عقب ماندگی ملت ایران بود و همه بدبختی های این ملت به آن منسوب می گشتند. و یا حمله محمود افغان به ایران، زمانی که شاه سلطان حسین و علمای دربار مشغول دعا و مناجات بودند، در ابعاد کوچکتری تبدیل به یک داستان شده و خرابکاری های خانمان برانداز محمود نامی دیگر در همین سالهای اخیر برای ملت ما یاد آور حمله نابود کنند محمود افغان گردیده است.
وقایع بیست و هشت مرداد و سرنگونی دولت مصدق نیز بتدریج تبدیل به یک داستان ساده و تک بعدی و نمادی از مظلومیت دکتر مصدق و کودتای امریکایی می گردد و برای سالیان طولانی سایه خود را بر رفتار و تصور مردم ایران در رابطه با امریکا می افکند، بطوری که برخی انقلاب اسلامی سال ۱٣۵۷ را انتقام شکست ملت ایران از امریکا بخاطر کودتای ۲٨ مرداد می دانند و بدبینی دولت مردان جمهوری اسلامی نسبت به سیاست های دولت امریکا را به آن واقعه نسبت می دهند.
تکرار دائمی و نمایشنامه وار داستان های ملی و نوستالژیک در حقیقت بیانگر این واقعیت است که بسیاری از ملت ها، حتی در دوران پسا مدرن و بعد از فروریزی تخیلات و پندار های اتوپیایی باز همچنان نیازمند خلق داستانهای جدید که مایه غرور و افتخار از یکسو و احساس هموندی و هم سرنوشتی از سوی دیگر است، می باشند. داستانهایی که اکنون می روند که جای ایدئولوژی ها را نیز بگیرند و دست مایه سیاستمداران برای توجیه مواضع و اعمالشان گردند.
در دنیای امروز، سیاست ورزی و پیشبرد اهداف سیاسی بدون استفاده از چنین داستانهایی امکان نا پذیر است. داستانهای ملی، که سعی می شود یک ملت بازیگر اصلی آن باشد، در حقیقت نقش پل ارتباطی بین مردم و سیاستمداران را بازی می کنند.
در امریکا داستان جنگ جهانی دوم که این کشور نقش یک ناجی را در آن بازی کرد، در دهه های پس از جنگ همچنان حامل این پیام بوده است که ملت و دولت امریکا ملت برتر، متمدن و ارتش آن کشور ژاندارم صلح در مناطق آشوب زده جهان است. استفاده های داستان وار از کشتار و قتل عام یهودیان در جنگ جهانی دوم توسط دولت اسرائیل نیز در ردیف استفاده سیاسی از وقایع جانخراشی است که به تدریج تبدیل به داستان شده اند.
این داستان سازی ها اما بسیار شبیه رویاهایی هستند که هر انسانی ممکن است در هنگام خواب ببیند. برخی از روانشاسان معتقدند که رویا دیدن در حقیقت نتیجه فعالیت های دو بخش از مغز انسان در هنگام خواب است. یک بخش از مغز در هنگام خواب اطلاعات و وقایع دریافت شده را بدون اینکه ارتباط منطقی بین آنها وجود داشته باشد گزینش و حتی در میان سلولهای حافظه انسان جابجا می کند. بخش دیگر مغز اما سعی می کند شکلی از ارتباط داستان وار بین داده هایی که بخش دیگر در حال جمع آوری و یا جابجایی آنها است ایجاد کند. در این پروسه است که ارتباطات برقرار شده بین این داده ها بشکل رویا ظاهر می شوند، که گاه انسان را پس از بیداری از چگونگی ایجاد ارتباطات داستانی بین داده هایی که در عالم بیداری هیچ ارتباطی با هم ندارند، بسیار متعجب می سازد.
داستانهایی که یک ملت برای خود می سازد، و یا برای او می سازند، نیز تا حدودی شبیه رویاهایی است که جزئیات و داده های آن در عالم واقع با هم هیچ ارتباط منطقی ندارند. رویاهایی است که قبل از اینکه انعکاس دهنده واقعیت باشند بنوعی تخلیه های روحی و روانی را به نمایش می گذارند. همانطور که یک ملت از طریق این داستانها یا سعی می کند که شانه از زیر بار مسئولیت های تاریخی خویش خالی کند و یا امید به آینده بهتر را در خود زنده نگاه دارد و در انتظار قهرمانان ملی اش بنشیند.
از داستان کودتای بیست و هشت مرداد جز پوسته ای از مظلومیت دکتر محمد مصدق و ملت ایران و غداری امریکا و دست نشاندگانش باقی نمی ماند و عوامل بسیار موثر دیگر از جمله روحانیت آنزمان بفراموشی سپرده می شوند. از واقعه جنگ کربلا که نشانی از رقابت دائمی و خون خواهی بین دو قبیله عرب بود داستان جنگ بین حق و باطل و جانشینان خدا و شیطان بر روی زمین ساخته می شود که اتفاقا مردمی که هزاران سال دور از این واقعه هستند بازیگر اصلی آن می گردند.
این داستان سازیهای همچنین می تواند به داستان سلطانی که دستور دوختن یک لباس بسیار زیبا و زربافت به دو خیاط داده بود نیز باشد. خیاطان حیله گر اما هنگام پذیرش این دستور و قبل از اینکه دست بکار شوند می گویند که این لباس بسیار ویژه است و آنرا فقط آدمهای حلال زاده می توانند ببینند. و سلطان بیچاره هر بار که لباس را برای پرو بر تن می کرد، با وجودی که چیزی بر تنش نبود، جرات اینکه بگوید لباسی نمی بیند نداشت، زیرا که متهم به حرام زادگی می شد. مردم و اطرافیان نیز جرات آنرا نداشتند که حقیقت را بگویند، بلکه برعکس از لباس بسیار فاخر سلطان تعریف نیز می کردند. در این میان تنها یک بچه بود که فریاد زد که این آقا که لخت است و چیزی بر تن ندارد.
داستانهای ما نیز نیازمند کسانی هستند که فریاد بر آورند که این داستانها واقعی نیستند و انعکاس دهنده همه وقایع اتفاقیه نمی باشند. فریاد بر آورد که جهان همان است که هست و این تنها نقطه عزیمت زلال و بی آلایش است برای تفسیر و شناخت آن. فریاد بر آورد: بی خود بدنبال داستانهای بزرگ و افسانه ای برای تفسیر آن بر نیایید که چیزی جز یک پندار و رویای موقت نصیبتان نخواهد شد. و فریاد سر دهد که انچه که ما در ذهن خود می سازیم تنها مفهومی خود ساخته از جهان خارج از ذهن ما هستند. و بنابراین همه واقعیت نمی توانند باشند و قطعا عین حقیقت نیستند و نباید به آنها اعتماد کرد. و فریاد بر آورد که بازیگر آن نشوید و سرنوشت خود را بدستان طراحان اصلی و سناریو نویسان آن نسپارید، حتی اگر این داستان ها در کام ما بسان شهد شیرین عمل کنند و ما را بخود معتاد سازند.
باید فریاد بر آورد که چرا انرژی هسته ای برابر با حیثت یک ملت شده است و چرا حقایق آن با ملتی که بیش هر کس هزینه های آنرا پرداخته و در آینده نیز پرداخت خواهد کرد، در میان گذاشته نمی شود؟ چرا حقوق مردم ایران، حق آزادی بیان، حق برخورداری از یک زندگی سالم و آزاد فدای حق برخورداری از انرژی هسته ای شده اند؟ و فریاد بر آورد که داستان انرژی هسته ای بمانند سایر داستانهای ساخته شده برای این ملت هدفی جز تامین امنیت نظام سیاسی حاکم ندارد و رشد و توسعه ملی از طریق برنامه های انرژی هسته ای پندار و رویایی بیش نیست.

http://haghaei.blogspot.com