بازیابی مرکزیت طبقه
نوشته:الن میک‌سینزوود-ترجمه ی مهرداد امامی


• مُدهای آکادمیک عمده در چپ که با «پسامارکسیسم» شروع شد و در پست‌مدرنیسم به اوج رسید، به نظر بر مبنای این اصلِ خوب یا بد به کار می‌افتادند که سرمایه‌داری تنها گزینه‌ی فناناپذیر است و مبارزه‌ی طبقاتی دیگر جایی در دستور کار ندارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۷ مهر ۱٣۹۲ -  ۱۹ اکتبر ۲۰۱٣


زمانی که کتاب تشکیل طبقه‌ی کارگر انگلستانِ ای. پی. تامپسون در ۱۹۶٣ منتشر شد، همچنان فرهنگ ضد-امپریالیستی پویایی در چپ روشنفکر وجود داشت که از قدرتی ویژه در میان تاریخ‌نگاران مارکسیست بریتانیایی، گروه قابل توجهی که تامپسون به آن تعلق داشت، تغذیه می‌کرد. در خلال کمی بیش از یک دهه، به‌رغمِ (یا شاید به علت؟) جوشش‌های ستیزگرانه‌ی ۱۹۶٨ و مبارزات مهیّج و گوناگون کارگران در سال‌های متعاقب آن، حیات روشنفکری چپ در غرب به‌واسطه‌ی تسلیم به سرمایه‌داری و «عقب‌نشینی از طبقه» شکل یافت.
مُدهای آکادمیک عمده در چپ که با «پسامارکسیسم» شروع شد و در پست‌مدرنیسم به اوج رسید، به نظر بر مبنای این اصلِ خوب یا بد به کار می‌افتادند که سرمایه‌داری تنها گزینه‌ی فناناپذیر است و مبارزه‌ی طبقاتی دیگر جایی در دستور کار ندارد.
این مُدها کاملاً در اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ رواج داشتند و کم و بیش به موازات «راست جدید» و نولیبرالیسم توسعه می‌یافتند. در هنگامی که دولت‌های تحت رهبری آموزه‌ی نولیبرال، جنگ طبقاتی آشکاری به نفع سرمایه در برابر کار ترتیب می‌دادند، مفهوم طبقه افول کرد. برای مثال در بریتانیا، زمانی که دولت تاچر داشت جنگ طبقاتی بی‌رحمانه‌ی خود را علیه کارگران پیش می‌برد، راهبرد لفاظانه‌اش انکار وجود طبقه بود.
راهبرد ایدئولوژیک در انعکاس تصویر آیینه‌ایِ خود بر چپ روشنفکر هشداردهنده‌تر بود. این مورد البته فقط در باب پسامارکسیست‌ها صحت ندارد. حتی مارکسیسم امروز و مجله‌ی نظری سوپرمدرن حزب کمونیست بریتانیا که مفهوم «تاچریسم» را ابداع کرد، مشتاقانه در «عقب‌نشینی از طبقه» نقش داشت.
جنگ‌جویان جدید بدون طبقه‌ی چپ به شکلی تأثیرگذار برساخت نولیبرالی سپهر اجتماعی را پذیرفتند. در اینجا نیز حقیقتاً هیچ طبقه یا سیاست طبقاتی‌یی در کار نبود، تنها جهانی پست‌مدرن وجود داشت که در آن، چندپارگی، تنوع و «هویت‌های» چندگانه همبستگی‌های پیشین طبقه را منحل کرده بودند.
البته درست است که برای بسیاری، این‌ها به معنای مبارزات ضروریِ دیگری علیه سایر اَشکال سرکوب، به-ویژه اَشکال مرتبط با جنسیت و نژاد بود. اما موضوع بیشتر بر سر عقب‌نشینی از طبقه- یا شاید بهتر است بگوییم- تمایل به سایر اَشکال مبارزه بود؛ و عقب‌نشینی را صرفاً نمی‌توان برحسب افول جنبش کارگری در دهه‌های ۱۹۷۰ و ٨۰ مقصر دانست. کنارگذاری طبقه از جانب بخش‌های معیّنی از چپ روشنفکر ریشه‌های دیگری داشت که مقدم بر افول جنبش کارگری بود. (۱)
آن روشنفکران چپی که غالباً مستعد دست کشیدن از مفهوم طبقه بودند، همچنین تمایل داشتند که بگویند دیگر هیچ نیازی به چالش با سرمایه‌داری به عنوان کلیتی نظام‌مند نیست، زیرا در واقعیت چندپاره‌ی جدید، چنین چیزی به‌مثابه‌ی نظام سرمایه‌داری دیگر وجود نداشت- اگر اصلاً زمانی وجود داشته! به ما گفته می‌شد که اکنون زمان گسترش شگرف «جامعه‌ی مدنی» است که به شکلی وسیع، دامنه‌ی انتخاب فردی را امتداد می-بخشید. از قرار معلوم راه مبارزه با آموزه‌های نولیبرالی تصدیق انگاره‌های بنیادی آن‌ها و تلاش برای شکست دادن‌شان در بازی سخن‌ورانه‌ی خاص خودشان بود.

بحران سرمایه‌داری واقعی
امروز ما با جهان واقعی سرمایه‌داری به نحوی مواجهیم که مدت‌هاست آن را چنین ندیده‌ایم. پس از بحران ۲۰۰٨ و پروژه‌ی ریاضتی فاجعه‌بار متعاقب آن، بازشناسی تأثیرات نظام‌مند بی‌رحمانه‌ی سرمایه‌داری یا واقعیات ترسناک طبقه نمی‌توانسته دشوار باشد.
معدود نشانه‌های امیدبخشی از جنبش‌های نافرمانی جدید، مانند جنبش تسخیر، وجود داشته که اگر تا به امروز هم یک جنبش سیاسی منسجم به وجود نیاورده‌اند، اما مطمئناً شروع به تغییر مباحث در باب پیامدهای سرمایه‌داری و نابرابری‌های طبقاتی کرده‌اند. با این حال، اکثر چپ روشنفکر، روش، ابزارها یا حتی ارده‌ی معطوف به مقابله با سرمایه‌داری را نه فقط در عمل بلکه در نظریه نیز از دست داده‌ است.
همین است که این لحظه را تبدیل به لحظه‌ای مناسب برای احیای ادوارد تامپسون می‌کند. صرفاً موضوع بر سر این نیست که تامپسون، احتمالاً بیش از هر تاریخ‌نگار دیگر، فرآیندهای شکل‌گیری و مبارزه‌ی طبقاتی را به شکلی واضح جان می‌بخشد. بلکه مسئله این است که تامپسون بیش از سایر تاریخ‌نگاران یا شاید حتی پژوهش‌گران یا نویسندگان، صراحتاً سرمایه‌داری را به‌مثابه‌ی یک فُرم اجتماعی به لحاظ تاریخی خاص تعریف کرده، نه به منزله‌ی قانون طبیعت، و ما را واداشته که آن را از فاصله‌ای انتقادی، انسان‌شناختی در نظر بگیریم.
این امر، مخصوصاً امروز در هنگامی که مدت‌ها از زمان اکتساب عادتِ مفروض گرفتن سرمایه‌داری می‌گذرد، به طوری که گویی همچون هوایی که تنفسش می‌کنیم جهان‌شمول و نامحسوس است، اهمیت دارد. تامپسون ابتدایی‌ترین پیش‌فرض‌های سرمایه‌داری را به عنوان مجموعه‌ای از کنش‌های اجتماعی و اصول اخلاقی به چالش می‌کشد و تحول آن‌ها را به منزله‌ی فرآیند پیوسته مورد اختلافی ردیابی می‌کند.
وی این کار را نه تنها در تشکیل طبقه‌ی کارگر انگلستان بلکه در سایر آثارش نیز انجام می‌دهد: مثلاً مقاله‌ی کلاسیک‌اش درباره‌ی «اقتصاد اخلاقی توده‌ها» که در آن منازعه‌ی عقلانیت بازار را طوری دنبال می‌کند که انگار علیه مقاومت از جانب رسوم و انتظارات متخاصم و تعابیر گوناگون از حق به معاش تحمیل شده بود؛ یا جُستاری با نام «عُرف، قانون و حقوق مشترک» که در آن نشان می‌دهد چگونه تعاریف مالکیت مبتنی بر بهره-وری جهت سود سرمایه‌داری، از خود در برابر کاربست‌ها و برداشت‌های متداول از حقوقِ مصرف دفاع می-کنند؛ یا حمله‌اش، به‌ویژه در مقاله‌ی «زمان، انضباط کاری و سرمایه‌داری صنعتی» به مفهوم «صنعتی شدن» و تأکیدش بر خاص‌بودگی سرمایه‌داری صنعتی به‌مثابه‌ی شیوه‌ی تاریخاً متمایزِ استثمار و نه یک فراگرد خنثای تغییر تکنولوژیک، با تأثیراتی نه تنها بر شیوه‌های کار بلکه همچنین بر چیزی که به اندازه‌ی تجربه‌ی ما از زمان، برای زندگی روزمره بنیادی است. (۲)
رویکرد تامپسون به تاریخ، آنچه را به زعم من جوهر ماتریالیسم تاریخی است، خلاصه می‌کند، رویکردی که هم نظریه و عمل، و هم تاریخ و سیاست را روشن می‌سازد. هرچند تامپسون تمایل داشت از زبان نظری دوری گزیند، اما من همواره آثار تاریخی‌اش را به همان اندازه که به لحاظ تاریخی روشنگر می‌دانم، از لحاظ نظری نیز پربار تلقی می‌کنم.
خصلت‌نمایی تامپسون از دانش نظری ربطی به «بازنمایی مفهومیِ ایستا» نداشت بلکه در مورد «مفاهیم متناسب با فرآیندپژوهی» بود. به این معنا که در میان سایر موارد، این نوعی برابرنهاد شُسته‌رُفته میان تاریخ و نظریه، امر تجربی و امر نظری نیست که برخی از انواع پرنفوذ مارکسیسم بر آن تأکید داشته‌اند.
چالش تامپسون دست یافتن به و روشن ساختن فرآیندهای تاریخی، تلقی طبقه نه به عنوان موقعیتی ایستا در ساختار «قشربندی» بلکه به‌مثابه‌ی یک فرآیند و رابطه‌ای اجتماعی بود. به بیان دیگر، تامپسون آن اصل مارکسی را که ماتریالیسم تاریخی در مورد «کنش عملیِ» انسان و عاملیت انسانیِ درون مرزهای شرایط اجتماعی و تاریخی خاص است، جدی تلقی کرد. همین است که او را تبدیل به تحلیل‌گر برجسته‌ی سرمایه-داری به‌مثابه‌ی حیطه‌ای مورد نزاع و هدف مبارزه نمود.
سپتامبر/اکتبر ۲۰۱٣

یادداشت‌ها:
۱.این موضوع به تفصیل در مقاله‌ام «وقایع‌نگاری چپ نو و اخلاف آن، یا چه کسی امروز از مُد افتاده است؟» در سوسیالیست رجیستر ۱۹۹۵، ۲۲-۴۹ و در مقدمه‌ به چاپ ۱۹۹٨ عقب‌نشینی از طبقه، مورد بحث قرار گرفته است.
۲. این جُستارها در رسوم مشترک: مطالعاتی در فرهنگ عامه‌ی سنتی (New York: New Press, ۱۹۹٣) گردآوری شده‌اند.

*الن میک سینزوود تاریخ‌نگار و پژوهشگر مارکسیست آمریکایی است که تا کنون دو کتاب با مشخصات زیر از وی به فارسی برگردانده شده است:

-دموکراسی در برابر سرمایه‌داری: تجدید حیات ماتریالیزم تاریخی، ترجمه حسن مرتضوی، نشر بازتاب‌نگار، ۱٣٨۶

-امپراتوری سرمایه، ترجمه حسن مرتضوی، نشر نیکا، ۱٣٨٨
منبع: انسانشناسی و فرهنگ