نکاتی در رابطه با نوشتهی آقای شیدان وثیق (۲)
«کدام سوسیالیسم؟ و کدام چپ؟»
محمود راسخ افشار
•
آقای وثیق بر کلیهی کارهای نظری و تجربههای عملی که در دو سدهی گذشته به دست آمده خط بطلان میکشند و از ما میخواهند آنها را به موزهی تاریخ بسپاریم و به «ابداع و تاسیس» سوسیالیسمی از «بُن و اساس» نو به شیوهی آقای وثیق بپردازیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۹ مهر ۱٣۹۲ -
۲۱ اکتبر ۲۰۱٣
در بخش اول این نوشته نکاتی در رابطه با مقدمهی نوشتهی آقای شیدان وثیق که در آن به اصطلاح به طرح موضوع پرداختهاند، مطالبی آورده شد. ایشان پس از طرح موضوع در آن مقدمه به نوشتهی خود ادامه داده ابتدا پرسشِ «کدام سوسیالیسم؟» را مطرح میکنند. پس از ذکر این موضوع که امروزه «پدیداری به نام «سوسیالیسم» در جهان وجود ندارد خاطر نشان میسازند که مُدلهای «سوسیالیسم واقعن موجود» در شوروی، چین، اروپای شرقی و...، مدلهای اروپا غربی، سوسیال دموکراسی، و همچنین مدلهائی در آمریکای جنوبی که خود را سوسیالیستی میخوانند، هیچ کدام نمونههائی از «سوسیالیسم رهائی خواهانه»ی مورد نظر ایشان نمیباشند. به این دلیل که همان شرایط گذشته را باز تولید کرده و میکنند. سپس مینویسند:
«سوسیالیسم امروز، به این سان، در نظر و در عمل، ناگزیر باید از نو و دوباره یعنی از بُن و اساس، در گسترهی ملی و جهانی، ابداع و تاسیس شود. سرآغاز سوسیالیسم در گذشتهی آن نیارمیده بلکه در پیشاپیش آن قرار دارد. بنیاد نوین سوسیالیسمی دیگر و رهائی خواهانه البته نیاز به شرطبندی و مبارزه دارد، با این که برآمدن آن امروز امری دشوار، بغرنج و نامسلم است» (تکیهها از راسخ)
بدین ترتیب، آقای وثیق بر کلیهی کارهای نظری و تجربههای عملی که در دو سدهی گذشته به دست آمده خط بطلان میکشند و از ما میخواهند آنها را به موزهی تاریخ بسپاریم و به «ابداع و تاسیس» سوسیالیسمی از «بُن و اساس» نو به شیوهی آقای وثیق بپردازیم. ایشان از ما میخواهند تمامی آثار، نوشتارها و تحلیلهای مارکس و انگلس و روزا لوکزامبورگ و گرامشی و لنین و مائو و بسیارانِ دیگر را در این رابطه به بایگانی تاریخ بسپاریم و از نو و از صفر شروع کنیم.
گفتن چنین حرفهای درشتی و صادر کردن چنین احکام مطلقی آن هم از دهان و قلم کسانی که در مقایسه با غولهای اندیشه از بنیهی فکری ضعیفی برخوردارند، واقعن جسارت و شجاعت میخواهد. نه جسارت و شجاعت آدمی آگاه و دانا. بلکه شجاعت و جسارت آدمی که چون نمیداند که نمیداند با گفتن چنین سخنانی فقط باعث پوزخند رندان میشود.
بنا بر برداشت ایشان «سرآغاز سوسیالیسم در گذشتهی آن نیارمیده بلکه در پیشاپیش آن قرار دارد». جمله اگر چه لحنی ادبی دارد ولی بی معنی و یاوهگوئی است. مگر، بنا بر نظر ایشان، سوسیالیسم گذشتهای داشته است که پیشاپیشی در آینده داشته باشد؟ اگر سوسیالیسم رهائی خواهانهی مورد نظر آقای وثیق «نه در نظریه و نه در عمل» وجود داشته است و تنها این سوسیالیسم است که سوسیالیسم حقیقی است پس این جمله که «سرآغاز سوسیالیسم در گذشتهی آن نیارمیده بلکه در پیشاپیش آن قرار دارد» چیزی جز لفاظی توخالی نیست. مگر آن که برای سوسیالیسم در نظریه و در عمل گذشتهای قائل باشیم.
تازه پس از آن که به سوسیالیسم رهائی خواهانهی آقای وثیق ایمان آوردیم و به امید «ابداع و تاسیس» سوسیالیسمی کاملن نو به دست ایشان، دل به دریا زدیم و تمام دستاوردهای نظری و عملییِ دو سدهی گذشته را در رابطه با سوسیالیسم، بنا به دستور ایشان، به بایگانی تاریخ سپردیم و آماده شدیم که از صفر و از نو شروع کنیم، ایشان به ما خاطر نشان میسازند که این آغاز فقط یک شرطبندی است و نه چیزی بیشتر؟! بنابراین، این برآمدن سوسیالیسم رهائی خواهانه یک قمار بیشتر نیست که شرط بندی بر سر آن میتواند هم بُرد داشته باشد و هم باخت. و برای این که دچار خوشپنداری نسبت به برآمدن آن نشویم، از همین اول کار به ما هشدار میدهند که برآمدن سوسیالیسم رهائی خواهانه به شیوهی آقای وثیق «امروز امری دشوار، بغرنج و نامسلم است.»- مگر قرار بود سوسیالیسم رهائی خواهانه که تازه «دشوار، بغرنج و نامسلم» هم هست، همین امروز «ابدع و تاسیس» شود؟
حتمن به خاطر دارید که در ابتدا آقای وثیق در پاسخ به دو پرسش کدام سوسیالیسم و کدام چپ تذکر داده بودند که «امروزه پاسخی آماده و روشن برای» این دو پرسش وجود ندارد. ولی اکنون چند پاراگراف بعدتر و پس از خط بطلان کشیدن بر تمامی دستاوردهای نظری و عملییِ گذشته- نظریههای نادرست و تجربههای عملی ناموفق نیز دستاوردند و تنها از راه نقد آنهاست که شاید بتوان به نظریههای درست دست یافت- معلوم میشود که ایشان خیلی هم پاسخهای آماده و روشن در آستین دارند. به عنوان جملهای معترضه بد نیست خاطر نشان سازم که عباراتی مانند دشوار و بغرنج و پیچیده و نسبی و نامسلم و... بودن مسائل، از ادا و اطوارهائی است که برخی از خشکه «روشنفکران» فرانسوی یا فرانسه نشین در استفاده از آنها در گفتهها و نوشتههای خود بسیار علاقمندند و معمولن در مواقعی به کار میبرند که میخواهند به طور ضمنی و تلویحی به شنونده یا خواننده بفهمانند که از چند و چون موضوع مورد بحثشان اطلاع چندانی ندارند!!
باری. ایشان ابتدا به تعیُن منفی میپردازند و آن چه را برای ایشان «سوسیالیسم» نیست ردیف میکنند و میگویند:
««سوسیالیسم» برای ما سیستم نیست. نظام نیست. دولت یا حکومت نیست. حاکمیت ملی یا طبقاتی نیست. دولت طبقهای خاص ولو کارگری یا پرولتاریائی نیست (مگر برای شما آقای وثیق طبقات و از جمله طبقهی کارگر یا پرولتاریا هم وجود دارد- راسخ). دکترین یا شیوه تولید نیست.»
و پس از آن که برشمردند که سوسیالیسم رهائی خواهانهی به شیوه آقای وثیق چه چیزهائی نیست به تعیُن مثبت آن میپردازند و مینویسند:
««سوسیالیسم» یا مبارزهی رهائی خواهانه، فرایندی اجتماعی، جنبشی دگرسازانه و انقلابی است. روندی است پر تضاد و تعارض و در نتیجه غیرجبرباورانه و نامحتوم، با ناروشنیها و نامسلمیهایش، با خطرها و ریسکهایش، با پیش رویها و پس رویهایش... به سوی آنی که رهائیش مینامیم (که معلوم نیست چیست-راسخ). مبارزات مردمان آزاد و بسیارگونه با ویژگیها و تفاوتهای تقلیلناپذیر و یکتایشان اما در مشارکت و تجمع با هم برای رهائی از استثمار، نابرابریها و سلطههای گوناگون، به ویژه رهائی از سه سلطهی اصلی دوران ما یعنی سلطهی سرمایه، مالکیت خصوصی و دولت مدرن به منزلهی «حکومتی بر مردم». فرایندی رهائی خواهانه که نام آن را حتا میتوان در پرتو روحی از مارکس که همواره به آن وفادار میتوان بود (آقای وثیق شوخی نفرمائید- راسخ) «فرضیهی کمونیسم گذارد.»
پرسشی که در این جا مطرح میشود این است که طرفهای این مبارزهی رهائی خواهانه که به شیوهی آقای وثیق مساوی با سوسیالیسم است مبارزه کی با کی است. آقای وثیق به ما میگویند «مبارزات مردم آزاد و بسیارگونه... برای رهائی از استثمار، نابرابریها و سلطههای گونان...». بنابراین، یک طرف مبارزه را مردمان آزاد و بسیارگونه... تشکیل میدهند- مردمان آزاد؟ دیگر این چه صیغهای است. اگر مردمان آزادند یعنی رها یافتهاند، دیگر چه موضوعی برای رهائی از استثمار، نابرابریها و سلطههای گوناگون و سوسیالیسم رهائی خواهانه... باقی میماند؟ آیا این «مردمان آزاد» در مناسباتی با یک دیگر قرار دارند؟ یا این که مانند سیب زمینی در گونییای تکتک و جداجدا از هم در کنار هم قرار دارند بدون هیچ رابطه و مناسباتی با یک دیگر. اگر در رابطه و مناسباتی با یک دیگر قرار دارند این رابطه و مناسبات از چه نوع است و چگونه و چه چیزی آنها را بوجود میآورد. و اگر سیب زمینیهای کنار هم هستند چگونه با هم برای رهائی و «ابداع و تاسیس» سوسیالیسم رهائی خواهانه در ارتباط قرار میگیرند. به سخنی سادهتر آیا این «مردمان آزاد» در جامعهای زندگی میکنند؟ آیا در این جامعه تولیدی و توزیعی وجود دارد؟ اگر پاسخ آری است که بهتر است آری باشد، ماهیت آن تولید و توزیع چیست؟ آیا در آن تولید و توزیع تقسیم کاری وجود دارد و اگر تقسیم کاری وجود دارد جایگاه این «مردمان آزاد» در آن تولید و توزیع کجاست و چه مناسباتیی میان آنان وجود دارد ووو؟
به هر حال معلوم شد که یک طرف مبارزه را مردمان آزاد تشکیل میدهند- هر چه تعریف مردمان آزاد باشد. اما، طرف دیگر مبارزه را چه کسانی تشکیل میدهند؟ هیچ کسان! در این جا آقای وثیق از هیچ کسانی سخن نمیگوید. بلکه طرفهای دیگر مبارزه را «سه سلطهی اصلی دوران ما یعنی سلطهی سرمایه، مالکیت خصوصی و دولت مدرن...» تعیین میکند.
سلطه وجود دارد ولی فرد یا افراد سلطهگر وجود ندارند. سلطه خودش به طور مستقیم بر مردمان آزاد؟ سلطهگری میکند. سلطهی سرمایه وجود دارد ولی سرمایه دارانی، بورژواهائی، وجود ندارند که سلطهی سرمایه به دست آنان اعمال شود. نه طبقهی سرمایه داری وجود دارد که طرف مبارزه باشد، نه مالکان خصوصی بر وسایل تولید و زمین وجود دارند که طرف مبارزه باشند و نه روشن میشود که چرا دولت مدرن باید سلطهگر باشد. ما باید این همه را فقط به اعتبار داشتن اعتماد به درستی لفاظیهای آقای وثیق بپذیریم.
اما، آقای وثیق خوب میداند چرا از نام بردن این طبقات پرهیز میکند. زیرا اگر طبقهی سرمایه داری وجود داشته باشد آن گاه ایشان اولن وجود طبقه را پذیرفتهاند و اگر وجود یک طبقه را بپذیرند به ناچار باید وجود طبقات دیگر را نیز بپذیرند، موضوعی که قبول ندارند- برای آقای وثیق جامعهی بی طبقه مدتهاست که تحقق یافته است- و دومن مجبور خواهند شد در برابر طبقهی سرمایه دار، یعنی طبقهی بورژوازی، وجود طبقهی همتای آن را یعنی طبقهی کارگر را نیز بپذیرند که این دیگر گناهی کبیره است و پی آمدهائی مزاحم برای نظرات لیبرالی و متافیزیکییِ ایشان دارد. چون در این صورت مجبور به پذیرفتن تقسیم کار اجتماعی، وجود طبقات و در نتیجه مبارزهی میان آنان یعنی مبارزهی طبقاتی و... و همهی مقولات و روندهائی که مارکس در «کاپیتال» بررسی میکند، خواهند شد. و البته خواننده فراموش نکرده است که آقای وثیق آثار مارکس و تمامی متفکران کوتولهی پیش از خود را پیشتر به موزهی تاریخ سپرده است و در این جا عرق ریزان به کار پر زحمت و مشقت «ابداع و تاسیس» سوسیالیسم، سوسیالیسمی ازبُن و اساس نو مشغول است که از پایه و اساس با سوسیالیسمیهای تاکنونی متفاوت است - چقدر این خزعبلات آقای وثیق به خزعبلات «دورینگ» در قرن نوزدهم شباهت دارد که او نیز میخواست در برابر نظرات و تئوریهای مارکس سوسیالیسمی کاملن متفاوت و نو بسازد (رجوع کنید به آنتی دورینگ اثر انگلس).
از این رو، آقای وثیق مجبور میشود «مردمان آزاد» را در مبارزه برای رهائی با سه سلطه، که در لغت به معنای: قدرت، توانائی، چیرگی، فرمانروائی، معنی شده است درگیر کند. حال چگونه سلطهی بدون سلطهگر، فرمانروائییِ بدون فرمانروا میتواند وجود داشته باشد از اسرار و رموزی است که فقط آقای وثیق بر آنها آگاهی دارد و نیازی به توضیح آن نمیبیند. در دست تردستی چون آقای وثیق همه چیز ممکن است. «سلطه» تبدیل به سوژهای اجتماعی میشود. شخصیت اجتماعی پیدا میکند. فاعل تاریخ میشود و در هیئت شخص فعال درمیآید که طرف مبارزهی «مردمان آزاد» است.
حال، دانسته است که از زمان اسپینوزا تعیُن منفی، توخالی و عاری از محتوا نیست. بلکه آن نیز تعُین است. اگر در بارهی شیء یا پدیدهای گفته شود چه چیزهائی نیست این کار در جهت شناخت و تعُین آن شیء یا پدپده است. ولی در هر تعیُن منفی لحظههائی از تعیُن مثبت نیز نهفته است. اگر بگوئیم این میوه سیب، پرتغال، گلابی و... نیست، به سطحی از شناخت از آن میوه رسیدهایم. ولی در تعیُن منفی آن میوه لحظههائی از تعیُن مثبت وجود دارد. یعنی میدانیم، سیب، پرتغال، گلابی و... چیست.
باری. در نقل قول بالا از آقای وثیق، ایشان در توضیح این که «سوسیالیسم» ایشان چه چیزهائی نیست و چه چیزهائی هست، از مقولهها و مفاهیمی چون سیستم، نظام، دولت، حکومت، حاکمیت، ملی، طبقاتی، دولت طبقهای خاص، کارگر، پرولتاریا، دکترین، شیوهی تولید، تولید، رهائی ووو استفاده میکنند. بدون آن که توضیح دهند و روشن کنند که معنا و مصداق این مقولات و مفاهیم نزد ایشان چیست و آنها را از کجا آوردهاند یا از کی گرفتهاند.
تبیین و توضیح این مفاهیم و مقولهها توسط آقای وثیق از آن جهت ضرورتی مطلق است چون اگر به یاد داشته باشید پیشتر بنا بر توصیهی ایشان ما مارکس، انگلس، روزا، لنین، کائوتسکی، مائو ووو را همگی به بایگانی تاریخ سپردهایم و میخواهیم از نو و از صفر به ابداع و تاسیس سوسیالیسم بپردازیم. به عبارت دیگر ذهنهایمان را از تمام سمومات گذشته پاک کردهایم و ذهنمان اکنون چون برگ کاغذی سفید است که هیچ چیزی روی آن نوشته نشده است. بدینسان، اکنون چیزی در بارهی مقوله یا مفاهیمی چون سیستم، نظام، دولت، حکومت، الخ نمیدانیم و اگر هم خرده سوادی از مطالعهی آثار اندیشمندان بزرگ و کوچک گذشته در ذهن داشتیم بنا بر توصیهی آقای وثیق آن همه را به موزهی تاریخ سپردهایم و خود را به دست ایشان، متفکری نو ظهور که در تاریخ مانندش وجود نداشته سپردهایم، تا برای ما شیفتگان رهائی از سه سلطه که به ایشان و حرفهایشان ایمان آوردهایم، روی آن صفحهی سفید اذهانمان طرحِ «ابداع و تاسیس» سوسیالیسمی نو را ترسیم نمایند.
باری. پس از فراغت آقای وثیق از برشمردن چیزهائی که «سوسیالیسم» ایشان نیست نوبت به ردیف کردن چیزهائی میرسد که «سوسیالیسم» ایشان هست و معلوم میشود که «سوسیالیسم» ایشان در میان چیزهای دیگر:
«مبارزهی رهائی خواهانه، فرایندی اجتماعی، جنبشی، دگر سازانه و انقلابی است.»
بنابراین، سوسیالیسم وثیقی= مبارزهی رهائی خواهانه= فرایندی اجتماعی= جنبشی دگرسازانه و انقلابی.
حال اگر به خاطر ادامهی بحث بپذیریم که سوسیالیسم همان چیزهائی است که ایشان میگویند پرسش از ایشان این است که مگر سوسیالیسمهای دیگر مبارزهی رهائی خواهانه، فرایندی اجتماعی، جنبشی دگرسازانه و انقلابی نبودند؟
آقای وثیق نمیتواند نفی کند که برای آن سوسیالیسمها مردمان بسیاری مبارزهها کردند. آن سوسیالیسمها نیز در جامعه بوجود آمدند. آن هم نه یک شبه بلکه در طول زمان، پس فرایندی اجتماعی بودند. دگرسازانه و انقلابی نیز بودند. مگر مبارزات بلشویکها و انقلاب روسیه؛ مبارزات حزب کمونیست چین، مارش طولانی، انقلاب چین و غیره، مبارزه نبودند، فرایندی اجتماعی نبودند، دگرسازانه و انقلابی نبودند؟ ایشان حداکثر میتوانند بگویند که آن سوسیالیسمها رهائی خواهانه نبودند. ولی مگر مدعیان آن سوسیالیسمها پیش از پیروزی و به دست گرفتن قدرت مدعی بودند که سوسیالیسم آنان سوسیالیسمی مستبدانه است. آنان نیز در بارهی سوسیالیسمشان همین ادعای رهائی خواهانه را داشتند که آقای شیدان وثیق اکنون در حرف و فقط در حرف مدعی است سوسیالیسماش چنان خصوصیتی را دارد. در سطح داشتنِ ادعا نسبت به خصوصیت رهائی خواهانهی سوسیالیسمشان، آقای وثیق حداکثر در همان جائی قرار دارند که آن دیگران نیز پیش از به دست گرفتن قدرت قرار داشتند. یعنی در حد ادعا. در حدی که عقل و منطق اجازه میدهد تا در اکنون نسبت به احتمال وقوع هر رخدای در آینده پیشگوئی و داوری کرد، به چه دلیل، چرا و چگونه میتوان باور داشت که سرنوشت سوسیالیسم رهائی خواهانهی ایشان چیزی بهتر از سرنوشت سوسیالیسم رهائی خواهانهی آن دیگران خواهد بود؟ تازه آن چه آقای وثیق در بارهی سوسیالیسم رهائی خواهانهشان میگویند و مینویسند صفحاتی بیش نیست و در بارهی نگرششان به تاریخ، شیوهای که برای شناخت از پدیدهها بکار میبرند و درکشان از اقتصاد سیاسی، جامعه ووو تقریبن هیچ چیز معقولی برای گفتن ندارند. در حالی که مدعیان سوسیالیسمهای رهائی خواهانه در گذشته هزاران صفحه در توضیح و تبیین نظرات خود و شاید به وزن آقای وثیق نوشته و گفتهاند.
تا زمانی که ایشان علل و دلایل مادی و عینیِ چرائی سرنوشت آن سوسیالیسمها را توضیح ندهند، نخواهیم دانست چرا بر سر آن سوسیالیسمها آن آمد که آمد. البته این کار بسیار از عبارتپردازی و لفاظی که چیزی بیش از انشانویسی نیست و مورد علاقهی آقای وثیق است بسیار بسیار مشکلتر است. برای انجام آن نیاز مبرم به سواد و دانش راجع به موضوع مورد بررسی است!!
آقای وثیق در جائی در نوشتهشان که دلیل میآورند چرا باید «مُدل»های سوسیالیسمهای تاکنونی را به بایگانی تاریخ سپرد مینویسند:
«پدیداری به نام «سوسیالیسم» امروزه در جهان وجود ندارد. مُدل هائی که در سدهی پیش در شوروی، چین، اروپای شرقی... «سوسیالیسم واقعن موجود» نام گذاردند، مُدلی که در اروپای غربی «سوسیال دموکرات» مینامند و یا آن چه این روزها در آمریکای لاتین چپ سوسیالیستی میخوانند، به هیچ رو نزد ما نمونههای سوسیالیسمی رهائی خواهانه به شمار نمیآیند. اینها در نظریه و عمل نشان دادهاند و همواره میدهند که سیستم استثمار، نابرابری، و سلطه را نه تنها از میان برنمیدارند بلکه بر خلافِ ادعاهایشان، هر جا که به قدرت رسیدهاند یا میرسند، مدیریت و بازتولید سیستم را در شکلهائی گاه شدیدتر و خشنتر در پیش میگیرند.»
آن چه آقای وثیق در بارهی عملکرد مدلهای سوسیالیسمهای تاکنونی میگویند در پائینترین سطح از شناخت یعنی در سطح عامیانهی مشاهدهی معلولهاست. شما اگر از مردم عامییِ هر یک از این جوامع دربارهی خصوصیات و وضعیت «سوسیالیسم» حاکم بر آنها بپرسید همین چیزها را به شما خواهند گفت که آقای وثیق میگویند. چه بسا بسیار بیشتر و شدیدتر. لازم به یادآوری است که آقای وثیق به هیچ روی کاشف این حقایق نیست.
در همان زمانِ ظهور نخستین نمونه از این مدل یعنی انقلاب اکتبر و پیدایش جامعهی شوروی، در بیرون از شوروی نظریه پردازان سوسیالیستی مانند کائوتسکی، روزا لوکزامبورگ و... آن انقلاب و آن جامعه و پیامدهایش را بررسی کردند و در داخل روسیه شخصیتهائی مانند پلخانف، مارتفِ منشویک و... و بسیاری از کمونیستها، مارکسیستها، سوسیالیستها، اعضای قدیمییِ حزب بلشویک، رهبرانِ سندیکاها، کارگران و بسیاران دیگر در مخالفت با حاکمیت استبدادی لنین، استالین و حزب بلشویک به نام پرولتاریا، برخاستند و جان خود را در راه آرمانهای خود فدا کردند.
روسیاهی بر کسانی مانند آقای وثیق میماند که برغم وجود این تحلیلها و نوشتهها و هزاران نوشته و گزارش دیگر از وضع زندانها، کولاکها، ارودگاههای کار اجباری و... در شوروی و شرایط استبدادی حاکم بر چین، زمانی که مائوئیسم- استالینیسم مُد روز بود به آن جریان پیوستند و مبلغ آن شدند و تازه زمانی که از مد روز افتاد از آن دست برداشتند و تواب شدند.
ولی پرسش اساسی از آقای وثیق این است که چرا و به چه علت یا علتها در تمام این جوامع، «سوسیالیسمی» که بر آنها حاکم میشود خلاف سوسیالیسمی از آب در میآید که مبلغان، مروجان و رهبران در دورانِ پیش از به دست گرفتن قدرت وعده میدادند و تبلیغ میکردند و با رسیدن به قدرت «سیستم استثمار، نابرابری و سلطه را نه تنها از میان بر نمیدارند بلکه... هر جا که به قدرت رسیدهاند یا میرسند، مدیریت و بازتولید سیستم را در شکلهائی گاه شدیدتر و خشنتر در پیش میگیرند.»
آقای وثیق، به راستی چرا این طور میشود؟ چرا این وضع مرتب تکرار میشود: در شوروی، در چین، در اقمار شوروی در اروپای شرقی، در کوبا، در کرهی شمالی، در ویتنام، در...؟ دلیل و علت آن چیست؟ آیا علت آن در خصوصیات شخصی رهبران این «سوسیالیسم»ها نهفته اسست؟ آیا آن چنان که مذاهب و ادیان تبلیغ میکنند این امر فطری است و از فطرت بد انسانییِ آن رهبران نشئت میگیرد؟ که اگر این طور باشد، یعنی فطری انسان باشد، پس باید فاتحهی همه سوسیالیسمها را خواند چون شامل همهی آدمها میشود و دل به سوسیالیسم رهائی خواهانهی آقای وثیق هم نتوان بست! آقای وثیق چرا همان طور که شما به درستی میفرمائید در هر کجا که این افراد به قدرت میرسند این وضعیت تکرار میشود؟ آیا نباید این امر علت و دلیلی داشته باشد و آیا نباید علت و دلیل را در نه در افراد و اشخاص بلکه در جائی دیگر جستجو کرد؟ مثلن در شرایط اجتماعی و تاریخی این جوامع؟ مرحلهی تکامل تاریخییِ آنها؟ سطح رشد و تکامل تولید و نیروهای مولد مادی؟ چرا پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعن موجود در روسیه نظام حکومتی که جانشین آن میشود وضعیت مشابهی پیدا میکند و پوتین به جای برژنف مینشیند؟
در علوم طبیعی، دانشمندان به وجود علت و معلول در پدیدههای طبیعی باور دارند. از اینرو، هر گاه معلولی مشابه در شرایطی مشابه به طور مکرر مشاهده شود، دانشمندان علت واحدی را برای آن مشاهدات فرض میکنند و بنا بر این فرض به کاوشِ آن علت میپردازند. آیا تکرار معلول مشابه در «سوسیالیسم»های تاکنونی دلالت بر وجود علتی مشابه برای ظهور این سوسیالیسمها و سرنوشت محتوم آنها ندارد؟
من از آقای وثیق پوزش میطلبم که این پرسشهای ناخوشایند برای ایشان را مطرح میکنم. و میدانم که پاسخی برای آنها ندارند. چون میدانم که در چارچوب فلسفه و نگرش ایدآلیستی و متافیزیکییِ ایشان که در آن فقط مفاهیم و مقولهها حق حیات و هستی دارند و از واقعیات عینی و مادی مستقلاند و کار آدمی چیزی جز تحقق آنها نمیتواند باشد، پاسخی برای آن پرسشها جز لفاظی و عبارتپردازی وجود ندارد. در سراسر نوشتهی ایشان شما هیچ اشارهای به شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی و تاریخییِ حاکم بر جوامعی که آن سوسیالیسمها بر آنها حاکم شد و رابطهی آنها با سرنوشت آن سوسیالیسمها نمیبینید. کار ایشان این است که فقط با مفاهیم و مقولات بازی و لفاظی کنند.
بس است. حال بد نیست کمی هم به حرفهای منطقی، پر محتوا، متین، حسابی و دست و پا دار گوش فرا دهیم و ببینیم مارکس در مورد این سوسیالیسمها و پیشبینییِ سرنوشت آنها چه گفته است. مارکس و انگلس در «ایدئولوژی آلمانی» در سال 1846/1845 یعنی بیش از 150 سال پیش مینویسند:
«این به اصطلاحِ فلاسفه «بیگانگی» طبیعتن میتواند تنها تحت دو پیشنهادهی عملی رفع گردد. برای آن که نیروئی «غیر قابل تحمل» گردد، یعنی نیروئی که مردم علیه آن انقلاب کنند، باید انبوه بشریت را کاملن «فاقد مالکیت» کرده و در عینحال در تضاد با جهانی موجود از ثروت و فرهنگ باشد که هر دو مشروط به ارتقاء عظیم نیروهای مولد و درجهی بالای تکامل آن است- و از سوی دیگر این تکامل نیروهای مولد (که با آن به جای موجودیت محلی، موجودیت تاریخجهانی انسانها وجودی دسترس و تجربی مییابد) از آن رو پیشنهادهای عملی و مطلقن ضروری است که بدون آن تنها کمبود همگانی میشود و با احتیاج نیز اجبارن نزاع بر سر ضروریات باز آغاز و همهی کثافتکاری گذشته باز برقرار میگردد. (آقای وثیق خوب به این حرفهای مارکس توجه کنید شاید بتوانید دلیل و علت بازتولید آن شرایط را در سوسیالیسمهای تاکنونی بفمید!- راسخ) زیرا از آن گذشته تنها با این تکامل همگانهی نیروهای مولد، مراودهی همگانهی انسانها نیز بدست میآید. از اینرو از سوئی پدپدهی انبوه «فاقد مالکیت» را در همهی ملل همزمان بوجود میآورد (رقابت عمومی)، هر یک را وابسته به تحول دیگران میکند و سرانجام افرادِ تاریخجهانی، افراد تجربتن جهانی را جایگزین افراد محلی میکند. بدون این
1) کمونیسم تنها میتواند وجود محلی داشته باشد؛
2) نیروهای مولده نمیتوانند چون نیروهائی همگانی و از اینرو غیر قابل تحمل تکامل یابند و چون «اوضاعی» محلی- خرافی باقی میمانند؛ و
3) هر گسترش مراوده، کمونیسم محلی را از میان برخواهد داشت. کمونیسم به طور تجربی تنها چون عمل ملل حاکم «یکباره» و همزمان ممکن است. چیزی که پیشنهادهاش تکامل همگانهی نیروهای مولد و مراودهی جهانییِ وابسته به آن است.»
بر خلاف آقای وثیق که هیچ توضیح علّی برای تکرار وضعیت و شرایط حاکم بر سوسیالیسمهای تاکنونی ارایه نمیدهد و علت آن را در شرایط مادی و عینییِ حاکم بر این جوامع نمیجوید و در برابر این واقعیتها شگفت زده و انگشت به دهان میماند و جز لفاظی و آسمان ریسمان بافی علت و دلیلی مادی، عینی و تاریخی برای بازتولید شرایط گذشته در این جوامع ارایه نمیدهد، مارکس در بیش از 150 سال پیش خصوصیات و سرنوشت این «کمونیسمهای محلی و خرافی» را پیشبینی میکند و فروپاشییِ آنها را در نتیجهی (رقابت عمومی) با جوامع پیشرفته امری اجتنابناپذیر تبیین میکند. همان طور که اتفاق افتاد و اتفاق میافتد. پس میبینید که مارکس و مارکسیسم نه تنها کهنه نشده بلکه همچنان شاداب و سرزنده است و نه تنها نمیتوان کارهای عمیقاش را، بنا بر توصیهی شخصی کوتهبین و نارسیست چون آقای وثیق، به موزهی تاریخ سپرد بلکه حتا برای فهم و درک علل و چرائی سرنوشت آن سوسیالیسمها یا به قول مارکس «کمونیسم محلی» بدون ارجاع به او و کمک از او نمیتوان به درک و فهم معقول و توضیح علمی آنها دست یافت.
ادامه دارد
|