پاسخ فمینیست‌های سیاه به نانسی فریزر
نشانگان خستگی فمینیسم سفید
نوشته:بِرِنا بهندر و دنیس فِرِایرا داسیلوا، ترجمه:فیروزه مهاجر


• کار آنجلا دیویس، ادره لرد ، هیمانی بنرجی، آوتار براه، سلما جیمز، ماریا میس، چندرا تالپاده موهانتی، سیلویا فدریچی، درثی رابرتز و شمار بسیاری دیگر، جهان بسته و انحصارگرای چارچوب­های مفهومی را که فمینیست­های سفید در دنیای انگلیسی‌زبان شکل دادند از هم پاشیدند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۷ آبان ۱٣۹۲ -  ۲۹ اکتبر ۲۰۱٣


یادداشت مترجم
به نظر می‌رسد پاسخ فمینیست‌های سیاه به مقاله‌ی نانسی فریزر که می‌تواند از دید خواننده مکمل آن هم محسوب شود، نیازمند چند توضیح است. قبل از هرچیز، قدمت مبارزات فمینیسم سیاه black feminism)) و نقد مستمر آن­ به جامعه­ی پدرسالار به نیمه‌های دو قرن پیش (۱٨۵۰) و مبارزه با برده داری برمی­گردد. دوم، بعدها و در دهه­ی ۱۹۷۰ آن­ها از جمله گروه­هایی بوده­اند که تلاش کرده­اند دولت­ها را موظف به پرداخت دستمزد خانه­داری کنند، به این دلیل عمده که زنان نیروی کار خود را ـ از جمله تولید و بازتولید نیروی کار دستمزدبگیر ـ رایگان به سرمایه­داری نفروشند؛ که این اگر عملی شود کمکی است برای به رسمیت شناخته شدن کار زنان در خانه، استقلال مالی پیدا کردن زنان خانه­دار، ترویج کار مراقبت از هم در جامعه­ی بشری که با غالب شدن منطق بازار دیگر به این مسائل توجه ندارد، و شکستن این ذهنیت است که توجه و محبت به دیگران ویژگی زنانه و ذاتی است و به همین دلیل­ها مهم نیست. پیشرفت­هایی هم بسته به شرایط محلی صورت گرفته است. سوم، فمینیسم سیاه در زمینه­ی نظری هم جایگاه مهمی دارد، از جمله به‌واسطه­ی نظریه­ی جامعه­شناسی فمینیستی «نقطه‌ی تلاقی» intersectionality theory، که به زبان ساده یعنی مطالعه‌ی شیوه­های عمل جنسیت، نژاد، قومیت، طبقه و سکسوالیته همراه با هم، برای ساختن و حفظ نابرابری و نظام­های سرکوب به هم چفت و بست شده­ای که گروه­های مختلف محروم و/یا اقلیت را نشانه می­گیرد، که بدیهی است شامل همه­ی «ما» نمی‌شود. طبق این نظریه در مفهوم‌سازی­های قدیمی از سرکوب، ازقبیل تبعیض نژادی، جنسی، و جز آن بیش‌ترِ نظریه­های جامعه­شناختی مرتکب اشتباه می‌شوند و هربار فقط یک متغیر را بررسی می­کنند. حال آن­که متغیرها گروهی عمل می­کنند. شکل­های سرکوب با هم ارتباط متقابل دارند و بر هم تاثیر می­گذارند، و نظام سرکوب درهم­تنیده­ای را درست می­کنند که فصل مشترک تمامی تبعیض­هاست. پذیرفتن این موضع امکان دیدن و تشخیص دادن بسیاری فضاهای دیگر محل تلاقی تبعیض­ها را فراهم می­کند.
ریتزر (۲۰۰۷) نظریه­ی نقطه­ی تلاقی را یکی از نظریه­های عمده­ی فمینیستی می­داند و تعریفی که از آن می­دهد از این­قرار است: «… این دیدگاه که زنان سرکوب را به شکل­های مختلف در صورت­بندی­های مختلف و با شدت درجات مختلف تجربه می­کنند»(۱)
از این دیدگاه فمینیست­های سفیدی که به‌ویژه از جایگاهی ممتاز برخوردارند، و بلندپروازی­های آن­ها به نوعی هم­دستی با نظام سرکوب شمرده می­شود، بنا به ارتباط بین دانش و اندیشه و عمل شخص و جایگاه طبقاتی او – که کالینز به تبعیت از مارکس مطرح می کند – نمی‌توانند دستورعمل مفیدی برای فمینیست­های سیاه و جهان سومی صادر کنند. ایراد دیگر مقاله­ی فریزر، ازدیدگاه این منتقدان، بیهوده شمردن بحث­های مربوط به هویت از سوی او است. حال­آن­که طبق نظریه­ی نقطه­ی تلاقی، محورهای مختلف هویت جنسیتی، نژادی، قومیتی و… نیز با یکدیگر در ارتباط‌اند و بر هم تاثیر می­گذارند، و به این ترتیب به بی­عدالتی و نابرابری اجتماعی نظام­مند یاری می­رسانند.
نویسندگان خود چند روز پس از انتشار مقاله در عین این­که همچنان بر اهمیت همبستگی بین تمامی زنان جهان برای حل هرگونه تبعیض در جامعه­ی بشری تاکید می­ورزند، توضیح داده­اند که: ۱) فمینیست­های سفید از نولیبرالیسم زیان­ نمی‌بینند چون هستی‌شناسی متفاوتی ندارند و همین که برنامه­هاشان و پیروزی­هاشان را نولیبرالیسم از آن خود کرده است به این معنی است که به همان دردها هم می­خورد؛ ۲) قصدشان از نوشتن این مقاله هشداری بوده به آن­ها تا واقعیت را همان­گونه که هست ببینند؛ ٣) بر این باورند که این فمینیسم سفید خاص در این همه سال تجربه­ای نیندوخته و پدرسالاری را نمی‌شناسد؛ ۴) بحث آن­ها این نیست که فمینیست­های سیاه و جهان سومی برترند، بلکه می­خواهند بگویند که به رغم نادیده گرفته شدن، نقدهایی از سرمایه­داری کرده­اند که همچنان معتبر و در مبارزه علیه نظام­های مختلف سرکوب کارآمد است.

                                                                      ***

نانسی فریزر در نوشته‌ی اخیر خود «چه‌گونه سرمایه‌داری فمینیسم را به خدمتکار خود تبدیل کرد و چه‌گونه باید آن را پس گرفت»، از کار خود در حوزه­ی نظریه­ی سیاسی یاری می­گیرد تا این بحث را مطرح کند که فمینیسم را در بهترین حالت نولیبرالیسم جزو ابواب جمعی خودش کرده و در بدترین حالت یک سرمایه‌گذاری کاپیتالیستی طبق پروژه­ی نولیبرال بوده­است. آن­چه در نگاه نخست به­عنوان خوداندیشی به­نظر منطقی می‌رسد، از آن نوع خوداندیشی­ها که ائتلاف­ها و تجلیل­ها از اقدامات استراتژیک گذشته برای بهبود زندگی زنان را ارزیابی می­کند و مسئولیتش رامی­پذیرد، به­هرحال در نگاه دوم نزدیک­بینی مادرزاد و مکرر فمینیسم سفید در فهمیدن، گفتن و شنیدن و اندیشیدن همراه با فمینیست­های سیاه و جهان سومی را آشکار می­کند.
این دانش­پژوهان و کنشگران، که از اوایل دهه­ی ۱۹۷۰ دست به­قلم بردند به­طور منظم درگیر نقدی فمینیستی بودند، نه تنها نقد سرمایه­داری دولتی، بلکه نقد سرمایه­داری جهانی‌شده­ای که ریشه در میراث­های استعمار دارد. این فمینیسم­ها «تبعیض جنسی فرهنگی» را مقدم بر بازتوزیع اقتصادی نشمرده­اند. ادبیات مورد بحث گسترده است، نمونه­ها بی‌شمار، و بنابراین، این امر ­که فمینیست­های سفید از موج دوم فمینیسم چنان صحبت می­کنند که انگار یگانه «فمینیسم» بود و وقتی از شکست­ها در مبارزات خود می­نالند ضمیر «ما» را به­کار می­برند به‌مراتب آزاردهنده­تر است. بگذارید فقط بگوییم که چیزی به اسم «فمینیسم» در مقام فاعل هیچ جمله‌ای که تنها جایگاه برای نقد پدرسالاری تعریف شود وجود ندارد. زیرا چنین جایگاهی از همان زمانی که ساجرنر تروث Sojourner Truth گفت «مگه منم زن نیستم؟» فروپاشیده است. اگرچه یک جایگاه فاعلی وجود دارد، آن­که فریزر غصه­اش را می­خورد، آن­که بر کرسی فاعل خودمختار رهایی‌یافته راحت جا خوش کرده­است. البته، آن جایگاه همان است که او کمک­کار نولیبرالیسم می­شناسدش. اما این تعجبی ندارد، چون فمینیسم او و نولیبرالیسم هر دو داری یک جوهر لیبرالی هستند که فمینیست­های سیاه و جهان سومی از همان اوایل آن را در مسیر فمینیسم­ها تشخیص­داده­اند و به تماشا گذاشته­اند.
کار آنجلا دیویس A. Y. Davis، ادره لردAudre Lorde ، هیمانی بنرجی Himani Bannerji، آوتار براه Avtar Brah، سلما جیمز Selma James، ماریا میس Maria Mies، چندرا تالپاده موهانتیChandra TalpadeMohanti، سیلویا فدریچی Silvia Federici، درثی رابرتز Dorothy Roberts و شمار بسیاری دیگر، جهان بسته و انحصارگرای چارچوب­های مفهومی را که فمینیست­های سفید در دنیای انگلیسی‌زبان شکل دادند از هم پاشیدند. این دانش­پژوهان و کنشگران چارچوب­هایی تحلیلی درست کرده­اند که همزمان هم سوار بر چالشی است با مارکسیست سیاه و نظریه­ی ضد استعماری که از اساس در نظریه­پردازی جنسیت و سکسوالیته ناموفق بوده­اند، و اندیشه­ی مارکسیست و سوسیالیست فمینیست که همچنان، به شیوه­های مختلف، موفق به یافتن توضیحی برای نژاد، تاریخچه­های استعمار، و بی­عدالتی­های ساختاری بین ملت دولت­های به اصطلاح توسعه‌یافته یا در حال توسعه نمی­شود، و هم چاره‌ی چشمگیری برای هر دو ارائه می­کند. و البته که میس، فدریچی و جیمز سفیدند، اما مارکسیست فمینیست­های سیاه و جهان سومی خواهان همبستگی سیاسی در سراسر خط رنگ هستند.
دانش­پژوهانی که درباره­شان حرف می­زنیم پیوسته نقدهایی را از شکل‌های مالکیت، مبادله، نیروی کار دستمزدی و غیر دستمزدی سرمایه­داری، همراه با شکل­های ساختاری و به­طور فرهنگی تثبیت شده­ی خشونت پدرسالاری، پیش برده­اند. اجازه دهید نمونه­ی تجاوز و خشونت جنسی علیه زنان را برگزینیم. آنجلا ایوون دیویس، در اثر دوران­ساز خود، زنان، نژاد و طبقه محکم دلیل آورد که بیش‌تر مبارزات معاصر و ضروری سیاسی که زنان سیاه با آن روبه‌روی‌اند ریشه در انواع خاص سرکوبی دارد که در زمان برده­داری صورت گرفت. چنان­ که دیویس نوشت، زنان تمامی طبقات، نژادها و سکسوالیته­ها با تجاوز و خشونت جنسی روبه‌رو می­شوند.اما بار روان­شناختی آن برای زنان و مردان سیاه متفاوت است. در دوران پیش از جنگ­های داخلی ایالات متحد، اسطوره‌ی متجاوز سیاه و مرد سیاه خشنِ دارای میل جنسی مفرط باعث موارد متعدد مثله کردن شد. این اسطوره­ی نژادپرستانه­ی ماندگار حضور بیش از حد مردان سیاه در زندان­ها به جرم تجاوز جنسی را توضیح می­دهد، و منجر به تردید زنان آفریقایی-آمریکایی در مشارکت در کنشگری آغازین فمینیستی علیه تجاوز جنسی شد که روی تقویت قانون و نظام قضایی تمرکز داشت. (دیویس، ۱۹٨۴) سلب مالکیت ازنیروی کار سیاه که در منطق برده­داری ریشه داشت خود را در سلب مالکیت از نیروی کار محکومین در دوران پسابرده­داری تکرار می­کند، و امروزه، در اجبار نیروی کارِ به بیگاری رایج در مجموعه صنایع زندان. (دیویس، ۲۰۰۵)
خشونت جنسی به این ترتیب به صورت چیزی مشتق از برده­داری و استعمار فهمیده می­شود، و هم بر زنان تأثیر می­گذارد و هم بر مردان. این تاریخ بدن­های زنان سیاه همچون کالاهایی برای مصرف، که به قصد رضایت مردان سفید هتک حرمت شده همچنان به صورت نشانی روانی، اجتماعی، نژادی در جامعه­ی معاصر آمریکا باقی است. با احترام به زنان بومی آمریکا و زنان اقوام اولیه­ی (First Nations) کانادا، کلیشه‌سازی عصر استعمار از «squaw» بر مبنای تصویرهای ذهنی نژادپرستانه­ی معاصر ادامه می­یابد، و زنان بومی را در برابر هرشکل خشونت جنسی آسیب­پذیر می­کند که همواره از پیش نژادپرستانه و یادآور الگوهای خشونتی است که از طریق سلب مالکیت از زمین­ها، زبان­ها، و امکانات و صد البته، پراتیک­های فرهنگی­شان صورت گرفت. (بنگرید به P. Monture-Angus, Kim Anderson, ShereneRazack)
توصیه­های اخیر مبنی بر این­که فمینیست­ها باید نگاه خود را به کار بدون دستمزد، کار مراقبت، معطوف کنند، در اندیشه­ی فمینیست سیاه: دانش، قدرت و آگاهی نوشته­ی پاتریسیا هیل کالینز تحلیل شده ­است. او تأکید دارد که زنان آفریقایی ـ آمریکایی، ممکن است کار در خانه را که به­رفاه و آسایش خانواده­هاشان یاری می­رساند نوعی مقاومت در برابر نیروهای اجتماعی و اقتصادی بدانند که هم­دست شده­اند تا به فرزندان و خانواده­های آفریقایی ـ آمریکایی صدمه زنند. همچنین فمینیست­های سیاه کارزار دستمزد برای کارِ خانه را پیش برده­اند، که هنجارهای بورژوازی درباره­ی اقتصاد خانواده را به چالش می­طلبد. ما، به تبعیت از آنجلا دیویس، اعلام می­کنیم که فمینیست­های سیاه و جهان سومی مدت­هاست که در حال نظریه­پردازی و اقدام هستند.
پایان دادن به سرکوب، خشونت علیه زنان، خشونت علیه مردان، به ویژه از نوع لیبرال آن، به معنی پذیرفتن اندیشه­ی تاریخی، ماتریالیستی، و ضد نژادپرستی فمینیست­های سیاه و جهان سومی مارکسیست است. آیا فمینیست­های سفیدی که در رویکردهای از جهات دیگر لیبرال-چپ به فمینیسم بر استفاده از واژه­ی «نژاد» یا «نژادپرستی» اصرار می­ورزند به‌عمد کر و کورند؟ آیا آن­ها قادر نیستند صحنه را به فمینیسم سیاه بسپارند چون این به معنی از دست­دادن امتیازی خاص است؟ ادعای جهان­شمولی داشتن مدام، که جوهر این فمینیسم سفید است، تجربه­ها، اندیشه­ها و کار فمینیست­های سیاه و جهان سومی را کماکان نامرئی می‌کند. وقت تمام است!

۲۱ اکتبر ۲۰۱٣

برنا بهندر استاد مطالعات فمینیستی در دانشگاه سواس لندن و دنیس فِرِایرا داسیلوا استاد مطالعات قومی در دانشگاه سن دیه‌گو است.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی
پی‌نوشت‌ها
(۱) G. Ritzer (۲۰۰۷) Contemporary Sociological Theory and It’s Classical Roots: The Basics.McGraw-Hill, p.۲۰۴
(۲) واژه­ای قرضی در زبان انگلیسی به معنی زن بومی آمریکای شمالی، که در کاربرد امروزی جنبه­ی تحقیرآمیز دارد.