درباره­ی «قوانین و نظریه­ها در علوم طبیعی»


فروغ اسدپور


• انتشار مطلبی با عنوان «تزهایی پیرامون نظریه­ها و پارادایم­ها»(۲) و دفاع آن از شکاکیت، نسبیت­گرایی عامیانه و غیرعلمی، کثرت­گرایی بی‌در و پیکر نظری، و پیش کشیدن مطالبی فاقد انسجام ساختاری و نظری، مرا واداشت تا در مطلب کنونی با یکی از پرسش­هایی که نویسنده طرح کرده است، درگیر شوم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۷ آبان ۱٣۹۲ -  ۲۹ اکتبر ۲۰۱٣



«بیماری زمانه‌ی ما، که به نقطه‌ی نومیدی رسیده، این فرض است که شناخت، فقط سوبژکتیو است… و این سوبژکتیویته آخرین کلام است… بنا به دیدگاه جدید، اعتقاد به معنای دقیق کلمه، یعنی صورت محضِ معتقدبودن ـ صرف‌نظر از محتوای آن ـ خوب است، زیرا هیچ ملاکی برای حقیقتِ آن در دسترس نیست».(1)

انتشار مطلبی با عنوان «تزهایی پیرامون نظریه­ها و پارادایم­ها»(2) و دفاع آن از شکاکیت، نسبیت­گرایی عامیانه و غیرعلمی، کثرت­گرایی بی‌در و پیکر نظری، و پیش کشیدن مطالبی فاقد انسجام ساختاری و نظری، مرا واداشت تا در مطلب کنونی با یکی از پرسش­هایی که نویسنده طرح کرده است، درگیر شوم. نوشته­ی یادشده بهانه­ای است برای این که یک بار دیگر(3) برخی مفاهیم اصلی فلسفه­ی علم رئالیستی ـ دیالکتیکی را پیش بکشم و بگویم که به­جای این آشفته­گویی­ها بهتر است که مطالعات جدی و انسجام فکری و نظری را ارج بنهیم. به­جا است جملاتی از هگل را در این­جا، همچون بالا، بیان کنم تا به­این وسیله بگویم که هنوز هم با همان معضلی روبه‌رو هستیم که او با آن دست و پنجه نرم می­کرد، شکاکیت فلج­کننده، سوبژکتیویسم و سطحی­گرایی: «[گمان می­کنند] با چنگ‌زدن به آن‌چه در سطحی بسیار متعارف آموخته‌اند… می‌توانند به فلسفه(4) بپردازند و درباره‌ی آن داوری کنند. درباره‌ی علوم دیگر تصدیق می‌کنند که باید با مطالعه با آن‌ها آشنا شد و تنها به مدد چنین آشنایی مجاز به داوری درباره‌‌شان هستیم. تصدیق می‌کنند که برای این‌که کفش بدوزیم، باید نحوه‌ی دوختن آن را بیاموزیم و تمرین کنیم، ولو این‌که هر کدام از ما بر اساس پایش، مقیاسی در اختیار دارد، و دستانی با موهبتی طبیعی، که برای انجام این عمل مورد نیاز است. گویا فقط در فلسفه‌ورزی است که مطالعه‌کردن، آموختن و تلاشی از این دست لازم نیست».(5)

***

نویسنده­ی مطلب یادشده که شناخت را در نهایت امری محدود، موضعی، سوبژکتیو و خلاصه­شده در پارادایم­ها می­داند، می­پرسد: «آیا قوانین و نظریه­ها در علوم طبیعی از جامعیت برخوردارند و یا این­که در محدوده­ی معینی عمل­کرد دارند؟»(6) منظور از جامعیت نزد نویسنده­ی مطلب «عامیت و حتمیت»(7) باید باشد که جای دیگری در مطلب به­کار برده است. واژه­ی مترادف با این واژه­ها احتمالاً واژه­ی جهانشمولیت یا کلیتuniversality است. به­عبارت دیگر نویسنده درباره­ی جهانشمولیت قوانین و نظریه­ها در علوم طبیعی در وهله­­ی نخست پرسش می­کند. در ادامه­ی این پرسش هم نمونه­هایی از دشواری­های کاربست نظریه­ها و روش­های پژوهش علمی در هندسه، مکانیک و فیزیک در حوزه­های متفاوت را بیان می­کند.به این معنا تغییرات پیش‌آمده در روش و پژوهش علمی دانشمندان را بی­توجه به سرشت ابژه­ی خاص شناخت برمی­شمارد.(8)

قانون­مندی­ و نظریه همانند نیستند

از همین ابتدای کار باید بنای ناسازگاری را بگذاریم و به پرسش نویسنده در تک­جمله­ی بالا اعتراض کنیم. نویسنده در این تک­جمله، قوانین و نظریه­ها را عین هم قلمداد کرده است و مترادف با هم به­کارشان برده است. این چیزی نیست جز باهم­آمیختن امور هستی­شناسانه و امور شناخت­شناسانه، یا منحرف کردن توجه ما از خود ابژه به سوی نظریه­های مربوط به ابژه، یا وسایلی که برای شناخت ابژه موضوعیت دارند.(9) واژه­ی «قوانین»، در مقایسه با واژه­ی «نظریه­ها» به سطح متمایزی از واقعیت ارجاع می­دهد. واژه­ی «قوانین»، به سطح هستی­شناسی، به سطح ذات پدیده­ها، به سطح ساختارها و سازوکارهای اصلی دست­اندرکار در جهان ارجاع می­دهد. واژه­ی «نظریه­ها» به سطح شناخت­شناسی، به سطح شناسایی ذات پدیده­ها از سوی دانشمندان، به سطح پژوهش پیرامون ساختارها و سازوکارهای اصلی پدیده­های مورد پژوهش ارجاع می­دهد. یکی به سطح ساختارها و سازوکارهای بادوامی تعلق دارد، که بی­نیاز از قو­ه­ی شناخت انسانی وجود دارند و در طول زمان­های بسیار طولانی دوام می­آورند. دیگری به سطح شناسایی این ساختارها و سازوکارها تعلق دارد، که معلوم نیست در آینده به­علت تعمیق شناخت دانشمندان از پدیده­ی مورد نظر و شناسایی لایه­های گوناگون واقعیت دست­خوش تصحیح و بهبود نشود. آیا ساختن پل یا محاسبه­ی حرکت ماهواره­ها به یک سطح از واقعیت تعلق دارند؟ به بیان دیگر آیا برای ساختن پل و ساختمان از یک­سو و ساختن ماهواره و سپس محاسبه­ی حرکت آن با ساختارها و سازوکارهای طبیعی یکسانی روبرو هستیم؟ با قانون­مندی­های یکسانی روبرو هستیم؟ اگر چنین نباشد طبیعی است که وسایل و نظریه­های متفاوتی هم باید استفاده شود و از کثرت نظریه­ها در این موارد باید کثرت ساختارها و قانون­های طبیعی را نتیجه­گیری کرد و نه آن­که آن‌ها را به کثرت «پارادایم­ها» فروکاست.

بنابراین در جمله­ی یادشده به تفاوت بین هستی­شناسی و شناخت­شناسی توجه نمی­شود. نه فقط این، که دو سپهربه لحاظ واقعی و نظری متفاوت به هم می­آمیزند و همانندی نامشروعی بین آنها ایجاد می­شود.

تکرار می­کنم: منظور از هستی­شناسی، «ذات»(10) و یا ساختارهای اصلی پدیده­ی مورد مطالعه است. ساختارهای اصلی یک پدیده، همان چیزهایی هستند که ابژه­ی ناگذرای شناخت نامیده می­شوند. سرشت­نشان این ساختارها یا این سازوکارها این است که در طول زمان دوام می­آورند پایدار و تاثیرگذار هستند. این ساختارها و قوانین‌­شان در تعامل با هم و به­رغم شناخت درست یا غلط ما از نحوه­ی عمل­شان به زندگی خود ادامه می­دهند و جریان سیال رویدادهای تجربی را می­سازند. به­عنوان نمونه این درک که خورشید به گرد زمین می­چرخد، چنین گردشی را در واقعیت تحقق نمی­بخشید، خورشید و زمین همچنان راه خود را بنا بر قانون­مندی­های خاص خود می­رفتند. بدون وجود نسل­هایی از دانشمندان که سرانجام به چگونگی و چرایی گردش زمین و خورشید، یا به عبارتی قانون­مندی این حرکت­ها پی بردند، آن‌ها باز بر مدار خود می­گشتند. اما بدون دانشمندان و نظریه­های گوناگون آن‌ها، همان که ابژه­های گذرای شناخت نامیده می­شوند، کسی نمی­بود که این قانون­مندی­ها را شناسایی کند. بنابراین ابژه­ی شناخت و شناخت ابژه دو سطح متفاوت از واقعیت هستند. دومی به اولی وابسته است اما عکس آن درست نیست. اصولاً اختلاف­ بین نظریه­های علمی و پیدایش انواع جدیدتر هم به­خاطر آن است که ابژه­ای فراسوی شناخت نسبی ما وجود دارد، عمل می­کند، تأثیر می­گذارد و تداوم دارد. همین وجود مستقل ابژه­ی شناخت و تأثیرات پایدار، متداوم و ناگذرای آن است که پیدایش نظریه­های گوناگون و مکمل یا مخالف را برای شناخت یک پدیده یا لایه­های جدیدتر آن توجیه می­کند (به­عنوان نمونه نظریه­های جدیدتری که ساختار اتم را در پرتو کشف لایه­های جدیدتر بهتر از نظریه­های پیشین یا رقیب توضیح می­دهند. کشفیات جدیدتر علمی معمولا نظریه­های قدیمی­تر را تصحیح و تکمیل می­کند).(11) بنابراین شناخت از یک ابژه­ی معین، تدریجی و تصحیحی انجام می­شود. ابژه­های شناخت ساختارمند و لایه­مند هستند، شناخت ما نیز از آن‌ها ساختارمند و لایه­مند است. به­همین ترتیب هم دانشمندان به­نحوی ساختارمند از پدیدارهای ابژه آغاز می­کنند و به­تدریج ساختارهای لایه­های گوناگون ابژه را بررسی می­کنند. شناخت یک پدیده نه با پردازش پارادایم­ها و سنخ­های آرمانی بلکه با کار سخت و پراتیک پیگیر شناخت ابژه که خود به­معنای تولید با وسایل پیش­تر تولید شده است، ممکن می­باشد. شناخت عملی خودسرانه نیست که طی آن هر کس دریافت و بازنمایی خویش از ابژه را به­دست بدهد و تمام بازنمایی­ها هم به یک میزان ارزشمند باشند. شناخت هر ابژه­ای فقط به معنای شناختن ابژه بنا به محتوای معین آن و تولید آن محتوا در آزمایشگاه و تولید مفهوم آن در نظریه است. هگل به­درستی می­گوید که «اما پژوهش در باره­ی شناخت، تنها با عمل شناخت انجام می­شود».(12) البته شناخت، محصول یک کار معرفتی است که طی آن دانشمندان مواد خام خود را در آزمایشگاه به کمک وسایل تولید پیش‌تر تولید شده، که شامل وسایل و ابزار آزمایشگاهی، مهارت­های فنی و علمی، نظریه­های تجریدی، و دستگاه‌های مفهومی و نظایر آن است، تغییر می‌دهند و به سهم خود به پیشرفت علمی و تصحیح و تکمیل دستاوردهای پیشین کمک می­کنند. اشتباه است اگر تصور کنیم که عمل شناخت در ذهن فرد جریان دارد و همه­ی افراد هم به­ یکسان قادر به انجام آن هستند.کار معرفتی کار به معنای سرراست آن است یعنی مصرف زمان و انرژی، کار روی مواد خام به لحاظ تاریخی معین با ابزار به لحاظ تاریخی معین که در نهادهای به لحاظ تاریخی معین انجام می­شود. شناخت­پذیری یک ابژه­ی معین به معنای این است که شناخت با پردازش­های گفتمانی که قصدشان توضیح جهان نیست، یا بازنمایی سوبژکتیو، خواه فردی یا جمعی، تفاوت ماهوی دارد. در ضمن باید به خاطر داشت که شناخت تولیدشده توسط دانشمندان (ابژه­ی گذرای شناخت) تنها در پرتو ارجاع به ابژه­ی ناگذرای علم، توضیح ساختارها و سازوکارهای ابژه­ی مورد نظر و کارکردهای آن و همچنین توضیح تناقض­های نظریه­های قبلی یا تکمیل آنها، موجودیت و اعتبار خود را اثبات می­کند. بنابراین تولید شناخت فرایندی است که اساساً نقطه عزیمت­اش ابژه­ی ناگذرا است که شناخت ما از آن به­تدریج عمیق­تر می­شود. مناقشات علمی و تغییر در نظریه­ها به­معنای تغییر در باورها یا گفتمان­ها نیست بلکه تغییر در شناخت یا همان تعمیق و تصحیح شناخت پیشین است. تغییر در نظریه­های علمی را نمی­توان بدون ارجاع به ابژه­ی ناگذرای علم درک کرد.

جهانشمولیت قوانین؟

بنابراین جهان و جریان سیال رویدادها را ساختارها، سازوکارها و قوانین علیتی می­سازند.(13) این سازوکارها و قوانین با هم ترکیب می­شوند تا جریان پدیده­هایی را خلق کنند که وضعیت بالفعل و اتفاقی جهان را تشکیل می­دهند. آن‌ها واقعی هستند هر چند به­ندرت به شکل بالفعل متجلی می­شوند و به­ندرت به شکل تجربی قابل شناسایی­اند. آن‌ها ابژه­های ناگذرای نظریه­ی علمی هستند. آن‌ها مستقل از انسان­ها که موجوداتی اندیشمند، عامل­های علیتی و دریافت‌کننده­های رویدادها هستند، وجود دارند. آن‌ها شناخت­پذیرند اگرچه شناخت آنها منوط است به رشد و تکامل آمیزه­ای از مهارت­های فکری، عملی و فنی در نسل­های پیاپی انسانی. به­این ترتیب هستی­شناسی امری است مربوط به ذات پدیده­ها، یعنی آن خصوصیاتی که پدیده­ی خاصی را به آن­چه هست تبدیل می­کنند و آن را از پدیده­های دیگر متمایز می­گرداند. همین ساختارهای اصلی، درونی و ضروری پدیده­ها است که آن­ها را قانون­مند می­کند. قانون­مندی­ها معمولاً بی­واسطه قابل مشاهده نیستند. دانشمندان معمولا آن­ها را در نظام بسته­ی آزمایشگاه کشف می­کنند، جایی که ساختارها و قوانین علیتی پدیده­ای در جدایی از دیگر ساختارها و قوانین علیتی مطالعه می­شوند. اما در نظام باز بیرون از آزمایشگاه به­ندرت بتوان ساختارهای درونی و قانون­مندی­های پدیده­ای را مشاهده و درک کرد. زیرا در نظام باز بیرون از آزمایشگاه شاهد وقوع جریان سیال رویدادهایی هستیم که در اثر تعامل، تداخل و تقابل آن ساختارها و نیروها و قانون­مندی­ها به­وجود می­آیند. عمل تعامل و تداخل و تقابل قانون­مندی­ها در بیرون از آزمایشگاه به­بیان باسکار به معنای این است که این قانون­مندی­ها حالا در شکل جرح و تعدیل شده، در شکل گرایش­هایی قانون­مند وجود دارند و در وقوع رویدادها سهیم هستند.روی باسکار در این زمینه می­نویسد: «… گرایش‌ها عبارت از قدرت­ها و نیروهای بالقوه­ای هستند که شاید اعمال شوند بی این که به تحقق کامل برسند یا این که دست‌اندرکار باشند بی این که در نتیجه­ی خاصی تجلی یابند یا تحقق یابند بی این که ما آن‌ها را درک کنیم. توضیح پدیده­های جهان تنها با ارجاع به نیروهای بادوام ممکن نیست بلکه همچنین ارجاع به فعالیت­های تحقق نایافته یا تجلی نایافته کنش­های چیزها هم مطرح است. گرایش‌ها نمی‌گویند که چه چیزی اتفاق خواهد افتاد بلکه می­گویند چه چیزی احتمالاً به شیوه تجلی‌نایافته در حال اتفاق افتادن است خواه تأثیرات بالفعل آن را ببینیم یا نبینیم…».(14)

روشن است که ساختارها و قانون­مندی­های (ابژکتیو) پدیده­ها ـ دست­کم در زمینه­ی طبیعت ـ بدون حضور ما موجودات انسانیِ شناسنده از پیش وجود داشته و مستقل از ما هستند و عمل می­کنند. نیروی جاذبه­ی زمین بدون حضور و دخالت ما انسان­ها که خود را مرکز جهان و «اشرف مخلوقات» می­دانیم، وجود داشته است. هنوز کسی ندیده است که سیبی به­جای افتادن از درخت به سمت آسمان پرواز کند، اگرچه موجوداتی هم هستند که قدرت پرواز دارند و می­توانند بر نیروی جاذبه­ی زمین غلبه کنند. اما اگر کسی از این دو نمونه­ی متفاوت تجربی چنین نتیجه بگیرد که یا قانون جاذبه­ی زمین وجود دارد و همه چیز باید روی زمین بماند یا این­که اصلاً وجود ندارد زیرا که موجوداتی هستند که این قانون را «نقض می­کنند»، یا به بیان نویسنده برای آن «در مقیاس اندک»(15) اعتبار قائل شود، یعنی برای برخی موجودات اعتبار دارد و برای برخی دیگر ندارد، در این حالت مرتکب اشتباه بزرگی شده است. زیرا که یکم، تفاوت نظام بسته و نظام باز و چگونگی عمل­کرد نیروهای علیتی و قانون­مندی­های پدیده­ها را در این دو نظام متوجه نشده است. دوم، تفاوت بین دو پدیده­ی متفاوت (سیب و پرندگان)، یا به عبارتی لایه­های گوناگون زندگی طبیعی را نادیده گرفته است. با توجه به آن­چه در بالا گفته شد حالا می­توان موضوع کلیت قوانین علیتی را بحث کرد.

اگر جهانشمولیت قوانین علیتی به این معنا درک شود که با اعمال یک نیروی خاص، باید به نحوی ضروری شاهد وقوع توالی رویدادهایی معین و تکرارپذیر باشیم، در این­صورت قوانین طبیعی فقط در نظام بسته­ی آزمایشگاهی (درصورتی که الف، آن‌گاه ب) اعتبار دارند. زیرا که در بیرون از نظام بسته­ی آزمایشگاهی این قوانین در حالتی گرایش­گونه عمل می­کنند. به­این جهت که با سازوکارها و قوانین علیتی دیگری برخورد می­کنند که به نحوی دوجانبه روی یکدیگر تاثیر می­گذارند، یکدیگر را جرح و تعدیل می‌کنند و حتی برخی دیگری­ها را خنثی می­کند.(16) اما اگر جهانشمولیت را به­معنای وجود قانون­مندی در حالتی جرح و تعدیل­ یافته و گرایش­گونه بدانیم در این صورت قانون­مندی­ها بیرون از نظام بسته هم عمل می­کنند، اگرچه شاید همواره در تمام موارد تأثیر یکسانی نداشته باشند. به­همین جهت مواردی همچون پرواز پرندگان و یا پرواز دست­سازهای انسانی موجب آن نمی­شود که حیطه­ی اعتبار نیروی جاذبه­ی کره­ی زمین را به زمینه­ی معینی محدود بدانیم. پرواز پرندگان محصول تداخل، تعامل و مقابله­ی قانون­مندی­ها یا سازوکارهای دیگری با نیروی جاذبه است و تغییراتی که در تأثیرات آن به­وجود می­آورند. تا به­حال دانشمندی پیدا نشده است که به دلیل پرواز پرندگان یا پرواز دست­سازهای انسانی، قانون نیروی جاذبه را انکار کرده باشد یا آن را به زمینه­ای خاص محدود کرده باشد. اما یادآوری این نکته نیز مهم است که این دو پدیده، نیروی جاذبه و پرندگان، به دو لایه­ی گوناگون از واقعیت تعلق دارند (همان­طور که مکانیک نیوتونی، نظریه نسبیت و نظریه کوانتوم همگی فقط یک لایه از واقعیت را توضیح نمی­دهند). یکی به طبیعت بی­جان تعلق دارد و دیگری به طبیعت جان­دار. اولی حتماً باید باشد تا دومی به­وجود بیاید، یعنی اولی زمینه­ی پیدایش دومی است و دومی برآیندی از دل اولی است. با این­که طبیعت را می­توان زمینه­ی پیدایش پرندگان دانست اما پرندگان را نمی­توان به آن و قوانین فیزیکی و شیمیایی آن فروکاست یا از آن جدا و مستقل دانست. بر اثر پژوهش در این سطح­های گوناگون هستی طبیعی، در این ساختارها و قانون­مندی­های فیزیکی، شیمیایی و بیولوژیکی، که هیچ­یک به انکار دیگری نمی­انجامد، و کسب شناخت از درهم­آمیزی، تعامل و جرح و تعدیل آنها با استفاده از ابزار و آزمایش‌های گوناگون است که دانشمندان به­تدریج توانسته­اند دست­سازهایی غول­آسا و به­قدر کافی نیرومند بسازند که بر نیروی جاذبه­ی کره­ی زمین غلبه کنند.

بنابراین آن­چه که در این­جا داریم، لایه­های گوناگونی از واقعیت است که ساختارها و قوانین گوناگون و خاص خود را دارند و در عین حال در وحدت با هم به­سر می­برند. این ساختارها و سازوکارها در نظام باز در تعامل با هم عمل می­کنند و به جرح و تعدیل یکدیگر می­انجامند. فیزیولوژی انسان فاقد آن ساختارها و سازوکارهایی است که پرنده را قادر به غلبه بر نیروی جاذبه­ی زمین می­کند. اما انسان هم به یُمن پژوهش­های گسترده­ای که در باره­ی این ساختارها و لایه­های گوناگون طبیعی و زیست­محیطی انجام داده توانسته است «پرواز کند». در حالی که قانون جاذبه به سطحی اصلی­تر از واقعیت تعلق دارد، ساختارهای فیزیولوژیک پرندگان به سطحی بالاتر و به دسته­ی خاصی از موجودات طبیعی تعلق دارد. انسان­ها هم به­نوبه­ی خود به لایه­ی عالی­تری از واقعیت تعلق دارند زیرا قادر به شناسایی این قوانین و کاربرد آنها به نفع خود هستند. قوانین فیزیکی، شیمیایی، بیولوژیکی و اجتماعی لایه­های گوناگون یک واقعیت پیچیده­ی لایه­مند، ساختارمند و به­هم­پیوسته هستند که از دیدگاه هستی­شناسانه در آرایشی عمودی با هم به­سر می­برند. یعنی در حالی که هیچ لایه­ی بیولوژیکی بدون وجود لایه­ی شیمیایی وجود ندارد، عکس آن صادق نیست. در حالی که در جهان واقعی پدیده­ها و جریان سیال رویدادهای طبیعی این ساختارها و قوانین در تعامل با هم عمل می­کنند. در ضمن هر چیزی که متعلق به لایه‌ی عالی­تر است توسط چیزی بیش از یک قانون هدایت می­شود یعنی در موجودیت آن چیزی بیش از یک سازوکار دست اندرکار است. به­عنوان نمونه «موجودات بیولوژیکی» در عین حال موجوداتی فیزیکی و شیمیایی هم هستند اما قابل فروکاستن به آنها نیستند. باسکار برای توصیف این وضعیت از دو عبارت «ریشه­مندی» و «نوپدیدی» استفاده می­کند. لایه­های بالاتر واقعیت مادی ریشه در لایه­های زیرین دارند و لایه­های زیرین راه را برای نوپدیدها هموار می­کنند بی این­که این نوپدیدها به­دلیل شناخت ما از لایه­های اصلی­تر پیش­بینی­پذیر باشند یا بتوان آن‌ها را به نحوی جبرگرایانه تعیین کرد. اما در سطح فعلیت روابط بین لایه­ها یک‌طرفه نیست آن‌ها همه با هم در می‌آمیزند و به وقوع رویدادی می­انجامند که قابل مشاهده است، به­عنوان نمونه پرواز پرندگان.

نتیجه­گیری

در پرتو آن­چه که در بالا گفتیم، حالا باید گفت: قوانین به سپهر هستی­شناسی و ابژه­ی شناخت تعلق دارند و در نظام­های بسته و باز به راه­های مختلفی خود را نشان می­دهند. نظریه­ها به سپهر شناخت‌شناسی و شناخت ابژه تعلق دارند. شناخت علمی تولید گفتمان و بازنمایی­های سوبژکتیو نیست بلکه تولید دانش و شناخت عینی از یک ابژه­­ی ناگذرای شناخت است. قوانین در نظام­های بسته خود را در شکل توالی ضروری رویدادهای تکرارپذیر بروز می­دهند اما در نظام­های باز به­دلیل آمیزش با نیروهای دیگر گرایش­گونه عمل کرده و به ایجاد رویدادهای تجربی می­انجامند. شناخت علمی مستلزم داشتن دانش کافی و مناسب از ابژه­ی ناگذرای شناخت است که خود محصول شناخت­های پیشین و کشف کمبودها و نابسندگی­های آن‌ها است. این شناخت پیشینی که در نظریه­ها، روش­­مندی­ها، مهارت­ها، ابزارها و آزمایشگاه­ها پیکر یافته است، ابزار تولید پیش‌تر تولید شده نام دارند که در پژوهش­های بعدی مورد بازبینی و تغییر و تصحیح قرار می­گیرند. به­همین دلیل این­ها را ابژه­های گذرای شناخت می­نامیم. یعنی همیشه امکان تصحیح و بهبود این شناخت پیشینی کسب‌شده از سوی نسل­های پیشین دانشمندان (و اصولاً انسان­ها) هست. بنابراین باید گفت ابژه­های شناخت اموری ناگذرا، پایدار و بادوام هستند، اما نظریه­ها و شناخت تولید شده از آنها چنین نیستند. بیان این حرف به معنای این نیست که شناخت امری خودسرانه و سوبژکتیو، سازمان‌یافته بر اساس برداشت­های فردی است، و یا بین­الاذهانی یعنی سازمان یافته بر اساس توافق در جامعه­ی علمی است. با این که بر حقیقت نسبی و تاریخی شناخت تاکید می­ورزیم اما این به­معنای تسری دادن نسبیت به امور هستی­شناسی نیست. به­این­ترتیب سرشت مستقل پدیده­های طبیعی را در جدایی از شناخت خود تصدیق می­کنیم. در ضمن سرشت اجتماعی و متداوم فعالیت علمی را هم تصدیق می­کنیم. در عین حال می­دانیم که شناخت جز با عمل شناخت جز با به سخن درآوردن ابژه جز با کار سخت اجتماعی و فردی روی آن جز با تغییر آن ممکن نیست. در پایان باید گفت که روش دست­یابی به شناخت از ساختارهای اصلی (هستی، قانون یا ذات) یک پدیده­ی خاص چیزی نیست که پیشاپیش تعیین‌شده و روشن باشد. روش­مندی یا روش­شناسی موضوعی است که به سرشت یا ذات ابژه­ی مورد پژوهش مربوط می­شود و در پیوندی تنگاتنگ با آن است. بنابراین روشن است که هر رویه­ی علمی دارای سه جنبه­ی تفکیک­ناپذیر هستی­شناسی، شناخت­شناسی و روش‌شناسی است. امیدوارم فرصتی دست بدهد تا بار بعدی به پرسش­های دیگر مطلب یادشده بپردازم.(17)

پی‌نوشت‌ها

(1)    هگل: دانشنامه­ی فلسفی. ترجمه­ی حسن مرتضوی. نشر لاهیتا 1392

(2)    نوشته­ی بهروز خلیق. اخبار روز

(3)    نگاه کنید به مطلب ای که در معرفی رئالیسم انتقادی نوشتم و در نشریه­ی آلترناتیو شماره­ی ششم به چاپ رسید. در ضمن در مقالاتی هم که در سایت نقد اقتصاد سیاسی نوشته­ام معمولا به مفاهیم اصلی این فلسفه اشاراتی کرده­ام.

(4)    «نام فلسفه به همه‌ی انواع دانش‌هایی اطلاق می‌شود که به شناخت از مقیاس‌های ثابت و امر کلی در دریای خاص‌های تجربی و نیز به امر ضروری مانند قوانین که بر توده‌ی به‌ظاهر بی‌نظم و بی‌کران چیزهای تصادفی حاکم‌اند، می‌پردازند». هگل:دانشنامه. منظور من در این­ مورد پژوهش در اندیشه­ای است که ایشان بی­ هیچ مطالعه­ای، با استناد به منابع دست چندم آن را به نقد می­کشند.

(5)    همان منبع

(6)    مطلب «تزهایی پیرامون نظریه­ها و پارادایم­ها».

(7)    همان مطلب

(8)    همان مطلب: «قواعد هندسه اقلیدسی بر پایه فرض‏هائی بنا نهاده شده که در اندازه‏های کم کاربرد دارد. هندسه اقلیدسی در فضای کران و ذرات اتمی کاربرد ندارد. در هندسه اقلیدسی مجموعه زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است. در حالی‏که مجموعه زوایای مثلث در فضا بیشتر از ۱۸۰ درجه است. در هندسه اقلیدسی از یک نقطه به نقطه دیگر نمی‏توان بیش از یک خط ترسیم کرد. در حالی که در فضا می‏توان از یک نقطه به نقطه دیگر خطوط متعدد رسم کرد. به همین خاطر هندسه لباچفسکی جای هندسه اقلیدسی در فضا را می‏گیرد. قواعد هندسه لباچفسکی در مقیاس اندک صادق نیست و برعکس قواعد هندسه اقلیدسی در اندازه های بزرگ. به همین خاطر ما برای محاسبه حرکت ماهواره ها نیازمند کاربرد هندسه لباچفسکی هستیم و برای ساحتن خانه، آپارتمان، پل و ….به هندسه اقلیدسی. ریاضیدانان در محاسبات خود در فضا از هندسه لباچفسکی استفاده می‏کنند اما مهندسین محاسب اسکلت خانه را برپایه هندسه اقلیدسی محاسبه می کنند نه هندسه لباچفسکی. در فیزیک و مکانیک نیز همین امر صادق است. مکانیک نیوتونی در مقیاس کوچک صادق است ، تئوری نسبیت در فضا و سرعت‏های بالا و تئوری کوانتوم در نور. «یکی از مهمترین نتایج نظریه نسبیت انیشتین ـ و در واقع مهمترین نتیجه آن برای فلسفه علم ـ نشان دادن همین واقعیت بود: نشان دادن اینکه اگرچه فیزیک نیوتونی نادرست نیست ولی جهان روا هم نیست؛» (تضاد دولت و ملت نوشته محمدعلی کاتوزیان). می‏توان گفت در علوم طبیعی قوانین و تئوری فراگیر و جامع وجود ندارد. بلکه قوانین و تئوری‏ها در حوزه و در شرایط معین کاربرد دارند».

(9)    «یکی از دیدگاه‌های اصلی فلسفه‌ی انتقادی (فلسفه­ی کانت) به این شرح است: ما پیش از مبادرت به شناختِ خدا یا ذات چیزها، و غیره ابتدا باید قوه‌ی شناخت را بررسی کنیم تا ببینیم آیا چنین توانمندی دارد. ابتدا باید به شناخت از ابزار برسیم، پیش از آن‌که وظیفه‌ای را بر عهده بگیریم که گمان می‌رود به مددِ آن ابزار انجام می‌شود؛ زیرا در غیراین‌صورت، اگر ابزار مناسب نباشد، آن‌گاه تمامی تلاش‌ها بی‌هوده صرف خواهد شد. این اندیشه چنان معقول به نظر می‌رسد که بیش‌ترین ستایش‌‌ها و موافقت‌ها را برانگیخته‌ و شناخت ما را از توجه به ابژه‌ها و برخورد با آن‌ها، به خود، یعنی به جنبه‌ی صوریِ [خود شناخت] برگردانده است … اما پژوهش درباره‌ی شناخت، تنها با عمل شناخت انجام می‌شود؛ … ». هگل،دانشنامه.

(10) «ذات هیدروژن ساختار الکترون­های آن است زیرا با ارجاع به آن است که قدرت­ واکنش شیمیایی آن و نیروهای دخیل در این واکنش­ها توضیح داده می­شوند. … همه‌ی خصوصیات یک چیز به یک میزان مهم نیستند چون ارجاع به برخی و نه دیگری­ها است که قدرت­ها و نیروهای علیتی آن را توضیح می­دهد. اینها هستند که هویت آن را تشکیل می­دهند و به ما اجازه می­دهند که در باره این و همان چیزی حرف بزنیم که در طی تغییراتی که می کند در عین حال دوام نیز می­آورد». برگرفته از روی باسکار: نظریه­ی رئالیستی در باره­ی علم. 1978

(11) فیزیک نیوتونی قوانین کپلر و گالیله را تصحیح کرد. باسکار همان منبع.

(12) هگل: دانشنامه­ی فلسفی. ترجمه­ی حسن مرتضوی

(13) ارجاع می­دهم به مطلبی که در معرفی رئالیسم انتقادی نوشته­ام.

(14) روی باسکار. همان منبع

(15) «مکانیک نیوتونی در مقیاس کوچک صادق است ، تئوری نسبیت در فضا و سرعت‏های بالا و تئوری کوانتوم در نور. «یکی از مهمترین نتایج نظریه نسبیت انیشتین ـ و در واقع مهمترین نتیجه آن برای فلسفه علم ـ نشان دادن همین واقعیت بود: نشان دادن اینکه اگرچه فیزیک نیوتونی نادرست نیست ولی جهان روا هم نیست؛» (تضاد دولت و ملت نوشته محمدعلی کاتوزیان). می‏توان گفت در علوم طبیعی قوانین و تئوری فراگیر و جامع وجود ندارد. بلکه قوانین و تئوری‏ها در حوزه و در شرایط معین کاربرد دارند». (برگرفته از نوشته­ی بهروز خلیق)

(16)   قانون همان سازوکار مولد یا گرایش­های اعمال شده توسط آن است بی توجه به تحقق آنها. برگرفته از باسکار: نظریه­ی رئالیستی در باره­ی علم.



(17) این پرسش‌ها عبارتند از:
ـ آیا در حوزه تاریخ و جامعه، کشف قوانین مطرح است یا پارادایم‏سازی و نظریه‌پردازی توسط انسان؟
ـ دیگر پرسش‌هایی که نویسنده‌ی یادشده مطرح کرده شامل این موارد است:
آیا تاریخ و جامعه از قوانین معینی پیروی می‏کنند؟ آیا می‏توان در علوم اجتماعی از قوانین جامع و فراگیر صحبت کرد و یا اینکه در علوم اجتماعی پارادایم‏هائی مطرح است که برای تبیین پدیده‏های اجتماعی توسط نظریه‏پردازان ارائه می‏شوند؟
ـ آیا ما تنها با یک پارادایم و نظریه برای تبیین تاریخ و جامعه روبرو هستیم و یا با پارادایم های متعدد؟
ـ اگر با پارادایم‏های متعدد روبرو هستیم، آیا فقط یکی از پارادایم‏ها بیان تمام حقیقت و تبیین کننده تمام وجوه یک پدیده است (فراپارادایم)؟ یا اینکه این و یا آن پارادایم وجوهی از پدیده‏ را تبیین می‏کنند و به برخی مسائل پاسخ می‏دهند؟
ـ آیا پارادایم‏ها از جامعیت و حتمیت برخوردارند و یا در حوزه معین قادر به تبیین پدیده های اجتماعی هستند؟


منبع: سایت نقد اقتصاد سیاسی
pecritique.com