مبارزه طبقاتی و ضروت حزب طبقه کارگر
فریبرز مسعودی


• طبق نظر مارکس مبارزه طبقاتی مبارزه‌ای است سرشتی مناسبات استثماری بین کار و سرمایه که در اثر تولید ارزش افزوده و تصاحب آن توسط سرمایه داران روی می‌دهد. این نظریه ناظر بر درکی پویا از ستیز ساختاری طبقاتی در سطح تولید، گردش و باز تولید سرمایه است نه رویارویی مکانیکی کارگر و کارفرما در کارخانه. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ آبان ۱٣۹۲ -  ۱۰ نوامبر ۲۰۱٣


 بحران‌های اقتصادی یکی پس از دیگری جهان سرمایه‌داری را در می‌نوردد اما سرمایه‌داری جهانی در سخت‌ترین و بحرانی‌ترین شرایط تاریخی خود “از نیرنگی به نیرنگی دیگر و از یک شکل عملی به یک شکل دیگر متوسل می‌شود بدون این که هویتش را از دست بدهد[۱]. هم زمان همان گونه که کارگران و مزدبگیران فقیرتر می‌شوند[۲] ثروت در دست عده تقلیل رونده‌ای از سرمایه داران بیش‌تر می‌شود.[۳] جنبش‌ها و خیزش‌های توده‌ای و کارگری گوناگونی که در گوشه گوشه جهان از کشورهای مرکزی سرمایه‌داری تا جامعه‌های پیرامونی برای مبارزه با نولیبرالیسم و دفاع از دستاوردهای طبقه کارگر شکل می‌گیرد، برخی چون انقلاب‌های مصر، تونس، سوریه و ایران هنوز درگیر مرحله ملی دمکراتیک هستند و برخی در کشورهای آمریکای لاتین به سوی ساخت نوعی سوسیالیسم بومی حرکت می‌کنند اما در اروپا درگیری سهمگین‌تر با شکل‌های متفاوتی در جریان است به گونه‌ای که مبارزه برای اشغال در وال‌استریت و لندن در کنار جنبش آشفتگان و اعتصاب‌های سبک کلاسیک کارگری در پرتغال و اسپانیا و یونان فعالیت‌هایی بودند که دینامیسم مبارزه طبقاتی را آشکار می‌کردند. در همه این مبارزه‌ها یک امر مشترک بود و آن مبارزه بین دولت سرمایه‌داری که قصد داشت هزینه حرص و آز سرمایه‌داران را در نهادهای مالی از جیب توده‌های مردم به ویژه طبقه کارگر و مزدبگیران و زنان و رنگین پوستان بپردازد، با مردمی که بایستی هزینه این حرص و آز پایان ناپذیر را با فقیرتر شدن دم افزون می‌پرداختند. اما این جدال چرا به یک مبارزه طبقاتی تکامل نیافت! چرا از دوره‌ی جنبش اصلاح دینی تاکنون جهان هرگز تا این اندازه فاقد آلترناتیوِ نظم مسلط نبوده است[۴]! دوره‌ای که در آن نظم کهن در حال نزع است بی آن که پروژه نوینی که ما را به آینده و برافکندن نظم کهن قادر سازد سر بر نیاورده است! فروغ جنبش‌های کارگری گذشته به خاموشی گراییده بدون آن که بدیل جدیدی پدیدار شده باشد!
تلاش می‌کنم در حد کفایت با مرور برخی از مهم‌ترین دلیل‌هایی که در این باره از سوی کنش گران و تحلیل گران چپ مطرح شده به این دو موضوع بپردازم، یک: اضمحلال و نابودی سرمایه‌داری ربطی به بحران‌های اقتصادی آن ندارد. دو: مبارزه علیه سرمایه‌داری یک مبارزه طبقاتی است که در گرو سازمان یابی و پیش قراولی طبقه کارگر است. و درپایان بحث کوتاهی در باره ضرورت حزب سیاسی طبقه کارگر برای تسخیر قدرت دولتی
یک: اضمحلال و نابودی سرمایه‌داری ربطی به بحران‌های اقتصادی آن ندارد
نیازی به بازگو کردن استدلال‌های مارکس و لنین و دیگر متقدمان فلسفه علمی نیست تا استدلال کنیم که سرمایه‌داری نظام تضادها است. تضاد کار و سرمایه، تضاد تولید و مصرف، تضاد بر سر تصاحب ارزش افزوده. اما نظام سرمایه‌داری می‌داند که چگونه با تجدید آرایش نیروهای خود در درون سیستم سرمایه‌داری بحران‌های اقتصادی را که زاییده این تضادها است با خود حمل و آن‌ها را از جایی به جایی منتقل می‌کند. سرمایه‌داری جهانی بحران نهادهای مالی را از سر گذراند اما به قیمت رکود اقتصادی، گسترش بیکاری، فقر و تورم! بحران‌های دوره‌ای سرمایه‌داری همان گونه که اشاره شد نشان دهنده تضادهای سرشتی آن است اما سرمایه‌داری هر بار پرقدرت‌تر از پیش این بحران‌ها را از سر گذرانده است و برعکس تصور برخی این سرمایه‌داری نیست که ضعیف شده است، این طبقه کارگر و مزدبگیران هستند که با انواع نیرنگ‌ها و خدعه‌های سرمایه‌داری در فقر، پریشانی و تفرقه غوطه ور است. هیچ گاه چپ این گونه در برابر سرمایه‌داری جهانی بی سلاح و ناتوان و متفرق در ارایه تئوری منسجمی برای مبارزه برای در برابر سرمایه‌داری جهانی نبوده است. برخی از نحله‌های چپ در پی دست یافتن به قدرت دولتی هستند ولی راه آن را نمی‌یابند. بسیاری دیگر مانند آنارشیست‌ها، آتونومیست‌ها و آلترموندیالیست‌ها و نمایندگان آن‌ها از جمله هارت و نگری و یا چامسکی مبارزه با قدرت بدون کسب قدرت دولتی هستند. این‌ها به لزوم ایجاد حزب و سازمان یابی عمودی و افقی کارگران برای دستیابی به قدرت دولتی نیز به طریق اولی اعتقادی ندارند. برخی اعلام می‌کنند با تغییرات گسترده‌ای که در مناسبات اجتماعی و مشاغل ایجاد شده طبقه کارگر لزوماً آن عنصری نیست که نقش رهبری کننده داشته باشد بلکه ترکیب بندی رهبری بایستی حول تمامی مردم درگیر در مبارزه آن‌ها علیه ساز و کار دولتی تکامل یابد. هاروی همان گونه که در آثار خود در باره فضاهای شهری و جغرافیایی شهری نشان داده مردمی را که در شهر زندگی و تولید می‌کنند و درگیر زندگی شهرنشینی هستند را عناصر مهم مبارزه می‌داند. او می‌گوید: به درجه‌ای که جدال به سمت مبارزه میان کارگران بخش دولتی با ساز و برگ‌های دولتی می‌رود شکل ویژه‌ای از مبارزه خواهد بود که پایه‌های آن در کارخانه نیست بلکه اتحادیه معلمان و گروه‌هایی از این دست خواهند بود که نقش پیش قراول را در این مبارزه در شرایط جاری ایفا خواهند کرد.
دو: مبارزه علیه سرمایه‌داری یک مبارزه طبقاتی است که در گرو سازمان یابی و پیش قراولی طبقه کارگر است
آیا همان گونه که برخی از نحله‌های فکری چپ ادعا می‌کنند پرولترزدایی در کشورهای صنعتی مرکزی هم زمان با تغییر‌های گسترده در سازمان دهی کار، مهارت زدایی و افزایش نیروهای خدماتی و کارگران یقه سفید باعث کاهش قدرت رهبری طبقه کارگر در مبارزه علیه سرمایه‌داری می‌گردد؟ بایستی گفت این نگرش حاکی از رویکرد تقلیل گرانه آماری این گروه به مقوله طبقه است در حالی که طبق نظر مارکس مبارزه طبقاتی مبارزه‌ای است سرشتی مناسبات استثماری بین کار و سرمایه که در اثر تولید ارزش افزوده و تصاحب آن توسط سرمایه داران روی می‌دهد. این نظریه ناظر بر درکی پویا از ستیز ساختاری طبقاتی در سطح تولید، گردش و باز تولید سرمایه است نه رویارویی مکانیکی کارگر و کارفرما در کارخانه. از سوی دیگر تمرکز بر تصاحب ارزش افزوده به درک وارونه امثال پولانزاس از طبقه منتهی می‌شود؛ در اثر همین درک نادرست است که عرصه مبارزه از مناسبات تولیدی به مناسبات مالکیت منتقل می‌شود. به گفته رزا لوکزامبورگ: آن‌ها (او) مفهوم سرمایه‌داری را از مناسبات تولیدی به مناسبات مالکیت منتقل ساخته و صرفاً با سخن گفتن از فرد به جای بنگاه دار، مسئله سوسیالیسم را از عرصه تولید به عرصه مناسبات ثروت تغییر مکان می‌دهند (می‌دهد)، بدین معنا که رابطه فقیر و غنی جای‌گزین رابطه کار و سرمایه می‌شود[۵]. ادامه این درک وارونه از تعریف طبقه کارگر به این فهم نادرست می‌رسد که دیگر طبقه کارگر در رأس مبارزه برای نابودی سرمایه نیست، در صورتی که هر درکی از طبقه بایستی در چارچوب تحلیل تولید اقتصادی انجام پذیرد، تخصیص مشاغل و سلسله مراتب درآمدی مربوط به مناسبات اجتماعی است که در بنگاه‌های سرمایه‌داری در نتیجه مناسبات طبقاتی ایجاد می‌شوند. یعنی مشاغل ماهیت طبقه اجتماعی را تعیین نمی‌کنند بلکه بر عکس مناسبات طبقاتی است که در مناسبات کنترلی سازمانی جای گرفته و مشاغل و در نتیجه نظام شغلی را تعیین می‌کنند.
اسکیس در مناسبت طبقه نقل می‌کند: گفته می‌شود باید پذیرفت که برای اکثریت کارکنان، این شغل و یا حرفه آن‌ها است که هسته اصلی هویت فردی آن‌ها را شکل می‌دهد و نه عضویت در طبقه‌ای اجتماعی. تصدیق چنین حقوق‌بگیرانی از پویایی ضروری طبقاتی شکل دهنده محتوا و پارامترهای شغلی آنان و به ویژه کنترلی که بر دیگران دارند نامحتمل است. زیرا به دلایل بسیاری منافع شخصی حقوق‌بگیران از طریق استراتژی‌های شغلی مختلف بهتر دنبال می‌شود تا استراتژی‌های طبقه محور[۶].
هم چنین تنها توجه به جنبه جامعه شناختی طبقه و احساس تعلق طبقاتی به این پرسش می‌انجامد که آیا فردگرایی پست مدرن و چند پارگی و تکثر فرهنگ‌ها و ایده ها و کالایی سازی جنون آمیز و مصرف گرایی افسار گسیخته که همه اکناف جهان و جامعه‌های گوناگون را در نوردیده امکان مبارزه متشکل سیاسی طبقاتی برای تشکیل و تاسیس جامعه اشتراکی را می‌دهند؟ پاسخ این است که فقدان عام درک اهمیت مناسبات طبقاتی در درون سازمان‌های ساخت یافته تر از اهمیت آن نمی‌کاهد[۷]. به بیان دیگر تعلق طبقاتی تنها حاصل تعین یافتگی جامعه‌شناختی نیست بلکه به همان اندازه نیز حاصل فرایند سیاسی شکل‌گیری است. آیا تضعیف این آگاهی می‌تواند به معنای ناپدید شدن طبقات و مبارزه‌ی بین آن‌ها باشد؟ آیا این تضعیف در پیوند با شرایط خاص (مربوط به فراز و فرود مبارزات) است یا ساختاری است[۸]؟ ما کمی پیش‌تر اشاره کردیم که بحران‌های ساختاری سرمایه‌داری به ویژه از سال‌های ۱۹۷۰ به این سو سرمایه‌داری جهانی را ناچار به تحول در سیستم‌های تولیدی کرد. یکی از این‌ها جایگزینی شیوه تولید فوردیستی با شیوه‌های جدید تولید است که در این شیوه کارگران نقاط و منطقه‌های گوناگون جهان به تولید یک محصول یا تولید یک خدمات اشتغال دارند که در عین پیوستگی موجب انحلال ظاهری کارمزدی زحمت‌کشان می‌گردد. جای‌گزینی اقتصاد دانش محور به جای سرمایه‌داری متکی بر فناوری، تاسیس و تشکیل شرکت‌های سهامی و نهادهای مالی سرمایه‌گذاری به جای سرمایه گذاران منفرد که مارکس در جلد سوم سرمایه آن را به «حذف سرمایه به عنوان مالکیت خصوصی در چارچوب شیوه تولید سرمایه‌داری» معنی می‌کرد، اشکال نوین بهره‌کشی طبقاتی در کشورهای پیرامونی و مرکزی سرمایه‌داری، روان‌سازی جریان سرمایه در ورای مرزهای جغرافیایی (جهانی سازی)، شهری شدن سرمایه و نقش جدیدی که سرمایه‌داران در مالکیت، کنترل و نظارت بر سرمایه ایفا می‌کنند، پدیده لایه‌ها و شغل‌های جدیدی چون فن سالاران، مدیران حرفه‌ای و خیل عظیم کارکنان سهام‌داران شرکت‌ها و کارکنان بخش‌های خدماتیِ مالی و فروش، نقش حاشیه‌نشین‌ها و تهی‌دستان جدید که عمدتاً از روستاها به شهرها مهاجرت کرده و مهاجران از کشورهای پیرامونی به کشورهای مرکز که در طول عمر خود شغل مشخصی ندارند، پزشکان و متخصصان عالی رتبه، کاهش شمار کارگران یدی، گسترش فزاینده کارهای موقت، برون سپاری، پیمانکاری و غیره، افزایش سهم زنان در بازار کار که به طور عمده در زمینه کارهای جزیی و موقت بوده و باعث گسترش کار غیر متمرکز گردیده است. بی کار سازی گسترده در کشورهای مرکزی به شیوه‌های گوناگون از جمله انتقال کارخانه‌های تولیدی کارگر بر به کشورهای پیرامونی، استفاده گسترده از کار سیاه توسط مهاجران به کشورهای مرکز در نتیجه تشدید استثمار و در هم شکستن سندیکاها و اتحادیه‌های قدرتمند کارگری، استفاده گسترده از کار مزدبگیران در کشورهای پیرامونی و استثمار شدید کودکان و زنان در این کشورها و در نهایت کاهش نقش کارگران در تولید، از ویژگی‌های جامعه صنعتی کنونی هستند که طبقه کارگر نقش محوری خود را در مبارزه برای سرنگونی سرمایه‌داری را از دست داده است. سرمایه‌داری توانسته است شکل نوینی از یک ساختار جهانی بر پایه مناسبات حقوقی و نیروهای مولد و شرایط انباشت سرمایه با شاخصه‌های ویژه اجتماعی، فرهنگی، سیاسی را باز تعریف کرده و در آن جولان دهد. در این چارچوب نوین، حزب‌های سیاسی، نیروهای مولد و فرماندهی و رهبری موسسه ها و بنگاه‌های سرمایه‌داری و نهادهای مالی و ساختارهای فرماندهی تغییر کرده است اما جنبش‌های چپ و مترقی بدون دکترین و هژمونی حتی در صورتی که قدرت سیاسی و پارلمانی را به دست بیاورد در مدار سیاست‌های نو لیبرالیستی غرق شده و همان گونه که حزب‌های سوسیال دمکرات و سبز در چنبره این سیاست‌ها به بخشی از ارگانیسم سیاست‌های نو لیبرالیستی گرفتار شدند، آن‌ها نیز تسلیم این سیاست‌ها شده و در عمل همان راهی را می‌روند که حزب‌های راست و نو لیبرال تعیین می‌کنند. غرق شدن جامعه در فردگرایی لیبرالیستی و پوپولیستی سرمایه‌داری، حاکمیت شرکت‌ها و نهادهای مالی بر زندگی اقتصادی و اجتماعی افراد، مخدوش کردن حدود طبقاتی با اطلاق شهروند و حقوق طبقاتی به حقوق شهروندی، تقدم قانونی قرارداد فردی بر مناسبات غیرشخصی با قانون و جا زدن تقلیل گرایانه تضادهای اجتماعی به تضاد طبقاتی، تکیه بر تکثر فضا بر پایه نظریه‌های پست‌مدرنیستی: هر فرد در یگانگی ویژه و غیرقابل تقلیل خویش، ترکیبی است اصیل از خواصی چندگانه موجب پیدایش گرایش‌های معینی از مارکسیسم تحلیلی، انحلال مناسبات طبقاتی را در آب‌های تیره‌ی فردگرایی روش شناختی پیش برده و همه چیز را به تنوع فردی و فرهنگی به جای تضادهای طبقاتی حل کرده‌اند.
ضرورت حزب سیاسی طبقه کارگر برای تسخیر قدرت دولتی
شکست کمونیسم در شوروی و اروپای شرقی برای بسیاری از این تصور را پیش کشید که سازمان یابی طبقه کارگر در حزب کمونیست پایان یافته و حداکثر طبقه کارگر می‌تواند با تشکل در سندیکاها و اتحادیه ها برای بهبود شرایط مادی خود تلاش کند. زیرا حتی اگر حزب کمونیست که از طریق احترام به رای اکثریت و از طریق دمکراسی نمایندگی روی کار بیاید ناچار به بازی در زمین حریف است. حزبی که از راه‌های قانونی قدرت دولتی را تسخیر کرده است، نمی‌تواند آن را براندازد! اما آیا به راستی به حزب برای تسخیر قدرت دولتی نیازی نیست؟ از نظر لوکاچ حزب از آن جا که شکل گیری آگاهی طبقاتی با پدیده بت وارگی و شی وارگی برخورد می‌کند، نقش میانجی قضیه منطقی بین تاریخ و پرولتاریا را بازی می‌کند.
گرامشی که بیش‌تر از همه متقدمان مارکسیست روی جامعه مدنی و کسب هژمونی کار کرده است سیاست را علمی برگرفته از بررسی دقیق و ژرف تاریخی و اجتماعی و اقتصادی که بر محور مبارزه طبقاتی به دست می‌آید، می‌داند. در ادامه او علم سیاست را به مثابه یک اندام واره زنده تلقی می‌کند که در آن اراده جمعی آن چه را که عملاً متجلی گردیده و موقتاً تثبیت گشته است، آغاز به واقعیت می‌کند. این ارگانیزم چیزی جز حزب سیاسی نمی‌تواند باشد که به عنوان نخستین سلولی است که در آن هسته‌های اراده جمعی مجتمع گشته و در جهت تبدیل به واقعیتی جهان شمول و جامع سوق داده می‌شود.[۹] گرامشی از این مقدمه بی درنگ به این نتیجه می‌رسد که: از این رو است که مبدأ حرکت ما باید حزب سیاسی باشد و در ترسیم خطوط علم سیاسی در انطباق با تضاد اساسی اجتماع امروز، یعنی تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا و نبرد بین طبقات برای حفظ و کسب قدرت، باید به حزب سیاسی رو آوریم. او پس از تحلیل طبقاتی و صف بندی نیروهای بورژوا و پرولتری و شرح تضاد آشتی ناپذیر میان این دو با این نتیجه گیری که سود سرمایه محصول استثمار پرولتاریا است می‌گوید: “هیچ نوع آشتی در یک چنین مناسبات تولیدی ممکن نیست، مبارزه سندیکایی می‌تواند حداکثر تغییراتی در توزیع درآمد پدید آورد یا این که درجه استثمار طبقه کارگر بکاهد و عدم اطمینان در زندگی پرولتر را کاهش دهد ولی هرگز نمی‌تواند از این حد فراتر رود. زمانی که طبقه کارگر به این واقعیت که از سوی کارل مارکس به طور دقیق و عینی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته برسد، شرایط برای پیدایش حزب طبقه کارگر، احزاب سوسیالیست و کمونیست فراهم می‌گردد. این احزاب سرنگونی قدرت سرمایه داران و بنیان جامعه‌ای مبتنی بر مناسبات تولیدی کاملاً متفاوتی را هدف خویش قرار خواهند داد”[۱۰]. در این زمینه گرامشی بحث‌ها و مشاجره‌های مفصلی که علیه تعبیرات مکانیکی از مارکسیسم به پیش برده است که شباهت‌های فراوانی با بحث‌های لنین دارد. تولیاتی در این باره می‌نویسد: بدین ترتیب از سویی مشاجره پیگیرانه گرامشی علیه اکونومیسم و تعبیرات اقتصادمآبانه از مارکسیسم و از سوی دیگر بررسی متقابل آن با روبنای سیاسی و انقلابی را استنتاج می‌کند، متعلق به جریان وسیع تفکر سیاسی لنین است.[۱۱]
سرمایه‌داری همان قدر که جهان وطن است سیال است و هم چون بت عیار هر لحظه به رنگی درآید. شرایط انباشت را خود فراهم می‌کند. فلسفه علمی نیز به اندازه کافی توان و زیربناهای فکری دارد که بتواند با این بت عیار درآویزد و آن را به زیر مهمیز خواسته و رشد و ترقی بشریت قرار دهد.

منبع:مهرگان شماره هیجدهم

[۱] نقل از برودل، حیات مادی سرمایه‌داری…
[۲] مارکس در مانیفست تاکید می‌کند که: هم زمان با افزایش قدرت جمعی کارگران در اثر رشد سرمایه‌داری کارگران فقیرتر می‌شوند.
[۳] برای مطالعه بیش‌تر می‌توانید به کتاب ابر طبقه، دیوید راتکاف، ترجمه احمد عزیزی، انتشارات کویر بروید.
[۴] این گفته از پری اندرسون نقل شده است.
[۵] رزا لوگزامبورگ، اصلاح یا انقلاب، نقد و معرفی کتاب طبقه و کار در ایران اثر بهداد و اشرف طبقه و شغل، مجله اینترنتی مهرگان شماره ۷ به همین قلم
[۶] طبقه، ریچارد اسکیس، انتشارات آشیان، ترجمه ندا رضایی، تهران چاپ اول ۱۳۸۹
[۷] همان
[۸] تزهای مقاومت، دانیل بن سعید، برگردان: ستاره وارش، نشریه آلترناتیو شماره ششم         
[۹] مقدمه کتاب گزیده ای از آثار گرامشی- نشر انتشارات بابک- ایتالیا- ۱۳۵۶
[۱۰] همان
[۱۱] همان