از : peerooz
عنوان : هنر بزرگ ایرانی
سرکار ربابه خانم،
" هنر بزرگ ایرانی جماعت ویراژ دادن پیاپی و از موضوع خارج شدن است.".
" و گرنه دنیائی سخن در این میان وجود دارد که ناگفته می ماند.". بسم الله. بفرمائید.
۵٨۷۵۴ - تاریخ انتشار : ٣۰ آبان ۱٣۹۲
|
از : ربابه ی
عنوان : عجب بحث های بی ربطی
هنر بزرگ ایرانی جماعت ویراژ دادن پیاپی و از موضوع خارج شدن است.
اما چرا و به چه دلیل؟
شاید دلیلش این باشد که حضرات هر هنری دارند، به غیر از هنر تفکر خلاق، خوداندیشی.
آیه و حدیث و روایت و نقل قول نازل کردن در قاموس این جماعت از دیرباز با تفکر عوضی گرفته می شود.
اندیشیدن اما برای شان کاری شاق و توانفرسا و محال است.
شاید از حضرات کمتر کسی چیزی از ساعدی خوانده باشد و اگر چیزی خوانده باشد، مورد تأمل قرار داده باشد.
و گرنه دنیائی سخن در این میان وجود دارد که ناگفته می ماند.
هم راجع به همین پژوهش خسرو باقرپور و هم راجع به آثار خود ساعدی
۵٨۷۴۴ - تاریخ انتشار : ٣۰ آبان ۱٣۹۲
|
از : پروین کرد
عنوان : جناب حق طلب، من نیستم که ( بیدلیل) به شرعیات چنگ زده ام !
این چنگال کثیف حکومتی انسان کش و آدمیخوار است که تا خرخره برگلوی انسان ایرانی فروکرده تا بتا ساند اش تا حقوق انسان اش رادرزمان زندگی زبر نعلین لگد مال کند واگر مرتکب کوچکترین اعتراضی شود زندگی اشرا ازو بگیرد ، هزاران اش را دیده ایم و دلخراشترین اش همین دختر زبیا و جوان اهل بانه است که همه وهمه کمپینهای در حضر و حذر و درتبعید،گلوی مبارک میدرانند ، تا خانه ی پدر آوینرا به ۵ کیلومتری شهر ببرند ،نکند آوین با و (تحت نظر و حمایت حافظ ناموس(( برادر)) ) برای نامزد بازی به خارج از شهر رفته باشد !! از کالبد شکافی حرف هست باحضور بازهم برادر ، از هفته ی دیگر قرار عقد و عروسی سر بگیرد، آنهم بقول آن گنده لات بی سروپای شرعی، در ما ه حرام ، اگر چه در ماههای حرام عربی فقط جنگ است که حرام و نه شادی و عروسی و نامزدبازی و ذوق و شوق جوانانه !! اما درکردستان ایران تا جایی که من کرد میدانم جشن عروسی نمیگیرند اگر چه از روضه و شیون وخودزنی و زوزه هم خبر زیادی نیست . اما درین میان فقط جان جوان وزیبا وپرشوقق را از یک دختر که روسری ای شادرنگ و بسرو چشم ولبانی آراسته برای معشوق . با تیغ جلاد ان شرع و دین گرفته و همه گان فقط لاپوشانی و انکار عشق و جوانی میکنند و هیچ کس نمیپرسد ای جلاد به حقی جان جوانی راگرفتی ! واینجاست که میبینیم این خود کلام (عشق) است که شرم آور هممیشود !!! اما جناب حقطلب من بتوصیه ی پزشکم آب سرد نمیشوم چون ممکنست خدا نکرده ببیماری لالی یا سرده خناق دچار شوم ،، اما ازوقتیکه خبر قتل عشق را درین دختر شنیدم گویی بشکه ای اب جوشان بر سرم ریخته شده .. همانطور که قبلآ جناب پیروز هم توضیحات بدون چنگ کشی به حضرتتان دادند ، زنده یاد ساعدی اگر نمیخواست عاشقانه هایش برملا شود خود فرصت کافی داشت تا آنها را بسوزاند با سپاس
۵٨۷۲۴ - تاریخ انتشار : ۲۹ آبان ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : مومیایی های مصر
جناب حق طلب،
آیا برای شکافتن قبر مومیایی های مصر که حتی نواحی شرمگاهی آنها را بر ملا میسازد از آنها اجازه ای گرفته شده و یا باید باستان شناسی را تعطیل کرد. پاسخ سوال شما را قبلا داده ام.
۵٨۷۰۱ - تاریخ انتشار : ۲٨ آبان ۱٣۹۲
|
از : حق طلب
عنوان : لطفا دقیق بخوانید
خانم مهین کرد لطفا اندکی آب میل فرموده و خودتان را بی دلیل حرص و جوش ندهید. آنگاه یکبار دیگر نظر کوچکی به مطلب این حقیر بیندازید. گفته ام موضوع شرم آوری در بین نباشد بعبارت دیگر عشق یک یا دو طرفه ساعدی مسله شرم آوری نیست. آنچه به آن توجه نفرموده اید کلی بودن درخواست من است که میخواهد حقوق مردگان حفظ شده بدون اجازه خودشان چیزی که در حال حیات نخواسته اند، عمومی کنند، عمومی نشود. چرا که دیگر نیستند تا مدافع خود و حقوق خود باشند. این یک مسله حقوقی ست که مطرح میکنم به شرعیاتی که شما بی دلیل به آن چنگ زده اید ربطی ندارد. این مسله را بطور حقوقی مطرح میکند که مردگان به ابژه و شی تبدیل نشده اند تا امور آنها را دلبخواه به دست بگیریم. آنها هنوز به عنوان موجودات حقوقی بخاطر اینکه از زندگی گذشته اند، مطرح هستند. حق و حقوق و حرمت و زندگی خصوصی دارند و حرمت اینها باید نگاه داشته شود.و حتی اگر در زندگی خصوصی آنها مطلب شرمگینی هم نیست، باز باید نگاه کرد دید آیا دلشان میخواسته همان مطالب افتخار آمیز را هم عمومی کنند یا نه.
۵٨۶۹۴ - تاریخ انتشار : ۲٨ آبان ۱٣۹۲
|
از : یونس زارعیون
عنوان : با تشکر از اقای باقر پور
از مقاله بسیار زیبای شما لذت بردم اما به نظرم زندگی غلامحسین ساعدی بعدهای ناشناخته زیادی دارد که هم دوره ای های او میتواننند ان را به نگارش در اورند غلامحسین ساعدی به مدد مسولین کشورمان باز عم چهره ای ناشناخته و نا اشناست نه مندرسه ای نه خیابانی و نه حتی کتابخانه ای به اسم این نویسنده بزرگ نیست . مدرسه ایی که دکتر ساعدی در ان درس خوانده بود دبیرستان منصور حدود یک سال است که با خاک یکسان شده و هنوز خرابه است در دنیایی که مکان اندیشه نیچه در زیر درخت حصار کشی میشود تا مردم صندلی را که نیچه بر ان مینشت را زیارت کنند مدرسه سلاعدی خراب میشود و در شهر ش تبریز و در کشور ش ایران هیچ اثری از او نیست بنابر این باید دست مریزاد گفت باه اقای باقر پور که اینگونه همشهری و هم و طن ما را به ما میشناسانند . یاشاسین
۵٨۶۷۷ - تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱٣۹۲
|
از : پروین کرد
عنوان : دستتان مریزادجناب باقرپورکه خاطرات جوانی و احوالات (نامر) ساعدی را اینچنین ظریف و زیبا نگاشته اید
اما جناب حق طلب ، در کمال تآسف، حضرتتان چنان با حددت و شددت و تعصب با چاپ نامه های((یک جانبه )) عاشقانه ی ساعدی برخورد نموداید ، گویی که عاشق بودن و فریادکردنش درنامه ( شرم آور) است !!!معنی تفکر حضرتتان آیا غیر از این است که غم ودرد ((فراق جانکاه))و امیدواری گاه تا حد جنون به و صل و کنار ،بوسه و تغزلی ، که حسرتمندانه در نامه های عاشقانه جان مییابدرا ، همسنگ آن تکه کاغذ آخوند صیغه کش خانه های هرکوی برزن برای یک ساعت ناقابل اما (غیر شرم آور) چونکه خداوند شیعی آخوندی از زبان رفسنجانی رخصت اش رالااقل برای دانشجویان همان اوایل کودتای اسلامی فرموده نیست !انسانی که دیگر نیست از کل حقوق انسانی ایکه توسط باشگاه های (مدعی مدافع حقوق بشر زنده هستند ) محروم است ، گیرم این سازمان ها هوار و عربده سردهند مگر غیر اینست که نهایتآ بگویند(( ساعدی ،،توکه دلت زنده به عشق بود ،، پس ثبت است بر جریده ی عالم دوام تو )).. من نمیدانم طاهره کوزه گرانی هم ساعدی را دوست میداشته یانه و یا اصلآ خبری از عشق ساعددی به خود را داشته است یانه ، چرا که نامه ها عشق آلود ساعدی یکجانبه بوده ، اگر چه بس زییا و غمگین و عین حال زندگی بخش به ساعدی بوده ، اما اینجا و انجا افاضات پراکنی و نمایشات صد تا یک قاز زیاد است و چه بهتر وقعی نگذاشتن ، اما دلم میخواست و ایکاش از درد گران یا گیج و گول بودن و بخبری از( معشوق بودن خود اش )چیزی میدانستم طاهره را میگویم و دریغ اما درد و درد و درد زیاد و زیاد و زیاد است اما نا و نوای فریادش دیگر نیست و نیست و نه امیدی بخود راباز یافتن .......
۵٨۶۷۶ - تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : تصحیح و عذر خواهی
از جناب باقر پور که نامشان را اشتباهی نوشتم عذر میخواهم.
۵٨۶۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : بهترین نوشته ها
یکی از بهترین نوشته های جناب باقرزاده تا آنجا که من میدانم. با جناب حق طلب موافق نیستم. اگر وصیت نامه ای جهت معدوم کردن نامه ها وجود ندارد و خود نویسنده نیز آنها را معدوم نکرده است انتشار آنها خدمتی نه تنها به دوستداران ساعدی ست بلکه راز دل بسیاری از ما را میگوید گرچه بر کاغذ نیامده باشد.
۵٨۶۵۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱٣۹۲
|
از : فاطمه س
عنوان : مسعود بهبودی
جناب اقای مسعود بهبودی شما که ساعدی را بیمار روانی می خوانید. برخورد شما به این مقاله بزرگداشت ساعدی خیلی کین توزانه و غیرمحترمانه است. مگر هرکس آمد و در این جا از سر اعتقاد اظهار نظری کرد، شما باید بیایی و یقه اش را بگیری تا یه شما جواب بدهد و حساب پس بدهد؟؟ هر انسانی در چهارچوب ادب و احترام و نزاکت در بیان عقایدش در این بخش کامنت ها آزاد است. عجیب این است که شما در هر موردی از سیاست تا ادبیات و هر موضوعی خود را انگار صاحب نظر می دانید و دیگران را نادان. زیاده گویی و در هر بحثی خود را محق دانستن شرط دانایی نیست.
۵٨۶۴۲ - تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱٣۹۲
|
از : مسعود بهبودی
عنوان : جناب انصاری
«نوشته ای ارزنده است و حق مطلب را درباره ی یکی از بهترین نویسندگان و هنرمندان تاریخ کنونی ایران که چاه آرتزین اش هنوز سال ها می بایست فوران کند، ادا نموده است.»
لطف کنید ادعای خود را برای مستضعفین استدلال و اثبات کنید.
چرا و به چه دلیل تجربی و نظری و منطقی به این نتیجه رسیده اید؟
مطمئنید که خود ساعدی بیمار روانی نبوده است؟
۵٨۶٣٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱٣۹۲
|
از : رضا اسدی
عنوان : خلوتگه دوست
گفت کدام راه نزدیکتر است؟
گفتم به کجا؟
گفت به خلوتگه دوست.
گفتم تو مگر فاصله می بینی بین دل و آنکس که دلت منزلگه اوست.
آنچه که در این خاطره نگاری برایم برتری داشت تلفیق ادبیات گذشته و حال است که با مهارت قابل تقدیر و چاشنی عواطف و احساسات نگارنده نوشته شده و بیشتر قابل فهم، درک و آموزنده خواهد بود چنانچه خواننده با تمرکز حواس، سر فراغت، ذوق و شوق آن را بخواند. از خواندنش لذت بردم.
۵٨۶٣۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱٣۹۲
|
از : حق طلب
عنوان : کامل
مقاله بی نظیری بود که علاوه بر تاریخ نگاری از احساس و دوستی و احترام هم لبریز بود .
اما من با این گفته که نامه های خصوصی نویسنگان بزرگ بخشی از فرهنگ مردم هستند و اجازه داریم آنها را چاپ کنیم، به شدت مخالفم. گمانم اعلامیه حقوق بشر شامل مردگان نیز شده و رعایت حقوق و خواسته رفتگان، الزامی ست. اگر ساعدی در حال حیاتش این نامه ها را جایی منتشر نکرده و وصیت هم نکرده بعد از او چاپ شود، حق چاپ آنها را نداشته اند. این نوعی دست اندازی به حریم افراد و حتی بی احترامی به آنها محسوب میشود، حتی اگر چیز شرم آوری در نامه ها نباشد
۵٨۶۱۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱٣۹۲
|
از : بهزاد انصاری
عنوان : یکی از بهترین نوشته هایی که در چند سال گذشته یکسره از ابتدا تا پایان با علاقه خواندم.
درود به آقای خسرو باقرپور!
دست شان براستی درد نکند. نوشته ای ارزنده است و حق مطلب را درباره ی یکی از بهترین نویسندگان و هنرمندان تاریخ کنونی ایران که چاه آرتزین اش هنوز سال ها می بایست فوران کند، ادا نموده است. افسوس که بسیار زود از دست رفت.
با مهر و سپاس
ب. الف. بزرگمهر
۵٨۶۱٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱٣۹۲
|
از : س. آذر
عنوان : زندانیان زبان اجباری فارسی!
خسرو باقر پور عزیز زحمت کشیده و یادی از برزگا مرد تئاتر و داستان نویسی و کوشنده ی خستگی ناپدیر آزادی و دمکراسی در ایران کرده است. در این نوشته او به خیلی از جنبه های زندگی ساعدی اشاره کرده است - دستش درد نکند- ولی از یک جنبه ی مهم آفرینش هنری ساعدی تلگرافی گذشته است که من می خواهم به آن کمی بیشتر بپردازم. باقرپور از زبان ساعدی می نویسد: "... بنده ترکی خواندم و آن موقع زمان حکومت پیشهوری بود، کلاس چهارم ابتدایی. قصه ماکسیم گورگی توی کتاب ما بود، مثالهای ترکی و شعر صابر، شعر میرزاعلی معجز [شبستری]... همه اینها توی کتاب ما بود و تنها موقعی که من کیف کردم که آدم هستم ، یا دارم درس میخوانم همان سال بود. من از آنها دفاع نمیکنم. میخواهم احساس خودم را بگویم..."
من با نویسنده و منقد ادبی بزرگ ایران رضا براهنی حشر و نشر زیادی داشته ام. براهنی همیشه از اینکه مجبور به نوشتن به زبان فارسی شده است، می نالد. البته منظور براهنی مخالفت با زبان فارسی نیست بلکه او همیشه می گوید اگر من این آزادی را داشتم و می توانستم به زبان مادری ام بنویسم، بیشتر و بهتر از این در عرصه ی نقد، رمان و شعر موفق می شدم. باقر پور حتماً نوشته ی معروف براهنی را خوانده است که چگونه مدیر مدرسه وی را مجبور کرده است مطلبی را که به زبان مادری اش نوشته بود، با زبانش لیسیده و پاک کند. همین درد را غلامحسین ساعدی نیز داشت و تا آخر عمر و بخصوص در روزهای تبعید پاریس از این اجبار می نالید. ساعدی که – بعد از شکست حکومت ملی آذربایجان- در نوجوانی عضو مخفی سازمان جوانان فرقه ی دموکرات آذربایجان بود، با اشاره به یک سال تحصیل به زبان مادری تا آخر عمر از اجبار به فارسی نویسی می نالید. متاسفانه این دو نویسنده ی نامدار تنها زندانیان زبان اجباری فارسی نبوده اند. دهها و دهها نویسنده، شاعر و اهل تئاتر آذربایجانی را نیز می توان نام برد. دردا که این قصه هنوز هم ادامه دارد و دردآور تر آنکه خیلی از اهل الیت کشور از این اجبار به فارسی نویسی دفاع می کنند.
دست خسرو باقر پور عزیز یک بار دیگر درد نکند.
۵٨۶۱۵ - تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱٣۹۲
|