انقلاب و ضد انقلاب
اردشیر قلندری


• اکتبر ۱۹۱۷ آغاز گذار خلقهای روسیه تزاری از سرمایه داری به سوسیالیسم بود.حوادث ۴ اکتبر ۱۹۹۳ آغاز بازگشت روسیه، و در پی آن دیگر جمهوری های مشترک المنافع به سرمایه داری. ولی چرا باید این اتفاق می افتاد، چرا روسیه که از نردبان تاریخ بالا رفته بود، بایست به سرمایه داری، همراه با او دیگرجمهوری های اتحاد شوروی، برمی گشتند؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۷ آبان ۱٣۹۲ -  ۱٨ نوامبر ۲۰۱٣


 "ما ساختمان سوسیالیسم را آغاز نمودیم. پرولتاریا کی ودر چه مدتی این امر را به پایان میرساند موضوع مهمی نیست، مسئله مهم این است که، یخها شکسته، راه باز گشته، مسیر تعیین شده است". لنین
بیست سال پیش، در چهارم اکتبر ۱۹۹٣ در تاریخ روسیه معاصر واقعی رخ داد، که نه تنها روسها و شهروندان شوروی سابق بلکه، کل جهان را سردرگم و شگفت زده کرد. یلسین رئیس جمهور فدراسیون روسیه فرمان به توپ بستن ساختمان شورای عالی روسیه را با تانک صادر کرد.
مرحله توسعه سوسیالیستی روسیه، بمثابه بخش اصلی اتحاد شوروی و کشورهای مشترک المنافع بدترین شکل ممکن پایان یافت. آخرین تکیه گاه اتحاد شوروی در سیمای شورای عالی منحل گردید، کشور با گامهای بیشتری به سعود قله "آزادی" بورژوازی، جایی که جولانگه کسانی است که در نتیجه مستقیم "خصوصی سازی" جیبهایشان پر از اموال خصوصی شده که از توده های زحمتکش به غارت رفته، روی آورده است.
امروز تلاش دارند آن روز تاریخی تلخ و ننگین را بیاد نیاورده، از کنارش گذشته، به شکلی لبه تیز آن وقایع را کُند کنند. اما حقیقت، حقیقت است، بعد از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ نخبگان سیاسی کشور، با بدست آوردن آزادی عمل کامل، هرچه بیشتر به اجراء توصیه های "دوستان آن سوی اقیانوس" پرداختند. یلسین و محافل مالی سرمایه داران جهان بخوبی میدانستند که اتحاد شوروی و نظام سوسیالیستی بر دو نهنگ سوار است. حزب کمونیست اتحاد شوروی و فدراسیون روسیه. حزب کمونیست هسته سیاسی، ایدئولوژیکی کشور شوراها بوده و فدراسیون روسیه مرکز اصلی یکپارچکی جماهیر شوروی بحساب میآمد. محاسبات درست بود- انحلال حزب کمونیست و سرمایه داری کردن روسیه کارساز افتاد.
در برنامه "اخبار هفته" کارنامه هفته ای که گذشت، دریکشنبه (۶ اکتبر ۲۰۱٣) روزنامه نگار و نویسنده معروف آلکساندر پراخانوف با دردی بزرگ در مورد آن زمان و فرصتهای ازدست رفته توسعه های اقتصادی، چه در روسیه و چه در دیگر جمهوری های شوروی سابق سخن گفت. اما همه همچون پراخانوف فکر نمی کنند. برای مثال، تاریخ دان نیکلای سوانیزه مجری معروف تلویزیون به توپ بستن شورای عالی در سال ۱۹۹٣ را پاسخی بر شلیک توپهای رزم ناو "آورورا" در سال ۱۹۱۷ دانست. عجب، تازه فهمیدیم که موضوع از چه قراره؟ یک بخش مشخص از نخبگان سیاسی روسیه، از انقلاب بزرگ سوسیالیستی اکتبر "ناراحتند"، آنها در انتظار این ساعت بوده، یعنی زمانی که بتواند یک انتقام تاریخی از اکتبر بگیرند. از این گذشته، این مجری تلویزیونی و تاریخ دان فکری را مطرح کرد که، به توپ بستن شورای عالی پایانی بر جنگ داخلی که توسط بلشویکها از سال ۱۹۱۷ شروع شده بود، گردید؟؟؟.   
آیا میتوان تشابهی بین این دو واقع تاریخی یافت؟. از جهاتی، آری. اولا، اکتبر بزرگ ۱۹۱۷ آغاز گذار خلقهای روسیه تزاری به یک مرحله نوین تاریخی از سرمایه داری به سوسیالیسم بود. دوما، حوادث ۴ اکتبر ۱۹۹٣ آغاز گذار روسیه، و در پی آن دیگر جمهوری های مشترک المنافع برگشت به سرمایه داری. اما از شلیک رزمناو "آورورا" به کاخ زمستانی و یورش به این کاخ دو نفر مجروح شده ولی از شلیک به ساختمان شورای عالی حدود صد تن کشته شدند. ولی چرا باید این اتفاق برای روسیه می افتاد، چرا روسیه که از نردبان تاریخ بالا رفته بود، بایست به سرمایه داری، همراه با او دیگرجمهوری های اتحاد شوروی، برمی گشتند؟
یافتن پاسخ به این پرسش پیچیده تاریخی آسان نیست، هرچندکه، بطور کلی واضع و دارای جوانبی عینی و ذهنی میباشد. بسیاری از تحلیلگران و تاریخ دانان بطور جدی بر این گمانند، که روسیه در سال ۱۹۹٣ به ریشه های تاریخی خود به سوی سرنوشتی که خدا تعیین کرده باز گشته است. و اکتبر ۱۹۱۷ تنها یک اشتباه تاریخی بوده است. آیا حقیقتا چنین است؟
بلشویکها با انجام انقلاب سوسیالیستی اکتبر نه تنها قدرت، بلکه مسئولیت سرنوشت کشوری را که در بین مساله سیاسی ، اقتصادی و مشکلات ملی اسیر گشته بود، که خود برآیند نه تنها سطح توسعه اجتماعی روسیه تزاری، بلکه عواقب سنگین جنگ جهانی اول بود را بدست گرفتند. مسئله مهم این است که، آیا در آن زمان نیروی دیگر سیاسی، که توان حل این تضادها را داشته باشد موجود بود؟ خیر، چنین نیروی وجود نداشت. دولت موقت، به ریاست کرنسکی که در مجموع از اعضای مجلس دومای سابق تشکیل شده بودند، برنامه مشخصی در مورد بعد از انقلاب بورژوازی – دموکراتیک فوریه چه باید کرد، نداشتند.
تشکیل مجلس موسسان بر پایه برخی دلایل نامعلوم به پایان سال (دسامبر ۱۹۱۷) موکول گردید. این مجلس میبایست در طی دو الی سه ماه بعد از رخدادهای فوریه تشکیل، مهمترین و عاجل ترین تصمیمات را اتخاذ می نمود. اعضای دولت موقت به چه میاندیشیدند، به چه امید بسته بودند؟ شاید مثل همیشه کمک از خارج؟ یا اینکه مشکلات خود بخود حل میشوند. چنین رویکردی به رخدادها شگفت انگیز هم نبود، اکثریت اعضای دولت موقت از اعضای فراماسیونرها تشکیل شده بود.
اگر پس از اجرای رفرهای ۱٨۶۱ و لغو نظام ارباب و رعیتی ، رفرم سیاسی نیز انجام میگرفت و سلطنت مطلقه جای خود را به مشروطه میداد، قدرت پادشاه را محدود مینمود و حقوق بیشتری به ملیتها و خلقهای میداد، حق بیشتری به پائین ترین اقشار دولت واگذار میکرد، در آنصورت سرنوشت تاریخی امپراتوری روسیه چنین دراماتیک و پیچیده نمی شد. ولی چنین چیزی رخ نداد. حتا انقلاب ۱۹۰۵ نیز به حاکمان تزار درسی نیاموخت. خانواده تزار گریگوری راسپوتین "طالع بین" را به خود نزدیک کردن و نیکولای دوم نیز فرمانده کل قوا (با دانشی سطحی) گردید، که حتا برای پیگیرترین هواداران سلطنت نیز معلوم شدکه پایان نزدیک و اجنناب ناپذیرگشته است. در چنین اوضاع و احوالی "آورورا " از راه رسید و با شلیک خود به حکومت دوگانه با سیاستی نا مشخص پایان داد، و آغاز دورانی نوین گردید، دوران گذار از روسیه تزاری (نه تنها روسیه) از سرمایه داری به سوسیالیسم، رشد جامعه از پائینترین سطح توسعه اجتماعی به بالاترین سطح آغاز شد. بدین خاطر از نقطه نگر ماتریالیسم تاریخی در اکتبر ۱۹۱۷ یک انقلاب سوسیالیستی رخ داد. اما در اکتبر ۱۹۹٣ چه گذشت؟.
اگر از دید منافع طبقاتی بورژوازی بنگریم آنچه که گذشت انقلاب بورژوا- دموکراتیک بود که، امکانی فراهم نمود تا توسعه روسیه متوقف گردد. اما اگر از دید منافع طبقاتی زحمتکشان (پرولتاریا) بنگریم، آنچه که گذشت بی تردید ضد انقلاب بود. اینک، این پرسش مطرح میگردد که ن. سوانیزه از کدام جنگ داخلی سخن میگوید؟. آیا منظور همان جنگی است که میان زحمتکشان که جهت امرار و معاش نیروی کارخود را می فروشند، با سرمایه داران که آن نیروی کار را میخرند و با همه امکانات ممکن استثمار میکنند، میباشد؟. با توجه به نفوذ هرچه بیشتر سرمایه خصوصی در اقتصاد کشورهای مشترک المنافع میزان شدت این جنگ بین کار و سرمایه هرچه بیشتر خواهد شد. همین امروز ما هرچه بیشتر این فریبندگی سرمایه داری را در تشدید استثمار، افزایش بیکاری و بحرانهای ثابت اضافه تولید حس میکنیم.
نقطه پایان توسعه سرمایه داری نزدیک است، این نقطه هماکنون به پشت درِ کشورهای پیشرفته اقتصادی رسیده است. رشد ثابت بیکاری و فقر باعث کاهش تقاضاهای اجتماعی گشته و نمی توانند جملگی عرضه ها را که دارای گرایش به رشد مطابق رشد نیروهای مولد میباشند، برآورده سازند. بحران اضافه تولید نه تنها شایعتر میگردد، بلکه پیوسته تر نیر میشود. و هیچ یک از تزریقات مالی نمی توانند کمکی به سرمایه داری بکنند. سرمایه داری تنها مینواند با اجرای قریب الوقوع شرایط زیر موجودیت یابد: در صورت تمرکز ثابت تولید و سرمایه و گسترش بازار. اما اجرای این شرایط بیش از هر زمان دیگر غیر ممکن گردیده است. با دسترسی به فضای اقتصادی چین، سرمایه بصورت بومیرانگ به سمت دولت های پیشرفته برگشته و سدی بر توسعه درونی میگردد. اگر در کره مریخ یا مشتری زندگی میبود، سرمایه شاید میتوانست در انجاها کاربرد داشته و به زندگی پر از تجملات خود در آینده ادامه دهد. اما پناه بر خدا، در آنجاها زندگی هنوز موجود نیست. ماجراجوییهای نظامی در افریقای شمالی و خاور میانه هر چه بیشتر و بیشتر با مقاومت توده های کارگری و همه نیروهای روشن اندیش روبرو می گردد. در نتیجه سرمایه مالی جهانی مجبور به عقب نشینی در مبارزه برای سوریه گردیده است. و این یک پیروزی جدی نه تنها برای دیپلماسی روسیه گشت، بلکه در کل پیروزی همه نیروهای سالم اندیش بود.
بدین ترتیب، مرز پایانی توسعه سرمایه داری هرچه روشنتر و واضع تر میگردد، البته نه بخاطر اینکه، مارکس یا انگلس چنین خواسته اند، بلکه بخاطر اینکه، پوسته سرمایه داری، بر پایه خصلت اجتماعی تولید و مالکیت خصوصی هرچه بیشترو بیشتر مانع رشد نیروهای مولد در اقتصاد و در کل آن میباشد. اقتصاد جهانی بار دیگر وارد مرحله طولانی مدت رکود گردیده، معلوم نیست آیا در آینده نزدیک از آن خارج میگردد.
چه باید کرد؟ باید جایگزینی برای شیوه تولید سرمایه داری که بتواند نقش تاریخی خودرا بر شیوه تولید پیشرفته تر ایفا کند یعنی شیوه تولید سوسیالیستی، فراهم ساخت.
اما شیوه تولید سوسیالیستی چیز نوین و فوق العاده ای نیست، این شیوه تولید متکی به شیوه تولید نظام پیشین خود بوده و توسط آن نیز دفع میگردد، شیوه تولید سرمایه داری نیزدر یک مرحله از توسعه تاریخی مشخص مطابق با اصل سوم قانون دیالکتیک دچار "نفی" میگردد. ثروت مادی، تولید شده توسط کل جامعه باید در جهت ارضای اعضای خود جامعه بسته به میزان مشارکت آنها در فرآیند تولید باشد، نه برای برخی "نمایندگان خدا" ، الیکارشی و یا کل صاحبان سرمایه. "هر کس به میزان استعدادش، هرکس به اندازه کارش" این است اصول اصلی سوسیالیسم. در دولت سوسیالیستی کارگران مشمول دادو ستد در بازار نمیباشند، کارگر کالا ای همچون کالای تولید شده و ابزار کار نیست. در سوسیالیسم هرج و مرج تولید و بحران اضافه تولید وجود ندارد چراکه، تولید بر پایه نیاز واقعی و بر اساس برنامه میباشد، و این امر نه تنها در مقیاس یک کشور جداگانه، بلکه در مقیاس جهانی خواهد بود. در سوسیالیسم مالکیت خصوصی وجود ندارد. مالکیت شرکتها و غیره به یک یا دو نفر که دارای سهم عمده سرمایه باشند، تعلق نداشته، بلکه متعلق به همه کارکنان (در سیمای کارگران، مهندسین، مدیران و ...) متناسب میزان انجام کار کارکنان آن میباشد. در سوسیالیسم سود، بدست آمده از فعالیتهای اقتصادی موسسات، صرف توسعه تولید، صرف بودجه نیازهای عمومی، تامین مراقبتهای رایگان پزشکی، آموزش و پرورش... خواهد شد. (در سرمایه داری بخش عمده سود به جیب داراندگان بیشترین سهام می رود). در سوسیالیسم واژه "جنگ" بطور کلی از زبانها برافتاده و نیروهای مسلح دارای خصلت دفاعی و میانجگرانه خواهند بود. اساس اجتماعی جهت جنگ بین خلقها بطور کامل از بین خواهد رفت.
در شرایط فعلی، همچون صد سال پیش این پرسش هرچه بیشتر و بیشتربه مبرمیت روز تبدیل میگردد که، گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم به چه شکلی آغاز میگردد؟. چه کسی این گذار را قبل از همه آغاز مینماید؟ اتحادیه اروپا، چین، آمریکای شمالی یا لاتین یا اینکه بازهم روسیه؟ هرکس که برای نخستین بار این گذار را آغاز کند، پرواضع است که دیگران از او حمایت نموده، و حتی به اجبار باید حمایت کنند، و این گذار جدا از اکتبر سال ۱۹۱۷ بر اساس تجارب اتحاد شوروی، بر پایه فرهنگ و اقتصاد بمراتب بالاتری انجام گرفته و دیگر برگشت ناپذیر میباشد. این گذار نمی تواند بطور خود جوش و خود بخودی باشد (اگرچه تجارب تاریخی چنین امکانی را ممکن میسازد)، این گذار باید به مدیریت پیشروترین نیروی سیاسی، متحد در زیر پرچم جنبش چپ باشد.