در گام ، بعدی - داریوش لعل ریاحی

نظرات دیگران
  
    از : مسعود بهبودی

عنوان : «از صراحت طبقاتی گذراندن شعارها» (لنین)
خیلی ممنون از ابراز نظر نسبت به نظر شتابزده صاحب نظری
نمی دانیم چرا، ولی ظاهرا پس از خواندن هر مطلبی، نیروئی نا شناخته ما را به ابراز نظر درست و یا نادرست وامی دارد.
بگذارید راجع به همین شعر پس از یک بار خواندنش نیز نظر دهیم:
این شعر نیز بسیار زیبا ست.
در مصراع «هزار هزار چشمه نور» احتمالا یکی از «هزار» ها زاید است.
چون به وزن درونی شعر لطمه می زند.

در این شعر واژه «من» در سنت شعرای قرون وسطی و شعرای وابسته به طبقات واپسین (شاملو و غیره) فضای شعر را مسموم کرده است.
اگرچه شاعر بیشک من نوعی مورد نظرش بوده است و نه من شخصی.
شاید استثنائی باشد.
چون ما هنوز همه اشعار شما را نخوانده ایم.
ولی «من» ها فی نفسه حتی در عالی ترین مقام ها تعیین کننده نیستند.
«من» ها البته می توانند نقش تعیین کننده مثبت و یا مخرب در لحظات تاریخی معینی بازی کنند.
تعیین کننده در تحلیل نهائی توده ها می مانند که هرگز به دنبال نام حتی نبوده اند، چه برسد به کام.
وقتی این ایراد به شعرای طبقات اجتماعی مرتجع گرفته می شود، اعضای طبقات مربوطه صاحب نظر منتقد را به تازیانه می بندند:
رد گم می کنند و ادعا می کنند که تزار هرگز «من» نمی گفت، بلکه «ما» می گفت.
آری.
خیلی چیزها بلحاظ فرم و بلحاظ عناصر فرمال شبیه یکدیگرند.
اگرچه ماهیت مطلقا متفاوت و چه بسا حتی متضاد دارند.
مقوله مد روز توتالیتاریسم یکی از نمونه های بیشمار همین ترفندهای طبقه حاکمه است.
تعیین کننده در دیالک تیک ظاهر و باطن، باطن است.

ضمنا در همین شعر نیز شاعر به خاتمی امید واهی بسته است:
به قول خودش استثناء را گرفته است که یک در یک میلیون بروز می کند و قاعده را فراموش کرده است.
ظهور خود این استثناء ها نیز قانونمند است:
اگر تناسب قوا به نفع توده باشد، این چرخش های طبقاتی استثنائا رخ می دهند و نه بطور خودبه خودی و بی دلیل.

میراث تئوریکی و اسلوبی مارکس و انگلس و لنین برای همین است که مردم و بویژه شعرا به تمیز آب از سراب نایل آیند:
«شعارها را از صراحت طبقاتی بگذرانند.» (لنین)
با سپاس مجدد و وپوزش از رو داری
۵٨۹۷۰ - تاریخ انتشار : ۹ آذر ۱٣۹۲       

    از : داریوش لعل ریاحی

عنوان : پاسخی به آقای مسعود بهبودی گرامی
این چند سطری را که به عنوان شعر نوشته ام ، دردی است که بر دلم چنگ می زند و به گفتن وادارم کرده است . تفسیر و ارزیابی شما آنقدر به واقعییت نزدیک است که نمی توانم ، انکارش کنم . اما در این که هر انسانی در هر لباسی که باشد می تواند ، به سوی مردم باز گردد ، همیشه کور سویی از امید را در من زنده کرده است . وقتی آقای خاتمی به ریاست جمهوری انتخاب شد ، یک سالی بعد از آن ، من شعر زیر را برایش نوشتم که در روزنامه نوروز چاپ شد .
طاقت عشق
سروده های قلب ِ منی تو
چنان که می گذرد
گلوله های بغض توام من
چنین که می شکند
چه می کنی که بمانم به جرم ِ دل بستن
چه می زنی که نباید دوباره ، در شکنم
من از تمامی عشم
نه از کرانه باد
چنان که بی تو بمانم
چنین که دم نزنم
صدای پای زمستان
بریده طاقت عشق
ز سایه روی بگردان
ببین مرا که منم
دلم ، دلی به وسعت ایران
هزار هزار چشمه نور
بلوغ ِ باور عشقم
طراوت وطنم
همان شعور زمانم
که با حماسه دمید
بگو که با تو بیایم
بخوان که در تو شوم .
اما ، چنین امیدی به یأس بدل شد و چاقو دسته خودش را نبرید .
اگر های این شعر نیز کور سویی از همان امید است .
اگر معنی زندگی بودن است ، تأکید بر چگونگی بود ن دارد ، وگر نه زندگی خودش بودن است . البته اعتقاد دارم که زندگی ، بودن نیست ، زندگی چون شدن است . زندگی لایحه خواستن است . .......
۵٨۹۶۶ - تاریخ انتشار : ٨ آذر ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : یا رب چقدر فاصله دست و زبان است! (سایه)
شعر زیبائی است که بلحاظ فرم و ساختار و صنعت شعر رد خور ندارد.
این خود چیز کمی نیست و دستکم گرفتنش در این واویلا خطای کمی نیست.
چون هر ننه مرده ای ببرکت فیس بوک و وبلاگ و غیره دعوی شاعریت دارد و کسی هم جلودارش نیست.
حتی اگر توصیه ای از پیشکسوتی از قبیل فروغ را یادآور شوی، از تندبار توهین مصون نخواهی ماند.

ما این شعر شاعر را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم تا ابهاماتی که در فرمولبندی شاعر به چشم می خورد، بلکه رفع شوند:

۱
در گام، بعدی

احتمالا منظور شاعر، گام بعدی بوده:
گام بعدی پس از پایان انتخابات کذائی

۲
به آقای رییس جمهور ِ منتخب مردم

رسانه های امپریالیستی بعضی مفاهیم و احکام را از مغز و محتوا تهی می کنند و از بس تکرار می کنند که حتی به شاعرجماعت امر مشتبه می شود و فریب ظاهر قضایا را می خورند و لذا از انتخابات دموکراتیک دم می زنند.
مردم اصلا هر ننه مرده ای را که از صافی شورای برگزیده طبقه حاکمه بگذرد، به هر دلیلی هم که باشد، « انتخاب» می کنند.
این ولی بزعم حکیم الحکما ـ شیخ شیراز ـ «صورت زیبای ظاهر» است و چه بسا حتی فرم (صورت) نیست، بلکه فرمالیته بی غش و غل است:
با همین ترفند حتی جانی بالفطره ای از قبیل حجه السرمایه هیتلر و موسولینی و غیره «انتخاب» شده اند.
با طناب فرم بر چاه ارزیابی ها اندر شدن، ساده لوحانه است.
طبقه حاکمه هر نفکسکشی را بدون کمترین بهانه حتی قلع و قمع می کند، ضمن تحمیق عمیق توده، با وعده و وعید دنیوی و اخروی سر خرد و کلان را شیره می مالد و بعد «معرکه انتخابات آزاد و دموکراتیک» راه می اندازد، معرکه ی تهوع آوری که یکی از آنها را حتی لعل ریاحی تحریم کرده بود.
روحانی ها منتخب مردم نیستند.
روحانی ها کهنسال ترین و رادیکال ترین دشمنان مردم اند.
نمایندگان ارتجاع محض اند.

۳
اگر یاس در تیرگی ، می دمید
اگر تیغ را دسته اش می برید

اگر باز بر پا نمی گشت ، دار
به امضای قضات ِ بی اختیار

اگر بند و زندان و حصری نبود
اگردرب ِآن را کسی می گشود

اگر دولت ما ، یکی بود و بس
توان داشت تا بشکند این قفس

اگر دست ِ هر خود سری بسته بود
ز تحریم دیگر نمی برد سود

اگر خنده های خوشش را ظریف
به پیش ِ تو می زد به جای حریف

نمی بود ما را ، جز این انتظار
که آن وعده ها می شود برقرار

جامعه وارونه در این ابیات لعل ریاحی، در نهایت زیبائی استه تیکی و هنری تصور و تصویر می شود:
به دلیل حکمفرمائی وارونگی، وعده های «انتخاباتی» را نخست باید وارونه کرد، تا ماهیت خود را بیرون ریزند:
وظیفه روشنگری علمی و انقلابی هم جز این نیست:
وارونه کردن وارونه ها

۴
این شعر ولی می بایستی قبل از انتخابات سروده شود و از افتادن توده به چاه عوامفریبی طبقه حاکمه ملی و بین المللی ممانعت به عمل آید.
فونکسیون اصلی و اصیل تئوری رهائی بخش مارکس و انگلس و لنین همین است:
از صراحت گذراندن وعده ها و ادعاها
شاید هم شاعر همین کار را کرده اند.
چه می شود کرد:
هیاهو بسیار است و گوش شنوا کم
گرد و غبار بشدت غلیظ است و چشم بینا نارسا.

۵
در آغوش ِ این مردم ِ پاک باز
دروغ و دغل را نباشد ، نیاز

چرا و به چه دلیل؟
پاکبازی مردم چه ربطی به بینش طبقه حاکمه دارد؟
دروغ و دغل جزو تسلیحات ایدئولوژیکی طبقه حاکمه اند و آنها به همان سان به خدمت گرفته می شوند که شلاق و چماق و تفنگ و شکنجه و شرنگ:
دیالک تیک وسیله ـ ساختار ـ فونکسیون
هر کدام به جائی

۶
دروغ ضمنا ضد حقیقت است.
چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای اجتماعی در آئینه ضمیر طبقات اجتماعی متفاوت بطرز متفاوت منعکس می شوند:
آنچه بنظر عمله ای حقیقت جلوه می کند، در آن واحد به نظر اخوندی تاجر، زمیندار و یا باغ پسته دار دروغ مطلقا باطلی می نماید.
دروغ روحانیت در قاموس طبقاتی آن اصلا دروغ نیست، حقیقت جزمی ـ الهی ـ شرعی مطلق محض است.

۷
اگر باور ِ خود بگیرید راست
گذر گاه ِ مقصود را ، یک خدا ست
آره.
حق با شاعر است.
بحث فقط بر سر چیستائی خدا ست:
خدای روحانی ها انعکاس آسمانی ـ انتزاعی برده داران و اربابان و سرمایه داران زمینی است.
معبود است:
بنده دار و خواجه و ارباب بزرگ است.

۸
اگر معنی زندگی بودن است
اگر عشق سر فصل روییدن است

به جز قلب مردم ، نجو قلب کس
تو را بر گزیدند، فریاد رس

از این دو بیت واپسین شعر می توان با نهایت تأسف دریافت که شاعر روندهای اجتماعی را نه دیالک تیکی، بلکه مکانیکی تصور می کند:
حتی اگر کسی را توده های مولد و زحمتکش در آزادترین و دموکراتیک ترین انتخابات برگزینند، این دلیل بر تغییر ماهیت طبقاتی حریف نخواهد شد.
بنی بشر بسته به جایگاه خود در تولید اجتماعی (بسته به خاستگاه طبقاتی خود) پایگاه طبقاتی معینی را نمایندگی می کند.
بسته به وجود اجتماعی خویش (کاخ نشینی و یا کوخ نشینی) شعور اجتماعی درخور کسب می کند و نهایتا بسته به شعور اجتماعی (طبقاتی) خویش، بسته به ایدئولوژی طبقاتی خویش عمل می کند.

۹
اگر معنی زندگی بودن است

کی گفته که «معنی زندگی بودن است»؟
معنی زندگی ایفای نقش طبقاتی آهنین خویش است.
حتی به بهای چشم پوشیدن از «بودن» به هر قیمت.
شاعر اگر خواست می تواند از ارانی و آریان پور و روزبه و سیامک و عطارد و کبیری و هزاران مرتاض طراز نوین بپرسد.
۱۰
اگر معنی زندگی بودن است
اگر عشق سر فصل روییدن است

به جز قلب مردم ، نجو قلب کس
تو را بر گزیدند، فریاد رس

شاعر ظاهرا مردم را نمی شناسند.
در قلب مردم برای اراذل و اناگل (جمع من در آوردی انگل) و اجامر و اوباش جائی نیست.
مردم «بی همه چیز» اند، ولی خر نیستند.
روحانی و امثال بیشمار او، نماینده طبقه حاکمه تا مغز استخوان انگل اند.
روحانیت دیالک تیک طبقه و ایدئولوگ است:
روحانیت هم زمیندار، موقوفه دار، سرمایه دار و چپاولگر است و هم ایدئولوگ طبقات بهره کش و چپاولگر است.
تجسم دیالک تیک مادی و معنوی است.
دیفونکسیونال است:
دو فونکسیون اجتماعی ـ طبقاتی را در آن واحد بدوش می کشد.
چنین قشر اجتماعی ئی قاعدتا نمی تواند فریادرس توده باشد.
هر از گاهی که توده یکه تاز همه میدان ها ست، استثنائاتی از طبقات اجتماعی انگل کم و بیش به توده می پیوندند.
ولی استثناء می مانند که تعیین کننده نیستند:
در دیالک تیک استثناء و قاعده (برتولت برشت)، نقش تعیین کننده از آن قاعده است، بی آنکه استثناء هیچ واره باشد.

پایان
۵٨۹۴۴ - تاریخ انتشار : ۷ آذر ۱٣۹۲