نگاهی به مجموعه داستان «بدکاری» نوشته علی عبدالرضایی
پرستو ارستو
•
نکته پرکششی که وقت خوانش کتاب مرا بخود جذب کرد این بود که مخاطب با اقامت کوتاهی که در هر داستان دارد هرگز پیوستگیاش از برداشتهای پیشین و داستانهای قبلی از هم گسسته نمیشود و گاه فراموش میکند که ازکدام در وارد شده و کجای ماجرا ایستاده
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ آذر ۱٣۹۲ -
۵ دسامبر ۲۰۱٣
بسیار کم پیش میآید که داستان بخوانم آن هم داستانها و رمانهای فارسی، ولی گیرایی این کتاب مرا واداشت تا دوبار داستانکهای آن را بخوانم، «بدکاری» به سبب روش نگارش خاصی که دارد آسان دریافت نمیشود برای همین توصیه میکنم که مخاطب آن را دوباره بخواند چون اندام تصور، برداشت و کشف خواننده پس از خواندن کتاب چنان مورد هجوم همه سویه واقع شده و متلاشی میشود که باید با خوانشی دوباره از نو باشخصیت و کلیت فضای حادثه آشنا شود و تازه در خوانش دوم است که خواننده خود نیز بدل به یکی از قهرمانان داستان میشود و درگیر ماجرا. در گذر از داستان به داستانی دیگر نکتههایی برای من روشن شد که دوست دارم با خوانندگان این کتاب در میان گذارم. شخصیتهای کتاب همگی اصلیترین و شاید حقیقیترین قهرمانان داستان زندگی خود نویسندهاند، داستانکها فشرده داستانهای بلند اندیشه و خیال نویسنده و شاید هم برشی کوتاه از بلندای زندگی اوست یا بقول نویسنده که در جایی از این کتاب نوشته «همه محتوای شعرهای من چیزی جز ریسکهایی که در زندگی کردهام نیست» داستانکهای «بدکاری» تمام خصوصیات یک داستان بلند را در خود دارند ودر آنها تا جایی که ممکن بوده رعایت ایجاز انجام گرفته، کلمات و جملههای اضافی دیده نمیشود و تقریبن پاراگراف زایدی ندیدم و با تنگنظری در توصیفهای بیهدف صرفه جویی شده با کمی دقت و تامل بر چند داستانک دریافتم حتا گزینش هر کلمه و نشانهای هدفی ویژه را دنبال میکند. تعلیق مشخصی وجود ندارد و تصاویر دورِ سرِ تصویر بعدی چرخ میخورند.
داستانها فرم و قالب خود را از چهارچوب نرمال بیرون کشیدهاند و شکلی ویژه بخود گرفتهاند و روایتی شدهاند آبستن روایتهای بسیار. حادثههای کانونی داستانها که از دیدگاه روانشناسانه هم به آن نگاه خواهم کرد سایه سنگینی بر سرِ صحنههای داستانی انداخته و شخصیتها و قهرمان داستانها در هزارتویی از یک تن است که در فضاهای متفاوت سایه گاهی ترسناکاش را بیمقدمه از تُویی به تُویی دیگر میکشد و میگسترد و در پرورش آنها بسیار ماهرانه تلاش شده تا ابهام انگیز و شگفت جلوه کنند و اینها همه دائمن در تقابل با هم قرار دارند. پایانبندی داستانها بسیار غافلگیر کننده و دور از انتظار خواننده صورت میگیرد و اغلب به ریش ذهنیت مخاطب میخندد.
نکته پرکششی که وقت خوانش کتاب مرا بخود جذب کرد این بود که مخاطب با اقامت کوتاهی که در هر داستان دارد هرگز پیوستگیاش از برداشتهای پیشین و داستانهای قبلی از هم گسسته نمیشود و گاه فراموش میکند که ازکدام در وارد شده و کجای ماجرا ایستاده وهمین مورد کمی تولید آدرنالین را بالا برده و کودکِ هیجان را قلقلک میدهد. داستانهای بدکاری آغاز و پایان ندارند طوری که خواننده خود را ناگهان میان حادثه مییابد و تا نگاهی به دور و بر خود بیاندازد قطار حادثه گذشته، و این پیاده و سوار شدنها طوری انجام میگیرد که انگیزش حسیِ تند و گذرایی دارد و خواننده با ذهنی دوباره خالی از برداشتهای پیشین ولی پیوسته گام به فضای بعدی میگذارد...
بیشتر داستانها عمیقن شالودههایی بر اساس آسیبشناسی اجتماعی و کجرویها و عواقب آن دارد. قهرمانان داستانکها کنشگرانی هستند که علیه سنتهای اجتماعی ایفای نقش میکنند و کمتر از گشودن دروازههای قبح اخلاقی و اجتماعی باک دارند. از این دیدگاه این کتاب را پر اهمیت میبینم که دل مشغولی مهمتری از بررسی انواع مشکلات سطح جامعه که حاصل و معلول مستقیمی از فرهنگ بسته جامعه هستند، ندارد و تلاش دارد ریشههای مختلف آنها را از نگاه فردی خود مورد بازبینی قرار دهد. شیوه برخورد نویسنده با این مسائل بگونهای نامستقیم در برملا کردن دستهای دراز و ناخنهای کثیف سیاست با اندیشه منسجم سیاسی است. و در پاسخ دیالوگیک به چراهای داستانی با شناخت از نظریههای مختلف جامعهشناسی و روانشناسی بحرانهای اجتماعی بیبهره نمانده تا شدتها را برجستهتر نمایش دهد با اینکه بار سنگینی از تاریخ استبدادزده دور و درازی را بر دوش احساس وعواطف خود میکشد. صحنههای اغلب داستانهای بدکاری از بازیهای زبانی دو پهلو دور است و گویی نویسنده در سرزمینی بزرگ نشده که رفتارهای تناقضآمیز رویکرد عادی مردمانش است. اندوه راوی براستی بوی غم دارد و جدایی و دوری از ریشهاش سبب نشده تا واقعی و حقیقی بودن آنها را مورد تردید قرار دهد. تکامل شخصیتِ انسانی از آغاز داستان تا پایان اگرچه کمتر پای از دایره انسانشناسی فیزیکی بیرون نهاده ولی در چرخش پیاپی خود بر این مدار، خردمندی بیپالایشی را از خود بروز میدهد که با تمام فراز و نشیبهای اخلاقی باز میبینیم انسانتبار است و بیشتر با در نظر داشتن به معنای تعلق فکر و اندیشه به سرکشی و کامجویی، به ذهن و قلبی انسانی و اخلاق مدار احساس وابستگی دارد و باورمند است.
رفتار و گفتار آدمهای داستان، نه تنها در جهتگیری نوع داستان نقش دارند بلکه پافشارانه از دیدگاه انسانی آزاد هم پشتیبانی میکنند. بیتردید مخاطب باهوش، لذت بزرگی از خوانش بدکاری میبرد. ویژگی مهم این کتاب در صداقت و باوراندن، خواننده به این راستگوییست. او از برهنه کردن تن و اندیشه نمیهراسد و تمهای گاهی کثیفاش!!!؟ را آب نکشیده به خورد مخاطب میدهد و سراغ داستان بعدی میرود.
داستانهای بدکاری مرحله به مرحله پیش نمیروند ولی قهرمان اغلب داستانها به انسانی تبدیل شده با درجهای مشخص از آگاهی که با قاطعیت حادثه میپروراند و عقاید ویژهای دارد که حاصل نوعی آگاهی بیرون از حصار بایدها و نبایدهاست. رفتار و گفتار آدمهای داستان، نه تنها در جهتگیری نوع داستان نقش دارند بلکه پافشارانه از دیدگاه انسانی آزاد هم پشتیبانی میکنند. بیتردید مخاطب باهوش، لذت بزرگی از خوانش بدکاری میبرد. ویژگی مهم این کتاب در صداقت و باوراندن، خواننده به این راستگوییست. او از برهنه کردن تن و اندیشه نمیهراسد و تمهای گاهی کثیفاش!!!؟ را آب نکشیده به خورد مخاطب میدهد و سراغ داستان بعدی میرود، بااینکه مضمون داستانکها همه عاشقانه نیستند ولی در همه ماجراها لب عشق بگونه عاشقانهای بوسیده شده و در آن زندگی جریان دارد. در یکی از مصاحبههای عبدالرضایی خوانده بودم که «خلاصه اینکه! نه خوانش! نه اعتقاد! هرگزا هرگز با آموختن حاصل نمیشود. با شعر باید مواجه شد، مثل زندگی، لخت و رودررو! قطعا باید دل داشته باشی، و دل اینجا یعنی محل خواستگاری خطر، یعنی جسارت یعنی جسور! غیر از این هم نمیشود. نمیشود که نباشی، اما شاعر باشی، هیمالیا را هرگز از روی نقشه نمیشود شناخت. به قولی نقشهخوانی کوهنوردی نیست، اگر به نقشه دل خوش کنی، مدام حساب و کتاب کنی و نقشه بکشی، قله را فراموش میکنی. حالا هی خودت را در نقشههات غرق کن، خیالی نیست، بکن! اما شاعرت گم خواهد شد...» اینجا بود که مطمئن شدم نویسنده همانگونه که در شعرهایاش بحثبرانگیز و جنجالی ست در داستان سراییاش همهمان کاراکتر را حفظ کرده... شخصیت داستانها بسیار حقیقی جلوه میکنند و مانند همسایه کناری هرکس زندهاند. زبان نگارش برای من کمی سخت و دیر هضم بود ولی تردید ندارم خوانندگانی که مرتباً تمرین کتاب و فارسیخوانی دارند هیچ مشکلی نخواهند داشت فقط باید کمی اعصاب خود را تقویت کنند! چون عبدالرضایی در هر داستانی بگونهای بیرحمانه با اعصاب خواننده بازی میکند.
چشمگیرترین و بارزترین هنر نویسنده در کتاب بدکاری این است که هرچه از بالا و پائین داستانها بیشتر میزند به قدرت تاثیر گذاری بیشتری دست مییابد. فضای برخی از داستانکها آنقدر تنگ و باریک است که مخاطب گاهی به هراس میافتد با اینکه چیز ترسناکی هم درکار نیست اما احساس مورمور خوفناکی به او دست میدهد که همان لذت بردن از خوانش است. عبدالرضایی را نویسندهای متفکر، با اندیشههای زودرسی میبینم که متاثر از استنباطهای تلخ پیرامونش مینویسد و بیشتر از هر چیزی مرگ تراژیک انسان، میراث انسانی و اخلاق رابه عزا نشسته، با کانونی از فعالیتهای ذهنی فلسفی. علی عبدالرضایی شیوه تازهتری را برای بیان و بررسی گرههای سخت و چرکین روح انسانی برگزیده و نطفههای اندیشهاش را در دایره گستردهای از اخلاق، احساس، برداشت سیاسی و منطق کاشته. فواره دیدگاههای او درباره عشق، زندگی، سکس و روان و... در این کتاب تماشاییست و همگی این فاکتورها، از سرچشمهای متفاوتتر از معمول میجوشد، یعنی با معنایی از عشق به معرفت و دانایی. عبدالرضایی در داستانهایش رویکردی شدیداً سیاسی دارد و مانند استاد خیمه شب بازی، نخِ شخصیتی داستانها را بالا و پائین میکشد و فقط این قهرمانان داستانهایش هستند که نقش سیاسی را با پیچیدگی خاصی به اجرا در میآورند. با اینکه روح سرکش و مبارز نویسنده این کتاب چه از سوی بستر پرورشی و چه تربیت اجتماعی ظالمانه محکوم شده ولی درفرایندی از عدم حقانیت، با همه خشونت باوری عمیقی که در سطرسطر برخی از داستانها با آن برخورد میکنیم هرگز انگیزهای به آموزه خشونت ندارد و انسانشناسانه و اخلاق مدار به جهان هستی، همه موجودات و اشیا و طبیعت مینگرد و میداند که جاودانگی در تغییرپذیری رو به ذات و اصل خویشتن است.
عبدالرضایی شکلی از کلیت خویش را به نمایش گذاشته که ناچاریم باور کنیم پروسه دگرگونی را میشناسد و این طبیعیترین «شکل» از ذهن انسانی مستقل از زمان و مکان است. یعنی آنچه را که از او میخوانیم فاقد یک واقعیت عینی و تنها بازتاب تصویری از ایده تکامل یافته است یا بهتر بگویم این کتاب داستان یک تجربه و یک زندگیست که در هر خوانشی یکبار دیگر تجربه میشود. گاهی قهرمانان داستان انسانهای عادی، سادهبین، راحتطلبی میشوند که فاقد توانایی کشف حقیقتاند و گاهی یک فاکتور تضمین در برابر بیکفایتیها، کژ رویها، مظلومیت و فساد. در واقع فضای داستانها آرمانشهر مستقلی ست با نظم اجتماعی آرمانی ویژه بر پایههای اصلی انسان و آزادی | بحران و ایده آل!
در بخشی از کتاب میخوانیم «آدمهایی هستند که بهترین چیزها را پیش رو دارند اما به آن پشت کرده بدترینها را دستچین میکنند، من یکی از آنهایم! آنهایی که تمام پلهای پشت سرشان را خراب کردهاند، هرگز برنمیگردند، فقط پیش میروند»
بیتردید روش اندیشیدن نویسنده در این کتاب از سوی پارهای از خوانندگان به نیهیلیستی بودن متهم خواهد شد با این حال با نگرشی عمیق و تحلیلی ژرفبینانه در مییابیم که انکار ریشهای ارزشها و معناها جایی در اندیشه مولف ندارد و او دستبسته و بیکنش، نمیپذیرد که ناامیدانه مقولههای سنتی و ارزشهای باقیمانده را تسلیم نابودی سازد. نمادها و نمودهای وجودی، سیاسی، هستیشناختی، معرفتشناختی و اخلاقی شخصیتها در لباس قهرمان داستانها گرایش و میلی به احساس ناامیدی، نابودی و نیستی ندارد و با جرات میتوان ادعا کرد که خطر ویروس پوچگرایی، از طریق چنین کتابی فرهنگ و جامعه را تهدید نمیکند. اشارهام به بخشی از پایان کتاب است که آمده «متاسفانه برای تولد، همه جشن میگیرند، برای ازدواج این قراردادِ خیانت حتی جشنی بزرگتر، با این همه برای مرگ که رهاییست، بالون هوا نمیکنند، حتی نمیرقصند، بلکه هرچه آه و اشک و انرژی منفی ست سرِ قبر بیچارهای میریزند که تازه خلاص شده»
عبدالرضایی با ابزار متافیزیکی نوع اندیشه خود، دریچههای تازهای گشوده. توانایی او در تائید زندگی وسخره کردن بیبنیانی، بیحقیقتی و کجروی شگفت است و برسرشتی استوار بنیاد شده است.
دیگر مشخصه داستانهای بدکاری این است که نویسنده با اینکه عواملی را که برای او خطرساز خواهد بود میشناسد تا دور دست مرزهای بیان و نوشتن میپرد و درکمتر موقعیّتی زبان در کام میکشد. او از خودسانسوری ذاتی رهاست و میداند که مغز انسان تنها محدود به جنب خودآگاهِ او نیست و با خودآگاهی در ارتباط با جنبههای شخصیتی فکر میکند و مینویسد و شاید بشود گفت که با مهارت کار مغز خود را برنامهریزی کرده و پرورانده و سیستماتیک بینیاز از قسمت | implicit memory | مغز خود است. از این روست که حاصل اندیشه و نوشتهاش فاقد تفکر تحلیلی نیست، این نوشته را با جملهای زیبا از کتاب تمام میکنم «بار اولی که گریه کردم، مادرم مرا کشت».
من برای مردن عبدالرضایی در کودکی گریه نکردم ولی این کتاب را با اندوه سنگینی که با هر واژه بر دوش خواننده میگذارد گریه کردم.
|