وعدههای ناتمام، انقلاب نافرجام
ناکامی ماندلا در سوسیالیسم
اسلاوی ژیژک - ترجمه: رحمان بوذری
•
میتوان با اطمینان با استناد به عظمت اخلاقی و سیاسی بیچونوچرای ماندلا، حدس زد که او هم در پایان عمرش برآشفته و تندخو شده بود، چون نیک میدانست خود پیروزی سیاسی و ارتقایش تا حد یک قهرمان جهانی نقابی بود بر ناکامی و شکستی تلخ. شکوه جهانی او هم نشانی است بر اینکه او واقعا خللی به نظم جهانی قدرت وارد نکرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٨ آذر ۱٣۹۲ -
۹ دسامبر ۲۰۱٣
در دو دهه اخیر، همگان نلسون ماندلا را بهعنوان یک الگو ستودهاند: الگویگذار از مملکتی زیریوغ استعمار به کشوری آزاد بدون تسلیمشدن به وسوسه دیکتاتوری یا ادا و اصول ضدسرمایهداری. خلاصه، ماندلا موگابه نبود، آفریقایجنوبی کشوری با نظام دموکراتیک چندحزبی، رسانههای آزاد و اقتصادی پویا باقی ماند، بهخوبی در بازار جهانی ادغام شد و در برابر آزمایشهای سرسری سوسیالیستی مصون ماند. حالا با درگذشت او، ظاهرا تمثالش همچون قدیسی حکیم تا ابد جاودانه میشود: فیلمهای هالیوودی درباره او هست (با بازی مورگان فریمن، که راستی در فیلم دیگری نقش خدا را هم بازی کرده)؛ ستارههای راک و رهبران مذهبی، ورزشکاران و سیاستمداران از بیل کلینتون تا فیدل کاسترو همه یکصدا برای او طلب آمرزش میکنند.
ولی آیا این همه ماجراست؟ دو واقعیت کلیدی در این تحسین و تمجیدها از یاد میرود. در آفریقایجنوبی، زندگی رقتبار اکثریت فقیر عمدتا همچون دوره آپارتاید باقی مانده و رشد حقوق سیاسی و مدنی با افزایش ناامنی، خشونت و جنایت جبران شده. تغییر اصلی این است که نخبگان جدید سیاه به طبقه حاکم قدیم سفیدپوست پیوستهاند. در ثانی، مردم کنگره ملی قدیم را به یاد میآورند که نهتنها پایان آپارتاید، بلکه عدالت اجتماعی بیشتر و حتی نوعی سوسیالیسم را وعده میداد. این گذشته بهمراتب رادیکالتر کنگره ملی آفریقا ذرهذره از خاطر ما محو شده. تعجبی ندارد که خشم سیاهان فقیر آفریقایجنوبی روزبهروز بیشتر میشود.
از این نظر آفریقای جنوبی تنها، نسخهای است از داستان تکراری چپ معاصر. یک رهبر یا حزب با شور و شوقی جهانی برگزیده میشود، وعده «جهانی جدید» میدهد - اما، بعد، دیر یا زود، به دوراهه اصلی برمیخورد: آیا جرات میکند به سازوکارهای سرمایهداری دست بزند، یا اینکه تصمیم میگیرد «وارد بازی شود»؟ اگر کسی چوب لای چرخ این سازوکارها بگذارد، بیمعطلی با آشفتگی بازار، هرجومرج اقتصادی و نظایر آن، «تنبیه» میشود. به همین دلیل است که خیلی راحت میتوان ماندلا را به جهت رهاکردن چشمانداز سوسیالیستی، بعد از پایان آپارتاید، سرزنش کرد: اما آیا او واقعا انتخاب دیگری داشت؟ آیا حرکت به سمت سوسیالیسم گزینهای واقعی بود؟
مثل آبخوردن میتوان آین رند (نویسنده رمان «اطلس شانه تکان داد») را دست انداخت، اما در عبارات مشهوری که در رمان او در «حمدوثنای پول» آمده رگهای از حقیقت هست: «تا وقتی دوزاریات نیفتد که پول منشأ همه خوبیهاست، تنها تیشه به ریشه خود میزنی. وقتی پول دیگر وسیلهای نباشد که انسانها با آن با هم معامله میکنند، آنگاه هرکسی ابزاری میشود در دست دیگر آدمها. خون، شلاق و تفنگ یا دلار. انتخاب کن - انتخاب دیگری در کار نیست.» آیا مارکس در فرمول معروف خود چیزی شبیه به این نگفته بود که چگونه، در دنیای کالاها، «مناسبات میان مردم به قالب مناسبات میان اشیا درمیآید؟» در اقتصاد بازار، مناسبات میان مردم میتواند بهصورت روابطی ظاهر شود مبتنی بر تصدیق متقابل آزادی و برابری: سلطه دیگر بهصورت مستقیم و آشکار اِعمال نمیشود. چیزی که مشکلساز است فرض بنیادین آین رند است: اینکه تنها انتخاب موجود، انتخاب میان مناسبات مستقیم و غیرمستقیم سلطه و استثمار است، هر بدیلی غیراز این با انگ اتوپیاییبودن نادیده گرفته میشود. ولی با اینهمه نباید از حقیقت کوچک ادعای رند غافل شد - ادعایی که در غیراینصورت احمقانه و ایدئولوژیک مینماید: درس بزرگ سوسیالیسم دولتی عملا این بود که الغای مستقیم مالکیت خصوصی و مبادله بازاری، بدون وجود اشکال انضمامی از نحوه تنظیم اجتماعی فرآیند تولید، الزاما منجر به احیای مناسبات مستقیم سلطه و بردگی میشود. اگر ما صرفا بازار را از بین ببریم (که شامل ازبینبردن استثمار موجود در بازار هم میشود) بدون اینکه آن را با شکل مناسبی از سازماندهی کمونیستی تولید و مبادله جایگزین کنیم، سلطه برمیگردد و انتقام میگیرد و به همراه آن استثمار مستقیم هم میآید.
قاعده عام این است: وقتی شورشی علیه نظامی سرکوبگر و نیمهدموکراتیک آغاز میشود، همچون قیامهای خاورمیانه در سال ۲۰۱۱، بهراحتی میتوان جمعیتی انبوه را بسیج کرد آنهم با شعارهایی که تنها ثمرهشان بهوجدآوردن انبوه خلق است؛ شعارهایی برای دموکراسی علیه فساد. ولی تازه آنوقت اندکاندک به انتخابهای سختتر میرسیم: وقتی شورش ما در هدف مستقیمش پیروز میشود، تازه تشخیص میدهیم آنچه واقعا ما را (نداشتن آزادی، تحقیر، فساد اجتماعی، نداشتن آیندهای روشن) میآزرد، همچنان در جامهای جدید به حیات خود ادامه میدهد. ایدئولوژی حاکم کل زرادخانه خود را بسیج میکند تا ما را از دستیابی به این نتایج ریشهای باز دارد. شروع میکنند به گفتن اینکه آزادی دموکراتیک با خودش مسوولیت میآورد، بها دارد و اگر توقع بیش از حد از دموکراسی داشته باشیم، معلوم میشود هنوز به بلوغ لازم نرسیدهایم و چه و چه. به این ترتیب، ما را بهخاطر ناکامیمان سرزنش میکنند: میگویند در یک جامعه آزاد، ما همه سرمایهدارانی هستیم که در زندگیهایمان سرمایهگذاری میکنیم و برای رسیدن به موفقیت باید وقت و نیروی خود را بیشتر صرف آموزش و یادگیری کنیم تا خوشگذرانی.
در سطح سیاسی، سیاست خارجی ایالات متحده استراتژی نظارتی ریز و دقیقی را با جزییات تهیه و تدارک میبیند تا زیانهای محتمل خیزشهای مردمی را کاهش دهد و آنها را به حد و مرزهای مقبول نظامهای پارلمانی- سرمایهداری بکشاند همان فرآیندی که در آفریقایجنوبی پس از سقوط رژیم آپارتاید، در فیلیپین پس از سقوط رژیم مارکوس، در اندونزی پس از سقوط سوهارتو و جاهای دیگر با موفقیت اجرا شد. درست در همین بزنگاه تاریخی، سیاست رادیکال رهاییبخش با بزرگترین چالش خود روبهرو میشود: چگونه پس از مرحله پرشوروحال اولیه اوضاع را به پیش ببریم، چگونه قدم بعدی را برداریم بدون مغلوبشدن در برابر فاجعه وسوسه «تمامیتخواهی» خلاصه، چگونه ماندلا را پشتسر بگذاریم ولی موگابه نشویم.
پس اگر قرار است به میراث ماندلا وفادار باشیم باید اشک تمساح مدحگویانه را کنار بگذاریم و بر وعدههای ناتمام رهبری او تاکید کنیم. میتوان با اطمینان با استناد به عظمت اخلاقی و سیاسی بیچونوچرای ماندلا، حدس زد که او هم در پایان عمرش برآشفته و تندخو شده بود، چون نیک میدانست خود پیروزی سیاسی و ارتقایش تا حد یک قهرمان جهانی نقابی بود بر ناکامی و شکستی تلخ. شکوه جهانی او هم نشانی است بر اینکه او واقعا خللی به نظم جهانی قدرت وارد نکرد.
منبع: روزنامه ی شرق به نقل از نیویورکتایمز
|