نقد همدلانه ای بر مفهوم حزب خود رهانی کارگران - برزویه طبیب
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٣ آذر ۱٣۹۲ -
۱۴ دسامبر ۲۰۱٣
رفیق اسماعیل سپهر ، شاید اولین کسی از چپ ایران است که خطوط کلی خود رهانی کارگران را ترسیم کرده است . ولی تمام خطوط ترسیم شده را باید از هستی و زندگی واقعی جاری در جامعه طبقاتی نوین اسنتاج نمود.
چرا هویت چپ با طبقه معینی ، وآنهم طبقه کارگر گره خورده است ؟ سوسیال دموکرات ها دیدگاهی عینی و بنابراین علمی ، با تمام محدودیت های گریز ناپذیر این دید ، نسبت به اجتماع انسانها دارند . آنها شرایط عینی زندگی را مهمترین عامل تعین ذات گروههای انسانی میدانند .جامعه نوین ، جامعه ای سرمایه داری است . نه تنها شیوه تولید در جامعه نوین ماهیت سرمایه داری دارد ، بلکه شیوه مبادله و توزیع و حتی مصرف نیز در چنین جامعه ای ماهیتی سرمایه داری دارند . بر پایه عوامل فوق ، فرهنگ و نظامات اجتماعی و سیاسی خاصی قرار دارند که به عنوان تجلی (فعال و نه پاسیو ) این روابط تولید و توزیع و مبادله و مصرف در زندگی روزمره انسانها ظاهر میشود . این جامعه در شکل انتزاعی و خالص خود از کارگران و سرمایه داران ، تشکیل شده است .
کارگران ، گروههای انسانی فاقد کنترل بر روند تولید هستند ، که بعلت عدم امکان کنترل ابزار تولید ، (عدم مالکیت حقیقی بر ابزار تولید )، از کنترل این روند بازداشته شده اند . آنها مجبورند برای امرار معاش ، نیروی کار خود را به صاحبان خصوصی ابزار تولید و یا کمیته مشترک اداره امور این صاحبان ابزار تولید ، یعنی دولت ، بفروشند تا به وسایل معیشت دسترسی داشته باشند .
اقشارمتشکله کارگران ، فاقد تملک وامکان کنترل وسایل تولید هستند . این عدم تملک وجه افتراق لازم آنها با دیگر طبقات است ولی وجه افتراق کافی نیست . پرولتاریای روم باستان ٬آزادگان تهیدست٬نیز فاقد مالکیت ابزار تولید بودند ، ولی پرولتاریای باستان از قبل جامعه ارتزاق میکرد ، ولی این جامعه نوین است که از قبل کارگران ارتزاق می نماید . بنابراین مقوله پرولتاریا ٬ به مزد بگیرانی که کار مولد میکنند ٬محدود میشود .این کار مولد تنها به معنی تولید محصولات فیزیکی ، مثلا توسط کارگران صنعتی یا کشاورزی ، نیست . فراورده های ذهنی چون ایده های علمی نوین٬ اختراعات ٬ نرم افزارها ٬ اثار هنری ٬ خدمات مشاوره ٬ وخلاصه بسیاری از محصولات کسانی که کارکنان یقه سفید خوانده میشوند ٬ تا جایی که به صورت کالا عرضه میشوند ، از جمله محصولات کار مولد هستند . مشروط به اینکه ، این محصولات توسط کارکنان مزد بگیر ، ونه بوسیله خویش کارفرمایان مستقل ، انجام شده و توسط سرمایه دارانی که این کارکنان را استخدام کرده اند تصاحب شوند ، وبدینسان ، سرمایه را در شکل گسترده آن ، بازتولید کنند این کارکنان را باید کارگران مولد محسوب کرد.ولی ارزش در حوضه مبادله وتوزیع ایجاد نمیشود بنابراین مزد بگیران این حوضه ها ٬ کارکنان بانکی ٬فروشنگان اجناس و…در زمره پرولتاریا قرار نمیگیرند. از طرف دیگر نیروهای نظامی و انتظامی که وظیفه اصلی انها حفاظت ارزش تصاحب شده توسط سرمایه داران وجلوگیری از اختلال در روند استثمار است ، ارزشی تولید نمیکنند . بنابراین علیرغم حقوق بگیری ٬ پرولتاریا محسوب نمیشوند.
سطح درآمد کارگران ، به شکلی پایین نگهداشته شده است که امکان امتناع حتی میان مدت از فروش نیروی کار ، یعنی عصاره جانشان ، را نداشته باشند ، تا استمرار این شکل از تولید حفظ شود . ولی این پایداری شکل تولید ، به بهای از دست رفتن کنترل این انسانها بر جانشان ،بدست میآید . نیروی کار ، یعنی منبع زندگی انها ، کالا شده است . آنها ارزش مادی تولید میکنند ، بنابراین جامعه از قبل کار آنها زنده است وغنی تر میشود ، ولی امکان زنده بودن آنها منوط به واگذاری اختیار منبع زندگی آنها در برابر مزد ، به دیگران است . آنها ارزش مادی نوین را به شکل فراورده های فیزیکی و ذهنی ، به وجود میاورند و بدینسان بر ثروت مادی و معنوی اجتماع میافزایند . جریان زندگی به کارگران میآموزد که تنها راه رهایی از فلاکت ناشی از معامله عصاره جان در برابر مزد ، استقرار کنترل آنها بر روند تولید ، یعنی الغای سرمایه داری است . ( بدیهی است که دولتی کردن و یا اشتراکی کردن ابزار تولید ، خودبخود به معنی استقرار کنترل کارگران بر روند تولید ، نمیباشد ). آنها یاد میگیرند که هر گونه تغییری در سیستم توزیع ، بدون تغییر سیستم تولید ، نمیتواند از حدی که امکان امتناع آنها را از فروش نیروی کارشان ، مگر برای مدتی کوتاه را، فراهم سازد ، فراتر رود ، زیرا اگر آنها بتوانند بدون فروش نیروی کار خود ، امرار معاش کنند ، چرخ تولید که برپایه استمرار عرضه نیروی کار برای فروش ، قرار دارد ، متوقف میشود . آنها یاد میگیرند که امکان حذف بیکاری بطور کامل در سیستم سرمایه داری وجود ندارد ، زیرا مکانیسم تعیین و تحدید مزد ها ، برای استمرار اجبار کارگران برای فروش عصاره جانشان ، جز از طریق تهدید آنها به واگذاری شغلشان به بیکاران جویای کار ممکن نیست . آنها یاد میگیرند که هیچ گونه منصفانه تر کردن سیستم مبادله یا توزیع ، گره گشای معضل انها نمیتواند باشد . زیرا نتیجه مبادله برابر واگذاری حق استفاده از نیروی کار آنان به دیگری ، در برابر مزدی که حتی اگر برای جایگزین کردن کامل این نیروی مصرف شده کافی باشد ، ارمغانی جز ثجدید آنچه که قبلا داشتند و تحلیل رفتن عمر آنها ، ندارد . مبادله برابر ها برای آنان ، به معنی سهم نسبی کوچکتری از کل ثروت فزاینده اجتماعی است ،وبنابراین تشدید نابرابری و بدینسان توزیع نابرابر . امحای کامل شیوه تولید سرمایه داری ، وفرعیات آن ، شیوه توزیع و مبادله سرمایه داری ، به همراه تمام تجلیات فرهنگی و حقوقی وسیاسی اش ، شرط رهایی کارگران است . دلیل پیگیری مبارزه این طبقه در کارا نبودن تسکین های موقت برای درد او است ، ولی در برابر کارگران ، سرمایه داران قرار دارند ، که ادامه حیات آنها بعنوان سرمایه دار ، مستلزم ادامه این اسارت کارگران است .
اهمیت عدم تملک وسایل تولید وافرینش ارزش افزوده در پیگیری پرولتاریا و در خلق نه تنها ارزش های مادی نوین ٬بلکه ایجاد روابط اجتماعی نوین ٬فارغ از استثمار ، یعنی سوسیالیسم ، نمود پیدا میکند . از آنجا که ادامه حیات جامعه سرمایه داری به خلق ارزش نوین و حفظ ارزشهای قبلی ، وابسته است ( که بر اثر کار کارگران امکان پذیر است ) ، تنها از طریق امتناع کارگران از ادامه چنین کاری ، نابود شده و راه را برای جامعه آلتر نانیو باز میکند . تغییر ماهیت قدرت سیاسی حاکم ، از حکومتی بورژوایی به حکومتی پرولتری ، باید که از طریق نشان دادن الغای ماهیت سرمایه دارانه روابط تولید ، و امحای امکان استثمار ، اثبات گردد . ولی استدلال معکوس ، صحیح نیست . نمیتوان گفت که چون دولت حاکم پرولتری است ، پس مالکیت دولتی در چنین دولتی ، الزاما سوسیالیستی است .
طبقات مقولاتی تاریخی هستند و پرولتاریا نیز مستثنا از این قاعده نیست.تاریخی بودن پرولتاریا ناشی از این حقیقت است که پرولتاریا محصول و نیزیکی از پایه های فرماسیون سرمایه داری است. .در عین حال تاریخی بودن ان تنها بدین معنی نیست که این طبقه محصول پروسه انباشت اولیه سرمایه و کنده شدن انسانها از زمین به عنوان وسیله معاش انها بوده که در گذشته دور یا نزدیک اتفاق افتاده است وپایان یافته ، بلکه این زایش ، پدیده مستمری است . هنوز دهقانانی که زمین خود را از دست میدهند ٬کاسبکارانی که ورشکسته میشوندو …هر روز به صفوف کارگران میپیوندند ، و نیزمعدود گارگرانی که به هر دلیلی توانسته اند سرمایه ای فراهم کنند٬ از این صف خارج میشوند. کارگرانی از نقاط گوناگون به اکناف جهان مهاجرت میکنند و مهاجرینی با سوابق گوناگون به سلک کارگران سرزمین جدید درمیایند . شاخه هایی از تولید که خارج ازحیطه روابط کارگری – سرمایه داری قرار داشتند به این حیطه وارد میشوند و بخشهایی دیگر متروک شده به سراشیب تولید پیشه وری سابق در می غلتند. بخشی از پرولتاریا به عنوان ارتش ذخیره بیکار و بخشی دیگر به عنوان شاغلین موقتی و یا پیمانی و یا شاغلین دایم و یا بازنشستگان و یا نیروی تحت تعلیم و یا از کار افتادگان در جامعه حضور دارند .بنابراین پرولتاریا طبقه ای سیال نیز هست که از اقشار گوناگون تشکیل شده است . از سوی دیگر کارگران ، نه تنها به وجه همگونی بین خود در تعارض با سرمایه ، آگاه میشوند ، بلکه درمی یابند که علیرغم این وحدت ، در عین حال کثیرند . جمعی از آنها شاغل و جمعی بیکارند . عده ای تحصیلات عالیه داشته و محقق و مدرس هستند ، جمعی دیگر بیسواد بوده و در عمر خود از روستایشان بیرون نرفته اند . جمعی معلمی میکنند وجمعی دیگر کارآموزی . جمعی پزشکند وجمعی پرستار . ولی تفاوت های آنها گذرا است و تشابهات آنها پایدار . مزد بگیر شاغل به بیکار و بیکار به شاغل تبدیل میشود ، معلم در مقطعی شاگرد بوده است ، ترک به شیراز مهاجرت میکند و زن شیرازی میگیرد و بخشی از مردم شیراز میشود ، نان آور مذکر خانواده برای گذران زندگی حقوق کارمندی زن خویش را حیاتی می یابد . و این قصه کوتاه نمیشود . ولی آنها همیشه مزدبگیر باقی میمانند . بدینسان وحدت آنها ، تکثرشان را زیر سایه میبرد ، بدون اینکه آنرا ازمیان بردارد . وحدتی در منافع پایدار و کثرتی در منافع گذرا ، پایه مادی دموکراسی آنها ، پذیرش اختلاف در عین اصالت دادن به اتفاق ، را تشکیل میدهد . بدینسان دموکراسی به معنای پذیرش دگر اندیشی و حتی دگرکرداری ، مشخصه سوسیال دموکراتها نیز میشود .
هر دموکراسی ، عین دیکتاتوری است . سوسیال دموکرات ها ، میدانند که تا کنون همه دولت های معاصر اراده سرمایه داران را اعمال کرده انذ . اراده ای که محدود به هیچ قانونی نبوده است مگر قوانینی که خود سرمایه داران تصویب کرده اند . چنین اعمال اراده ای که جز بواسطه خود مقید نمیشود ، حتی اگر دموکراسی خوانده شود ، عین دیکتاتوری است ( توجه شود که لفظ دیکتاتوری در این مقاله هیچ قرابتی با اعمال استبداد و یا توتالیتریسم ندارد. ) ولی چون اراده مشترک جمعیتی را ، هرچند قلیل ، متجلی میسازد ، عین دموکراسی است . بنابراین علیرغم همه فریب و ریایی که برای القای مفهوم دموکراسی محض وغیر طبقاتی وجود دارد ، دموکراسی دول معاصر ، همیشه دموکراسی برای سرمایه داران بوده ، زیرا چون ابزار اعمال اراده آنان عمل کرده است . اگر محدودیت دیگری برای اعمال این اراده وجود داشته ، بواسطه مفاومت وفشار متقابل کارگران ، امکانپذیر شده است . دولتهای دموکراتیک معاصر نمایانگر پیشرفت نسبی تعامل طبقات نیستند . این دولت ها نشانگر صلح بین طبقات نییستند ، بلکه نمایانگر آتش بس موقتی هستند که گاه بگاه در یونان و یا در خیابان های اشغال شده وال استریت ، نقض میشود . آتش بسی که صحنه جنگ را موقتا به معادن افریقای جنوبی منتقل کرده است . ولی آتش زیر خاکستر آن ، گاه در لندن نیز شعله میکشد .
چنین است که سوسیال دموکرات ها ، میخواهند دولت ، اراده کارگران را اعمال کنذ ، اراده ای که فقط محدود به فوانینی است که خود کارگران وضع کرده اند ، و لاغیر . بنابراین چون اراده کارگران را که مقید به چیزی جز خودش نیست ، اعمال میکند ، عین دیکتاتوری است . ولی چون اراده مشترک جمعیتی را متجلی میسازد ، عین دموکراسی است ، جمعیتی را که این بار کثیر است
دولت کارگران در تقابل با فرمانروایی حزب و یا گروه نخبگانی از هر قماشی است .اراده کارگران را نمیتوان جز بوسیله خود توده کارگران اعمال کرد . این عادت سرمایه داران است که جمعی را استخدام میکنند ، آنها را ارتش ملت ، پلیس مردم ، کارمندان کشوری ، و سیاستمداران محبوب ، میخوانند ، و آنها را مامور میکنند تا مجری مقاصد سرمایه باشند . کارگران عادت به ااستخدام دیگری ندارند ، بنابراین مقاصد خود را نیز با دست خود پیش میبرند ، و بدینسان ، دولت آنها ، چیزی ورای آنها نیست ، و بنابراین دولت آنها ، دولت نیست . بدیهی است که دولتی که دولت نیست ، صدالبته ، دولت افراد سوسیال دموکرات ، حزب یا سازمان سوسیال دموکرات نیز نیست . اگر قرار باشد روزی شعار تمام قدرت به شوراها تحقق یابد ، برای این نخواهد بود که که شوراها نیز ، قدرت را به دولت شوروی تسلیم کنند ، دولتی که متصدیان آن ، اعضای فلان گروه یا دسته یا حزب یا احزاب ، باشند . چنین است که تمام هشدار های به اصطلاح خیر اندیشان مردم در مورد سلطه فلان حزب دردولت کارگران ، بی پایه است ، زیرا دولت سلطه فلان حزب ، نمیتواند دولت کارگری باشد
بلافاصله این سئوال مطرح میشود که حدود آزادی فعالیت احزاب غیر کارگری ، از جمله احزاب بورژوایی ، در چنین شرایطی چه خواهد بود ؟ حتی در صورت نابودی پایه مادی ، حضور فرهنگ ، عادات و...گذشته موجب پایداری احزاب بورژوایی تا مدت طولانی میشوند . ولی اعمال دیکتاتوری پرولتری ، منافاتی با آزادی فعالیت احزاب غیر کارگری ، از جمله احزاب بورژوایی ، ندارد . حتی سرسخت ترین مدافعان لغو آزادی احزاب بورژوایی ، اذعان دارند که در تحت دیکتاتوری بورژوایی ـ ارتجاعی دول غربی ، آزادی فعالیت سیاسی احزاب کارگری وجود دارد ، ولی این مسئله تغییری در ماهیت بورژوایی ـ ارتجاعی آنها نمیدهد . حال چرا باید تامین آزادی مشابه برای احزاب بورژوایی ، تحت دولت کارگران با ماهیت پرولتری ـ انقلابی آن منافات داشته باشد ؟
همچنانکه سوسیال دموکراتها ، درصدد اعمال اراده ای از آن خود نیستند ، شیوه استقرار اراده طبقه کارگر، دیکتاتوری ـ دموکراسی کارگری ، را نیز به خود طبقه کارگر وامیگذارند . اگر طبقه کارگر به صندوق رای روی آورد ، اگر اعتصاب سراسری را ترجیح دهد ، اگر نافرمانی مدنی را پیشه کند ، و یا نقد مسلح را انتخاب کند ، سوسیال دموکراتها هیچکدام را نفی نخواهند کرد . اگر انتخاب آزادانه نوع حکومت حق اکثریت مردم است ، چرا انتخاب آزادانه شیوه استقرار آن ، حق اکثریت مردم نباشد ؟
کارگران از زندگی خود درس میگیرند که ثروت حاصل از کار آنها ابتدا در بازاری جهانی یک کاسه بوده و سپس بر اساس میزان سرمایه ، بین همه سرمایه داران جهان تقسیم میشود . مکانیسمی که موجب برقراری سود متوسط برای آنها شده و از طریق جابجایی سرمایه از محل های سرمایه گذاری با نرخ سود پایین به نقاط با نرخ سود بالا ، اعمال میشود . انها یاد میگیرند که تمام سرمایه ها، بدون توجه به ملیت و نژاد ودین و جنسیت آنها ، از چپاول کارگران بدون توجه به ملیت و نژاد ودین و جنسیت کارگران سود میبرند . بنابر این چپاولگر آنها کلیت سرمایه داری جهانی و یاور آنها نیز تمام کارگران چهان هستند . و نیز اینکه بدون خیزش متحد جهانی کارگران ، نمیتوان سلطه متحد جهانی سرمایه داران را شکست داد . بنابراین کارگران از ناسیونالیسم به هر شکل آن دور شده و جهان وطنی ، پیشه میکنند . انترناسیونالیسم ، به معنی ، بی وطنی نیست . کارگران وطنی دارند به وسعت جهان ،و با تاریخی چند صد ساله ، که توسط بورژوازی اشغال شده و به حدود دویست کشور جداگانه تقسیم شده است . وطن دوستی کارگران ، بصورت بیرون راندن این اشغال گران و ایجاد اتحاد برادرانه بین تمام این دویست جزء نمود می یابد
سرنوشت اگاهی طبقاتی وپرولتاریا وتئوری حزب طراز نوین تا کنون از سنت دینی تبعیت کرده است.قبل از هر چیز تئوری رهایی طبقه کارگر،به صورت ایده های مارکس فورمولبندی شده وانها را،نه به عنوان گزارش تحلیلی از مبارزه طبقاتی جاری زمانه مارکس،به عنوان انسانی که شخصا درگیر این مبارزه بود،وناظر بیطرفی نیست،بلکه به صورت استنتاجات مارکس از فلسفه هگل وفویرباخ و اقتصاددانان کلاسیک واندیشه های سوسیالیستی تخیلی، درک کرده ایم.بنابراین شخصیتی روحانی،شخصیتی که مربوط به عالم ایده هاواسمانی است به این گزارشات تحلیلی وقایع زمینی،داده ایم وبدین ترتیب این تحلیل ها برای ما کتاب مقدس شده اند وآوردن نقل قول های مارکس، پیشه ما . از طرف دیگر به این نتیجه رسیده ایم که راه رهایی وسعادت ماوکارگرانی که مدعی طرفداری انها هستیم، در نوشته های مارکس،مکتوب است واگر کسی بتواند به عمق این نوشته ها پی برده وزندگی وعمل خویش را با انها منطبق کند،رمز سعادت را یافته است.ولی کارگرانی که درگیرنان شب خویش هستند،بیش از انچه که به مقتضیات تامین نان شب مربوط است، یعنی مبارزات اکونومیستی،نمیپردازند،ونمیتوانند هم،بپردازند.بنابراین رمز سعادت ورهایی،اگاهی طبقاتی،میبایست توسط افرادی استثنایی که که دغدغه نان شب ندارند وبنابراین میتوانند در مکتوبات مارکس تعمق کنند،یعنی خارج از جرگه کارگران قرار دارند،به طبقه کارگر عرضه وبرای اعضای این طبقه حلاجی،شود.تا اینجا کتاب اسمانی وائمه اطهار مروج این کتاب را تامین کرده ایم. ولی ترویج و توجیه این آیات از عهده یک ویا دو نفر ساخته نیست ومستلزم سازمانی از مروجین تمام وقت است که مشغله آنها،همین کار باشد.بنابراین سازمان حزبی طراز نوین را،تاسیس میکنیم،تا معادلی برای دستگاه روحانیت داشته باشیم.ولی این همه باید که در خدمت یک حقیقت باشند وجایی برای مباحثه وبدعت نیست.اگر حقیقت،انعکاس واقعیت در ذهن انسان است،مشروط بر اینکه این انسان،جز زنجیر هایش چیز دیگری نداشته باشد که این انعکاس را مخدوش کند،ذهنیات پرولتاریا،حاوی حقیقت است.ولی پرولتاریا،درگیر نان شب است.اینجاست که حزب،به مثابه اندیشه پرولتاریا،نماینده حقیقت مطلق میشود.ولی اعضای حزب،به درجات متفاوت ازمکتوبات مارکس بهره برده اند.ولی کیست که عمیق ترین تعمق را در این مکتوبات انجام داده است؟ بدیهی است که دبیر کل حزب. بنابراین،اندیشه های رهبر حزب ، نماینده زمینی اندیشه های اسمانی مارکس،یعنی حقیقت مطلق میشود، تا معادلی برای ولایت فقیه ویا پاپ،نیز داشته باشیم . فقط حکم ارتداد از این تصویر آینه وار ناقص بود که بازار ان نیز مدتها است که گرم است
اگاهی طبقاتی وپرولتاریا ، دین نیست.بنابراین به پیغمبروحواری وحزبی،نیازی ندارد تا امورات جنبش کارگری را بر اساس این نوع ویا آن نوع تقسیم کار،پیش ببرند ویا راه رهایی را به کارگران یاد بدهند . این اگاهی حقیقت وعدالت وسعادت و زیبایی مطلق وازلی وابدی را در خود ندارد بلکه تاریخ کوشش انسانها یی است که به جستجوی آنها ، برمیخیزند ، ودر جریان این تلاش خود وجامعه وطبیعت و بنابر این محتوای این مفاهیم را، تغییر میدهند
حال سئوال اینست که اگر پرولتاریا طبقه ای ناهمگون است ، چرا انتظار داریم که سازمان نماینده این اقشار کوناگون ، در ساختار ، و در ارزیابی های تاکتیکی ، همگون و یکپارچه باشد؟ آیا ناهمگونی اقشار پرولتاریا ایجاب نمیکند که نمایندگان آن نیز مجموعه ای از احزاب ، سازمانها ، فراکسیون ها ، و حتی فعالین منفردی باشند که بر پایه استراژی مشترک ، (امحای استثمار، انترناسیونالیسم٬ ازادی وسیع که امکان برقراری جامعه آلترناتیو را بر پایه اتحاد اگاهانه و داوطلبانه اکثریت قریب به اتفاق ، فراهم می اورد)، تاکتیک های گوناگونی را پیش میبرند؟ اگر بورژوازی میتواند علیرغم گوناگونی احزاب وسازمان های سیاسی ، فئودالیسم را سرنگون وچندین صد سال پرولتاریا را منکوب کند ، چرا پرولتاریا از حصول اهداف خود ، علیرغم تعدد و تنوع سازمانی ، عاجز باشد ؟
بنابر آنچه گفته شد ، حضورتنوع نظرات تاکتیکی و بنابراین تنوع اقدامات تاکتیکی ، در حزب یا احزاب پرولتری ، بدیهی می نماید . ولی مشکل آنجا است که فعالیت انقلابی ، تحت فشار و سرکوب پلیس انجام میگیرد . چنین تبادل دموکراتیک نظرات و تشتت تاکتیک ها ، به هنگام کنش ها واکنش های سریع و قاطع ، در زیر سایه تعقیب پلیس و بویژه در پیچ های تند و بحرانی تاریخی ، کارایی هر عمل انقلابی را فلج میکند .ایده سانترالیسم دموکراتیک ، برای غلبه براین معضل ، ابداع شد ، ولی هرچند درکوتاه مدت موجب قاطعیت و کارایی سازمان انقلابی شد ، در دراز مدت ، خلاقیت انقلابی آنرا از بین برد . بنابراین از یکطرف استراتژی واحد ، در عین تاکتیک های متفاوت ( ناشی از ناهمگونی ذاتی پرولتاریا )، و از طرف دیگر لزوم حرکت و عمل واحد و متشکل ، و لزوم فعالیت در شرایط سرکوب ، با یکدیگر در تضاد قرار میگیرند . به نظر میرسد راه حل این تضاد ، شکل جبهه ، برای پیگیری استراژی واحد ، از طریق تاکتیک های متفاوت است . قالبی که تنوع نظر و عمل تاکتیکی نمایندگان اقشار متفاوت کارگران را ، منسجم میکند ، تا از طرق گوناگون ، برای حصول هدف استراتژیک واحد ، بکوشند . ایا وقت ان نرسیده است که پرچم سرخ ما، نه یکدست ، بلکه ترکیبی از سایه های گوناگون سرخ باشد؟ا
اگر حزب ارگان جنگ طبقاتی و یا تسخیر قدرت دولتی ، به نیابت از طرف پرولتاریا نیست ، پس وظیفه حزب چیست ؟ زندگی ، ضرورت مبارزه پیگیر را به کارگران تحمیل میکند . ولی بورژوازی نه تنها از طریق مکانیسم های سرکوب ، که درتحلیل نهایی در برابر امواج خیزش کارگری ناتوان هستند ، بلکه از طریق تحمیق ایدئولوژیک میتواند ، موجب تعویق این خیزش گردد . وظیفه و نقش عمده حزب ، خنثی کردن این مکانیسم های تحمیق است ، اگر این مکانیسم ها فلج شوند ، پرولتاریا ، خود ، کار را تمام خواهد کرد.
سوسیال دموکرات ها فقط ادعای تعلق به سوسیال دموکراسی را ندارند ، آنها چپ نیستند ، چون خودشان خودشان را چپ میدانند . انها چپ هستند چون عملا بویژه در برابر تهاجم ایدئولوژیک راست ، قد علم کرده و فعالانه میکوشند و داوری راست یا چپ بودن خود را به قضاوت کارگران میسپارند. آنها از تعداد اندک خویش هراسی ندارند ، زیرا بیانگر آمال تعداد کثیر هستند . . سوسیال دموکرات ها تضادی بین منافع آنی و آتی کارگران نمیبینند ، زیرا منافع آنی آنها ، انگیزه سازمانیابی آنان ، و سازمانیابی ، همان سلاح مبارزه برای منافع آتی وکلی کارگران است . سوسیال دموکراتها هدفی جز اهداف طبقه کارگر ندارند .آنها سعی نمیکنند مانند دموکراتهای ناپیگیر ، با فلسفه بافی در باره مفهوم انسان بطور عام ، تفاهم و همدلی شاعرانه ای که نه بر پایه منافع عینی روزمره ، بلکه در نتیجه اعتلای روحانی انسانها حاصل شده است ، و غیره ، نیات خویش را در هم جهتی با منافع آتی و نیز آنی طبقه معینی پنهان کنند . آنها مبلغ مفاهیم مبهمی چون عدالت اجتماعی ، که هر کسی از ظن خود یار آن است ، نیستند . سوسیال دموکراتها بدنبال برابری برخورداری افراد از نعمات اجتماع نیستند ، بلکه استقرار جامعه ای را در نظر دارند که برخورداری یکی ، مانع از برخورداری دیگری نباشد.
|