آزادی محدودِ آفریقای جنوبی
وقتی دموکراسی در زنجیر متولد می‌شود
نوامی کلاین - مترجم: کامران صادقی


• وضعی که در آن گرسنگان شورش کنند و راه دیگری جز غارت مواد غذائی برایشان باقی نمانده باشد، پرسش برانگیز است. پرسشی که پاسخ به آن نه تنها برای آفریقای جنوبی، بلکه می تواند برای مبارزین راه دموکراسی و عدالت در میهن ما نیز درس‌های ارزشمندی در بر داشته باشد. پاسخ نوامی کلاین به این پرسش را در زیر می‌خوانید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٨ آذر ۱٣۹۲ -  ۱۹ دسامبر ۲۰۱٣


توضیح مترجم: خبر زیر را در تاریخ 12 نوامبر امسال در یکی از روزنامه‌های آلمان (LN ) خواندم:

-هزاران نفر از اهالی کیپ تاون در آفریقای جنوبی بر علیه فقر گسترده و بی‌عملی مسئولین دست به تظاهرات زده، فروشگاه های مواد غذائی را غارت کرده و با پلیس در گیر شدند. بسیاری از ساکنین این شهر به برق و آب آشامیدنی دسترسی ندارند.-

اگر این خبر را در دوران حاکمیت آپارتاید می خواندیم، با توجه به حاکمیت تبعیض، جای تعجبی نبود. اما پس از گذشت نزدیک به 20 سال از غلبه بر آپارتاید، در کشور ثروتمندی مانند آفریقای جنوبی، در کشوری که شخصیت مبارزی مانند نلسون ماندلا پس از 27 سال زندان با پرچم دموکراسی، عدالت و رفع تبعیض رئیس جمهور شد، خبر وضعی که در آن گرسنگان شورش کنند و راه دیگری جز غارت مواد غذائی برایشان باقی نمانده باشد، تعجب‌آور است و پرسش برانگیز.

چرا چنین است؟ پرسشی که پاسخ به آن نه تنها برای آفریقای جنوبی اهمیت حیاتی دارد، بلکه می تواند برای مبارزین راه دموکراسی، عدالت اجتماعی و نفی تبعیض در میهن ما نیز درس‌های ارزشمندی در بر داشته باشد.

پاسخ به این پرسش را می‌توان از زوایای گوناگون جستجو کرد. پاسخی را که نوامی کلاین در کتاب خود تحت عنوان "استراتژی شوک، برآمد سرمایه داری فاجعه" به این پرسش می دهد، در زیر می‌خوانید. صفحات 271 تا 302]


"معنای مصالحه برای محرومین تاریخ، قابل شناخت بودن تفاوت ماهوی بین سرکوب و آزادی است. و آزادی برای آن‌ها با داشتن آب سالم، برق، مسکن مناسب، شغلی خوب، امکان تحصیل فرزندانشان و دسترسی داشتن به دارو و درمان معنا می یابد. به نظر من، اگر قرار بود کیفیت زندگی این انسان‌ها بهبود نیابد، باید پرسید، چرا ما این گذار را عملی کردیم؟ جز این، انتخابات بی‌معنا بود."
اسقف دزموند توتو، رئیس کمیسیون حقیقت یاب و مصالحه آفریقای جنوبی، 2001 (1)

"پیش از واگذاری قدرت، ناسیونال پارتی قصد دارد آنرا عقیم کند. او سعی می‌کند به نوعی مبادله دست یابد، که طی آن حق اداره کشور را به شیوه خودش از دست می‌دهد و در عوض حق جلوگیری از سیاهان برای اداره کشور به شیوه خودشان را بدست می آورد."
آلیستر اسپارکس، روزنامه نگار(2)

در ماه ژانویه 1990 نلسون ماندلا که در آن زمان 71 سال داشت، از زندان نامه‌ای به پیروانش نوشت. این نامه می بایستی به بحثی که آیا 27 سال پشت میله های زندان عزم او را جهت تغییر اقتصاد دولت آپارتاید آفریقای جنوبی تضعیف کرده است، پایان می داد. نامه در کل حاوی دو جمله بود که وظیفه داشت یکبار برای همیشه این مسأله را روشن کند:"سیاست ANC ملی کردن معادن، بانکها و صنایع منوپول است، و تغییر آن غیر قابل تصور است. قرار داشتن قدرت اقتصادی در دست سیاهان هدفی است که ما کاملاً دنبال می کنیم، اما در شرایطی که قرار داریم کنترل بخش‌های معینی از اقتصاد توسط دولت، اجتناب‌ناپذیر است."(3)
تاریخ، همانطور که نمایان شد، هنوز به پایان خود نرسیده بود. به نظر می‌رسید که در آفریقای جنوبی، انسانهائی هنوز معتقد بودند که آزادی، حق مطالبه و تقسیم ثروت‌های غیر قانونی سرکوب گرانشان را، در بر می گیرد.
این اعتقاد، از زمانیکه بصورت مواضع پایه‌ای در منشور آزادی مطرح شد، 35 سال اساس فعالیت‌های سیاسی کنگره ملی آفریقا ANC را تشکیل می داد. چگونگی تصویب منشور آزادی، به حق بخش جدائی ناپذیر اسطوره های ملی در آفریقای جنوبی است. پروسه تهیه منشور، در سال 1955 با ارسال 50000 افراد داوطلب از طرف حزب به شهرک ها آغاز شد. وظیفه این افراد جمع آوری “مطالبات آزادی خواهانه“ انسان‌ها بود- تصورات آن‌ها از دوران بعد از آپارتاید که در آن همه اهالی آفریقای جنوبی دارای حقوق برابر باشند. مطالبات بصورت دستی روی تکه کاغذهائی نوشته شده بودند:“به کسانی که زمین ندارند، زمین داده شود“، مزدها برای زندگی کردن کافی باشد و ساعات کار کمتر“، تعلیم و تربیت اجباری و مجانی بدون در نظر گرفتن رنگ، نژاد یا ملیت“، “حق مسافرت آزادانه و حق آزادانه انتخاب محل سکونت“(4). رهبران کنگره ملی آفریقا مطالبات جمع آوری شده را در سندی تنظیم کردند که در تاریخ 26 جون 1955 در یک کنگره ملی در کلیپ تاون رسما تصویب شد. کلیپ تاون بعنوان شهرک “حائل“ نقش حفاظت ساکنین سفید پوست یوهانسبورگ را در مقابل توده سیاه پوست زووتو بعهده داشت. تقریباً 3000 نماینده – سیاه پوست، هندی تبار، “رنگین پوست“ و چند سفید پوست – در یک مزرعه کنار هم نشسته بودند تا در رابطه با محتوای سند تصمیم بگیرند. نلسون ماندلا از این گردهمائی تاریخی گزارش می دهد:“بعد از ظهر روز اول منشور با صدای بلند، بند به بند به زبان انگلیسی و زبانهای سزتو و خوزا، خوانده شد. پس از خواندن هر بندی توده حاضر با فریاد “آفریقا“ و “مایی بویه“(5) تائید خود را اعلام می کرد. اولین خواست تهییج کننده منشور عبارت بود از:“خلق بایدحاکمیت کند!“.
در اواسط سالهای دهه پنجاه این رویا هنوز دهه ها از تحقق خود فاصله داشت. در روز دوم کنگره ملی پلیس با خشونت به جمع نمایندگان حمله کرد و آن‌ها به خیانت به کشور متهم شدند.
حکومت سفید پوستان و بریتانیائی های آفریقای جنوبی، سه دهه تمام ANC و دیگر احزاب سیاسی را که برای غلبه بر آپارتاید مبارزه می کردند، قدغن کرد. در تمام دوران سرکوب شدید، منشور آزادی در جریان یک مبارزه مخفی انقلابی دست بدست گشت و از توانش در ایجاد امید و دامن زدن به مقاومت کاسته نشد. در سال‌های دهه هشتاد نسل جدیدی از مبارزین جوان که در شهرکها رشد کرده بودند، منشور را بدست گرفتند. جوانان رادیکال کاسه صبرشان از رفتار مسالمت جویانه به سر آمده بود و مصممانه آماده بودند به هر اقدام ضروری مبادرت کنند تا به حاکمیت سفید پوستان پایان دهند. آن‌ها با شجاعت خود والدینشان را هم به تعجب وا داشتند. بدوه هیچ توهمی به خیابان می‌رفتند و فریاد می زدند:“گلوله و گاز اشگ آور جلو دار ما نخواهند بود“. از قتل عامی به قتل عام دیگر مقاومت می کردند، همرزمانشان را به خاک می سپردند و دوباره به خیابان می‌آمدند و سرود می خواندند. جوابشان به این پرسش ها که علیه چه و برای چه مبارزه می‌کنند، روشن بود: علیه “آپارتاید“ و “تبعیض نژادی“، برای “آزادی“ و برای تحقق “منشور آزادی“.
منشور خواهان حق اشتغال، داشتن مسکن مناسب، آزادی عقیده و از همه رادیکالتر سهیم بودن در ثروت‌های ملی کشوری بود که ثروتمندترین کشور آفریقاست که علاوه بر معادن دیگر، دارای بزرگترین معدن طلای جهان است. „ ثروت ملی کشور که ارثیه همه اهالی آفریقای جنوبی است، باید کلاً به خلق بر گردانده شود. معادن، بانکها، صنایع انحصاری باید تماماً به خلق تعلق داشته باشد. همه صنایع و کارخانجات دیگر باید کنترل شود و در خدمت رفاه خلق قرار گیرد“.(6)
زمانیکه منشور آزادی نوشته شد، برخی از جنبش های آزادی بخش با دیدی مثبت آنرا مناسب ارزیابی کردند و برخی دیگر معتقد بودند که بطور غیر قابل بخششی نا کافی است. پان آفریقائی ها از ANC انتقاد می‌کردند که برای استعمار گران امتیاز زیادی قائل شده است : آن‌ها می پرسیدند، چرا باید آفریقای جنوبی متعلق به “همه، سیاهان و سفیدان“ باشد؟ و مانند مارکووس گاوری، یکی از ناسیونالیس متولد جامایکا، می‌گفتند منشور باید خواست “آفریقا برای آفریقائی ها“ را مطرح کند. از طرف دیگر مارکسیست های دو آتشه این مطالبات را به عنوان “خرده بورژوائی“ رد می کردند: تقسیم زمین در بین همه انسان‌ها امری انقلابی نیست. بگفته لنین مالکیت خصوصی می بایستی تماماً از بین برود.
اما همه فراکسیون های جنبش رهائی بخش همنظر بودند که آپارتاید تنها یک سیستم سیاسی نبود که فقط تعیین می‌کرد چه کسی حق انتخاب یا حق آزادی مسافرت دارد، بلکه یک سیستم اقتصادی بود که با استفاده از تبعیض نژادی سود آورترین ساخت طبقاتی را حاکم کرده بود: گروه کوچکی از نخبگان سفید پوست می‌توانست سودهای کلان از معادن، مزارع و کارخانجات بدست آورد، زیرا که اکثریت سیاه پوستان از داشتن زمین محروم بوده و مجبور بودند نیروی کار خود را بسیار ارزان‌تر از ارزش واقعی بفروشند. و در صورت اعتراض در معرض ضرب و شتم و زندانی شدن قرار داشتند. در معادن مزد سفید پوستان 10 برابر سیاهان بود، و مانند آمریکای جنوبی، اقتصاد دست در دست ارتش داشت تا کارگران معترض را سر به نیست کند.(7)
منشور آزادی نمودار یک توافق عمومی در جنبش آزادی بخش بود که آزادی تنها با بدست گرفتن حکومت توسط سیاه پوستان متحقق نمی شود، بلکه لازمه آن در اختیار جامعه قرار گرفتن و تقسیم ثروت ملی است که بطور نامشروع در دستان عده معدودی متمرکز است. آفریقای جنوبی نمی‌توانست بیش از آن، به مصداق مقایسه‌ای که در آن زمان انجام می گرفت، کشوری با سطح زندگی کالیفرنیائی برای سفید پوستان و کنگوئی برای سیاه پوستان باشد؛ معنای آزادی، دستیابی به راه حلی میانی بود.
با نامه دو جمله‌ای خود از زندان، ماندلا دقیقاً به تائید این حکم پرداخت: او هنوز بر این اصل اعتقاد داشت که بدون تقسیم ثروت، آزادی وجود نخواهد داشت. از آنجا که کشورهای دیگری نیز در “مرحله گذار“ قرار داشتند، این بیان معنای گسترده‌تری می یافت. اگر ماندلا ANC را به قدرت می رساند، بانک ها و معادن را ملی می کرد، سر مشقی می‌شد و کار اقتصادیون مکتب شیکاگو را بسیار مشکل‌تر می‌کرد که چنین ایده هائی را متعلق به گذشته بنامند و راه از بین بردن نابرابری‌ها را تنها از طریق عدم محدودیت برای بازار آزاد و “تجارت آزاد“ تبلیغ کنند.
در تاریخ 11 فوریه 1990، دو هفته بعد از نوشتن آن نامه، ماندلا از زندان آزاد شد؛ هیچ انسان دیگری در کره زمین به اندازه او قدیس زنده نبود. شهرک های سیاه پوستان آفریقای جنوبی سرشار از شادی و سرور بود و با اعتقاد راسخ تر از پیش که هیچ چیز نمی‌تواند مانع مبارزه برای آزادی باشد.بر عکس اروپای شرقی جنبش نه در حال تضعیف، بلکه در حال تقویت بود. ماندلا خود بشدت از تغییرات دنیای خارج از زندان شوکه بود، بطوریکه از خود می پرسید، آیا یک میکروفن تله ویزیون با پوششی برای جلوگیری از باد “اسلحه جدیدیه که در طی دوره زندان من اختراع شده“.(8)
دنیای خارج از زندان، دنیای دیگری بود که ماندلا 27 سال پیش آنرا ترک کرده بود. زمانیکه ماندلا دستگیر شد، موجی از ناسیونالیسم جهان سومی در آفریقا جریان داشت، اکنون در اثر جنگ تکه پاره شده بود. در دورانی که ماندلا در زندان بود، مبارزاتی برای انقلاب سوسیالیستی انجام گرفته و سرکوب شده بود: چه گوارا در سال 1967 در بلیوی به قتل رسیده بود. سامورا ماشل، قهرمان مبارزه رهائی بخش و رئیس جمهور موزامبیک، سال 1986 در سقوط مشکوک هواپیما جانش را از دست داده بود. در سال‌های پایانی دهه هشتاد و اوائل سال‌های نود، دیوار برلین برچیده شده، قتل عام میدان آرامش آسمانی(تیان مین) بوقوع پیوسته و کمونیسم در هم شکسته شده بود. با وجود این زمان زیادی برای پرداختن به آن‌ها در اختیار نبود: بلافاصله بعد از آزاد شدن از زندان ماندلا می بایستی خلقی را برای رسیدن به آزادی رهبری می‌کرد و همزمان مانع بوجود آمدن جنگ داخلی و در هم ریختن اوضاع اقتصادی می شد- که هر دو ممکن بنظر می رسید.
اگر راه سومی ما بین سرمایه داری و کمونیسم وجود داشت- دموکراتیزه کردن کشور و تقسیم ثروت بطور همزمان- در چنین صورتی به نظر می رسید آفریقای جنوبی تحت رهبری ANC در یک نقطه آغاز استثنائی قرار دارد، که این رویای دیرینه را متحقق کند. نه فقط به این دلیل که ماندلا از تحسین و حمایت بین‌المللی برخوردار بود، بلکه همچنین به دلیل شکل ویژه ای که مبارزه علیه آپارتاید در طی سال‌های گذشته به خود گرفته بود. در سال‌های دهه هشتاد این مبارزه به راستی به مبارزه توده‌ای جهانی تبدیل شده بود: در خارج از مرزهای آفریقای جنوبی موثرترین سلاح این مبارزه بایکوت اقتصادی بود که نه فقط شامل کالاهای آفریقای جنوبی، بلکه شامل شرکت های بین‌المللی نیز می‌شد که با آفریقای جنوبی معاملات تجاری داشتند. هدف استراتژی بایکوت وارد کردن فشار کافی به بخش اقتصاد بود تا با نفوذ خود رفتار سخت سرانه حکومت آفریقای جنوبی را تحت تأثیر قرار داده و او را وادار به پایان بخشیدن به آپارتاید بنماید. این مبارزه یک جنبه اخلاقی نیز داشت: به اعتقاد بسیاری از مصرف کنندگان، جریمه مالی موسساتی که از قِبَل قوانین تبعیض نژادی سود می‌بردند و چیرگی سفید پوستان را تضمین می کردند، ضروری بود.
به این ترتیب ANC در موقعیت ویژه ای قرار داشت تا ایده مسلط و جان سخت بازار آزاد را به عقب براند. از آنجا که در رابطه با شریک جرم بودن موسسات اقتصادی در جنایات آپارتاید اتفاق نظر عمومی وجود داشت، زمینه برای ماندلا آماده بود که چرائی ملی کردن صنایع کلیدی را، همانطور که خواست منشور آزادی بود، توضیح دهد. او با همین استدلال می‌توانست خواستار آن باشد که بدهی های جمع شده تحت حاکمیت آپارتاید، نمی بایستی به حساب حکومت تحت کنترل سیاه پوستان گذاشته شود. در قبال چنین رفتار سرکشی، فریاد IWF، وزارت دارائی آمریکا و اتحادیه اروپا بر آسمان بر می خاست. ولی از آنجا که ماندلا در موقعیت یک قدیس زنده بود، موجی از حمایت وسیع عمومی نیز به وجود می آمد.
ما هیچ گاه مطلع نخواهیم شد که کدامیک از این نیروها پیروز می شد. در فاصله زمانی بین نوشتن نامه ماندلا از زندان و پیروزی ANC که ماندلا رئیس جمهور شد، اتفاقی به وقوع پیوست که رهبری حزب را متقاعد کرد تا با وجود حمایت مردمی از خواست بازپس گیری ثروت‌های کشور و تقسیم آن صرفنظر کند. بجای هدف قرار دادن جائی بین کالیفرنیا و کنگو، ANC سیاستی را دنبال کرد، که میزان بزه کاری ها و نابرابری در آمدها چنان تشدید شد که اکنون شکاف اجتماعی در آفریقای جنوبی بیشتر شبیه شکاف بین بورلی هلیز و بغداد است. امروز این کشور نمونه روشنی است از اینکه چه نتایجی در پی خواهد داشت زمانیکه تحولات سیاسی جدا از رفرم های اقتصادی بوقوع بپیوندند. از نظر سیاسی مردم آفریقای جنوبی از حق رأی، آزادی‌های شهروندی و اصل تصمیمات با رأی اکثریت برخوردار هستند، اما از نظر اقتصادی، آفریقای جنوبی، برزیل را به عنوان نابرابرترین کشور جهان، پشت سر گذاشته است.
من سال 2005 به آفریقای جنوبی سفر کردم، زیرا مایل بودم بفهمم، چه اتفاقی، در دوره گذار، یعنی در سال‌های تعیین کننده بین 1990 تا 1994، ماندلا را مجبور به انتخاب راهی کرد که او در گذشته آن را “غیر قابل تصور“ خوانده بود.

ANC با هدف جلوگیری از کابوسی که سال 1975 در کشور همسایه(موزامبیک)، پس از پیروزی جنبش آزادی بخش از یوغ استعمار پرتغال، ایجاد شده بود، مذاکرات با حزب حاکم(ناسیونال پارتی) را آغاز کرد. پرتغالی ها در جریان عقب نشینی به اعمال کینه توزانه، از نابودی تراکتورها گرفته تا ریختن بتون در حفره آسانسورها، مبادرت کردند و همه چیزهای قابل حمل را با خود بردند. گذار نسبتاً مسالمت آمیز در آفریقای جنوبی دست آورد ANC است. با وجود این او نتوانست مانع ویرانگری هائی گردد که آپارتاید هنگام عقب نشینی بر جای گذاشت. اگرچه ناسیونال پارتی بمانند استعمارگران پرتغالی در موزامبیک از بتون استفاده نکرد، اما خرابکاری های او که از طریق جزئیات مذاکرات تاریخی انجام گرفت، همانطور فلج کننده بود، البته بسیار محیلانه تر.
مذاکرات برای پایان دادن به آپارتاید در دو رشته موازی انجام می‌گرفت که اغلب بهم ربط داشت: مذاکرات سیاسی و مذاکرات اقتصادی. بیشتر توجه‌ها به مذاکرات سیاسی بین ماندلا و اف. و. دِ کلارگ رهبر ناسیونال پارتی معطوف بود.
استراتژی دِ کلارگ در این مذاکرات حفظ قدرت در بیشترین حد ممکن بود. او از هیچ تلاشی رویگردان نبود- کشور به فدراسیون ها تجزیه شود، حق وتو برای احزاب اقلیت در نظر گرفته شود، برای هر گروه اتنیکی تعداد معینی نماینده در نهادهای حکومتی رزرو شود- در‌ واقع همه اقداماتی که مانع بوجود آمدن حکومت اکثریت می شد، چرا که او مطمئن بود حکومت اکثریت منجر به مصادره گسترده زمین و ملی شدن موسسات بزرگ صنعتی خواهد شد. این نکته را ماندلا بعدها چنین بیان کرد: “ناسیونال پارتی سعی می‌کرد با رضایت ما برتری حاکمیت سفید پوستان را حفظ کند.“ دِ کلارگ از حمایت پول و اسلحه برخوردار بود، طرف مقابلش از حمایت میلیونها انسان. ماندلا و مذاکره کننده ارشدش کریل رامافوزا توانستند تقریباً همه مواضع خود را بکرسی بنشانند.(9)
در کنار این مذاکرات اصلی و اغلب پر سر و صدا، مذاکرات اقتصادی با نمایندگانی کمتر شناخته شده از دو طرف، انجام می گرفت. نماینده ANC تابو ام بکی بود که در آن زمان در حال تحکیم موقعیت خود در حزب بود و امروز رئیس جمهور است. زمانیکه پیشرفت مذاکرات سیاسی مشخص شد و روشن گردید که بزودی پارلمان بطور محکم در دست ANC خواهد بود، نخبگان ناسیونال پارتی تمام هم و غم خود را بر مذاکرات اقتصادی متمرکز کردند. سفید پوستان آفریقای جنوبی موفق نشده بودند مانع به دست گرفتن حکومت توسط سیاه پوستان شوند، اما آنجا که بحث بر سر حفظ ثروت‌های بدست آمده در آپارتاید بود، حاضر نبودند به سادگی میدان را خالی کنند.
در این مذاکرات حکومت دِ کلارگ استراتژی دوگانه ای را دنبال می کرد. از طرفی به توافق نامه واشنگتن استناد می‌کرد که آنروزها اهمیت یافته بود و به اقتصاد، سیاست تجاری و بانک مرکزی، نگاهی “اداری“ و “تکنیکی“ داشت و از طرف دیگر به یک سری ابزار سیاسی جدید – قراردادهای بین‌المللی تجاری، نو آوری در قانون اساسی و برنامه‌های تعدیل اقتصادی متوسل می‌شد تا کنترل مراکز قدرت را ظاهراً به دست متخصصین بی‌طرف بسپارد- یعنی به دست اقتصاددانان و نمایندگان IWF، بانگ جهانی، گات و ناسیونال پارتی- همه بجز مبارزین ANC . این استراتژی بالکانیزه کردن کشور را دنبال می کرد، البته نه از جنبه جغرافیائی(آنگونه که دِ کلارگ در ابتدا به دنبال آن بود)، بلکه از نظر اقتصادی.
این برنامه در مقابل چشمان رهبران ANC که طبیعتاً بیش از هر چیز بر نبرد سیاسی یرای پیروزی در پارلمان متمرکز بودند، به پیش برده شد. در این روند ANC غفلت ورزید و در مقابل استراتژی فرومایه ای که در تمام جزئیات بر آن بود تا مطالبات اقتصادی منشور آزادی هیچ گاه به قانون تبدیل نشود، خلع سلاح شد. بزودی شعار “خلق باید حاکمیت کند!“ متحقق شد، اما حوزه حاکمیتش به سرعت محدود گردید.
در اثنای مذاکرات سختی که بین دو طرف بر قرار بود، ANC می بایستی خود را برای روز بدست گرفتن حکومت آماده می کرد. اقتصاددانان و حقوق دانان ANC گروه‌های کار تشکیل دادند که وظیفه داشت، مطالبات عمومی منشور آزادی را – در خصوص مسکن و بهداری – در شکل برنامه سیاست عملی تنظیم کند. یکی از بلند پروازانه ترین این برنامه‌ها Make Democracy Work بود که توسط مذاکره کننده گان بلند پایه تهیه شد و قرار بود برای آفریقای جنوبی برنامه ساختمان اقتصاد بعد از آپارتاید باشد. اما در آن زمان اعضاء صادق حزب نمی‌دانستند که تیم مذاکره کننده به موازات تنظیم این برنامه، به تعهداتی گردن نهاده بود که تحقق آنرا عملاً غیر ممکن می کرد. به قول Vishnu Padayache(در زیر VP ) یکی از اقتصاددانان ANC „برنامه مرده بود، پیش از آنکه عملی شود“. زمانیکه نوشتن برنامه به پایان رسید، “بازی کاملاً متفاوتی در جریان بود“. او در جریان تهیه برنامه نقش تعیین کننده داشت(او خودش می گفت، “من ماشین حساب بودم“). اغلب کسانی که با او در این جلسات طولانی همکار بودند، بعدها پست های حساسی در حکومت ANC به دست آوردند، بجز خود او. او هیچ کدام از پست های پیشنهادی را نپذیرفت و ترجیح داد در شهر دوربان، جائیکه او تدریس می کرد، زندگی دانشگاهی داشته باشد و به نویسندگی بپردازد. در کتابفروشی آیکس که به او تعلق داشت و نام اولین کتابفروش غیر سفید پوست، آیکس مایر، را داشت، در میان کتاب‌های نایاب در باره تاریخ آفریقا، با او در باره دوران گذار گفتگو کردم.
VP در سالهای دهه هفتاد بعنوان مشاور جنبش سندیکائی آفریقای جنوبی به مبارزه آزادی بخش پیوست. او بیاد می آورد: “آن زمان همه ما منشور آزادی را پشت آئینه جا سازی کرده بودیم“. من از او پرسیدم، او از چه زمانی متوجه شد که مطالبات اقتصادی تحقق نخواهند یافت. در جواب گفت، اولین سوءظن برای او اواخر سال 1993 پیش آمد، زمانیکه به او و یکی از همکارانش از طرف تیم مذاکره کننده برنامه اقتصادی تلفن شد. در تلفن از آن‌ها خواسته شده بود که ارزیابی خود را در باره نکات مثبت و منفی وضعیتی را بنویسند که در آن بانک مرکزی آفریقای جنوبی بعنوان موسسه‌ای خود مختار عمل کرده و کاملاً از حکومت مستقل باشد – و در ضمن این ارزیابی می بایستی تا صبح روز بعد به دست رئیس تیم مذاکره کننده می رسید.
او که امروز 50 سال دارد، به یاد می‌آورد: “ما کاملاً غافلگیر شدیم“. او در دانشگاه جان هاپکیز بالتیمور تحصیل کرده بود و می‌دانست که استقلال بانک مرکزی حتی در بین طرفداران آمریکائی بازار آزاد، چندان جدی گرفته نمی شد، ولی ایده مورد علاقه ایدئولوگ های مکتب اقتصادی شیکاگو بود که معتقد بودند بانک مرکزی در جمهوری های مستقل باید از نظارت قانون گذاران منتخب بدور باشد.(10)(میلتون فریدمن اغلب به شوخی می گفت، به نظر او برای اداره بانک مرکزی احتیاجی به انسان‌ها نیست، کمپیوترهای عظیم می‌توانند بر پایه ،علم اقتصاد، آن را اداره کنند.) برای VP و همکارانش که معتقد بودند سیاست پولی بایستی در خدمت “اهداف بزرگ مانند، رشد، اشتغال کامل و تقسیم ثروت“ در حکومت جدید قرار گیرد، موضع ANC تغییر ناپذیر بود: “بانک مرکزی مستقل در آفریقای جنوبی وجود نخواهد داشت.“
VP و همکارانش تمام شب به نوشتن پرداختند و دلائل لازم را در اختیار تیم مذاکره کننده گذاشتند تا حمله ناسیونال پارتی را خنثی کند. اگر بانک مرکزی(در آفریقای جنوبی رزرو بانک نام داشت) مستقل از حکومت اداره می شد، می‌توانست به تحدید امکانات ANC جهت تحقق قول‌های منشور آزادی بیانجامد. علاوه بر این: اگر بانک مرکزی تحت نظارت ANC قرار نمی گرفت، پس مشخصاً به چه کسی جواب گو بود: به IWF ؟ بورس یوهانیسبورگ؟ آشکار بود که ناسیونال پارتی سعی می‌کرد امکانی بدست آورد تا در صورت شکست در انتخابات، کماکان قدرت را در دست داشته باشد- و اقدام علیه این استراتژی ضروری بود. به گفته VP برنامه آن‌ها به وضوح در اختیار داشتن بیشترین امکانات بود.
صبح روز بعد VP مطالب تهیه شده را از طریق فاکس برای تیم مذاکره کننده می‌فرستد پس از آن هفته‌ها خبری دریافت نمی کند. „زمانیکه بلاخره ما از سر انجام کار پرسیدیم، به ما گفته شد: دیگر، از خیر آن گذشته ئیم.“ مسأله به خود مختار بودن بانک مرکزی و تضمین استقلال آن توسط قانون اساسی ختم نشد: Chris Stals رئیس بانک شد، همان کسی که در دوران آپارتاید هم این مسئولیت را بعهده داشت. آری، ANC نه تنها بانک مرکزی را از داده بود، بلکه علاوه بر آن پذیرفته بود Derek Keyes وزیر دارائی دوران آپارتاید در مسند خود ابقاء شود- درست مانند رئیس بانک مرکزی و وزیر دارائی زمان دیکتاتوری در آرژانتین که به نحوی توانسته بودند در دموکراسی هم در همان سمت ها به کار خود ادامه بدهند. نیویورک تایمز در ستایش Keyes نوشت: “بهترین فرد کشور جهت پایین نگاه داشتن سطح مخارج دولت و برای شیوه حکومتداری در خدمت کارفرمایان“.(11)
VP می‌گفت، تا اینجا “ما هنوز انگیزه داشتیم، چرا که یک مبارزه انقلابی جریان داشت و باید حداقل حاصلی ببار می آورد.“ وقتی اطلاع پیدا کرد، بانک مرکزی و وزارت دارائی در دست کادرهای قدیمی آپارتاید باقی خواهند ماند، برای او روشن بود: “امکانات نو سازی اقتصاد، همه از دست رفته بود.“ پرسیدم آیا به نظر او مذاکره کنندگان از ابعاد عقب نشینی خود مطلع بودند، پس از کمی مکث، گفت: “راستش، نه.“ بده و بستان بدی بود: “در مذاکرات هر طرف باید امتیازی به دیگری می داد- من به تو این امتیاز را می دهم، تو به من آن امتیاز را می دهی- و طرف ما هم به نفع آن‌ها کوتاه آمده بود.“
به نظر VP علت وقوع چنین اموری، خیانت رهبران ANC نبود، بلکه آن‌ها در بسیاری از نکات که در آن زمان مهم به نظر نمی رسید، ولی در دراز مدت رهائی آفریقای جنوبی را به تعلیق می کشاند، فریب خورده بودند.

پشت درهای سالن های مذاکره، ANC خود را در تور جدیدی از قرارها و الزامات ناروشن گرفتار کرده بود که بندهای آن برای محدود کردن قدرت رهبری منتخب و مثله کردن آن تنظیم شده بود. هنگامیکه این تور بر روی کشور گسترده شد، تنها عده معدودی از انسان‌ها متوجه وجود آن شدند، اما هنگامیکه حکومت جدید اراده کرد آزادانه حرکت کند و نتایج قابل لمس رهائی را در اختیار انتخاب کنندگانش قرار دهد، بندها به حرکت در آمد و حکومت به محدود بودن قدرتش برای گرفتن تصمیمات سیاسی پی برد. Patrick Bond در سالهای اولیه حکومت ANC به عنوان مشاور اقتصادی در دفتر ماندلا کار می کرد. او جوک رایج در زمان را به خاطر می آورد: “هی! دولت در دست ماست، قدرت در دست کیست؟“ زمانیکه حکومت جدید سعی کرد به رویاهای منشور آزادی تحقق بخشد، متوجه شد که قدرت در دست دیگری است.
شما می‌خواهید تقسیم اراضی کنید؟ متاسفیم – مذاکره کنندگان در آخرین لحظه‌ها موافقت کرده اند، بر حفظ تمام املاک خصوصی در قانون اساسی تأکید شود. به این ترتیب انجام رفرم ارضی تقریباً غیر ممکن است. شما می‌خواهید برای میلیون‌ها انسان بیکار شغل ایجاد کنید؟ ممکن نیست - صدها کارخانه در آستانه تعطیل شدن بودند، چرا که ANC موافقتنامه GATT، پیمان قبل از WTO را امضاء کرده بود، بر مبنای آن کمک‌ها ی مالی به کارخانجات نساجی و اتومبیل سازی قدغن بود-. شما می‌خواهید داروی مجانی علیه بیماری ADIS که در شهرک های سیاه پوستان بطور وحشتناکی در حال گسترش است، توزیع کنید؟ این مخالف قرار داد دفاع از حق مالکیت معنوی در پیمان WTO می‌باشد که ANC در ادامه GATT، بدون یک بحث همگانی عضو آن شده بود. شما به پول احتیاج دارید که خانه‌های بیشتر و بزرگ‌تر برای فقرا بسازید و برق مجانی به شهرک ها بدهید؟ غیر ممکن است – بودجه صرف باز پرداخت بدهی های باقی‌مانده از دوره آپارتاید می شود. می‌خواهید پول بیشتر چاپ کنید؟ به رئیس بانک مرکزی، بازمانده از دوره آپارتاید پیشنهاد بدهید. آب مجانی برای همه؟ احتمالاً نخواهید توانست آنرا تصویب کنید؟ بانک جهانی که در اینجا بیشترین تعداد اقتصاددانان، محققین و آموزش گران را در خدمت دارد(و نام “بانک دانش“ بر خود نهاده است) مشارکت با بخش خصوصی را بعنوان نرم غالب مقرر کرده است. قصد دارید معاملات ارزی را کنترل کنید تا از سوداگری لجام گسیخته مصون بمانید؟ این برخلاف قرارداد 850 میلیون دلاری با IWF است که مدت کوتاهی قبل از انتخابات امضاء شد. حداقل دستمزد را بالا ببرید، تا بر شکاف موجود بین درآمدهای دوران آپارتاید غلبه کنید؟ هیچ امکانی ندارید. در قرار داد با IWF „عدم افزایش دستمزدها“ را پذیرفته ئید.(12) و بخاطر داشته باشید که در رویا هم نمی‌توانید از این تعهدات سر باز زنید – هر تخلفی به معنای قابل اعتماد نبودن کشور، ضعف اراده در انجام “رفرم“ ، به معنای عدم وجود “یک سیستم قانونمند“ خواهد بود. و این در هم ریختن امور ارزی، کاهش میزان کمک‌ها و فرار سرمایه ها را به دنبال خواهد داشت. در یک کلام: آفریقای جنوبی آزاد بود، اما همزمان در زنجیر؛ هر کدام از این قرار دادهای نا روشن، بندی بود بر دستان حکومت جدید.
Rassool Snyman یکی از مبارزین قدیمی ضد آپارتاید، دام گسترده شده را با کلماتی تلخ، در گفتگو با من چنین توصیف کرد: “آنها ما را هرگز آزاد ننمودند، تنها زنجیرهای ما را از گردنمان برداشته و بر پاهایمان بستند.“ Yasmin Sooka مبارز شناخته شده آفریقای جنوبی در زمینه حقوق بشر، به من گفت، گذار از آپارتاید “یک معامله بود، بر این مبنا که >همه چیز در دست ما میماند و شما[ANC ] ظاهراً حکومت می کنید...شما می‌توانید قدرت سیاسی را داشته باشید، شما می‌توانید ظاهر حکومت را در دست داشته باشید، اما حکومت واقعی جای دیگری عمل خواهد کرد<“.(13) این پروسه تحت قیمومیت قرار دادن کشورهای به اصطلاح در حال گذار بسیار معمول است – حکومت های جدید کلید در خانه را تحویل می گیرند، اما رمز قفل گاو صندوق را بدست نمی آورند.

ادامه دارد
............

1) >South Africa; Tutu Says Poverty, Aids Could Destabilise Nation<, AllAfrica.com, 4. November 2001.
2) Martin J. Murray, the Revolution Deferred(London: Verso, 1994), 12.
3) >ANC Leader Affirms Support for State Control of Industry<, Times (London), 26. Januar 1990.
4) Ismail Vadi, the Congress oft he People and Freedom Charter Campaign, مقدمه Walter Sisulu(New Delhi: Sterling Publishhers, 1995), www.sahistory.org.za
5) Nelson Mandela,راه طولانی تا آزادی، زندگینامه (Frankfurt am Main: S. Fischer, 1994), 239
6) > منشور آزای < مصوبه کنکره خلق در تاریخ 26 جون 1955 در کلیپ تاون؛ برگرفته از زندگینامه نلسون ماندلا، صفحه 242
7) William Mervin Gumede, Thabo Mbeki and the Battle fort he Soul oft he ANC(Kapstadt: Zebra Press, 2005), 219-20
8) Nelson Mandela, راه طولانی تا آزادی 751-752
9) تصمیم گیری های با اکثریت ساده، در واقع عملا از سال 1999 آغاز شد. تا آن زمان احزابی که پنج درصد آراء انتخاب کنندگان را کسب کرده بودند، قدرت اجرائی را بین خود تقسیم می کردند. مصاحبه منتشر نشده از نلسون ماندلا با Ben Cashdan, 2001; Hein Marais, South Africa: Limits to Change: The Political Economy of Transition (Kapstadt: University of Cape Town Press, 2001), 91-92.
10) > Milton Friedman – Banquet Speech <, سخنرانی هنگام دریافت جایزه نوبل در 10 دسامبر 1976، www.nobelprize.org.
11) Bill Keller, > Can Both Wealth and Justice Flourish in a New South Africa? Tow Old Foes Thimk so <, New York Times, 9.Mai 1994
12) Mark Horton, > Role of Fiscal Policy in Stabilization and P0verty Alleviation < in Post-Apartheid South Africa: The First Ten Years, hg. v. Michael Nowak and Luca Antonio Ricci(Washington DC: International Monetry Fund, 2005), 84.
13) Juan Gabriel Valdes, Pinochet,s Economists: The Chicago School in Chile(Cambride: Cambride University Press, 1995, 31, 33, به نقل از وزیر اقتصاد پینوشه، پابلو بارانوا با توصیف او از > دموکراسی نوین ؛ Robert Harvey, > Chile,s Counter-Revolution: The Fight Goes on <, The Economist, 2. Feb.1980(Harvey zitiert Sergio Fernandez, den Innenminister); Jose Pinera, > Wealth Through Ownership: Creating Property Rights in Chilean Mining <, Cate Journal 24, Nr. 3 ((پائیز 2004, 298.