روانشناسی داستانی - ۵
خود و جامعه را در آیینهی خود و جامعه دیدن
هادی پاکزاد
•
در یک جمله شاید بشود احساس رضایت از خود را، لذت بردن از زندگی بنامیم. اما باید توجه کنیم که همین احساس رضایت از خود، گونههای متفاوتی دارد که فهم و درک آنها به ما کمک میکند تا لذتهای کاذب، زودگذر و بیریشه را از لذتهای واقعی و ماندگار تمیز دهیم. سخن این است که آیا هر عاملِ تحریک کنندهی احساسات که در انطباق با خواستههای فاقدِ اندیشه و خردِ ما باشد، این توانایی را دارد که ایجاد لذت، آنهم از نوعِ واقعی و پایدارش کند؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۹ شهريور ۱٣٨۵ -
۲۰ سپتامبر ۲۰۰۶
• پاسخ به انتقادها
اما، در پی انتقاد به این نوشته، یکی دیگر از دوستان، با نگاهی دیگر آن را مورد توجه قرار داده بود که دقتِ به آن هم خالی از لطف نیست. عمده نکتههای انتقادِ ایشان را که یادداشت کرده بودم، به ترتیب در اینجا میآورم و صریح و بیتعارف، آنها را از نظر خود مورد بررسی قرار میدهم :
۱. این نوشته کمی اغراقآمیز به نظر میرسد .
- دوست عزیز، باید بگویم که من هم با شما موافق هستم! اما میخواهم بدانم، آیا کمی اغراق در ابراز بیانِ مقصود، اشکال بهوجود میآورد و یا موجب میشود که خواننده با حساسیت بیشتری موضوع را دنبال کند؟. البته موافقم که اگر همین کمی اغراق هم نباشد، ولی نوشته از جاذبهی لازم برخوردار باشد. راستش، از نویسندگی و فنِ آن اطلاعی ندارم، ولی شنیدهام که نویسنده، میتواند قهرمانِ مثبت و یا منفی داستانش را برجستهتر نشان دهد! زیرا میخواهد هریک از آنها را به عنوانِ سمبل و نمودِ آشکاری از دیگر مواردی که در جامعه، در اشکالِ گوناگون وجود دارد معرفی کند. پس اگر این شنیده صحیح باشد، من و شما هم میتوانیم به آن به دیدهی اغماض بنگریم .
۲- در یک زندگی معمولی، هر کسی ممکن است اتومبیل داشته باشد، پس هر مالک اتومبیلی که از یارانهی بنزین استفاده میکند، باید سرزنش شود؟ !
- در این مورد هم با شما موافق هستم !. درست نیست هرکس ماشین دارد و از یارانهی بنزین استفاده میکند سرزنش شود. من فکر میکنم این داستان، ابداً چنین منظوری نداشته است. در آنجا به کسانی اشاره رفته است که اکثریتِ اعضای یک خانواده دارای اتومبیل هستند و با اینکه آن خانواده و نظایر آنها، برخوردار از امکانات مالیاند، عملکرد سیستم بهگونهای است که دارد به رایگان ثروت عمومی را در اختیار کسانی میگذارد که به آن نیاز ندارند و این کار با توجه به این که گروه بیشماری از پسِ اجارهی مسکنِ حداقلیاشان هم برنمیآیند، ظالمانه و بهدور از حق و انصاف به نظر میرسد .
٣- به اشخاص چه ارتباط دارد که زمین و ملک و دار و ندارشان در این مملکت روز به روز گرانتر میشود. اگرهمین موجبِ پولدار شدنِشان شده است، آنها که مال کسی را نخوردهاند؟ !
- لازم است به این سوآل با تعمق و بررسی جامعتری پاسخ داده شود. اما در ابتدا اجازه دهید بگویم آیا چیزی را میتوان یافت که بهخودی خود دارای ارزش باشد؟ زمینهای بسیاری وجود دارند که کسی حاضر نیست تا به آنها نگاه کند! چرا؟ برای اینکه کاربردی ندارند. چگونه زمینی دارای کاربرد میشود؟ این فعل، زمانی صورت میگیرد که در آن زمین برای رفعِ نیازی، کاری انجام شود. این « کار» است که موجب ارزشِ زمین میشود. و در این صورت است که آن زمین بهصورت کالا درمیآید .
تا اینجای کار اگر مشکلی نداشته باشیم، میپردازیم به اینکه ببینیم کالا چیست و چگونه بهوجود میآید. ارضای نیازهای انسان به دو صورت امکانپذیر میشود: یکی مجموعه چیزهایی که در طبیعت وجود دارد و با اینکه برای انسان بسیار حیاتی است، بابت آنها پولی نمیپردازد و یا پولِ بسیار اندکی پرداخت میکند. این چیزها شامل آب، هوا، نور خورشید وبسیار موارد دیگر میشود که زمین را نیز میتوان به آن افزود. اما چیزهای دیگری لازم است که انسان به آنها نیاز دارد ولی به طور طبیعی وجود ندارند و آنها را باید بهوجود آورد. این اقلام که توسط بشر بهوجود میآید و بسیاری از آنها نمیتوانند الزاماً در ردیف چیزهای بسیار ضروری به حساب آیند، ولی چون ساختهی دست بشر است، دارای ارزش میشوند. این حرف بدان معناست که هر چه بشر تولید میکند دارای ارزش است. البته توجه کنید که تولید به معنای به وجودآوردنِ چیزهایی است که از آن بتوان به نیازی از نیازهای انسان پاسخ بدهد و در نتیجه دارای ارزش مبادله باشد .
تولید از این رو دارای ارزش است که بر روی آن «کار» انجام گرفته و یا بهتر است گفته شود که ارزش کالای تولیدی، همان تبلور کاری است که کالا را به نمایش درآورده است. پس متوجه میشویم که چیزهای مورد نیاز ما که در طبیعت وجود دارد، با اینکه برای حیات انسان بسیار هم ضروری و لازم است، چون کاری بر روی آن توسط انسان صورت نگرفته، تولید نام ندارد و دارای ارزش مالی هم نمیباشد. اما همین چیزهایی که در طبیعت به رایگان وجود دارد، اگر انسان آنها را پرورده کند، به نسبت کاری که بر روی همان چیزهای رایگان انجام بپذیرد، آنها دارای ارزش میشوند. نتیجه اینکه هر کالایی را باید حاصل «کار» دید .
میدانیم که «پول» خود یک کالا است. زمانی نام این کالا چیزهای دیگر بود که همگیآنها محصول کار انسان بودند، مثل پوستِ حیوانات، نمک که تهیهاش زحمت بسیار داشت، طلا که استخراج آن کار بسیار را طلب میکند، دیگر فلزات و چیزهای دیگر که همگی آنها در زمان خود در ردیف با ارزشترین کالاها بودند که هرکسی مایل بود دیگر کالاهای تولیدیاش را با آنها مبادله کند .
همهی این پروسه در طول زمان، انسانها را به این نتیجه رسانید که برای راحتی در امر مبادلهی کالاهایشان، کالای واسطهای به نام پول را جایگزین کنند که برای همه قابل ارزش باشد و همه به آن نیاز داشته باشند تا عملِ مبادلهی کالاها آسان انجام شود .
پس بیجهت نیست که به شما بابت «کاری» که انجام میدهید «پول» میدهند. حال، اگر پذیرفته باشیم که پول خود یک کالا است، و اگر قبول داشته باشیم که هیچ کالایی بدونِ زحمت بهوجود نمیآید، چگونه ممکن است، یک ملک و یا منزل و یا هر دارایی دیگر بهخودی خود «پول» ساز شود؟. این امر بههردلیلی باشد، این واقعیت را نفی نمیکند که ارزش ایجاد شده که بر روی آن کاری صورت نگرفته و به قولی عرقی ریخته نشده، یک ارزش واقعی نیست. اما متأسفانه همین ارزش غیر واقعی، در آنچنان قالبها و مکانیسمهای پیچیدهای قرار داده میشوند که بهطور واقعی عمل میکنند و شیرهی جانِ دیگر آدمها را که همان «کارشان» باشد در حلقوم خود فرو میبرند. یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر ملک یا زمینی در کنار جاده قرار گیرد، شهر وسعت پیدا کرده باشد و یا به هر دلیلی افزایش قیمت پیدا کرده است، این افزایش مربوط به کار و فعالیتِ صاحبِ ملک و یا زمین نبوده است، اما آن مالک برخوردار از جمیع تلاشهایی میشود که در حواشی زمین او صورت گرفته است. نتیجتاً چنین فرایندی را نمیتوان عادلانه نامید و چنان ثروتهایی را هم نمیتوان بادآورده بهحساب نیاورد .
شما میگویید: شخص تقصیری ندارد! من هم با شما در این مورد مخالفتی ندارم! اما، آیا همین اشخاص چگونهاست که به فکر کارها و فعالیتهای تولیدی نمیافتند و میگردند که کجا چه کنند که یامفت پولدارتر شوند؟ آیا آنان در همین حد مقصر نیستند؟. آیا نمیدانند وقتی میخواهند به یک کارگر مزدش را بدهند، گویی جانشان را میگیرند، آنوقت نمیفهمند که این پولهای باد آورده از کجا باید بیاید؟. گفتم به یک کارگر مزدش را بدهند!!. متاسفانه من قبول ندارم که سرمایهداری به کارگر مزد میدهد. این صاحبانِ سرمایه هستند که حاصلِ کار و زحمت کارگران را به جیب میزنند!. آخر کسی که کار نمیکند، یعنی زحمتی نمیکشد، یعنی تولیدی نمیکند، نباید حق داشته باشد از دیگران برخوردار شود. به باور من، تمام نیروهای کار، چه نیروهای کارِ فکری و چه فیزیکی، که طیف گستردهای را شامل میشوند، حق برخورداری از ارزشهای تولیدیاشان را دارند. دیگران که فقط صاحب، مالک و دیگر القاب زشتِ تاریخی را یدک میکشند، تنها بانیان نکبت و تمامی بدبختیهای جامعهی بشری هستند که رأسِ همهی آنها شکل و شمایل امپریالیستها را به خوبی میتوان مشاهده نمود که چگونه دارند جهان را به ورطهی نیستی و نابودی میکشانند .
۴- سوالی مطرح شد که مگر بد است مردم پولدار باشند؟ مگر بد است خانه، ماشین و دیگر امکانات بهداشتی، آموزشی، تفریحی و غیره را داشته باشند؟
- نه، حق با شما است! ابداً بد نیست. سخن اینجاست که باید مردم را تعریف کنیم!!. آیا منظور ما اکثریت قریب به اتفاق جمعیت یک کشور است؟ و یا اقلیتی که انگل هستند و فقط اهرمهای اقتصادی را و به تبع آن اهرمهای دولتی را دراختیار دارند و در اختیار میگیرند تا این اکثریت کار کند و این اقلیت که سیری ناپذیر هم هستند بخورند؟. باور چنین است که اگر ساختار ادارهی کشورها براساس عدالت استوار شود و همگان از کارشان بهرهمند شوند. همهی تضادهای جانبی در انسانها حل خواهد شد!. به این مقولهها اگر فرصتی دست داد، بعدها، بیشتر خواهیم پرداخت .
۵- به نظر شما خوب است که آدمها مرتباً به زیر خط فقر بروند، کجای فقیر بودن لذت دارد؟. بهتر نیست آدم پولدار باشد تا از احترام برخوردار شود و کیف کند و از زندگی لذت ببرد؟
- تأسفآور است که زحمتکشان، مرتباً به زیر خط فقر بروند. من نیز با ثروتمند بودنِ تمام مردم، بسیار هم موافقم! ولی برای ثروت از احترام برخوردار بودن را، بهبخشید، حماقت میدانم!. کیف و لذت از زندگی نیز آن چیزی نیست که شما بدان اشاره کردید!. پس بهتر است که در همین نشست، مختصری در بارهاش اظهار نظر کنیم :
• لذت از زندگی یا زندگی لذتبخش
در یک جمله شاید بشود احساس رضایت از خود را، لذت بردن از زندگی بنامیم. اما باید توجه کنیم که همین احساس رضایت از خود، گونههای متفاوتی دارد که فهم و درک آنها به ما کمک میکند تا لذتهای کاذب، زودگذر و بیریشه را از لذتهای واقعی و ماندگار تمیز دهیم. سخن این است که آیا هر عاملِ تحریک کنندهی احساسات که در انطباق با خواستههای فاقدِ اندیشه و خردِ ما باشد، این توانایی را دارد که ایجاد لذت، آنهم از نوعِ واقعی و پایدارش کند؟
در اینجا به دو نوع لذت اشاره کردیم: از سویی لذتهای کاذب و زودگذر، و در مقابل آن لذتهای واقعی و ماندگار. تردید ندارم که هر دو نوعِ این لذتها، در انسان، ایجادِ خوشی، هیجانهای دلچسب، آرامشهای مطلوب و شادیآور، احساس پیروز شدن، رسیدن به هدفها، تلاشِ متضمنِ مقصود کردن برای اهداف، موفقیتهای پیدرپی را شاهد بودن وبسیار اشکالِ گوناگون دیگر که ایجادِ هر دو نوع لذتِ یاد شده را ممکن میسازد. پس، تفاوت ِ بنیادین و اساسی آن دو چیست و چه پارامترهایی آن دو را از یکدیگر متمایز میسازد؟
به نظر من، هیچ نوع لذتی در موقعِ بهوجود آمدنش، حداقل برای اشخاصی که بهطور نسبی خودآگاه زندگی نمیکنند و امور آنها باری بههرجهت میگذرد و یا جهت زندگی خود را برپایههای لرزانِ کهنهخواهان قرار دادهاند، واقعی و یا کاذب بودنِ خود را بهمنصه ظهور نمیرساند!. هر رویدادِ دلخواه و مطلوب ایجادِ لذت میکند و شخص برخوردار در همان لحظهی برخورداری، عموماً توجهی به چگونگی آن لذت که آیا کاذب است یا واقعی ندارد. برای این دسته ازمردم لذتهای آنی، غنیمت محسوب میشود، اما با گذشت زمان و چهرهنمایی همان پدیدههایی که کور و ناشناخته ایجادِ لذت کرده بودند، اکثراً به ضد خود مبدل میشوند که پیامدهایش رنجهای ماندگاری است که همیشه این اشخاص بدانها یاد میکنند و خود را از هر آنچه در گذشته بوده است نفرین کرده و بربخت بد خود لعنت میفرستند. آنها همیشه از زندگی ناراضی هستند و مرتباً از آن شکایت میکنند!. رنج و بدبختی و مغبون بودن و پشیمانی، صفتهای دایمی این دسته از آدمها است. اما همین اشخاص با روکردنِ یک فرصتِ بهاصطلاح خوب برایشان و برخوردار شدن از یکی از بیشمار آن موارد لذت آفرین، خود را خوشبخت احساس میکنند و دنیا را به کام خود شیرین مییابند. دیگر صفتِ مشخصهی این دسته از آدمها، بیتوجه بودن نسبت به دیگران است. اگر در کنار آنها دنیا را آب ببرد، آنها را خواب در ربوده است! به هیچ کس کاری جز منافع خودشان ندارند. آنها حرص میزنند و برای، حتا، بهدست آوردنِ لذت، حاضرند خود را «هلاک» سازند. پس تردید نباید کرد که این گونه لذتها کاذب نام داشته باشند. این لذتهای دروغین که بهوجودآورندهی غمهای پایدار است، شخص را برای رهایی از غم، به تلاش وامیدارد تا برای رسیدن و دستیابی به هر لذتی! هر وسیلهای را مجاز بداند و در راه وصولِ به آن لذتهای کاذب، خود و دیگران را فدا سازد .
بسیار مختصر در بارهی لذتهای کاذب گفتیم. اکنون کمیهم راجع به لذتهای واقعی سخن میگوییم: اگر این کلیترین تعریف از لذت که میگوید «احساس رضایت از خود لذت نام دارد» را در ذهن خود ملکه کنیم، همیشه در حالتِ هوشیاری قرار میگیریم که نسبت به تمامی اعمال، گفتار و تفکر و اندیشههای خودمان هشیار و آگاه باشیم. بدیهی است که برآیند این «آگاهی» پیوسته در گفتار و کردار، چیزی نخواهد بود جز احساس مداومِ رضایت از خود .
لازم است که ما به این نکتهی اساسی توجه کنیم که «قرار دادن خود در حالتِ هشیاری» به آن مفهوم نیست که برآیند هر عملِ ما و یا گفتار ما آن چیزهایی خواهد شد که در انتظارشان بودهایم و چون انتظارات برآورده گردیده، ما لذت را به چنگ میآوریم!. تردید نباید کرد که هر انسانی برپایهی داشتهها و امکانات خودش میتواند در دستبابی به اهدافی که در دستور کارش قرار داده است، آگاهانه و همهجانبه برنامهریزی و تلاش کند. و روشن است که در این راه تمامی سعی و کوشش را با هوشیاری هرچه تمامتر به خدمت گرفته است، اما با وجود این در رسیدن به «هدف» به دلایل گوناگون که یکی از آنها عدمِ تجربهی بیشتر خودش بوده است، به جای پیروزی، شکست میخورد .
واقعیت این است که این شخص توانایی آن را خواهد داشت تا از همین شکست، لذت نصیب برد! چرا؟ برای اینکه او بنیادِ کارهایش را براساس شعور و آگاهی بنا کرده بوده است. این کارِ پیوسته هدفمند که تماماً خودآگاه انجام یافته، بهخودی خود، در طول همین رسیدن به هدفش، همیشه لذت آفرین بوده است. امروز که نتیجهی نهایی، نتوانسته به خواستِ تدوین شدهی آغازین پاسخ دهد، فاعل را خشنود میسازد که به دستاوردی جدید نایل شده که آن همان مشکلاتِ بیشتر پیشِرو است!. او به همین دلیل است که این گفته را میپذیرد که «شکست، مادر پیروزی است». پس اگر او نتوانسته با آگاهی و شعورِ نسبی خود به پیروزی دست یابد، اما موفق بوده است که حضور «مادرِ» پیروزی را جشن بگیرد!!. این شخص و با این تفکرش، گریزی جز لذت بردن از زندگی ندارد! او محکوم است که در هر حال از زندگی لذت ببرد!، زیرا موفقیتهای مقطعی که خود شادیآور و لذتبخش هستند، که آنها همیشه به مدد شعور و آگاهی و عمل به آنها قابل دسترس میباشند، جای خود را دارند؛ اما چنان اشخاصی که ما اکنون آنان را تصویرسازی میکنیم، شکستها را نیز پیشدرآمدهای پیروزی میشناسند و میفهمند .
برای بعضی اشخاص که خوشبختانه تعداد آنها نه کم، بلکه بسیار هم هست، چگونه میشود که بیشترین زمانِ زندگیاشان را در خوشبختی و لذتبردن از زندگی ببینند و در آن غوطهور باشند و آن را همیشه لمس و احساس کنند؟
در پاسخ به این سوال اگر کمی عمیقتر به آنان توجه کنیم، بیشک درمییابیم که این دسته از مردم، به درک نسبتاً روشنی از رابطهی خود و اجتماع رسیدهاند. آنان، نه در کلام، در واقعیت و حقیقتِ زندگی اجتماعی آموختهاند که اگر شعورمندانه خودت را دوست داری، نمیتوانی جامعه را دوست نداشته باشی. دوست داشتنِ خود به این مفهوم است که آن ضربالمثل قدیمی را که همیشه درگوشمان زمزمه کردهاند، دایماً به یاد بیاوریم که میگوید: «همیشه خودت را در وجود دیگران ببین!» و یا «آنچه برای خود روا میداری، برای دیگران روا بدار» و یا اگر خیلی بیانصاف هستی! «حداقل یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران» و بسیار گفتههای پر معنای دیگر که همگی حکایت میکنند که انسان بدون حضورش در جامعه معنا نمییابد. اگر این امر با تمام وجود درک و حس شود، دیگر دلیلی ندارد که انسان به خودِ خویشتنِ خود که همان جامعه باشد بیتفاوت و بیاعتنا باقی بماند و برای برخورداری از لذتهای کاذبش، جامعه را به بردگی وادار سازد. او با این کار،در حقیقت، خودِ خویشتن خود را به کارِ گِل واداشته است!. او فقط نکبت و بدبختی را بر دیگران تحمیل نمیکند، خود غرق آن نکبت و بدبختی قرار دارد. زیرا برآیند اعمالش، واکنشهای طبیعی انسانها را بهدنبال میآورد و همین است که او همیشه باید در حصارهای محکم، خود را محبوس سازد و در وحشت و حرص و طمع دایمی عمر را بهپایان برد. بدیهیاست که تمام خودخواهان در سرنوشت شومی زندگی میکنند و هرآنچه از فخر و غرور و بزرگی و شکوه و عظمت از خود به نمایش میگذارند ناشی از عقدهها و کمبودها و در یک کلام فریب دیگران و لجبازی با خود است. چنین موجوداتی هرگز روی آرامش و لذتهای واقعی را حس و لمس نخواهند کرد و نباید هم درک کنند زیرا باید که بهای اعمال نسنجیده و پست خود را بپردازند .
• لذت ِ واقعی را باید در جامعهنگری واقعی جستجو کرد
این داستان ادامه دارد
HADI.PAKZAD@YAHOO.COM
|