تفاوت احمدی نژاد با کاسترو و چاوز
گفتوگوی آفتاب با فریبرز رئیسدانا
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣۰ شهريور ۱٣٨۵ -
۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶
آفتاب ـ الناز انصاری: پنجمین ملاقات احمدینژاد با «هوگو چاوز» رئیس جمهور سوسیالیست ونزوئلا این هفته در حالی صورت گرفت که «فیدل کاسترو» از دیگر هم پیمانان دولت ایران در بستر نقاهت خود در هاوانا، خفته است. ملاقات این دو رئیس جمهور و رابطه بسیار دوستانه سه کشور ایران، کوبا و ونزوئلا هر چند ریشه در موضع ضد آمریکایی آنها دارد، با این همه نوع روابط بین دو کشوری که ساختار مارکسیستی و سوسیالیستی دارند، با کشوری چون ایران، بیش از هر چیز فعالان و روشنفکران این اندیشه در ایران را متعجب کرده است. این طیف به ساختار سیاسی، عملکرد اجتماعی و خصوصاً سیاست اقتصادی دولت احمدینژاد نقدهای بسیار جدی وارد کردهاند. آنها نوع عدالتی را که مورد تأکید دولت است، بارها مورد نقد قرار دادهاند و عمیقاً معتقدند که بازخورد عملکرد اقتصادی دولت در جامعه نتیجهای جز افزایش فقر و پایین آمدن سطح زندگی مردم نخواهد بود. با این همه، احمدینژاد این هفته قبل از حضور در اجلاس سازمان ملل در نیویورک به کشورهای مخالف ایالات متحده در قاره آمریکا رفت تا دست متحدان جهانی خود را برای چندمین بار بفشارد. این دیدارهای چند باره موضوعی به دست میدهد تا با چهرههای سرشناس جریان چپ به گفتوگو نشست و تحلیل آنها را جویا شد. گفتوگوی خبرنگار سیاسی آفتاب، با دکتر «فریبرز رئیسدانا» از این منظر انجام شده است. در این مصاحبه به مباحث دیگری چون سخنان اخیر جرج بوش و چرخش سیاست آمریکا در قبال ایران نیز پرداخته شده است.
آقای رئیس دانا! دیدار اخیر احمدینژاد با رئیس جمهور ونزوئلا و پیش از آن هم ملاقات وی با کاسترو برای چندمین بار صورت میگیرد. این رابطه کاملاً دو طرفه هم شکل گرفته است. این روابط میان سه کشوری که دو طرف آن سیاست کاملاً سوسیالیستی دارند، چطور تحلیل میکنید؟
من ونزوئلا را یک دولت کاملاً دموکراتیک و سویه چاوز را هم یک سویه کاملا سوسیالیستی میدانم. حال سوسیالیزم چاوز نوعی است که آن سنتها و گرایشات مذهبی و میراث ملی سرزمیناش را هم در خود دارد. این سوسیالیزمی است که چاوز در پیش گرفته. اما بارزترین وجه آن هم مثل یک جریان اصیل، سویه ضد آمریکایی آن است.
سیاست خارجی و تنظیم روابط بینالملل هم قواعد و آداب سیاسی خود را دارد که گاهی پا از دیدگاههای ایدئولوژیک فراتر میگذارد. طبیعی است کشوری با این حد از موضعگیری علیه سیاستهای آمریکا به داشتن روابط دوستانه با کشورهایی که چنین موضعی دارند، گرایش داشته باشد.
این رابطه الزاماً تأیید همه مواضع و عملکرد دولت مقابل نیست. کوبا هم طی چند سال اخیر روابط خوب و تقریباً با ثباتی با جمهوری اسلامی داشته است. البته وضعیت کوبا کمی پیچیدهتر است. کوبا سالهاست تحت فشار سخت آمریکا قرار دارد.
نقدی که جریان چپ به این روابط دارد، عدم نزدیکی کشور ایران حداقل در زمینه توسعه و عدالت اقتصادی به این دو کشور سوسیالیست است. آیا به غیر از موضع تدافعی علیه آمریکا، شباهتهای دیگری هم بین این دو کشور و دولت ایران وجود دارد؟
ونزوئلا در تلاش تازهای برای عدالت اقتصادی گامهای خوبی برای مردم برداشته. کوبا هم در این زمینه با وجود تحریمهای بسیار سنگین آمریکا، بسیار موفق عمل کرده است. اما شرایط اقتصادی برخلاف شعارهای دولت به هیچ وجه عادلانه و قابل قیاس با کشورهای کوبا و ونزوئلا نیست. رویکرد اقتصادی کشور به شدت به سمت راست گرایش پیدا کرده. قانون کار کاملاً به نفع کارفرمایان تغییر کرده و از نظر علمی هیچ یک از این برنامههای اقتصادی ربطی به کنترل فقر ندارد.
این سیاستهای اقتصادی نومحافظهکارانه به مشکلات طبقه فرودست جامعه اضافه خواهد کرد. سوال ما این است که این سفره اندازیها در شهرستانها و روستاها چه ارتباطی میتواند به کارآمدی اقتصادی یک دولت و جامعه داشته باشد؟
عدالت اقتصادی یا تقسیم عادلانه ثروت یک علم است و یک پیشینه تاریخی و فلسفی دارد که به هر حال در سوسیالیزم تعریف شده است. در خصوص روابط این سه کشور نه میتوانیم به سوسیالیست بودن دو کشور کوبا و ونزوئلا شک کنیم و نه به سوسیال شدن دولت خودمان. وجه اشتراک ضد آمریکایی بودن برای این سه نقش یک موضوع قابل اتحاد بازی میکند.
جرج بوش در موضعگیری اخیر خود در خصوص ایران، چرخش محسوسی را بروز داد که مغایر مواضع پیش او بود. دلیل این انعطاف و تغییر سیاستها را چطور ارزیابی میکنید؟
من فکر میکنم پیش از تحلیل یک عمل ویژه بوش، بد نیست سیاست کلی آمریکا و بوش را تحلیل کنیم. بوش در حقیقت نماد کاملی از «امپریالیسم نو» است. این نماد گرایش عمدهاش به تهاجم و سروری جهان است و از همه ظرفیت ارتش و میراث نیکسونی خود در این راستا کمک میگیرد. آمریکا برای مواجه با هر بحرانی، ماشین جنگ خود را راه میاندازد.
بنابراین رویکرد نومحافظهکارانه آمریکا و نیز گرایش ذاتی این نظام به جنگ و تهاجم به هیچ وجه سخنان اخیر بوش را تایید نمیکند.
پس اگر این سخنان اصیل نیست و خارج از ضوابط ایدئولوژیک آمریکا صورت میگیرد میتوان گفت که یا سیاستی در کار است و یا مانعی.
ببینید! حاکمیتی با این سرشت تهاجمی امروز در جایی به نام ایالات متحده آمریکا وجود دارد. کشوری که به هر حال امروز خاستگاه دموکراسی است. دقیقاً همین دموکراسی امروز این سرشت را محدود میکند. بوش امروز با بخشی از مردم خودش هم درگیر است و خب میتواند درک کند که محبوبیت خود و نومحافظهکاران پس از هر حمله به شدت پایین میآید و آخرین افت محبوبیت را پس از حمله به افغانستان و عراق در نبرد اسرائیل و لبنان شاهد بود.
این دولت به هرحال به افکار عمومی خود، چه برای اهداف سلطه جویانهاش در جهان و چه در اختیار داشتن قدرت در کشور خود نیاز دارد. بنابراین، برای کشور و حاکمیتی که دائم شعار حمایت از دموکراسی میدهد، در حال حاضر دموکراسی تبدیل به مانع اصلی شده است.
در مقابل حملهها و حرکتها راست نومحافظهکاران، احزاب و جریانهای جهانی و خصوصاً جریانهایی که در ایالات متحده وجود دارند، به شدت با سویه چپگرایانهای به سمت حرکتهای ضد کاپتالیستی حرکت میکنند و این خواب جرج بوش و حامیانش را آشفته میکند. عملکرد نظامی دولت آلترناتیوهای خودش را میسازد. هزینههای این نظامیگری همگاه به منافعاش میچربد.
چیزی که در عراق و افغانستان هم اتفاق افتاد...
دقیقاً. تا اینجا، هزینههای جنگ با تروریسم، برای آمریکا بسیار بالاتر از منافع بوده است خاطرم هست که در جریان حمله آمریکا به عراق در یک میهمانی شام که سفیر سوئیس هم حضور داشت، من از کشتار مردم جهان سوم و فجایعی که احتمال میدادم پس از حمله اتفاق بیافتد، حرف میزدم که سفیر سوئیس با صدایی که کمی بالاتر از حد صدای یک سفیر و آن دیسپلین دیپلماتیک است، گفت که مطمئن است جنایات صدام خیلی بیشتر از آمریکا خواهد بود. حالا چنین تفکراتی هم میبینند که جنایات انسانی و هزینه حمله هم برای مردم عراق بیشتر بود و هم هزینههای آمریکا برای این حمله خیلی بیشتر از چیزی بود که به دست آورد.
به طور مشخص موضع بوش در پیاماش به مردم ایران را چطور تحلیل میکنید؟
این چهره دوم نومحافظهکاری آمریکایی است که در پیام بوش آشکار شده است. بوش امروز دارد از مذاکره و صلح طلبی و اینکه دلش برای فرهنگها و سنتهای ایران میسوزد، حرف میزند. در حالی که نفس آن جهان ملکدونالدی دشمنی با فرهنگ و استقلال فرهنگی تودههاست.
مگر فرهنگ و سنت ما چقدر با افغانستان و عراق فرق دارد؟ مرزها یک خط کشی سیاسی و اتفاقاً امپریالیستی هستند وگرنه مردم و متعلقات فرهنگی آنها را که نمیشود خطکشی کرد. خب مگر آمریکا دلش برای فرهنگ و سنت این دو کشور سوخت که برای ما بسوزد؟
البته مردم ما یک تفاوت عمده با این دو کشور دارند که اتفاقاً آمریکا آن را هم خوب میشناسد. بوش میداند که اینجا کسی فرش قرمز زیر پای هیچ متجاوزی پهن نمیکند. رشد چپگرایی ایرانی کابوس فعلی ایالات متحده است.
طبیعی است که امروز از در دیگری وارد شود و ملت را بهانه طمع خود برای دستیابی به منابع سرشار ایران کند. میداند که باید و باید سرور جهان باشد و حق ندارد جریان کاپیتالیسم را عقب نگه دارد. پس برای این دو هدف بزرگ از هر امکانی استفاده میکند. فعلاً مانع بازدارنده این دو هدف نیروهای نهفته مردمی ـ اجتماعی است، پس چرخش عملکرد هم اتفاق قابل پیشبینی است.
در این شرایط، نیروهای طرفدار صلح و از جمله جریان چپی که شما از رشد آن در ایران صحبت میکنید، چه کاری میتوانند انجام دهند؟
در شرایطی که رسانههای ما توقیف میشوند، محدودیتها در اینترنت و ماهواره و وسایل ارتباطی وجود دارد و سختگیری با منتقدین تا این حد است، واقعاً هیچ صدایی از آنان که میتوانند کاری انجام دهند، بر نمیآید.
حرکت برای صلح جهانی و مبارزات دموکراتیک دیگر از جمله حقوق زنان و حرکتهای اجتماعی، بخشی از وظایف حیاتی دموکراتیک چپ است. اما به هر حال، حیاتیتر از اینها مبارزه با ساختار فقر آفرین است. با تمام اینها، ما معتقدیم که هرگز نباید پا از مبارزه برای آزادی مطبوعات یا آزادیهای مسجل دیگر در لیبرالیسم هم عقب بکشیم. ضمن اینکه در مقابل این حجم از تهاجم جویی و تسلط خواهی آمریکا هم نباید گوشه نشین شویم. ما معتقدیم که باید با محوریت حذف این همه تضادهای طبقاتی و اجتماعی که مردم و جوانان را در آتش خود میسوزاند، به هر روش ممکن مقابل حمله به کشور نیز ایستاد.
|