پاسخی به «فداییان جهل»
کاشکی سردبیر بیشتر مطالعه کرده بود


فریبا امینی


• مقاله «فداییان جهل» مطلبی است سطحی بدون هیچ منبع موثق و یک سویه که عزمش فقط و فقط در کوبیدن یک جریان سیاسی و افراد و سازمانی است که دربزنگاهی از تاریخ معاصر ایران توانستند به نحوی صدای اعتراض مردم به خصوص ستم دیده گان را به گوش جهانیان برسانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۷ دی ۱٣۹۲ -  ۲٨ دسامبر ۲۰۱٣


اخیر در نشریه ای در ایران که مقاله های تحقیقی و ترجمه های فراوان از متون مختلف در آن به چشم می خورد، به مطلبی برخوردم که سردبیر این مجله به خود «زحمت» داده و نوشته است. دیدن مطلبی از خودم که ترجمه ی مصاحبه ای بود با استیون کینزر در مورد کتاب جدیدش بنام برادران (دالاس) در کنار فحش نامه ایی مغشوش به امیرپرویز پویان موجب تعجب و دلشکستگی من شد. جستجو کرده فهمیدم نویسنده ی این مقاله، سردبیر نشریه ایی است که نامش دو واژه ی «اندیشه» و «پویا» است.

مقاله «فداییان جهل» مطلبی است سطحی بدون هیچ منبع موثق و یک سویه که عزمش فقط و فقط در کوبیدن یک جریان سیاسی و افراد و سازمانی است که دربزنگاهی از تاریخ معاصر ایران توانستند به نحوی صدای اعتراض مردم به خصوص ستم دیده گان را به گوش جهانیان برسانند. اگر بعد از ۴ دهه ما به عملکرد این سازمان و یا هر سازمان دیگری نگاه انتقادی می کنیم از نظر تاریخی و اجتماعی کار درستی کرده ایم ولی اگر با درج تحریف و غرض ورزی مطلبی را درج می کنیم که بر تمام واقعیات تاریخی منطبق نیست، آن زمان واژه ی «پویا» به عنوان نام نشریه، معنایی ضد خود پیدا می کند.

در مقاله«فداییان جهل» آمده است که سیاهکل یک واقعه کمدی بود که تراژیک شد. البته در این زمان گفتن این مطلب خیلی ساده است ولی این که یکی از تاریخی ترین وقایع تاریخ معاصر آن سرزمین، کمدی خوانده شود، زمانی که تمام افراد و یا انقلابیون آن واقعه اعدام دستگیر و زیر شکنجه های قرون وسطایی از بین رفتند در نوع خود پدیده ایی است. نویسنده در تمام مطلبش یک مهم را نادیده می گیرد و این که در آن دوران عملیات چریکی و مسلحانه در بسیاری از کشورها در مقابل خشونت امپریالیزم انجام می گرفت.

در آن دوران بسیاری از جوانان از جمله انقلابیون ایرانی تحت تاثیر مبارزات ویتنام، افریقا، فلسطین و کوبا بودند. اگرچه این نوع مبارزه در ایران غلط و یا درست می تواند ارزیابی شود اما باید به خاطر داشت که این وقایع در دورانی روی داد که زیر خفقان دوران محمدرضا شاهی حتی داشتن کتاب «خرمگس» اتل لیلیان ووینیچ و «مادر» ماکسیم گورکی که یک داستان بودند جرم بود.
عده ای جوان، عمدتا از خانواده های متوسط و حتی متوسط به بالا (بسیاری از انان از خانواده های ملی و یا ملی -مذهبی) بر آن شدند که اسلحه بدست بگیرند و با دیکتاتوری محمدرضا شاه و ساواک و مستشاران امریکایی به جنگ رویارو بروند.

در این مطلب گویا سخن تیز نویسنده، مخاطب امیرپرویز پویان است .پویان یکی از تئوریسین های سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود که جان خود را در یک درگیری مسلحانه از دست داد. مابقی نیز در زیر شکنجه های وحشتناک ساواک و کمیته مشترک ضدخرابکاری یا به قتل رسیدند و یا اعدام شدند و یا در تپه های اوین (گروه جزنی) از پشت تیر خورده و جان سپردند. ولی ایده انان ایده های سوسیالیستی و حق خواهانه بود اگر حتی روششان شاید نادرست. برخلاف گفته نویسنده که در هر خط مقاله اش این مبارزین را مسخره می کند بیشتر رهبران و اعضا سازمان چریکهای فدایی خلق از جمله پویان - احمد زاده ها جزنی و دیگران از تحصیلات بالا برخوردار بودند. یا در دانشکده فنی اریامهر بودند و یا در دانشگاه تهران و تبریز. امیر پرویز پویان در سال ۴۴ در مشهد فارغ التحصیل شد و پاییز همان سال وارد دانشکده ادبیات رشته علوم اجتماعی دانشگاه تهران شد. مانند بسیاری از هم دانشگاهیان خود در سنین جوانی شور انقلابی داشت و در صدد بود کاری بکند تاثیرگذار. با نوشتن کتاب «مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» این کار را شروع کرد. خواستار تغییر در جامعه ای شد که رژیم آن با کودتای امریکایی -انگلیسی به سر کار امده بود و هر نوع آزادی سیاسی را از بین برده بود. مستشاران امریکایی و اخرین سلاح های امریکایی پشتیبانش بودند.

نویسنده این مقاله یا نمی داند یا به اندازه کافی مطالعه نکرده و حتی به جنبش های آزادی خواهانه آن دوران که علیه دیکتاتوری های بومی که بسیاری از آنان از حمایت نظامی و مالی امریکا برخوردار بودند نیز می تازد.

بدون در نظر گرفتن اینکه کوبا در زمانی انقلاب کرد که دیکتاتور آن باتیستا این کشور را به یک جزیره برای عیاشی مافیا و گانگسترهای امریکایی تبدیل کرده بود. او ادعا می کند که چه گوارا به خاطر بیماری آسم که به ان مبتلا بوده غیور بوده است! البته این تئوری جدید پزشکی معلوم نیست از کجا امده است. چه گوارا پس از ترک وطنش آرژآنتین با یکی از دوستانش تصمیم می گیرد که امریکای لاتین را با پای پیاده و یا با دوچرخه طی کند. او که اخیرا پزشک شده بود با چشم خود فقر را در سراسر امریکای لاتین مشاهده می کند و می بیند که منابع این کشورها چطور توسط کمپانی های امریکایی مانند یونایتد فروت کمپانی به غارت می رود و مردم بومی هیچ سودی از منابع خود نمی برند. می بیند که دیکتاتورهای وابسته به امریکا فاسد و سرسپردگی خود را به بهترین وجه نشان می دهند. در این جاست که تصمیم می گیرد این وضع را تغییر دهد و در مکزیک با فیدل کاسترو که اتفاقا از خانواده ای مرفه و زمین دار کوبایی امده بود اشنا می شود. مابقی تاریخی است که بسیاری از ما با آن اشنا هستیم. یکی از بهترین و پرمنبع ترین کتب در مورد انقلاب کوبا و چه گوارا را نویسنده و روزنامه نگار امریکایی جان لی اندرسون نوشته که در نتیجه ۱۰ سال کار تحقیقی اوست. پس از انقلاب، چه گوارا، رییس بانک ملی کوبا می شود و با یک سری رفرم ها باعث تغییرات اساسی در این جزیره کوچک که تا به امروز تحت محاصره اقتصادی از طرف امریکاست می گردد.
مایکل رتنر و مایکل استیونس در کتاب خود «چه کسی چه گوارا را کشت؟» با ارائه ی اسناد متعدد تایید می کنند که دستور کشتن چه گورا از کاخ سفید و سازمان سیا آمد. آنها ۶۰۰ بار سعی کرده بودند که فیدل کاسترو را نیز ترور کنند.   

چه گوارا به طور فجیعی در سال ۱۹۶۷ توسط هونتای کلمبیا و کوبایی فرستاده از طرف سازمان سیا کشته شد. حتی انگشتان او را نیز بریده بودند. سه سال بعد حکومت آلنده را که منتخب مردم بود با یک کودتای نظامی سرنگون کردند و ژنرال رنه اشنایدر را که حاضر به همکاری نبود ربوده و به قتل رساندند.

به قول رهبر فقید افریقای جنوبی کوبا تنها کشوری بود که با فرستادن سرباز به انگولا و نامبیبا باعث شد که جنبش ازادی خواهانه مردم این دو کشور که تحت اشغال سربازان اپارتاید افریقای جنوبی بودند رها شوند. در سفری به کوبا، نلسون ماندلا در یک مصاحبه مطبوعاتی می گوید: «برای من افتخار بزرگی است که در این جا باشم. در زمانی که نزدیک به سی سال در پشت درهای زندان بودم یکی از تنها کشورهایی که حامی مبارزه ما بود کشور کوبا تحت رهبری فیدل کاسترو بود. مبارزه ما تحت تاثیر انقلاب کوبا بوده است و کشور کوبا مانند یک ابر قدرت با وجود کوچک بودنش نشان داد که می تواند تاثیرگذار باشد. ما مدیون کمکهای بی دریغ کوبا در انگولا هستیم. انها یعنی کوبایی ها از قاره ای دیگر به کمک ما امدند.» پس از مرگ ماندلا مطالب زیادی در این مورد به چاپ رسید که یکی از آنها مصاحبه ی سایت «دموکراسی امروز» با «پیرو گلیسز» استاد برجسته سیاست های خارجی دولت امریکا در دانشگاه جانز هاپکینز و نویسنده کتاب «دیدگاه های اینده» است. او می گوید: «کوبا تنها کشوری بود که با فرستادن بیش از ۳۶۰۰۰ سرباز به کمک کشور انگولا در سالهای ۱۹۷۵ و ۱۹۸۸ امد. ارتش اپارتاید با حمایت و تشویق امریکا به این کشور حمله کرده بود و اگر کوبایی ها نرفته بودند انها شکست می خوردند. این باعث شد که تاثیر روانی مهمی در ذهن افریقای جنوبی ایجاد کند که ارتش سفید پوست قابل شکست است.»

سازمان چریک های فدایی خلق ایران با نفراتی اندک کار خود را آغاز کرد و در عرض مدت کوتاهی طرفداران زیادی پیدا کرد. عزم آنان در نابودی پایه های رژیمی بود که مخالف آزادی بود. ولی در مقابل عده ای کوچک رژیم شاه چنان دستپاچه شده بود که تمام نیروهای انتظامی خود را بسیج کرده و به کوهها و روستاهای شمال فرستاد. ان ها نیز خواسته بودند از طریق محاصره شهرها از طریق دهات همان کاری را بکنند که کوبا کرده بود غافل از این که قدرت نظامی شاه صد برابر بیشتر از باتیستا بود و ایران کشور دیگری بود چندین برابر بزرگ تر از کوبا. ایا انها اشتباه کردند؟ شاید، ولی مسخره کردن و بی اهمیت جلوه دادن پاکباخته ترین مبارزان ایران که به فجیعترین وضعی کشته شدند کاری است که فقط از دشمنان بر می آید. ناگفته نماند که بسیاری از روشنفکران شاعران و نویسندگان بنام ایران طرفدار این سازمان بودند و از آن حمایت می کردند اگرحتی با تاکتیک های ان لزوما موافق نبودند. سخن تیز نویسنده به امیر پرویز پویان نه فقط در مسخره کردن اوست بلکه انتقاد به این که چرا پویان به علی شریعتی (رهبر معنوی انقلاب به قول نویسنده!) و جلال ال احمد توهین کرده است. (در نامه ای که نویسنده آن را به ما عرضه نمی کند فقط ادعا می کند که چنین نامه ای موجود است). شریعتی و آل احمد افکار مغشوشی به جامعه ی ایران عرضه کردند و از جمله پیرامون «غربزدگی». همه ی فلسفه ی غرب را از موضعی غالبا ارتجاعی و سنتی زیر سوال می برند در حالی که بسیاری از ایده های روشنفکری و ازادی خواهی از همین غرب می آید. در واقع از نظر اجتماعی هردوی اینها فرهنگ عقب افتاده را به ارمغان اوردند. مقاله پویان اتفاقا این مطلب را کاملا بازگویی می کند.   

به قول فرج سرکوهی «نوشته های امیرپرویز پویان از جزوه "رد تئوری بقا" تا مقاله او در نقد آل احمد و مقالات فرهنگی، نظری و ادبی، که با نام مستعار نوشت، با زبانی زنده، لحنی جدلی، دینامیسمی درونی، طرح پرسش، پرهیز از نقل و تاکید بر عقل نقاد و گاه با طنزی فاخر مشخص می شوند.»   

در کتاب بسیار جامع خود به نام «ریشه های اجتماعی انقلاب ایران» استاد دانشگاه میشیگان میثاق پارسا می نویسد: «پویان بر این عقیده بود که به دلیل نبود یک رابطه بین روشنفکر و مردم باید پلی ساخت که از ان طریق بر روی توده مردم تاثیر گذاشت. نبود دموکراسی، وجود ترور و خفقان شدید باعث شده که هیچ نوع رابطه ای با مردم نتوان برقرار کرد و بدین دلیل می بایست از طرقی رفتار کرد که این تصور نابود شود که کاری نمی توان کرد.» میثاق پارسا ادامه می دهد: «پس ازرفتن عده ای از چریک ها به جنگل های گیلان در سیاهکل، شاه برادرش را فرستاد .در یک بسیج فوق العاده به مدت چند رور تمام استان را محاصره کرده و بالاخره با مهمات زیاد و سربازان بی شمار ۱۰ نفر را دستگیر کرده و به جوخه اعدام فرستاد. علی اکبر صفایی فراهانی که رهبر گروه بود تحت شکنجه های فراوان کشته شد . برخورد رژیم با سیاهکل بی سابقه بود. پس از واقعه سیاهکل رژیم ۵۱ نفر را که با این سازمان ارتباط داشتند دستگیر کرده و در تمام دانشگاهها قوای نظامی پیاده کرد و بعد دو نفر روشنفکر- خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان را که ارتباطی با این واقعه نداشته دستگیر کرده و پس از یک دادگاه علنی با اتهام ربودن خانواده سلطنتی ان ها را اعدام کردند.
بهروز دهقانی، شاهرخ هدایتی و غفور حسن پورنیز زیر شکنجه کشته شدند. کمیسیون بین المللی قضات واقع در ژنو اعلام کرد که نقض حقوق بشر و شکنجه به حد بی حسابی رخ داده است.»

یک بار دیگر، این مقاله بسیار مغرضانه است. بدون محتوا و بدون درج اسناد تاریخی. حمید اشرف و رفقایش در سیاهکل «گانگستر» خوانده می شوند. کاسترو با روسپی ها سروکار داشته است. به ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی که پرچم دار مبارزه با نازیسم و فاشیسم بود تاخته می شود. والبته در برابر این ها، علی شریعتی می شود رهبر معنوی آن انقلاب، البته «انقلاب اسلامی!» به درستی. در این مقاله از طاهر احمدزاده نقل قول می شود بدون این که گفته شود، وی دو فرزند خویش مسعود و مجید را در دوران شاه پس از اینکه بدنشان آش و لاش شده بود از دست داد و سپس مجتبی را در دوران انقلاب و دخترش مستوره نیز مورد شکنجه و آزار قرار می گیرد. نویسنده همه اینها را نادیده می گیرد و نقل قول می کند از یک پدر رنج دیده.

به قول دکتر تورج اتابکی «جنبش چپ مسلحانه اما در سپهر اخلاقی به طرح فرهنگی برخاست که منبع امید بود و پویایی.»
و مهدی سامع در سایت بی بی سی می نویسد:
آیا جنبش فدایی از سیاهکل در ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ تا ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ در یک ارزیابی کلی علیرغم هر نقطه قوت و ضعف نقشی پیشرو و مترقی در جنبش آزادیخواهانه مردم ایران داشته و یا نقشی بازدارنده و ارتجاعی؟ من از جمله کسانی هستم که این جریان را در آن دوران مترقی و پیشرو به معنی دقیق کلمه ارزیابی می کنم.»

سازمان چریکهای فدایی خلق ایران سازمانی بود که آرمان داشت بخاطر ان جنگید و شهید داد.
نقش سردبیر یک مجله پویا نشان دادن واقعیات است نه جعل تاریخ و نه توهین.

در آخر جناب سردبیر که می گویید فداییان که همان اوایل انقلاب تمام شدند اگر مانده بودند جزو ازادیخواهان نمی شدند. این قضاوت و پیش گویی شما ناعادلانه است. برای محض اطلاع خانم دیلما روسف رییس جمهور کنونی برزیل سابقه فرماندهی گروه های چریکی را در کارنامه خود دارد. و با این که با قسمت اول حرفتان موافقم سوال پیش می اید که چه کسانی انها را برای بار دوم از بین بردند؟ در کدام زندانها؟ و در کدام تاریخ؟