از : البرز
عنوان : چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
آقای محمد سلیمانی عزیز، سالهاست صبح دولتِ امثال من دمیده، چرا که زیبایی های زندگی را، با در کنار مردم قرار گرفتن، در اشکها، حسرتها، شادیها و غمهایشان لمس و درک کرده ام.
دوست عزیز، از خودت زیاد ناامید نباش، علیرغم دشواری تغییر و نیز نوع درک شما از فرهنگ ایرانی، شما هم به مانندِ هر انسانی قابلیتهای لازم برای تغییر را داری، چرا، چون با اینکه از اسب افتاده ای، هنوز هم اصل خود «...ما ایرانیان...» را فراموش نکرده ای.
فرهنگ ایرانی علاوه بر داستان طولانی و بلندِ شاهانش، گرویدن به اسلامش، به مانند تمامی فرهنگهای ملل مختلفِ کره خاک، غنا و ارزشهای خاص خودش را نیز داراست، شاید بتوان داستانِ منظوم [موسی و شبان] اثر جاودانه مولوی را، در زمره یکی از باارزشترین آنها دانست.
اگر هنوز هم، خودت را کمی ایرانی احساس میکنی. به جای سرکوفت زدن، نق زدن بر سر جنبش فدایی، که خود، در زمره سرآمدانِ نقدِ از خود بشمار میآید، اول از هر چیز یقه خودت را بچسب، چرا که، پیرو اندیشه ای شده ای، که شهامتِ حرف و سخن در باره اش را، از شما سلب کرده.
بگذار در باره اصرارم، به کشفِ زاویه نگاه و اندیشه شما، حافظ شیرازی بین من و شما قضاوت کند:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند، چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس، توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
۵۹۷۲۰ - تاریخ انتشار : ۱٨ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : آقای البرز باش تا صبح دولت ات بدمد !
من بارها به قول شما مانند یک صفحه سوزن خورده خود را تکرار کردم و گفتم که در سن و سال شما و بنده ، امر تغییر بسیار دشوار و با توجه به غامض فرهنگی ما ایرانیان (بطور کلی) و حضور نمونه کاملا قابل لمسی چون شما (بطور اخص)، امر دشوار تغییر به غیر ممکن تبدیل شده است. من از گفتگو با شما آموختم که هر آنچه را که در مورد قشر و دسته جات فدایی تصور میکردم امری حقیقی ومتناسب با هستی واقعی آنها بوده است و نیز آموختم که چون برخی کسان، شکستن بندها و رهایی از گتوهای بسته فکر ، به نابسامانی و انزوا میکشاندشان برغم آنکه حقیقت چیست و جانب کیست ترجیحا در یک حصار بسته اما "امن" به دفاع از آنچه شرف خود میپندارند مینشینند . به همین دلیل در همین جا از ادامه بحثی که شما مشتاق آن نیستی پرهیز میکنم و برای شما و یارانتان آرزوی فرصت و امکانی برای تحول !
۵۹۷۱٣ - تاریخ انتشار : ۱٨ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : چه زشتی و قباحتی در خاستگاه اندیشه شما نهفته
آقای محمد سلیمانی عزیز، وقتی نوشته های اخیر شما را مرور میکنم، نمی دانم چرا، بیاد گرامافونی می افتم، که سوزنش گیر کرده است.
دوست عزیز، باور بفرمایید، اشتباه به عرضتان رسانده اند، روشن اندیشان ایرانی، رنگهای سبز و بنفش را انتخاب نکردند، بل، رنگهای سبز و بنفش بودند، که برای تجدید حیات، دستیابی به اعتماد مردمی، یافتن عزت، برای نزدیک شدن به مردم و در کنار مردم بودن، به یادِ روشن اندیشان کشور افتادند.
وقتی مردم، با وجود آشناییشان با ترانه ها و نوحه های مذهبی، هنگام به جشن نشستن، شادی با هم بودنشان، به یاد ترانه ای از جنبش فدایی می افتند، این خود دلیلی است آشکار بر پیوند جاودانه جنبش فدایی با روشن اندیشان کشور
چه شما بخواهی یا نخواهی، جنبش فدایی، جایگاه شایسته خود را در اذهان و قلوب مردم ایران یافته است. واقعیات تاریخ جنبش فدایی نشان میدهد، آنانی که زبان و قلمی لیچارگو بر علیه این جنبش داشته و دارند، ره به جایی نبرده اند، چرا که جنبش فدایی همواره آشکارا به نقد خطاها و ضعفهایش مشغول است.
آقای محمد سلیمانی عزیز، چه زشتی و قباحتی در خاستگاه اندیشه شما نهفته است، که شما را چنین خجالت زده کرده، که شما شرم داری، آشکارا نامش را بر زبان آوری
۵۹۷۰۲ - تاریخ انتشار : ۱٨ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : بقای چپ در مقابله با حقیقت است !
آقای البرز ، فرموده بودید که جنبش فدایی ( یعنی همه ی بخش های آن) غالبا ( نامفهوم) سرآمد سایر جریانات سیاسی کشور در نقد از خود است. میخواستم از شما خواهش کنم به نکات آمده توجه مبذول دارید. ۱- محبت کرده آن غالب اوقات مطروحه و اسناد آنرا برای مطالعه و آگاهی در اختیار ما قرار دهید تا ما بدانیم که جنبش فدایی در چه تاریخی ، در کجا و در چه زمینه هایی به نقد خود نشسته اند ؟ ۲- اگر نیرویی توهم مقدس بودن در سر ندارد پس به چه سبب دهها شاخه منشعب از آن همه خود را فدایی مینامند ؟ چه قداستی در نام فدایی نهفته است که تجربه نشان داده است جمله یاران حاضر به گذشت در هر زمینه ای هستند مگر گذشت از این نام مقدس ؟ آن نقد از خود که شما فرمودید جنبش فدایی (غالبا) سرآمد دیگر جریانات سیاسی است باید طبق قاعده و منطق نقد اجتماعی، ماهیت آن دسته جات و گروهها را به چیزی متفاوت از آنچه قبلا بوده اند ( فدایی) تبدیل کرده باشد چون اگر قرار باشد همانی باشند که قبلا بوده اند پس این چگونه نقدی است ؟ ۳- تا زمانی که شما آن نقد و زمینه های آنرا در اختیار عموم قرار ندهید کسی نمیتواند بین "نقد" شما و آنچه آقای رضا پهلوی و دیگران نسبت به خود انجام داده اند مقایسه ای صورت دهد. ۴- شما بر مبنای کدام علم و آگاهی توانایی ذات خوانی کسب کرده اید که با این صراحت و قاطعیت عنوان میکنی که اگر مردم و یا آن گروه که بخش روشن اندیش جامعه می نامی (که مفهمومی ناروشن است ) سرود "سر اومد زمستان" را خواندند به این فهم دست یافته اند که جنبش فدایی دوستش دارد و در کنارش هست ؟!! در کدام کنار هست ؟ منظور از کنارش هست چیست ؟ شما که بهتر از هر کس دیگر باید بدانی چیزی مگر تعدادی دسته جات پراکنده از جریان فدایی باقی نمانده است و هر دو نفر گرده هم آمده یک تشکیلات به نام فدایی ایجاد کرده اند . آیا واقعا شما این حرفها را باجدیت بر زبان میاوری ؟ یعنی اگر همان مردم سرود های مذهبی میخواندند به تفسیر شما آنها مذهب را در کنار خود میدانستند و دوست داشتند ؟ آیا سرودن هر آوایی میتواند چنین پیامهایی را منتقل کند ؟ همان روشن اندیشان از رنگ سبز اسلامی بهره برده بودند اما آیا میتوان گفت که آنها میخواستند هویت اسلامی خود را فریاد زنند در دوران اخیر هم رنگ بنفش را اختیار کردند. بنفش نشانه کدام دریافت آنها بود ؟ از اینکه متن پیشین من از نظر خوانایی مورد قبول جنابعالی قرار گرفت موجب مسرت ما است. امیدوارم این متن نیز مطابق میل جنابعالی باشد مصرانه تقاضا میکنم لطف کرده پاسخ سوالات را مرقوم فرمایید !
۵۹۶۹٣ - تاریخ انتشار : ۱٨ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : (جنبش فدایی) غالباً سرآمد سایر جریانات سیاسی کشور، در نقد از خود
آقای محمد سلیمانی، اگر صداقتی را که در اولین یادداشت کوتاهت بروز دادی، بکار بگیری، و نظر مرا تحت عنوان «همواره ناقد خود بوده است» را بدون غیظ و غضب مطالعه کنی، در خواهی یافت، که آنجا و نیز طی یادداشتهای بعدیم، ضمن مرور سیر تحولات جنبش فدایی و گاها کل جامعه ایرانی، در حدِ وُسعم در تلاش بوده ام که، پاسخهایی منطقی و با رعایت اخلاق انسانی، برای پرسشها و ایرادات شما یافته، و نشان دهم، ایشان(جنبش فدایی) هرگز ادعای قدیسی نداشته، و در نقد از خود، غالباً سرآمد سایر جریانات سیاسی کشور بوده اند.
همچنان که، مرغ همیشه دو پا داشته، و با کمک این پاها قادر به راه رفتن روی زمین بوده است،در یک بحث سیاسی نیز، جایگاه یا زاویه دیدِ شرکت کنندگان در بحث، همواره اهمیت همان دو پای مرغ را داشته است، چه در غیر این صورت بحث موجود نخواهد توانست روی زمین حرکت کرده، و نقشی در تنویر افکار زمینی بازی کند.
آیا شما نمیتوانی بپذیری، وقتی جنبش فدایی به نقد خود مینشیند، تفاوتی است اساسی بین این نقد، و آن نقدی که شاهزاده و یا حاج سید علی و یا آقای یزدی، و یا آقای بنی صدر و یا مجاهدین خلق، از این جنبش دارند.
پس چرا برای طفره رفتن از بیان زاویه دید خود، مرقوم میکنی، «...هویت گوینده و ناقد در جنس آن حقیقت (نقد) و فهم نمیتواند دخیل باشد...»
سیاستهای مختلف، مانند هر کالای دیگر، هر روز از جانب خریداران موردِ نقد قرار می گیرند. و همواره علاوه بر توجه به کیفیتِ وجودی هر کالایی، کالاها در مقیاس، مقایسه هم بفروش می رسند.
به عنوان مثال، وقتی مردمان عادی کوچه و بازار از نوع من، تمایلی به جنبش فدایی در قیاس با حاج سید علی نشان داده (و مثلاً از سرود سراومد زمستانِ این جنبش در شادیهای تظاهرات مسالمت آمیزشان استفاده کردند)، نه از آن جهت بود، که همگی مارکسیست و کمونیست شده و یا خواستار سوسیال دموکراسی بودند، بل به این خاطر بود، که بخش روشن اندیش جامعه ایرانی، دریافته است، که جنبش فدایی دوستش دارد و در کنارش است.
ممنون از اینکه، حداقل به توصیه دوستانه من توجه، و متن ارسالی اخیرت را قبل از ارسال مطالعه کرده ای، چه مطالعه آن راحتتر از متنهای قبلیت بود.
۵۹۶۵٨ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : این طرز فکر از جانب یکی از شهروندان ایرانی مورد سوال قرار میگیرد !
اقای البرز عزیز ، من سخن خود در باره مقاله خانم امینی اینگونه آغاز کردم که : " همانقدر تمسخر سازمان چریکی و افراد آن غیر منطقی است که دفاع نویسنده این مطلب از حقانیت آنها، جنایت و دیکتاتوری شاه را توجیهی برای تن زدن از کاربرد فکر و خرد گزیدن به طور منطقی توجیه گر دزدیده شدن انقلاب نیز شده است." در کجای این مطلب من با پتکی سنگین شروع به حمله به سازمان سچخفا کرده ام ؟ دست بر قضا شما در پاسخ آوردی که : " آقای محمد سلیمانی عزیز، من به شهامت اندیشه شما ارج میگذارم." متاسفانه عمر این ارج گذاری دوامی نداشت چرا که من سوالات متعدد دیگری مقابل روی شما قرار دادم که بیرون از ظرفیت و میزان تحمل شما بود. به نظر میاید به نقد عادت ندارید و تا به امروز کسی چنین از نزدیک شما و باورهای شما را به نقد نکشیده باشد. در نبود تجربه نقد، تحمل و فهم نقد نیز در سطحی نازل خواهد بود به همین دلیل در اوج اضطراب و نگرانی و سردرگمی در عدم شناخت بحث و حوزه نقد به هر ریسمان چنگ میزنی که هویت ناقد را کشف و حمله خود از آن زاویه آغاز کنی دقیقا همان سیستم چپ سنتی که به محتوا و مفاهیم بی تفاوت است و همواره کوشای اثبات خویش است بدون توجه به درست یا نادرست بودن باور خود ! چنین فردی به این نکته حیاتی توجه نمیکند که اگر اساس گفت و گو ، ایجاد فهم دریافت حقیقت از منظری دیگر است لذا هویت گوینده و ناقد در جنس آن حقیقت و فهم نمیتواند دخیل باشد و هویت افراد در صحت یک گزاره تاثیری نخواهد داشت. بی شک آنچه در چنین گفتگوهایی از کمترین اهمیت برخوردار است هویت کسانی چون اقای "البرز" و یا "محمد" است؟ اینجا استدلال و منطق یک روایت تعیین کننده جنس آن تواند بود نه اینکه از زبان چه کسی بیرون میاید . من گذشته خود و مجموعه چپ را مورد سوال قرار میدهم و واهمه ای از نقد خود ندارم آنچه من امروز درست میدانم فردا میتوانداشتباه باشد. آنکه را من امروز دوست میشمارم فردا میتواند دشمن باشد. من سوالاتی چند مقابل روی شما و همفکران شما قرار دادم که در اینجا هویت آنکه با شما آن سوال در میان میگذارد از کمترین اهمیت برخوردار است بلکه مسال حیاتی این است که آیا شما به اتفاق دوستانیان که شاهد این گفتگو ها هستند بعد از گذشت بیش از ۳۰ سال از شکست تاریخی چپ، با اندکی تامل به گذشته خواهید اندیشید یا آنکه با خود خواهی گفت انشاالله گربه است و روز خود را با شک و تردید نسبت به باورهایی که عمری است بخشی از وجود شما گشته است خراب نخواهی کرد و مثل هر روز از همان کوچه ای گذر خواهی کرد که چشم بسته آنرا برای چند دهه است که می پیمایی و چشمان باز را نیازت نیست ! البته تغییر بسیار سخت است چیزی مانند درد زایمان، یا حتی دردناکتر از آن ، چرا که باید به نقد خود نشینی و تمام چارچوبهای که ترا در تمام این چند دهه عمر سرپا نگهداشته بوده اند در هم ریخته چارچوبهای نو و بروز برپا داری و به همین دلیل از درد زایمان هم شکنجه آور تر میشود خاصه در شرایط سنی من و شما . سزارین اما داستان و حدیثی دیگر دارد که زایش ایده چریک از دل شکست نهضت ملی سالهای ۲۰-۳۲ از آن جنس بود . به هر روی هر مخالفتی را نباید مانند رژیم شاه به شوروی و چین و کشورهای کمونیستی و یا مانند جمهوری اسلامی به امریکا و اسراییل نسبت داد . باید دید آن حرف ،سخن و نقد چه را نشانه رفته است و موضوع نقد چیست مثلا برای شما چه فرقی میکند که چه کسی شما را نقد کند و به قول خودتان : " سر سفره شاهزاده نشسته باشد، یا آرزوی سفره حاج سید علی به دل داشته باشد". !!! مثلا اگر سر سفره شاهزاده نشسته باشد از بدیهای شاهزاده خواهی گفت و به یکباره فراموش میکنی که در چند یادداشت قبلی گفته بودی که : " ، آقازاده آریامهر پهلوی، هم یک ایرانی است، که میتواند هم مدافع روش حکومت استبدادی پدر تاجدار مرحومش باشد، و یا اینکه از روشهای استبدادی ایشان فاصله گرفته و با استناد به قوانین مشروطه مصوبه اولین مجالس شورای ملی ایران، خواهان اعاده حیثت از خود، و محاکمه روشهای استبدادی پدربزرگ و پدر خود، در پیشگاه ملت بزرگ ایران گردد." یا مثلا اگر سر سفره حاج سید علی نشسته باشد اشکالش چیست ؟ مگر تا قبل از حمله وحشیانه رژیم به سازمان شما و حزب توده در سال ۶۷، شعار شما و حزب توده این نبود که خون رفقای چریک، حزب توده و برادران پاسدار در آمل در ستیز با ضد انقلاب ( سربداران) در هم می آمیزد ؟ توجه میفرمایی جناب البرز گرامی براحتی میتوان نکاتی را بر قلم جاری ساخت که برغم آنکه واقعیتی تلخ و تاریخی است اما تکرار آن ناخوشایند و آزار دهنده بوده به روند گفتگو و نزدیکیها یاری نمیرساند و برعکس دامنه فاصله ها را فزونی می بخشد. به همین دلیل از شما تقاضا کردم از کاربرد زبان توهین و اینگونه سخن گفتن بپرهیزی و به بحث و گفتگو روی آوری اما شما متاسفانه این سخن من با پند، اندرز و نصیحت اشتباه گرفته از من میخواهی ناصح الملک نباشم !!! شما چون با بحث که موضوعیت اش نقد نگاه سنتی است آشنایی لازم نداری گوینده را به همه جا متصل میکنی و در تاریکی به تصور اینکه بالاخره به هدف اصابت خواهد کرد آنقدر تیر میاندازی که محیط بحث دچار آلودگی خواهد شد . باور اینکه کسی میتواند دوست باشد و بدون رودربایستی به نقد شما نشیند بسیار دشوار است به همین دلیل سرگشته و حیران بدنبال هویت میگردی و ناخواسته ذهن آدمی را به برنامه تلویزیونی "هویت" جمهوری اسلامی سوق میدهی . دوست عزیز همچنان تکرار میکنم به موضوعات مورد نقد توجه داشته باش و از حاشیه سازی و پردازی بپرهیز ! دوست عزیز ، در یک جامعه مدنی حق مسلم هر شهروند و مسولیت مدنی او است که سازمانها و نهادهایی که در اذهان عمومی داعیه اصلاح و تحول دارند را مورد سوال قرار داده چیستی آنها بازجوید !
۵۹۶۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : این جنبش از ناحیه کدام بینش سیاسی مورد سئوال و نقد قرار میگیرد
آقای محمد سلیمانی عزیز، وقت آن رسیده که، دقیقه ای از منبر وعظ و نصیحت پایین آمده، و نوشته مرا با تأمل مورد مطالعه قرار دهی، اگر چنین کرده بودی، در می یافتی، که در ابتدای مطلب از شما خواسته ام، از هویت سیاسی خود بنویسی، این پرسش را به دفعات، طی نظرات قبلی نیز مطرح کرده ام، اما شما هر بار، به بهانه ای از پاسخ طفره رفته، و به طرح مجدد سئوالاتی پرداخته ای، که جوابشان را در دفعات قبلتر، نوشته بودم. من از نوشتن و پاسخگویی خسته نمیشوم، اما علاقه ای هم، به دوباره نویسی آنچه قبلا نوشته ام، ندارم.
اینجا بحث بر سر جنبش فدایی است، اما باید مشخص شود، این جنبش از ناحیه کدام بینش سیاسی مورد سئوال و نقد قرار میگیرد.
از همان ابتدا، من(البرز) مشخص کردم که، علاقه مند به جنبش فدایی بوده، هستم و به احتمال بسیار قوی، در آینده نیز طرفدار این جنبش خواهم ماند.
شما(محمد سلیمانی) از همان ابتدای بحث، با پتکی سنگین و بدون هویت، شروع به حمله، به جنبش فدایی کردی. و همچنان خواهان ادامه حملات بدون هویت خود به این جنبش هستی.
همانگونه که قبلاً نیز مطرح کردم، از زاویه دید من، هر انسانی، حق انسانیش ایجاب میکند، که بنیادگر نظر و یا پیرو نظری باشد، بنابراین خجالت را کنار گذاشته، بنویس، چه هستی
یک توصیه دوستانه، برای آنکه مخاطب یا مخاطبینت، شما را، آنگونه که منظور نظرت هست، درک کنند، لطفاً پس از نوشتن مطلب، بلافاصله به ارسال مطلب اقدام نکن، پس از گذشت ساعتی، مطلبت را بخوان، اگر خودت توانستی مطلبت را درک کنی، به ارسالش اقدام کن.
یک توصیه دوستانه دیگر، لطفاً نظر قبلی مرا، یکبار دیگر و با قدری حوصله بیشتر، مورد مطالعه قرار بده.
۵۹۶۴۶ - تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : آفتاب آمد دلیل آفتاب !
جناب البرز نازنین، ویژگی آخرین نوشته شما در تاکید پررنگی است که بر صدق و درستی کلام من با خود دارد. من در پاسخ قبلی خود بسیار محترمانه به سخن نشسته شما را از زیانهای برخورد شخصی در یک گفتگوی اجتماعی زنهار دوستانه دادم اما شما نه آنکه خود از سر تعمد اینگونه به پاسخ می نشینی بلکه آموزش سیاست در نظام خاص فکری که گفتگو را همزاد پلمیک تصور میکند بیشک راه بر نقد و گفتگو بسته متاسفانه ( اگر این مثال من را پلمیک یا توهین نپنداری) بر سر مسایل حیاتی به تعداد افراد ( اکثریت و افلیت) روی میاورد. نکته ای را که من در آخرین پاسخ شما متوجه شدم این هست که به نظر شما کمترین توجه به آنچه من در پاسخ به شما مینویسم مبذول داشته لذا نه به استناد به گفته من بلکه بر مبنای برداشت خود به پاسخ می نشینید. دوست عزیز برا ی دومین بار عرض میکنم که بنده در هیچ جای نوشته خود ادعا نکرده ام که سهمی ( قابل توجه یا غیر قابل توجه) در برپایی انقلاب داشته ام . بلکه از نقش مجموعه جریانات چپ سخن به میان آوردم . یا آنکه من میگویم : " جنبش سیاسی قبل از انقلاب ( جنبش در مجموعه خود نه تنها سچجفا) از منظری، سهمی ناچیز در تحمیل آسیب به انقلاب بر عهده داشتند و شما در پاسخ به من میگویید : " ، با قرار دادن خود در حاشیه جنبش فدایی(شاید از راه مطالعه گزارشات و دنبال کردن کنشهای آنان) با معضلات و گره گاههای فکری جنبش فدایی آشنایی داشته، و حال معتقدی این «...گره گاهها و معضلات در آفرینش انقلاب (رخداد بهمن ۵۷) سهمی ناچیز داشته....» " . من نمیدانم شما از کدام بخش نوشتار من این ادعا را که من خود را حاشیه ای از جنبش فدایی قلمداد کرده ام را آوردی ؟!!! من کجا گفته ام که آن گره گاهها و معضلات ویژه و مختص فدایی بوده است ؟ اگر چنین بود پس ذکر نام سازمان "پیکار" و نقش آن در پایان آخرین پاسخ من برای چیست ؟ من جنبش فدایی را متهم نمیکنم که کسب فهم را تنها معطوف به اراده میداند بلکه این تاریخ و هویت سازمان چریکهای فدایی خلق ایران است این سازمان بر پایه این استدلال بنیاد گذاشته شد. من در جایی مدعی نشدم که با اراده گرایی به بیداری خلقها می نشینم من در جایی مدعی نشدم که موتور کوچک ، موتور بزرگ را به حرکت در خواهد آورد دوست عزیز شما حتی شعارهای سازمانی خود را نیز از یاد برده ای و نقش اسلحه را که سر لوحه سازمانی شما بود! متاسفانه تاثیرات این نگاه چنان در وجود شما و عزیزانی چون شما ریشه دوانیده است که حتی از کار برد نام و نشانی واقعی خود تن میزنید و مدام در مخفی گاه بسر میبرید و با اسامی مستعار یا در بهترین حالت اسم کوچک به عنوان یک هویت در جامعه حضور پیدا میکنید. گفتار شما بدرستی اثبات مدعای من درباره نگاه و بینش چریکی است در آخرین پاسخ از شما پرسیدم که : " اگر کسی شما را مورد سوال قرار دهد که هنگامی که پروسه ایجاد فهم در این مملکت اتفاق نیافتاده است چگونه میتوان آزادی و عدالت اجتماعی را نهادینه کرد به ریسمان فداکاریها و خونهای ریخته ی مصلحان اجتماعی چنگ میزنید." و شما در پاسخ بعدی خود به اثبات این گفته من نشسته در دفاع از روابط احساسی فرمودید :
"و سرانجام، قتل زنده یاددان، مجید شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف و عبدالله پنجه شاهی را ربط میدهی به «...بدون اسلحه و مشی چریکی هم میتوان چریک اندیش بود...»، اگر واقعا، آنگونه که خود نوشته ای، خواهان رسیدن به فهم، براساس کسب تجربه و دانش اجتماعی، برای نهادینه کردن عدالت اجتماعی در ایران بوده، و نه، اهل گوشه و کنایه های صدمن یک غاز ، " بنده هم عرض کردم که مدام به ریسمان فداکاریها و خونهای ریختهی مصلحان اجتماعی چنگ میزنید البته اکنون میخواهم افزون بر آن این پرسش مقابل روی شما آورم که ازکجا به چنان صراحت باور دارید که آنها که در درگیری با رژیم شاه به قتل رسیدند بدنبال عدالت اجتماعی و یا آزادی بوده اند ؟ مگر ما ( مجموعه ی جنبش چپ و البته سچحفای شما) بازماندگان همگی آزادیخواه و عدالت خواه باقی ماندیم ؟ به همان دلایلی که همه ی ما نمیتوانیم چنین ادعایی داشته باشیم ( منظور بنده در عمل هست نه حرف ) بنابر این آنها هم میتوانستند با این توهم و یا با برداشتی کاملا اشتباه از آزادی و عدالت به ستیز با یک حکومت خودکامه و مستبد ارتجاعی نشسته باشند مگر کسانی مانند علمداری به انکار استقلال نرسیدند ؟ مگر کسانی مانند نقره کار انکار حضور امپریالیست نکردند ؟ مگر میرفطروس ها ، بقراطها زاده ی به پایان درد آور و انکار مناسبات بشر دوستانه نرسیدند ؟ دوست عزیز جنبش های اجتماعی از این روی که انسانهای رنگارنگ با گذشته و تجاربی رنگارنگ را به خدمت میگیرد غیر قابل ضمانت است. با عرض تاسف باید بگویم که در حقیقت ادبیات بکار برده شده از جانب شما نه تنها تاییدیه ای بر گفتار من هست بلکه به من و خواننده میاموزد که با گذشت بیش از ۳۰ سال از انقلاب ایران و افت و خیزها و شکستهای سنگینی که به جنبش چپ ( نه صرفا سچحفا) وارد آمد . کماکان شما از تغییر و تحول و تن میزنید و با اصرار و ابرام به اثبات روابطی نشسته اید که تاریخ آن سپری گشته و پاسخی نو می طلبد. ( شما را میتوان بخش صادق سچخفا دانست که به آرمانهای خود کماکان وفادار مانده ای اما از یاد برده ای که جنگ سالها است به پایان رسیده است ). دوست عزیز من اگر قرار باشد این گفتگو چنان برای شما آزار دهنده شود که کنترل خود از دست داده به برخورد شخصی روی آورید من بحث را خاتمه میدهم اما اختتام این بحث در این زمان و این سایت خبری به منزله پایان آن و توقف رشد و نمو آن در اذهان پرس و جو گری که میخواهد ریشه های خطا کاری ما ( نه تنها سچخفا) دریافته، گذشته را چراغ راه آینده خود کند نخواهد بود.
۵۹۶٣۶ - تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : جنبش فدایی، هرگز ادعای قدیس بودن نداشته
آقای محمد سلیمانی عزیز، اینکه من در یادداشت قبلیم مینویسم، [کتاب مورد اشاره شما از زنده یاد محمد مختاری را نخوانده ام، لذا با مثالهای گزینش شده شما، از متن یک کتابِ، ۶۰۰ صفحه ای، نمیتوانم بگویم ایشان طرفدار این یا آن مشی بوده است، درست به همان نسبت که، بعد از مطالعه چند یادداشت کوتاه از شما، نمیتوانم به یقین بگویم که شما سر سفره شاهزاده مینشینی، یا آرزوی سفره حاج سید علی به دل داری، اما آنچه یقین است، خشمی عظیم از جنبش فدایی و حزب توده در قلب و فکرت مأوا گزیده، خشم هم مانند نفرت، چشم منطق را کور، و آنچنان که خود نوشته ای، موجبات«تحجر فکر و ایستایی» را فراهم می آورد].
در واقع در تلاشم، بفهمم شما که، در برای چَپه کردن تغار ماستِ، جنبش فدایی عزمت را جزم کرده ای، خودت کدام خدای را، بنده ای، و اگر خودت خدا و خالق روش و منشی هستی، آن منش کدام است. بنابراین وصله «...غالبهای(قالبهای) سنتی ی ستیز شخصی...» شما، برچسبی ناچسب جلوه میکند
شما چنان واژه «اثبات خود» را به علامت سئوال چسبانده ای، که گویا دفاع از فکر خود، نوعی جرم و کنشی غیر انسانی است. هر انسانی، هر جنبشی، بنا به منطق خود، پیرو نظریه و روشی است، و دفاع از نظر و روش، حق طبیعی و انسانی هر کسی است.
خسرو گلسرخی از افکار خود در دادگاهی علنی دفاع کرد، و هنوز هم محبوب مردم است، انصار هیتلر در دادگاه علنی نورنبرگ محاکمه شدند، و هنوز هم مورد انزجار مردم هستند، حکومت ج.ا.ا بخاطر به راه انداختن کشتار سال ۶۷، قتلهای زنجیره ای و .... در اذهان روشن اندیشان ایرانی، روزانه هزاران بار محاکمه میشود، و چهره اش، بخاطر فجایع سی و اندی سال گذشته، زشت و غیر انسانی است.
شما به طور ضمنی مرقوم کرده ای، که سهم قابل توجهی در برپایی انقلاب(رخداد بهمن ۵۷) داشته ای، چه از این بهتر، اما مشکل اینجاست، که باز هم فراموشت شده، که بنویسی، چگونه.
در ادامه یاد آور میشوی که، با قرار دادن خود در حاشیه جنبش فدایی(شاید از راه مطالعه گزارشات و دنبال کردن کنشهای آنان) با معضلات و گره گاههای فکری جنبش فدایی آشنایی داشته، و حال معتقدی این «...گره گاهها و معضلات در آفرینش انقلاب (رخداد بهمن ۵۷) سهمی ناچیز داشته....» «...چرا؟ چون موضوع انقلاب، به عنوان یک ضرورت تاریخی، ریشه در قرنها افت وخیزهای اجتماعی فرهنگی دارد....»
و از دیدگاه شما، عدالت اجتماعی در ایران با «...چنگ زدن به ریسمان فداکاریها و خونهای ریخته مصلحان اجتماعی...» نهادینه نخواهد شد، بل، این مهم، در اثر «...کسب تجربه و دانش اجتماعی...» است که، به انجام خواهد رسید. به بیانی دیگر شما، جنبش فدایی را، بطور ضمنی، متهم میکنی، به اینکه، «...تصور(جنبش فدایی) و فعالین سیاسی بر این استوار است که، فهم تنها معطوف به اراده است، (و) نه تلاش برای کسب تجربه و دانش اجتماعی...»
و ادامه میدهی، «... وقت برای لاپوشانی حقایق...(برای) حفظ آبروی جنبش و یا پاسداری از خون رفقا باقی نمانده...» شما معتقدی «...آنچه(جنبش فدایی) تحت عنوان فعالیت اجتماعی انجام (میدهد)، تکرار بازیگوشیهای پیشین است....(جنبش فدایی)آمیخته ای از بدآموزیهای جوامع غربی را به داشته های خود افزوده تصور کاذب رشد در ذهن خود دارند...»
و وقتی با پدیده، رعایت دموکراسی در اخبار روز، و تعهد آنان به روزنامه نگاری آزاد، غیر انحصاری و در خدمت انعکاس بی خدشه نظرات مردم، روبرو میشوی. از وجودِ این پدیده با اظهار «...خوشبختی...» متعجبانه مینویسی«...سایت اخبار روز علیرغم تفاوت نگاه...با گشاده دستی به انعکاس یادداشتهای من میپردازد...»، اما از جایی که، مصمم به زدنِ گردن مسگر شوشتری(جنبش فدایی) هستی، گناه آهنگر بلخی(سیاست سلیقه ای ایران امروز) را پیش کشیده، و اظهار تأسف میکنی.
و سرانجام، قتل زنده یاددان، مجید شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف و عبدالله پنجه شاهی را ربط میدهی به «...بدون اسلحه و مشی چریکی هم میتوان چریک اندیش بود...»، اگر واقعا، آنگونه که خود نوشته ای، خواهان رسیدن به فهم، براساس کسب تجربه و دانش اجتماعی، برای نهادینه کردن عدالت اجتماعی در ایران بوده، و نه، اهل گوشه و کنایه های صدمن یک غاز ،
حتما تاکنون دریافته ای که جنبش فدایی، هرگز ادعای قدیس بودن نداشته، به بیانی دیگر، احاد و اجزای تشکیل دهنده این جنبش، هرگز ادعای تولد در مارس و ونوس و پرورش در آنجا را نداشته، و همواره بر زمینی بودن خود و بخصوص ایرانی بودنشان تأکید داشته و دارند. و در محکوم کردن این قتلهای فجیع، مقالات بسیاری نوشته شده است. پرونده این قتلهای فجیع، همچنان در اذهان فعال و انسانی جنبش فدایی باز، و در باره علت و چگونگی وقوع این قتلها، همچنان اندیشه و نوشته میشود.
۵۹۶۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : تحمل و شکیبایی، شرط استمرار هر گفت وشنید و محاوره است
البرز گرامی
انگیزه هر گفتگو یا به منظور برون رفت از یک تنگنا و یا به انگیزه فهم دیگری صورت میگیرد. بنابر این، مسدود کردن محاوره در غالبهای سنتی ی ستیز شخصی، خواسته یا ناخواسته به انکار و نفی انگیزه هر گفتمان خواهد انجامید. به هر روی من تلاش میکنم از ورود به چنین مجادلاتی بپرهیزم . پاسخ شما به آخرین یاداشت من از ناروشنی و کاستی کلام من در رساندن منظور خود خبر میدهد من هیچگاه عنوان نکردم که: «...سهم ناچیز(ی) از مسئولیت اتفاق این انقلاب(را داشتم)...». بلکه عرض کردم که : دلیل من از گفتن اینکه در حاشیه این جنبش بودن بیان آشنایی خود با معضلات و گره گاههای فکری دوران قبل از انقلاب بود. گره گاهها و معضلاتی که در آفرینش و رخداد این انقلاب سهمی ناچیز داشتند. به یک عبارت قصدم این بود که بگویم جنبش سیاسی قبل از انقلاب ( جنبش در مجموعه خود نه تنها سچجفا) از منظری، سهمی ناچیز در تحمیل آسیب به انقلاب بر عهده داشتند چرا ؟ چون موضوع انقلاب، به عنوان یک ضرورت تاریخی، ریشه درقرنها افت و خیزهای اجتماعی- فرهنگی دارد و کمبودهای ما و مصلحان ما قبل از آنکه ناشی از روح زمانه و یا دیکتاتوری کسی باشد، تحت تاثیر آن کمبودها باید ارزیابی شود. دقیقا به همین دلیل از روشنفکران غربی سخن گفتم که تفاوت خود با آنها بازگفته ، بحث را به مقوله کاستی های فرهنگی و تجارب اجتماعی نسبت دهم که متاسفانه گویا در انتقال این مفهوم ناموفق بوده ام به همین دلیل عصبانیت شما را موجب شد و از این بابت از شما پوزش میخواهم. اما از آنجا که تصور شما و اکثر قابل توجهی از فعالین سیاسی بر این مبنی استوار است که، فهم تنها معطوف به اراده است نه تلاش برای کسب تجربه و دانش اجتماعی. بنابر این اگر کسی شما را مورد سوال قرار دهد که هنگامی که پروسه ایجاد فهم در این مملکت اتفاق نیافتاده است چگونه میتوان آزادی و عدالت اجتماعی را نهادینه کرد به ریسمان فداکاریها و خونهای ریخته ی مصلحان اجتماعی چنگ میزنید. آقای البرز دوست گرامی من، ما در دورانی از عمر خود و مرحله ای از رشد این مملکت قرار گرفته ایم که وقت برای لاپوشانی حقایق و تن زدن از پرداختن به یک رشته کاستی ها تحت عنوان حفظ آبروی جنبش و یا پاسداری از خون رفقا باقی نمانده است . ما باید بپذیریم که کم کاریهای گذشته و نیز امروز ما دشواریهای فراوان برای مردم و جامعه ما به ارمغان آورده است. آنچه ما تحت عنوان فعالیت اجتماعی انجام میدهیم تکرار خطاها و بازیگوشیهای پیشین است تعداد قابل توجهی از ما از گذشته خود درس های لازم نیاموخته، یا به تکرار آن نشسته اند و یا آمیخته ای از بد آموزیهای جامعه های غربی را به داشته های خود افزوده تصور کاذب رشد در ذهن خود دارند. برای من جای خوشبختی است که سایت "اخبارروز" برغم تفاوت نگاه من با مجموعه ی آن با گشاده دستی به انعکاس یادداشتهای من می پردازد اما تاسف آور است که سایت دیگری که دست بر قضا از نزدیکان فکری " اخبار روز" میباشد ( ایران امروز) به صورت سلیقه ای و نزدیکیهای عقیدتی نظرات را منعکس کرده به حذف روی میاورد. ما باید بتوانیم میزان تحمل هر طیف و عقیده ای را از جنس تحمل " اخبار روز" کنیم برای ما فرصت زیادی باقی نمانده است که همچون دوران نو جوانی، هزینه خامی و کم دانی کنیم. شایسته است در این گفتگو که بین بنده و جنابعالی در جریان است به خطوط کلی نظرات توجه لازم مبذول داشته همدیگر را مورد سوال قرار دهیم و این گفتگو را فراتر از مقوله یک سازمان به دیدگاهی پردازیم که نشان میدهد بدون اسلحه و مشی چریکی هم میتوان چریک اندیش بود. به این بیاندیشیم که چرا " پیکار" که قرار بود چریک نباشد تا آخر چریک باقی ماند؟ به این بپردازیم که کدام خواستگاه اجتماعی به ترور نزدیکترین دوستان کشاندمان ؟ موضوعات بسیاری برای گفتگو مقابل روی ما است اما تحمل و شکیبایی، شرط استمرار هر گفت وشنید و محاوره است. آیا تمایل ما به گفتگو است یا اثبات خود ؟
۵۹۶۱۱ - تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : خشم هم مانند نفرت، چشم منطق را کور
آقای سلیمانی عزیز، ممنون از اینکه، روشن و مشخص مرقوم کرده ای، «...برخلاف تصور شما، من مانند خیل عظیم مردمی، در کنار این جنبش (سچفخا) قرار نگرفتم...»، وگرنه پس از خواندن یادداشت شما تحت عنوان «اصل، نقد اجتماعی است» تمام آشفته گیهای موجود جنبش فدایی را، به علت وجود افکار شما در این جنبش میدانستم.
مرقوم کرده ای، « ...نظرگاه سیاسی من از سالها قبل از انقلاب همواره متفاوت و در مقابل دو جریان توده ای و چریکی بوده است...» «...سهم ناچیز(ی) از مسئولیت اتفاق این انقلاب(را داشتم)...».
با اینکه به سیستم ارتجاعی شاه باور نداشتی، برای آنکه در کنار «...خیل عظیم مردمی که یکشبه به وجد آمده، از سر احساس، توهم [آگاهی] بر آنها مستولی گشته بود...» قرار نگیری، و علاوه بر این، به خاطر آنکه«... به آنکه (خمینی، بازرگان، مجاهد، انجمن حجتیه، بهشتی، فدائی، توده ای، سلطنت طلبان) میخواست تحول آفریند شک و شبهه بسیار داشت(ی) و میدانست(ی) که یک شبه ره صد ساله را نمیتوان پیمود....»، از انقلاب (واقعه بهمن ۵۷) دوری گزیدی.
به گمان من، آنچه شما برشمردی و از آنها دوری گزیدی، تمامی افکار رایج آن زمان، و شاید، تا حدودی افکار رایج کنونی باشد. و پس از گذشت سی و اندی سال، پیرو آنچه نوشته ای، هنوز هم هیچیک از افکار رایج در جامعه را، صاحبِ ارزشِ طرفداری تشخیص نمی دهی.
بعد از این همه سال، و از جایی که هیچ جریان فکری باب طبع نبوده، و هر یک، منبع نقایص فراوان، شاید بهتر باشد، شما طرحی نو دراندازی.
اینکه من در یادداشت قبلیم، از سهم داشتن بدنه جنبش در خطا نوشتم، قصدم نه تقسیم خطا بود، و نه اعطای بخشی از مسئولیت شکستها به بدنه جنبش، بلکه خواستم، بگویم، اندیشه «من مأمورم و معذور» هیچگاه جایگاهی در جنبش فدائی نداشته و نخواهد داشت.
گرچه امروز غالب متعلقان به جنبش فدایی، در نگاهشان به گذشته، صادقانه بیان میکنند، نیروی شور و احساس غلبه بیشتری داشت، ولی این بدان معنا نیست که شکی در انتخابشان داشته و یا دارند.
در زمان خودش، یعنی حول و حوش وقایع بهمن ۵۷، جمعیت عظیم هوادار، جوانان پاکباخته بنیانگذار جنبش فدایی را، بر خاندان سلطنتی، و آقای خمینی و جمع متحجر اطرافش ترجیح دادند، چرا که می دیدند، جنبش فدایی به جای گیر دادن به شیوه اندیشه، طرز لباس پوشیدن، نوشیدن و انتخاب نوع موسیقی مردم، در جهت سامان یابی عدالت اجتماعی در کشور کوشش میکند.
غالبِ فدائیان، امروز می اندیشند، اگر ایشان(فدائیان) تجربیات سیاسی امروزین خود را، آن زمان داشتند، به حتم و یقین، میتوانستند مانع بسته شدنِ فضای نسبتا آزاد پس از وقایع بهمن ۵۷ شده، و اجازه نمیدادند پروسه توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه، که پس از رخدادهای مرداد ۳۲، بسته شده بود، همچنان بسته بماند.
اینکه بگوییم چون حزب توده راست نبوده، و سپس نتیجه بگیریم، چون استدلال اولیه جنبش فدایی، که حزب توده را در جناح راستِ، جبهه چپهای ایران ارزیابی می کرد، اشتباه بوده، بنابراین، وجودِ جنبش فدایی، که گویا فقط!!! برای مخالفت خوانی با حزب توده بنیاد گذاشته شد، از اساس غلط بوده، درست مثل آن است که بگوییم، وقتی ماشینی یکبار اختراع و ساخته شده، دیگران حق اختراع ماشینی بهتر را از دست داده اند.
آقای محمد سلیمانی، شما مرقوم کرده ای، « ... اینگونه تلقی نشود که گویا همه افراد چریک (جنبش فدایی) بد بوده و ارزشهای بد اخلاقی داشته اند. حاشا» و چندین سطر پائین تر به شرح واقعه ای مالیخولیایی می پردازی، که در کردستان واقع شده است، اینکه این ماجرا از بنیادش صحت دارد یا خیر، و اگر واقع شده، علت پیدایی آن چه بوده است. در هر صورت و حال، شما با این تفکر یک بام و دو هوایت در باره جنبش فدایی، دنبال چه هستی.
کتاب مورد اشاره شما از زنده یاد محمد مختاری را نخوانده ام، لذا با مثالهای گزینش شده شما، از متن یک کتابِ، ۶۰۰ صفحه ای، نمیتوانم بگویم ایشان طرفدار این یا آن مشی بوده است، درست به همان نسبت که، بعد از مطالعه چند یادداشت کوتاه از شما، نمیتوانم به یقین بگویم که شما سر سفره شاهزاده مینشینی، یا آرزوی سفره حاج سید علی به دل داری، اما آنچه یقین است، خشمی عظیم از جنبش فدایی و حزب توده در قلب و فکرت مأوا گزیده، خشم هم مانند نفرت، چشم منطق را کور، و آنچنان که خود نوشته ای، موجبات«تحجر فکر و ایستایی» را فراهم می آورد.
ایران امروز، ایران فردا، برای توسعه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، برای برقراری آزادی و عدالت اجتماعی، هم به شما، هم به من، هم به همه، و هر یک در جای و جایگاه خود، و بدون حل و محلول شدن در یکدیگر، اما در کنار یکدیگر، نیاز دارد.
۵۹۶۰۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : اصل، نقد اجتماعی است !
جناب البرز گرامی، در نخستین پاراگراف پاسخ خود آورده اید که : " از فردای قیام ۲۲ بهمن، علاوه بر شما، خیل عظیمی از مردم، در کنار این جنبش مردمی قرار گرفتند، گرچه بواسطه شکل سازماندهی جنبش، یعنی سانترالیزم دموکراتیک [بخوان رهبری جنبش توسط اعضای قدیمی و زندانی کشیده جنبش]، سهم رهبری جنبش در خطاها و افتخارات بدست آمده، بیشتر از احاد تشکیل دهنده بدنه جنبش بوده و هست. اما سهم بدنه جنبش را، هم در خطا و هم در افتخارات نباید نادیده گرفت."
هموطن گرامی، نخست آنکه مورد بحث، تاریخچه حضور من در کنارجنبش سیاسی نیست و دوم آنکه جنبش سیاسی به معنی جریانات چریکی نیست. برای رفع هر گونه شبهه باید عرض کنم که نظرگاه سیاسی من از سالها قبل از انقلاب همواره متفاوت و در مقابل دو جریان توده ای و چریکی بوده است و نیت از بیان حضور خود در حاشیه این جنبش، بیشتر معطوف به بازگویی شناخت خود از گره گاههای فکری دورانی است که سهمی ناچیز از مسولیت اتفاق این انقلاب متوجه آن است . بنابر این برخلاف تصور شما من مانند خیل عظیم مردمی در کنار این جنبش ( سازمان چریکهای فدایی خلق) قرار نگرفتم بلکه برعکس این خیل عظیم مردمی که یکشبه به وجد آمده از سر احساس توهم "آگاهی" بر آنها مستولی گشته بود از انقلاب دوری گزیدم نه به آن دلیل که به سیستم ارتجاعی شاه باور داشته باشم بلکه برعکس به آنکه میخواست تحول آفریند شک و شبهه بسیار داشتم میدانستم که یکشبه ره صد ساله را نمیتوان پیمود.
آن خیل عظیم مردمانی که شما از آن سخن گفته متاسفانه میکوشید بخشی از مسولیت شکست ها و خطاهای سازمان و رهبران خود را به آنها که از سر فوران هیجانات شورانگیز دوران و توهم رشد، نقش سیاهی لشکر این جنبش بر عهده داشتند نسبت دهید و از قوانینی (سانترالیسم – دمکراتیک) سخن میگویید که در هیچ زمان و هیچ گوشه و کنار میهن ما محلی از اعراب نداشته و ندارد. سانترالیسم ( رهبری و ریاست) آری، اما روابط دمکراتیک و احترام به فهم دیگری هرگز ! این کمبود و نقصان اساسی نه تنها یکی از عوامل مهم و بن مایه تحجر فکر و اندیشه در کشور ما است بلکه از برجسته ترین نشانه های آن نیز محسوب میشود. بنابر این و طبق ضوابط عقلانی و منطقی ، هیچ سهمی از مسولیت متوجه آن بدنه ای که از سر احساس و شور حسینی یکشبه جذب این جنبش ( سازمان چریکی ) گشته بود نیست بلکه به آنهایی باید مراجعه کرد که به نقل از شما : " ، بنیانگذاران جنبش، یا سابقه حضور در صفوف سازمانهای جوانان حزب توده یا جبهه ملی را در کارنامه خود داشته، و به نقش و ارزش فعالیت سیاسی واقف بودند"
بدنه تشکیلاتها زمانی مسول رفتار خود میباشند که در تعیین سیاستها از سر عقل و دانش سیاسی به مشارکت به اهرم بالایی سازمان و یا نهاد اجتماعی نشسته باشند همانقدر هوادار و بدنه سازمان چریکهای فدایی خلق و دیگر سازمانهای سیاسی دچار مسولیت و پاسخگویی میباشند که شهروندان امریکایی و یا دیگر کشورهای غربی در جنایات دولتهای خود ( البته شاید این مقایسه به نظر اغراق آمیز آید اما نکته اصلی من در این مقایسه بر جسته کردن نقش و جایگاه رشد و فهم اجتماعی در تصمیم گیری های سیاسی است).
من در نخستین بخش از این گفتگو سوالات اساسی با شما در میان گذاشتم و آوردم که :
" جمع بندی یک چریک پاسخ به این سوال حیاتی است که چگونه آن چپ روی های مفرط به دل راست روی انجامید ؟ به عبارتی دیگر یا حزب توده راست نبوده است که در اینصورت اساسا تشکیل چنین سازمانی ( چریک فدایی) خطایی تاریخی بوده است یا راست بوده است که باید دانسته گردد که سرانجام آن چریک چپ از کدام سوراخ توسط این فرانگن اشتاین خون آشام گزیده شده است که به شکل فاجعه باری در قاموس اکثریت به راست گرایید و دنبالچه حزب توده گشت ؟ یافتن آن سوراخ تاریخی از ضروریات یک چریک است نه اختیار ! "
شما اما در پاسخ به این مهم آوردی که :
" اما اینکه هم بدنه و هم رهبری فدائیان اکثریت چنان مبهوت «سواد تئوریک» رهبران حزب توده شدند، که کار محلول شدن و ادغام در حزب توده را از نانِ شب و روز خودشان نیز واجبتر دیده، و تصمیم گرفتند، که یک سازمان محبوب مردمی را، در یک حزبی که با تبلیغات غلط و یا درست سازمانهای امنیتی شاه و شیخ، به حزبی مشکوک و مرموز و نه چندان قابل اعتماد تبدیل شده بود، ادغام کنند، کاری بود بس عبث و خانمانسوز."
نزد کسی مانند شما که به نظر میاید سالهای طولانی با این سازمان در رابطه قرار دارید باید روشن و مبرهن باشد که نزدیکی سازمان چریکهای فدایی خلق به حزب توده تنها به دوران بعد از انقلاب محدود نمیشود که بتوان بخشی از مسولیت آنرا به بدنه بی خبر از همه جا و ناآگاه نسبت داد. بلکه این نزدیکیها و تشابهات فکری و عقیدتی به دوران پیش از انقلاب و زمانی بازمیگردد که جریاناتی مانند "نوید" ، نوید بخش حزب توده در فردای انقلاب بود که بخش قابل توجهی از عناصر اسلحه بدست چریک فدایی را در زمان شاه به مالکیت حزب توده در آورد. کسی چه داند که آیا شعار" مبارزه با دیکتاتوری شاه"، نقشی در این نقل و انتقال ها ایفا کرده است ؟ به هر روی از آنجا که همبستگی و نزدیکی چریک و حزب توده غامض اصلی جنبش سیاسی ایران نیست لذا این گفتگو بیهوده بر آن تمرکز ندهیم بلکه بر رشته ای از بد آموزیهای سیاسی تاکید داشته باشیم که متاسفانه انسانهای بی پرنسیپ و ضد ارزشهای اخلاقی خلق کرده است. ( امیدوارم سخن من این گونه تلقی نشود که گویا همه افراد چریک بد بوده و ارزشهای بد اخلاقی داشته اند . حاشا ! ) . همانگونه که عرض کردم :
" روشنفکر غربی که زمانی چریک و مبلغ باورهای رادیکال بوده است در پس نقد و فهم بیهودگی روش دیرینه خود به نفی ارزشهایی انسانی و اخلاقی خود نمی نشیند اگر به نقد دیدگاه کمونیستی خود رسید اما همزمان از نقد و اعتراض به سیاه ترین دسته های فکری ارتجاعی نیمکاهد و رهایی انسان را در راه و امکانی دیگر بازمیجوید. ( جنبش سبزها ، آلترناتیوها و...) " . وقتی شما از کوبا و ویتنام به عنوان دو فاکتور دیگر تاثیر گذار در انتخاب مشی چریکی دوستان خود میگویی باید به این سوال نیز پاسخ دهید که چرا یک فعال سیاسی آلمانی که او هم شیفته چنین جنبش هایی بوده است در پس شکست ، ارزشهای انسانی خود وا نمی نهد و با ارایه یک جمع بندی بروز و انسانی به ایجاد جریاناتی تاثیر گذار و مردمی میپردازد اما چریک فدایی ما ( یعنی بخش "انقلابی" آن ) در کردستان بر سر اسلحه گلوی یار و رفیق دیرینه خود را میجود ؟ و بعد از گذشت سالها از آن شکست و رسوایی، بخش ادیب، محقق و "درس" آموخته آن، در کتابی که بیش از ۶۰۰ صفحه میکوشد انسان در شعر معاصر را توضیح داده چرایی روابط شبان رمگی با ما بازگوید، به ناگاه مانند فنری که بزور جمع شده باشد به اثبات بینش چریکی نشسته ( و البته ناخودآگاهانه) هر آنکه را ناقد مشی چریکی در زمان شاه بوده است را " پخمگان" ، "سیاستگزاران حرفه ای و مماشاتگر"، مینامد : " شیفتگی شورانگیز به "عمل قهرمانانه" چندان جاذبه گستر بوده است .... که پیش از آنکه دشمن به سبک سنگین کردن کارشان پردازد، خود به سبک سنگین کردن آن بگرایند. " ( انسان در شعر معاصر- ص ۴۱۰ محمد مختاری) . مختاری مخالفین مشی چریکی را نه در سال ۱۳۵۰بلکه در سال ۱۳۷۲ و در قالب نقد و نفی بینش های تاریخ سپری شده، دشمن خطاب میکند !!! این سخنان زمانی به رشته تحریر در میاید که طبق گفته شما و تاریخ جنبش سیاسی ایران سالها از ترک و نفی مبازره مسلحانه و چریکی از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق میگذرد . مسلما نزد او این سوال مطرح نبود که آیا دیگر نیروهای جنبش سیاسی که به نقد مشی چریکی میپرداختند را میتوان دشمن نامید ؟ یا این نکته از سر کم دانی به نگارش در آمده است یا ذهنیتی است که چون زائده آپاندیس ، باقیمانده ای از دوران پیش از تمدن ما است ! ( که من به مورد دوم باور دارم) به باور من نکته گرهی در گفتگوی ما این هست که آیا ما میخواهیم و یا میتوانیم بساط نام ها و نشانهای پیش از تاریخ را برای همیشه به فراموشی سپرده زندگی نو آغازیم ؟ ایا ما میتوانیم برای همیشه عکس های یادگار گذشته ای را که بر مبنای رشد ما دیگر نباید افتخار آفرین بلکه عبرت آموز باشد را در آرشیو سیرتحول انسان ایرانی قرار داده، درس عبرت خود و آیندگان کنیم ؟ اصرار و ابرام برحضور ورژن های متفاوت سازمانهای چریکی نه نشانه رشد و تحول پذیری بلکه از عقب ماندگی ، تحجر فکر و ایستایی در یک مرحله تاریک تاریخی سخن میگوید . مجموعه چپ باید بتواند بیرون از حوزه ارزشهای شخصی و سازمانی به نقد صادقانه گذشته خود و جنبش اجتماعی نشسته به سنگین وزنی حوزه نقد و کاستن از شیوه ی اعتراضی معطوف به احساس بکاهد !
۵۹۵۹۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : نجات ایران از دورهای باطل
آقای هوشنگ فرخجسته، مطابق آنچه که شما در نظرت، تحت عنوان «برای البرز» آورده ای، چنین دستگیرم شد، که شما معتقدی، رهبری و بدنه فدائیان اکثریت در مجموع خود، شیفته سواد تئوریک رهبران حزب توده نبوده، و تنها، معدودی از کادرها و از جمله فردِ موردِ اشاره شما، شیفته گی مفرطی را از خود بروز دادند، اما با این همه، برنامه و نقشه ای برای وحدتِ بین حزب و سازمان تنظیم شده بود.
درجه شیفته گی تاثیری در اصل موضوع ندارد، واقع مطلب آن است، که فدائیان اکثریت در آن مقطع شیفته حزب توده بوده، و بدون کنکاش کافی در پی آمدهای سیاسی و اجتماعی وحدت، به موضوع وحدت مادیت بخشیده و برای آن برنامه نوشتند، و با کناره گیری جریان علی کشتگر(بیانیه ۱۶ آذر) موضوع علنی شد.
همانطوری که قبلا هم نوشتم، اساسا طرح موضوع وحدت با حزب توده، کاری بود عبث و خانمانسوز برای فدائیان اکثریت، سازمان فدایی میتوانست و باید با حزب توده و دیگر سازمانهای ایرانی معتقد به عدالت اجتماعی و رعایت حقوق اقلیتها، در ارگانی برای دفاع و شکوفایی عدالت اجتماعی در ایران تشریک مساعی می کرد.
هنوز هم دیر نیست، تنها راه نجات ایران از دورهای باطلی که تاکنون درگیرش بوده، و او را دائما از یک استبداد به استبدادی دیگر رسانده، ایجاد ارگانی است، که بتواند تمامی سازمانها، احزاب، گروهها و کنشگرانی که به صلح، دموکراسی و عدالت اجتماعی می اندیشند را، با رعایت استقلالشان، گردِ هم جمع، و به تشریک مساعی تشویق کند.
۵۹۵٨۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱٣۹۲
|
از : هوشنگ فرخجسته
عنوان : برای البرز
نه خیر جناب "البرز" قضیه اینطور هم که شما فکر می کنید "شور " نبود که توصیف نمودید:" اما اینکه هم بدنه و هم رهبری فدائیان اکثریت چنان مبهوت «سواد تئوریک» رهبران حزب توده شدند، که کار محلول شدن و ادغام در حزب توده را از نانِ شب و روز خودشان نیز واجبتر دیده، و تصمیم گرفتند،.."
نگاه نگارنده از درون تشکیلات به مسائل سازمان با تبلیغاتی که در بیرون تشکیلات از طرف نیروهای "رقیب" و "مغرض" صورت میگرفت تفاوت داشت و دارد.
آری ، قبل از اینکه پروسه "پروژه " وحدت با اختلاف نظر بعضی از کادرها و اعضاء سازمان روبرو شود که در نهایت منجر به انشعاب بیانیه ۱۶ آدر گردید.
چند نفر از کادر های سازمان از جمله حشمت الله رئیسی چنان "شیفته " و مبهوت "سواد تئوریک" حزب شده بودند. که حاضر نبودند مدتی صبر کنند تا پروژه وحدت مطابق برنامه و نقشه ء تنظیم شده پیش برده شود.
واقعیت این بود که سازمان چریکی چنان رشد عظیمی کرده بود که رهبری وقت توان رسیدگی به تمام کار ها رانداشتند. اگر انشعابات نیز صورت نگرفته بود. تعداد محدود کادرهای رهبری قادر نبودند آن تشکیلات بزرگ را هدایت کنند.
رهبری حزب توده نیز علیرغم تمام "خود ستائی " ها بخواب نمی دید که انقلابی صورت گیرد ودوباره در دریای بیکران مردم به فعالیت بپردازد. میلیونها نفر بعداز ۲۲ بهمن سیاسی شده بودند. هیچ گروهی تجربه ء بروز شده نداشت. در کار تشکیلاتی همه مبتدی بودند. وسواد تئوریک کافی نبود و دیدیم په متاسفانه چه بروز حزب توده آورد.
متاسفانه همه فعالان و رهبران گروهها ، ضعف های خود را "پنهان" و در تشخیص اصل و فرع ـ کل و جزء و استراتژی و تاکتیک دچار "خود بزرگ بینی " و در رعایت اصول مخفی کاری با " خوش بینی افراطی " روبرو شده بودند . در چنین زمینه ای ؛ چند نفر از کادر های سازمان از جمله حشمت الله رئیسی شیفته و مبهوت "سواد تئوریک" حزب توده شده بودند. در آن شرائط که تشکیلات هزار مشکل عجیب و غریب داشت. جابجائی چند نفر از راه کارگر به فدائیان و بالعکس امری عادی بود ولی در مورد حزب توده کمی با "چاشنی" معروف " پروپاگاند" روبرو میشد . با وجودیکه این جابجائی ها تاثیر چندانی نه از نطر کمی و کیفی در حیات و ممات این سازمانها نداشت.
خوب بیاد میاورم که حشمت الله رئیسی ها تلاش میکردند جدا شدن "شخصی " و انفرادی خود از تشکیلات سازمان را با اصرار به انشعاب یک "جریان" بکشانند که رهبری سازمان اهمیتی به تبلیغات آنها نداد. متنی تهیه کرده بودند که در داخل تشکیلات به رفقا نشان میدادند تا آنها را به جداشدن ترغیب کنند . در آن متن تاکید شده بود :"بنظر ما رهبری حزب توده پیشرو ترین جریان چپ ایران می باشد و ما به آن می پیوندیم...."
البته کاری نداریم که بعداز سرکوب حزب و سازمان کسانی که چنان تعجیلی به پیوستن به حزب داشتند نه تنها به حرف های خود پای بند نماندند بلکه مانند بسیاری دیگر انفعال یا راست کشیده شدند.
بعداز انشعاب بیانیه ۱۶ آدر ، پروسه وحدت که قرار بود با تلاش هائی برای همکاری و نزدیکی در سطوح هم طراز حزب و سازمان صورت گیرد نیز به کندی پیش میرفت. با برخورد به وقایع بعداز کشتار دهه ۶۰ وضع دشوار تر شد. تقریبا متوقف ماند.
بنظر نگارنده نیروهای چپ باید تلاش کنند به جای چسبیدن به روایت های نا دقیق با مطالعه جدی و بحث و گفتگوی صادقانه و واقع گرایانه به پالایش تصاویر "کدر" از رویدادها پرداخته و با حذف شایعات و شیطنت ها از میراث اصیل و واقعی جنبش عدالت خواهانه و آزادیخواهانه راهیان صدیق آن پاسداری نمایند.
۵۹۵۶٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : به نقش و ارزش فعالیت سیاسی واقف بودند
محمد سلیمانی عزیز، مینویسی«... از جوانی در کنار این جنبش بوده ام...»، از فردای قیام ۲۲ بهمن، علاوه بر شما، خیل عظیمی از مردم، در کنار این جنبش مردمی قرار گرفتند، گرچه بواسطه شکل سازماندهی جنبش، یعنی سانترالیزم دموکراتیک [بخوان رهبری جنبش توسط اعضای قدیمی و زندانی کشیده جنبش]، سهم رهبری جنبش در خطاها و افتخارات بدست آمده، بیشتر از احاد تشکیل دهنده بدنه جنبش بوده و هست. اما سهم بدنه جنبش را، هم در خطا و هم در افتخارات نباید نادیده گرفت.
به گمان من شما به درستی، انگشت روی یکی از عوامل موثر در برپایی جنبش فدائی گذاشته و نوشته ای « ... نه در خدمت بازگشائی گره بن بست و بی نتیجه ماندن نهضت ملی سالهای ۲۰−۳۲ مردم ایران، بلکه عکس العملی بود در مقابل راست روی و [خیانت!] حزب توده...»، که بر این عامل باید، آنچه در کوبا و ویتنام روی می داد را نیز اضافه کرد.
اما از جایی که غالب، بنیانگذاران جنبش، یا سابقه حضور در صفوف سازمانهای جوانان حزب توده یا جبهه ملی را در کارنامه خود داشته، و به نقش و ارزش فعالیت سیاسی واقف بودند، با انگشت گذاشتن و شاید بزرگنمایی قلدری های وحشیانه و وقیحانه حکومت مطلقه سلطنتی، نشان دادند، تمام راههای قانونی مبارزات سیاسی مسدود شده، لذا شیوه مبارزه مسلحانه بر ایشان، علیرغم خواستشان، تحمیل گردیده است.
با باز شدن نسبی فضای سیاسی کشور حول و حوش بهمنِ ۵۷، و چند سالِ کوتاهِ پس از آن، و از جایی که تشخیص داده شد، پیشرو و پیشاهنگ شیوه مبارزه خود را بر اساس مطالعه و تحقیق بر می گزیند، و نه تحمیل، سرانجام اندیشه کار و فعالیت سیاسی بر روشِ پیکار مسلحانه چیره شد.
خوب طبیعی است، در کار مبارزات سیاسی، یک سازمان سیاسی باید دنبال متحدینی در این عرصه باشد. بنابراین نفسِ صحبت با حزب توده، در عینیتِ خود اشتباه نبود،
اما اینکه هم بدنه و هم رهبری فدائیان اکثریت چنان مبهوت «سواد تئوریک» رهبران حزب توده شدند، که کار محلول شدن و ادغام در حزب توده را از نانِ شب و روز خودشان نیز واجبتر دیده، و تصمیم گرفتند، که یک سازمان محبوب مردمی را، در یک حزبی که با تبلیغات غلط و یا درست سازمانهای امنیتی شاه و شیخ، به حزبی مشکوک و مرموز و نه چندان قابل اعتماد تبدیل شده بود، ادغام کنند، کاری بود بس عبث و خانمانسوز.
خطای بس مهلک دیگری که رهبری و بدنه فدائیان اکثریت مرتکب شدند، طرح شعار «پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید» بود، واقع مطلب این است، چه فدائیان اکثریت می خواستند، یا نه، سپاه پاسداران خودش را به سلاح سنگین مجهز می کرد. اما، فدائیان اکثریت، با طرح این شعار، از آبرو و حیثت خود نزد مردم، اعتبار جدیدی برای سپاه پاسداران آفریده، و همزمان از اعتبار خود نزد مردم کاستند.
به جای طرح شعار فوق، و با توجه به موقعیت اضطراری کشور، بواسطه هجوم صدام، میشد و باید، اندیشه ادغام سپاه و بسیج در ارتش، و کمیته ها در شهربانی، دادگاههای انقلاب در وزارت دادگستری، جهاد سازندگی بخشاً در وزارت کشاورزی و بخشاً در سازمان مسکن مطرح میگردید. تا کشور بتواند، بهتر و با هزینه ای کمتر هجوم صدام را دفع کند.
این اندیشه، نیروهای بالقوه حامی خود را، هم، در میان اکثریت قابل توجهی از مردم، خسته از هرج و مرج ناشی از این ارگانهای موازی داشت، و هم در درون لایه های مختلف حاکمیت.
اگر این اندیشه، امکانِ مادیت یافتن پیدا کرده بود، شاید حکومت ولایت مطلقه، در نبود نهادهای موازی، نمیتوانست چنان خشونت پیشه باشد، که در سالهای اخیر بوده است، و فعالین مدنی کشور با مشکلات کمتری در راه مبارزات صلح طلبانه، آزادیخواهانه و دموکراسیخواه مواجه بودند.
۵۹۵۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱٣۹۲
|
از : فریدون بی بیان
عنوان : برای محمد سلیمانی
هدف من از نوشتن این کامنت نشان دادن رگه های "تعصب" در برخورد و روش های "سنتی" و "عامیانه " در گفتگو ها می باشد که متاسفانه "عادت " گردیده است.
آقای محمد سلیمانی بعداز کلی آسمان ریسمان کردن و از نوع گزینشی از مبارزات و وقایع دوران ستم شاهی به این "کشف" دلخواه میرسد که:
" مردم به این نکته توجه دارند که شما در ضدیت با حزب توده یک سازمان را بنیاد گذاشتید و بعدها به صمیمی ترین شکل ممکن به همدلی و نزدیکی با آن نشستید و در زمانی دیگر در پی "دزدیده" شدن انقلاب به هر ریسمان حتی ریسمان دشمنان دیرینه یعنی نهاد سلطنت چنگ زدید ( رضا پهلوی بدون نهاد سلطنت رقمی نیست ) . این سردرگمی ها و بندبازیهای در حوزه سیاست میزان جدیت و باور چریک را دستخوش شبهاتی کرده است که برغم تمام فداکاریهای نسل آغازین آن کماکان انکار ناپذیر و غیر قابل چشم پوشی است ." پایان نقل قول
امیدوارم آقای سلیمانی برای روشن شدن نگارنده همکاری و پاسخ روشن ارائه فرمایند:
ـ از کجا به این نتیجه رسیده اید که مردم ایران به نکته ء مورد قبول شما رسیده اند؟
ـ چرا تلاش می کنید تلاش بنیان گذاران جنبش فدائی برای مبارزه علیه ستم شاهی را به "ضدیت " با حزب توده "تقلیل " نمائید؟
ـ چرا تغییر کمی و کیفی جنبش فدائی در خانه های تیمی به جنبشی مردمی و سراسری بعداز انقلاب بمنزله بزرگترین سازمان سیاسی چپ و سرکوب آنرا با نوک قلم تحریف می کنید ؟
ـ آیا تغییر فکر و منش بعضی فعالان و رهبران فدائی بعداز شکست انقلاب برای شما مهمتر از هزاران فدائی دیگر است که بخشی پر پر شدند ، بخشی منفعل شدند و
عمده ترین آنها تا آنجا که می توانند در داخل و خارج از کشور برای مردم در ایرانی آزاد و آباد مبارزه می کنند؟
ـ می توانید بگوئید کدام خط و مشی بعداز انقلاب مناسب و درست بوده تا انحرافات چپ و راست را با آن مقایسه کرد؟
ـ آیا برای شما که از همان آغاز تشکیل حزب توده با اختلاف نطرات اعضا روبرو بوده و علاوه بر انشعابات متعدد ، عده ای مجبور به ندامت و همکاری با دو حکومت شدند و بسیاری کنار کشیدند و به مبلغان دژخیمان تبدیل شدند هم عجیب است؟ یا فقط وقایع در صف فدائیان عجیب است ؟
این وقایع ربطی به توده ای یا چریک بودن ندارد آیا می توانید نشان دهید چرا در تمام کشورهای دیگر ، نظایر این ریزش های در صفوف احزاب و سازمانهای چپ و راست صورت میگیرید؟
لطفا راحت و با آرامش و با کمک روش های تطبیقی در کل جنبش چپ جهانی و ایران پاسخ دهید و فکری هم به سرکوب عمومی بهترین فرزندان ایران کنیم.
۵۹۵۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : چریک راستین، مجاهد راستین !
جناب البرزگرامی، من متاسفانه درعمل هیچ جمع بندی که نگاه و رفتار چریک از آغاز تا پایان ( شکل گیری "اکثریت" ) ارزیابی کرده باشد ندیده ام. از برکت نبود جمع بندی است که پراکندگی و چند دستگی به عنوان روح حاکم در دسته جات پراکنده چریک و در کل آنچه جنبش چپ میخوانند به شکل ملموسی به چشم میخورد. در این میان یاری طلبیدن از عنوان " چریک یا چپ راستین" نیز دیگر یارای درد نیست دردی که سالها از درمان آن گذشته است و اکنون اگر چه زخمی است که بر اثر گذر ایام تازگی اش کاسته و به خشکی و "التیام" انجامیده است اما بزرگی و طاقت فرسا یی آنهمه هزینه های بیهوده و غیر ضرور چنان بر تن آدمی نشسته است که هرگاه خاطره بهمن ۵۷ درذهن تجلی میکند بیشک تن رنجور فکر چریکی که همچنان نمیخواهد و نمیتواند بیهودگی زایش خود در عرصه فکرو تحول را پذیرا باشد درد قرنها عقب ماندگی جامعه را در وجود آدمی زنده میکند . برای من که از جوانی در کنار این جنبش بوده ام و پیامد هر شکست و ناکامی را به چشم خود دیده ام ظهور "پدیده" هایی چون بقراط ها، علمداریها، میرفطروس ها، نقره کارها وووو که حاصل آن شکستها و بی پاسخی هستند اگر چه امری طبیعی اما درد آوراست. طبیعی است چرا که فعالیت اجتماعی کمتر شباهتی به ازدواج دارد بیشتر به عهدی صیغه مانند شبیه است که چون هر معامله و قرارداد مالی مبلغ آورده شده در آن پرداخت نشود هیچکس پای بند دیگری نخواهد بود به همین دلیل جنبش اجتماعی را شرکت بیمه نمیدانند. اما نزول تا آنجا که نفی ابتدایی ترین اصول انسانی و ارزشهای عقلانی را "تحول " یافتگی خوانند باید ریشه ای عمیق تر داشته باشد باید نتیجه کنش و رفتاری تاریخی در هویت چپ و چریک ما باشد و نه عارضه ای از سر وادادگی صرف ! روشنفکر غربی که زمانی چریک و مبلغ باورهای رادیکال بوده است در پس نقد و فهم بیهودگی روش دیرینه خود به نفی ارزشهایی انسانی و اخلاقی خود نمی نشیند اگر به نقد دیدگاه کمونیستی خود می نشیند اما همزمان از نقد و اعتراض به سیاه ترین دسته های فکری ارتجاعی نیمکاهد و رهایی انسان را در راه و امکانی دیگر بازمیجوید. ( جنبش سبزها ، آلترناتیوها و.... ) . آن چریکی که به درد وغامض خود نپرداخته نزدیکی به کسانی مانند پسر شاه اختیار میکند وارد بازیهایی میشود که هسته بنیادی "استدلال" آنرا باید در نخستین سلولهای تشکیل این دیدگاه در میهن خود بازیافت، "استدلالی" که نه در خدمت بازگشایی گره بن بست و بی نتیجه ماندن نهضت ملی سالهای ۲۰- ۳۲ مردم ایران، بلکه عکس العملی بود در مقابل راست روی و خیانت حزب توده، حزب توده ای که به فاصله کوتاهی آرزوی پیوستن و همبستگی با آن چریک را به دو دسته اقلیت و اکثریت کشاند. گذشت و مسکوت گذاشتن این دوگانگی بزرگترین نقطه ضعف و پاشنه آشیل یک چریک است . جمع بندی یک چریک پاسخ به این سوال حیاتی است که چگونه آن چپ روی های مفرط به دل راست روی انجامید ؟ به عبارتی دیگر یا حزب توده راست نبوده است که در اینصورت اساسا تشکیل چنین سازمانی ( چریک فدایی) خطایی تاریخی بوده است یا راست بوده است که باید دانسته گردد که سرانجام آن چریک چپ از کدام سوراخ توسط این فرانگن اشتاین خون آشام گزیده شده است که به شکل فاجعه باری در قاموس اکثریت به راست گرایید و دنبالچه حزب توده گشت ؟ یافتن آن سوراخ تاریخی از ضروریات یک چریک است نه اختیار ! حال شما هرآنچه از سر صدق از چریک راستین و واقعی گویید کاملا بی نتیجه است مردم به نتایج یک رفتار اجتماعی مینگرند نه انگیزه ها ، چه آنکه خوانش یک انگیزه بیشتر به ذات شناسی مربوط است که ما از "علم" آن بی بهره ایم .آقای خمینی هم با انگیزه خوب وارد حوزه سیاست شد اما نتیجه کار به چیزی دیگر تبدیل گشت . مجاهدین نیز به نیت خیانتهای مسعود رجوی به مجاهدت و استحکام پایه های این سازمان نپرداختند. نتیجه هر کار برغم نیات افراد مد نظر است. مردم به این نکته توجه دارند که شما در ضدیت با حزب توده یک سازمان را بنیاد گذاشتید و بعدها به صمیمی ترین شکل ممکن به همدلی و نزدیکی با آن نشستید و در زمانی دیگر در پی "دزدیده" شدن انقلاب به هر ریسمان حتی ریسمان دشمنان دیرینه یعنی نهاد سلطنت چنگ زدید ( رضا پهلوی بدون نهاد سلطنت رقمی نیست ) . این سردرگمی ها و بندبازیهای در حوزه سیاست میزان جدیت و باور چریک را دستخوش شبهاتی کرده است که برغم تمام فداکاریهای نسل آغازین آن کماکان انکار ناپذیر و غیر قابل چشم پوشی است . یکی دیگر از مسایل مهم که متاسفانه به شعاری مستعمل و تکراری تبدیل شده است مساله آزادی و عدالت اجتماعی است . تا زمانیکه تعاریف ما از این مقولات بازگفت تجربه دیگری باشد و خود تعریفی در خور شرایط و فهم خود از آن ارایه نکرده باشیم هر نان بر سر سفره بیگانه خورده ای میتواند دعوی آزادیخواهی و عدالت اجتماعی سر داده به آلودگی ها و پراکندگیهای بیشتر دامن زند. چریک و چپ ملزم به بحث و گفتمان درباره خود و گذشته ای است که سوالات بیشماری مقابل روی ما قرار داده است بی پاسخی به ریزشهایی خواهد انجامید که اگر چه به باور من مفید به قایده اما غیرضروری است !
۵۹۵۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : همواره ناقد خود بوده است
آقای محمد سلیمانی عزیز، من به شهامت اندیشه شما ارج میگذارم، که در پایان یادداشت کوتاه، اما دلنشین و پر محتوای خود، مینویسی، «...چریک و سازمان آن، باید شهامت آن داشته باشند که خود آغازگر نقد بوده ......».
محمد عزیز، اگر آثار منتشره از پاره های مختلف جنبش فدائی را مورد مطالعه قرار دهی، درخواهی یافت، این فرزندانِ صالح و گاها سرکش ایران زمین، همواره خود، یکی از ناقدان خود به شمار رفته اند. شما اگر لحظه ای، تمامی سازمانها و جریانات سیاسی موجودِ ایران را از نظر بگذرانی، شاید بتوانی بگویی، جنبش فدائی از زمره جنبشهایی است، که همواره ناقد خود بوده است.
اگر کسی، با داشتن سابقه در جنبش فدائی، سر سفره پسر شاه نشسته، و به جای خوردن آبگوشت بُزباش، تیزی دندان را در گوشت طیور وحشی فروبرده، و سپس در دفاع از آقازاده آریامهر پهلوی، دست به قلم یازیده است. این نه به خاطر روش تربیتی جنبش فدایی است، چه فدائیان راستین برای فرار از نشستن بر سر سفره دوخته شده از شکم گرسنه و محتاج زاغه نشینان اطراف تهران و دیگر کلان شهرها و روستاهای ایران، کنج خوفناک زندانهای قرون وسطایی شاه و شیخ را ترجیح داده اند.
اما فراموش نیز نباید کرد، آقازاده آریامهر پهلوی، هم یک ایرانی است، که میتواند هم مدافع روش حکومت استبدادی پدر تاجدار مرحومش باشد، و یا اینکه از روشهای استبدادی ایشان فاصله گرفته و با استناد به قوانین مشروطه مصوبه اولین مجالس شورای ملی ایران، خواهان اعاده حیثت از خود، و محاکمه روشهای استبدادی پدربزرگ و پدر خود، در پیشگاه ملت بزرگ ایران گردد.
محمد عزیز، مینویسی، «... تا چه اندازه امروز آنها نشانه هایی از آن گذشته با خود به همراه دارند.» آنها، فدائیان راستین، تمامی علایم بنیادگر جنبش فدایی را به همراه دارند، آنها، هرگز جانب مردم را رها نکرده اند، آنها در کنار مردم، برای آزادی و عدالت اجتماعی، با توسل به ابزار مبارزات سیاسی، همچنان در صفهای مقدم در تلاشند.
۵۹۵٣۵ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲
|
از : هومن دبیری
عنوان : برای خانم فریبا امینی
سرکار خانم امینی محترم ، نگارنده در کامنت قبلی خود راجع به ترّهات ابراهیم نبوی علیه فدائیان نوشتم و بعلاوه عرض کردم : { مدعی "اصلاح طلبی " در پاسخ به کامنت گذاران خود جز دفاع از ارتجاع پادشاهی مطلقه و و ولایت مطلقه چیز دیگری در انبان ندارد. }
واقعا نمی دانم مجیز گوئی هائی ابراهیم نبوی در بارهء سران رژیم گذشته به چه من منظوری صورت میگیرد. تا آنجا که در رسانه ها دیده میشود. شاهدوستان با فحاشی و بسیار مبتذل با او برخورد می کنند. نبوی با قرار دادن این برخوردها در صفحه شخصی فیس بوک "مظلوم نمائی " می کند.
اما دروغ ، تحریف و اهانت های نبوی نسبت به نیروهای چپ و ملی بطور عام و بخصوص فدائیان خلق ماهیت دیگری دارد. من بخاطر موضوع کامنت خود را نوشتم.
نبوی آگاهانه و بی شرمانه مطالب بی پایه ء خود را در رسانه ها می نویسد و در صفحه شخصی فیس بوک وقیحانه تر در مقام دفاع از چرندیات خود بر میاید.
وقتی نگارنده در صفحه ی فیس بوک نبوی، عکس های دوستان "چپ" و "فدائی" ابراهیم نبوی را می بینیم که شاهد این بازیهای سیاسی مشمئز کننده می باشند و دریغ که یکبار واکنشی به این خیمه شب بازی نشان نمی دهند. می فهمم که چرا نبوی تا این حد هتاکی می کند.
لازم دیدم که این موضوع را بعداز مدتها سکوت مطرح کنم. سخن از دوستان سابق می باشد که امروز با نام فدائیان خلق روزمره گیهای خود را در خارج از کشور با "اصلاح طلبان " حکومتی "تقسیم" می کنند و با خفت و شاید بی تفاوتی با بخشی از مسئولان شکست انقلاب مردم، همذات پنداری می نمایند.
وقتی نبوی سکوت این آقایان و خانمهای "فدائی " را می بیند. جری تر و وقیح تر به تبلیغات علیه تاریخ جنبش فدائی ادامه میدهد. لینک صفحه شخصی نبوی را در کامنت قبل خود گذاشته ام . مروری بر تصاویر دوستان نبوی نشان میدهد که دوستان با پیشینه ء "فدائی" و "چپ" فراوانند و لابد با نظرات نبوی موافقند که سکوت می کنند.
۵۹۵٣۱ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲
|
از : امینی
عنوان : توهین نباید کرد
البته من به مقاله فداییان جهل ایراد زیاد دارم و امیدوارم که جواب های خوبی داده شود ولی به خود اجازه نمی دهم که به کسی توهین کنم حتی به نویسنده این مقاله. شاید ایشان بدون درک شرایط ان زمان و بدون اگاهی کامل این مقاله را نوشته اند ولی به هیچ کس نباید توهین کرد. این مهم ترین اصل در نوشتار و روزنامه نگاری درست است. اگر روزی بتوانیم بدون توهین حرف خود را بزنیم و انتقاد اصولی کنیم انوقت می توانیم جامعه ای بسازیم با اخلاق
۵۹۵۲۶ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲
|
از : فرامرز علوی زاده
عنوان : رضا خجسته رحیمی فرزند جهل زمانه
خانم فریبا امینی با تشکر از مطلب خوب شما ، من فکر می کنم رضا خجسته رحیمی خود فرزند جهل زمانه است،ایشان دست پروده نظام ولایی است ، چنین نگارشی حکایت از آن دارد که وی هیچگونه شناختی از تاریخ مبارزات مردم ایران و جنبش فدایی ندارد ، آن قدر که در حد درک و فهم خود، برای جریانی که بیش از ۴ دهه تاریخ مبارزه دارد ، جهل خود را به آن نسبت می دهد.
۵۹۵۲٣ - تاریخ انتشار : ٨ دی ۱٣۹۲
|
از : امینی
عنوان : سپاس
دوستانی که لطف کردند و بابت مقاله ام از من تشکر کردند از شما ممنونم . هیچ شکی ندارم که جواب های بهتری داده خواهد شد. جناب دبیری در مورد اقای نبوی گفته بودید البته از کسی که قبلا هم مقاله ای بنویسد و از داریوش همایون تجلیل کند و بعد بنویسد که دکتر فاطمی مانند بچه ها مجسمه شاه را پایین کشید انتظار دیگری نمی رود.
۵۹۵۲۰ - تاریخ انتشار : ٨ دی ۱٣۹۲
|
از : محمد سلیمانی
عنوان : توجیه گر نباشید
همانقدر تمسخر سازمان چریکی و افراد آن غیر منطقی است که دفاع نویسنده این مطلب از حقانیت آنها، جنایت و دیکتاتوری شاه را توجیهی برای تن زدن از کاربرد فکر و خرد گزیدن به طور منطقی توجیه گر دزدیده شدن انقلاب نیز شده است . وقتی از سال ۵۷ تا به امروز مدام بر طبل دیکتاتوری شاه و روح زمانه میکوبید مسلما دیگران با ادبیاتی دیگر به واکاوی شما خواهند نشست . یکی از نکاتی که معمولا کمتر مورد توجه قرار میکیرد چیستی آن چریک و آن سازمان چریکی در امروز تاریخ است چرا آنها در نبود دیکتاتوری شاه و تغییر روح زمانه کماکان در انحرافات و کژاندیشی های مفرط اسیرند ؟ یا به دفاع از پسر شاه یا نامه نگاری به آقای بوش یا به نفی مقوله امپریالیست و استقلال کشورها ووو مشغول هستند ؟ آن درایت و تیز بینی که قرار بود سرنوشت یک ملت تغییر دهد را کجای تاریخ این چریک مقدس باید به جستجو نشست ؟ باید برغم هر گونه نقد و اعتراض که به گذشته این جنبش مطرح میشود ، چریک و سازمان آن باید شهامت آن داشته باشند که خود آغازگر نقد بوده به تحلیل خسارات و زیانهایی که رفتار آنها بر حوزه فکر و اندیشه وارد کرد باشند به جای مقالات تهییجی از این دست باید دید تا چه اندازه امروز آنها نشانه هایی از آن گذشته با خود بهمراه دارد.
۵۹۵۱٨ - تاریخ انتشار : ٨ دی ۱٣۹۲
|
از : جلال م
عنوان : دستتان خوش
من باور دارم که با وجود کمبود و کاستی ها ی متن می باید از تلاش صادقانه نویسنده در دفاع از بهترین فرزندان مردم سپاس گذاری کنیم.
۵۹۵۱۵ - تاریخ انتشار : ٨ دی ۱٣۹۲
|
از : هومن دبیری
عنوان : موج چدید تبلیغات ضد نیروهای چپ و عرفی
قبل از هر چیز توجه خانم فریبا امینی به تبلیغات رایج روزنامه نگاران جمهوری اسلامی را ارج می نهم.
نگارنده نیز از تبلیغات مشمئز کننده مطبوعات حکومتی و وابسته به "اصلاح طلبان علیه دگر اندیشان تعجب نمی کنم. نمونه ء فعال آن سید ابراهیم نبوی باصطلاح "اصلاح طلب" مقیم خارج می باشد . او در رقابت مطبوعاتی با دوستان داخل کشور خود به سیم آخر زده است. در تاریخ ۱۶ دسامبر۲۰۱۳ در صفحه فیس بوک خود کینه اش را نسبت به فدائیان خلق بار دیگر نشان داد.
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=۱۰۱۵۱۹۸۰۲۷۵۷۲۶۸۶۵&set=a.۴۱۹۳۲۷۹۲۱۸۶۴.۱۸۴۰۶۰.۷۴۵۳۷۶۸۶۴&type=۱&theater
البته معلوم شد که علت عصبانیت سید ابراهیم نبوی ، انتشار گزارش مختصری از سیاهکل بعداز ۴۳ سال از واقعه ۱۹ بهمن فدائیان خلق بوده است. خانمی در ایران در صفحه فیس بوک خود چند عکس از سیاهکل امروز را برای دوستان خود گذاشته بود . همین باعث موضع گیری ابراهیم نبوی گردید. سید ابراهیم نبوی عکسی از صفحه فیس بوک دیگران را بدون ذکر منبع برداشته و هر چه خواسته علیه فدائیان نوشته ست. بعضی کامنت گذاران به برخورد نبوی اعتراض کردند. نبوی در دفاع از نوشته خود واقعا مستاصل و دست به هر دروغ و تحریفی زده که واقعا تاسف انگیز است . مدعی "اصلاح طلبی " در پاسخ به کامنت گذاران خود جز دفاع از ارتجاع پادشاهی مطلقه و و ولایت مطلقه چیز دیگری در انبان ندارد.
در روزهای بعد نیز گستاخی های نبوی به نیروهای مختلف چپ و عرفی ادامه یافته است. بنظر نگارنده "اصلاح طلبان" حکومتی در خارج از کشور و مطبوعات داخل کشور تلاش می کنند تا با تبلیغات ضد نیروهای عرفی و چپ جو را برای بحث و گفتگوهای مفید مثل همیشه متشنج نمایند.
۵۹۵۱۴ - تاریخ انتشار : ٨ دی ۱٣۹۲
|
از : جلیل محمودی
عنوان : مقاله خانم امینی، مقاله خوبی است
پاسخ خانم امینی به انتقادات بسیار منطقی، متین و فروتنانه است. نگارش مقاله به زبان فارسی از سوی فردی که از ۱۰ سالگی در کشور دیگری به سر می برد، جای بسی تقدیر و سپاس دارد. آن چه بیشتر تلاش نویسنده را جذابتر می کند، حساسیت مسئولانه او در مقابل ادبیات ضدچپ است. متاسفانه در ایران عناصر و اشخاصی که با نیروها و اندیشه چپ عناد می ورزند، در نگارش آزادند، بر عکس برای چپ ها امکانی که بتوانند بدانها پاسخ دهند، موجود نیست. از اینرو شاهد برخوردهای تعرضی و غالبا تحریف گر عناصر و نیروهای ضد چپ و ضد سوسیالیست هستیم. مقاله خانم امینی در نقد چنین برخوردهای تعرضی و تحریف گری، قابل تقدیر و ارزش است.
۵۹۵۱٣ - تاریخ انتشار : ٨ دی ۱٣۹۲
|
از : بهروز بهروز
عنوان : گر تو بهتر میزنی بستان بزن
زنده باد خانم امینی. خیلی هم خوب نوشته اید. گفته ای قدیمی است که: گر تو بهتر میزنی بستان بزن. دوستان دیگر می توانند نقد دیگری بنویسند.
۵۹۵۱۲ - تاریخ انتشار : ٨ دی ۱٣۹۲
|
از : امینی
عنوان : در جواب دوستان
البته شما کاملا درست می فرمایید. من باید از ان مقاله نقل قول مستقیم می اوردم در ضمن من کلا مقاله به فارسی خیلی کم می نویسم چون انگلیسی ام بهتر است . از سن ۱۰ سالگی امریکا بود ه ام و با عرض معذرت با فارسی دست و پاشکسته مقاله می نویسم !! ولی اولا چون لینک این مقاله موجود نیست و من فقط نسخه پی دی اف کل اندیشه پویا را دارم نمی توانستم ان را در اختیار شما خوانندگان قرار دهم. بله ممکن است که به مقاله من ایراد زیاد باشد. حتما هم هست. خواهش می کنم کسانی که ایراد می گیرند خود مقاله بنویسند. این در حد توان من بوده است. من فقط سعی کردم دفاع کنم از کسانی که بالاخره فرزندان این سرزمین بودند و حقشان نباید خورده شود حتی اگر ما با مشی شان مخالف بوده ایم. حالا خانم عزیز شما لطف کنید و جوابی بنویسید.
۵۹۵۰۷ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣۹۲
|
از : فریبا علیخانی
عنوان : پرسش و نقد
البته من نوشته سیامند را ندیده بودم و دست به نگارش بردم. امید که تکرار مکررات باعث کسالت نگردد.
پرسش و نقد از جایگاه یک خواننده:
آقای سردبیر و دیگر همکاران محترم اخبار روز، شک نیست که شما، مقالات وارده را حداقل یکبار می خوانید.
۱ - با نوشتارهایی که از فارسی سره فاصله دارد چه میکنید؟
۲ - آیا بر نقصانها، درهم و برهم بودنها چشم فرو می بندید و برای نشان دادن صیانت در امانت، عین نوشته را در روزنامه درج می فرمائید؟
اگر پاسخ سوآلهای ۱ و ۲ منفی است، حق زایل گشته ی خواننده در نوشتارهائی همچون "پاسخ به فدائیان جهل" را چگونه جبران می نمائید؟
نویسنده ی گرامی خانم فریبا امینی ، آیا با من هم عقیده اید که دفاع بد وکیل از موضوع مورد نزاع میتواند به ضرر موکل تمام شود!
۱- نوشته چنان جویده جویده است که گوئی گربه در آن مشغول بازی بوده.
۲- نوشته در پاسخ به مطلبی نگارش یافته که گویا در مجله ی "اندیشه پویا" نگارش یافته. لیک یکبار هم فاکت مشخص از مقاله ی مورد بحث آورده نشده است و یا حتا آدرسی اینترنتی نیز داده نشده است که خواننده بخواند و بفهمد که اصل داستان چیست؟
۳- شاید از نظر شما کافیست که شما تشخیص بدهید نوشته ای توهین آمیز یا تمسخر آمیز است.
البته خواننده شما را با ولی فقیه همسنگ نخواهد دانست چون شما مطلب را خوانده اید و او نخوانده حکم به تکفیر داد (کتاب آیات شیطانی و نویسنده آن سلمان رشدی). نکند شما هم می پندارید؛ مردم محلی ار اعراب نیستند!
۴- درهرحال، اگر سر دبیر "اندشه پویا" اقدام به یک کار غیر اخلاقی کرده، پس جا دارد شما موضوع را از جنبه ی اخلاقی مورد بررسی قرار دهید نه تاریخی، تا از این طریق گامی در جهت اشاعه فرهنگ سالم نگارش برداشته باشید. البته ناگفته پیداست؛ داور نهائی مردم و در این مقال خواننده گان خواهند بود.
به امید نوشتارهای آتی شما.
۵۹۵۰۲ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣۹۲
|
از : سیامند
عنوان : ای کاش نویسنده آن مقاله را با دقت بیشتری خوانده بود
جمله ای منسوب به شریعتی هست، مبنی بر این که «برای از میان بردن تفکر و اندیشه ای، کافی است که از آن بد دفاع کنی». در اینجا هم به گمانم این امر کاملا صادق است. اندیشه ی پویا نشریه ی باصطلاح «روشنفکری» منتشره در ایران است، بالطبع شمار بزرگی از جوانان و علاقمندان به اندیشه در روزگار سانسور و بسته شدن بسیاری از نشریات و مجلات و روزنامه ها به سراغ آن می روند. فردی به نام رضا خجسته رحیمی، از حلقه ی اطرافیانِ محمد قوچانی به سردبیری آن گمارده می شود و سرمقاله ای با تیتر «فدائیان جهل» می نویسد که همانطور که اشاره شد، مخاطبانی دارد، بعد به این مقاله ی سراسر تحریف (اما ریاکار) چنین پاسخی داده می شود.
ای کاش خانم امینی با دقت بیشتری مقاله ی رضا خجسته رحیمی را می خواند، به افاضات او در رابطه با سارتر و آل احمد و پویان توجه بیشتری می نمود و پاسخی در خور برای آن «اراجیف» می نوشت، نه مطلبی در این سطح.
۵۹۴۹٨ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣۹۲
|
از : صمد نوری
عنوان : نشریه
با سلام
لطفا نشریه مورد نظر را معرفی کنید؟ اسم نشریه چیست؟
۵۹۴۹۴ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣۹۲
|