سه شب
به یاد عزت طبائیان*


مجید نفیسی


• خودروی گشتی، رد می شود.
"تا صید نشده ایم برویم
عزت خودش خواهد آمد." ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۷ دی ۱٣۹۲ -  ۷ ژانويه ۲۰۱۴


 
شب یکم

"دیشب که باران آمد
یارم لب بام آمد
رفتم لبش ببوسم
نازک بود و خون آمد."

یکشنبه، سه راه آذری:

کارگرانِ صبح از قربانگاه باز می گردند
کارگرانِ شب به قربانگاه می روند
تنها منم
که بر قربانگاه خود ایستاده ام.

"از شترِ نحر شده در انقلاب
شما را چه رسید؟
دستهایتان را
هنوز خالی می بینم."

خودروی گشتی، رد می شود.
"تا صید نشده ایم برویم
عزت خودش خواهد آمد."

شب در "شادآباد" دام می گسترد
خانه ی کوچک
چون قلعه ای خاموش، در می گشاید.
ابراهیم نیستم و با این همه
از قربانگاه برمی گردم
شاید اسماعیلِ خود را باز بینم.
"ماهی آزادست
از خیابان منوچهری خریدمش."
نفت، ته می کشد
و ما ماهی ی نیمه خام را
به نیش می کشیم.
ماهی، ماهیچه ی عزت است
و فلس لغزنده اش
در دستهای خالی من.
آه، این خدای آدمخوار
فدیه نمی پذیرد
باید از تنِ دلدار خود بچشم
تا روحش در تنم خانه کند.
آیا راه بازگشتی بجا مانده است؟

در کوچه های شهر
سرگردان راه می روم
با فکرِ تناسخ در سرم
و طعمِ میت در دهانم.

شب دوم

"خونش چکید تو باغچه
گل سرخی در آمد
رفتم گلش بچینم
پر پر شد و هوا رفت."

دوشنبه، چهار راه لشگر:

در می زنیم.
"عزت گرفتار شده
لگن خاصره اش شکسته."
در این خانه ی قدیمی
تنها دو زن زندگی می کنند:
یکی پیر، یکی کر.
"محفل ما نابود شد."
از قربانگاه یک مارکسیست بزحمت گریخته ام
تا به قربانگاه یک بهایی پناه آورم.
هان! مرا عبرتی ست؟

در حیاط متروک
جایی که برگهای زرد، خش خش میکنند
و ماهی سرگردان
در حوض سبز راکد، تاب می خورد
رازی ناخواسته بر من گشوده می شود:
پیکر خونین "طاهره"**
هنوز بر سر چاه، آویزان است:
"طاهره! طاهره!
اسماعیلِ مرا ندیدی؟"

در عمارت قدیمی
تنها صدای خود را می شنوم.

شب سوم

"رفتم پرپر بگیرم
آهو شد و صحرا رفت
رفتم آهو بگیرم
ماهی شد و دریا رفت."

سه شنبه، میدان راه آهن:

جنگزدگان از قربانگاه باز می گردند
سربازان به قربانگاه می روند
تنها منم
که بر قربانگاه خود ایستاده ام.

آواره ای نومیدانه
بر در آهنی مسافرخانه می کوبد
و پلکهای پدرِ عزت
با سنگینی باز می شود:
"خیرست!
خوابِ آب و ماهی دیده ام.
خیرست!"
می خواهم از دخمه ی خود بانگ زنم:
پدر! پدر!
من آن ماهی را
فدیه ی اسماعیلِ خود کردم
اما خدای آدمخوار من نپذیرفت.

کاش ابراهیم نبودم
کاش یونس بودم
خفته در کامِ نهنگ.
نمی دانم در شکم مادرم
یا در شکمِ خاک؟
گورزادم یا زنده بگور؟
نمی دانم.

کبوتر پرنده
آهوی دونده
ماهی رونده
رفتم گُلَت بچینم.
۱٨ دسامبر ۱۹٨۶

*- عزت همسر اول من بود. او در ۲۹ شهریور ۱٣۶۰ در تهران گرفتار شد و در ۱۷ دی ۱٣۶۰ در زندان اوین به خاک افتاد. این شعر، شرح سه شبی ست که بر من گذشت پس از دستگیری او.
**- طاهره - مرگ ۱٨۵۲ – شاعر بانوی ی دلیر بابی.