پیرامون «فدائیان جهل»
چه خوب حق مطلب ادا شده است
بهزاد کریمی
•
این ها تا زمانی که علیه قدرت استبدادی ساکت نشستهاند و شغال وار استخوانهای اندیشه ورز جسور زمانه خود امیر پرویز پویان جانباخته به دست آن یکی دیکتاتوری در چهل واندی سال پیش را نبش قبر می کنند، فرومایگانی تمکین کننده به ولایت فقیه هستند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۹ دی ۱٣۹۲ -
۹ ژانويه ۲۰۱۴
۱- پریروز برآن شدم تا ردیهایی بنویسم در باره مقالهایی با عنوان "فدائیان جهل". دیروز شروعش کردم ولی با دیدن نوشته پربار دوست چهل و پنج سالهام فرج سرکوهی در همین زمینه، آنرا نیمه کاره کنار گذاشتم! قصدم در آن نوشته، اشارهایی گذرا بود بر مندرجات سراسر هوچی گرایانه و پوک به قلم جناب رضا خجسته رحیمی - از حلقه قوچانیها- که اخیراً در مقام "دیباچه" و با نام "فدائیان جهل" همچون تجلی "خشونت کلامی" محض، در نشریه "پویا" آمده است. به فرج دست مریزاد می گویم که هر آنچه را که من می خواستم در نوشتهام بگویم او بگونهایی بمراتب مستند تر و مستدل تر گفته و مرا از تکرار آنها بی نیاز کرده است. چند سال پیش وقتی فرج در کتاب "یاس و داس" خود از نقد بیژن جزنی فراتر رفت وبه گمان من نتوانست تاریخ را در مواردی عادلانه بخواند، طی نوشتهایی در نشریه "آرش" این دوست را به پایبندی در وجدان تاریخی روشنفکری دعوت کردم. اکنون برای این یار دیرینم، در بازتاب دادن وجدان بیدار روشنفکری ایران بدین شایستگی، شادمانه آرزوی زیستی درازتر را دارم.
۲- در نوشتهایی که کنارش نهادم، من نیز مجموعاً ورود در همان زوایا و کمابیش توضیحاتی با آن عناوینی را مد نظر داشتم که سرکوهی در نوشتهاش آورده است و امیدوارم که در ادامه آنها را کامل تر هم بکند که لابد می کند. از اینرو در این مطلب "مکمل"، تنها به دو نکته بسنده خواهم کرد: یک) جایگاه رفیع تاریخی امیر پرویز پویان در مقام سمبل برجسته جستجوگریها و تلاشهای خلاق چپ دهه چهل خورشیدی؛ و دو) جایگاه اجتماعی - سیاسی جناب نویسنده "فدائیان جهل" و حلقه و حلقاتی که ایشان به آن تعلق دارند. پیشاپیش باید بگویم هر نقدی هم از موضع چپ دمکرات امروزین و به پشتوانه چهل و اندی سال تجربه، به اندیشه آن "امیر" تفکر و تجسس و نیز به سیاست او و یارانش و در واقع راه طی شده توسط همگیمان داشته باشیم، قطعاً جای طرحش اینجا نیست! نقدهایی از ایندست به پویان و پویانها، به چریکهای فدایی خلق، به چپ آن دهه، و بطور کلی به چپ و تاریخ آن، هم قبلاً طرح شدهاند و هم بعداً طرح خواهند شد و البته در ظرف انصاف تاریخ سپری شده و برای پیشرفت تاریخ در حال نوشته شدن. و بر متن و بستر نقد خلاقانه هر خلاقیت تاریخی، که البته خود اینجا و آنجا به دگماتیسم منجر شد. اکنون اما در برابر اتهامات سخیفی چون معرفی پویان به عنوان "تقدیس جهل"، مسئله مقدمتاً و عجالتاً بر سر انتحابهای کلان، خوانشهای اصلی تاریخ و ارزش گذاریهای بزرگ است؛ در چنین سربزنگاه هایی، هرگز نباید به دام گفتگو با کوتولههای منقاد افتاد و معطل ورود به پیچاپیچهای مسیر تاریخ شد و در آنها عاطل ماند. از سوی دیگر، جدا از وجود این یا آن نکته احیاناً درست در حرف و حدیثهای این کوبندگان خشن کلام چپ، اصل موضوع همانا تامل در انگیزه این حلقات است برای تولیدات تماماً چپ ستیزانه آنها و نیز شناسایی آبشخور حیات سیاسی شان.
٣- حیات یک روشنفکر سیاسی به دو چیز وابسته است: اندیشیدن مداوم بمنظور کنکاش پیوسته در واقعیتها و جسارت فراتر رفتن از زمان خویش برای ارتقای فهم در زمانه خویش. و هر آن روشنفکری که استعداد بیشتری برای جسارت ورزی در تولید فکر داشته باشد، طبعاً اثر گذارتر خواهد بود و ماندگارتر. سرفصلهای تاریخ اندیشه و اندیشه برای اقدام را چنین کسانی نوشتهاند. امیر پرویز پویان از ایندست روشنفکران بود با قدرت تاثیر گذاری شگرف در دوره خود و بر محیط پیرامونی خود. این شاهین بلند پرواز را نمی توان با یک چرخش قلمی بس پوچ نویس در باتلاق نشاند. پویان زمانی که جان بر سر آرمان و اثبات یگانگی پندار و گفتار و کردارش گذاشت حتی بیست و پنج سال را هم تمام نکرده بود، اما اندیشیدهایی بود پخته با افکاری نو و مداخله گرایانه. او نگاه و اندیشه خود را تا آن سطح برکشیده بود که می توانست با چهرههای قدر فکری و سیاسی دوره خودش به جدل برخیزد و از موضع یک اندیشه ورز با سخنانی نو و طرحهایی بدیع، کهنهگیها را به چالش بگیرد. روشنفکری او، همانا در درافتادنش با هر نوع مطلقیت و جزمیت نمایان بود. هم در سطح ادبیات و سیاست ملی و هم در اندیشه و الگوهای بین المللی. او نه مارکس را کافی می دانست و نه که لنین را پاسخگوی چپ ایران در روزگار خود. بهمانگونه که مائو، فیدل کاسترو و چه گوارا را هم فقط از دریچه تجاربشان می نگریست. او به هر فکر و روشی نقادانه می نگریست و می خواست که حقیقت موضوع را درست در زمان و مکان محیط بر همان موضوع بر برسد. پویان دقیقاً به این دلیل قسماً جایگاه "اسطوره" در تاریخ چپ ایران و سیاست ایران پیدا کرد که برخلاف ادعای جناب نویسنده "فدائیان جهل"، هیچ کس را اسطوره خود قرار نداد! ارزش پویان پیش از همه در فرارفتن هایش از اسطورههای چپ بود. او و گفته و نوشتهها ، و نیز اندیشه و روشهایش را می توان و باید مانند هر پدیده فکری و سیاسی دیگر نقد کرد، اما تمسخر وی تنها می تواند از توامان کینه و سفارش بر خیزد. پویان در زمره جوانانی بود که برای رسیدن به حقیقت، بیش از هر چیز بر کاوش علمی تکیه داشتند و تنها چیزی را که تقدیس می کردند علم و روش استنتاج علمی از واقعیتها بود. جوانانی که، خطا هم که می کردند - و طبعاً چنین نیز بوده است- نه درگریز آنان از علم و یا که نفی تفحص علمی، که ناشی از نارساییها در برداشتهای علمیشان بود. نوشتههای این انقلابی جوانمرگ در همان عمر بسیار کوتاهش گواه آنست که او از سمبلهای برجسته چپ نو ایران بود در دهه چهل: هم در اندیشه و هم در عمل.
پویان اگر چه در نگاه اول از موضع انقلابیگری سیاسی بود که به نقد آل احمد و دکتر شریعتی برخاست، گوهر نقد او اما به این دو ستاینده "آنچه خود داشتم" همانا در تعرض دلیرانه وی به نگاه سنتی و واپسگرای فکری و فلسفی آنها معنی می یافت. او دقیقاً همان برگشت به "خسی در میقات" و"زیارت نامه"های به ترتیب آل احمد و شریعتی را نشانه گرفته بود؛ همان فکر و باوری را که چندی بعد در وجود سنتی ترینهای همین باورها، بزرگترین فاجعه حیات سیاسی بعدی کشور ما را رقم زد. چپ نو بودن پویان بیش از آنکه در آن فورمولاسیون جسورانه وی مبنی بر "سیکل معیوب دو مطلق ترس و قدرت" باشد، و جسارتش قبل از آنکه در تعرض خواهی بجای انفعال طلبیها جلوه کند، در خوانشهای مستقل و "غیر ایدئولوژیک" وی از مارکس و انگلس و لنین و برجستگان بعدی جنبش چپ متجلی است و نیز نهفته در تلاش او و آنان برای فهم گوهر "پیشاهنگ". از بزرگیهای پویان، ارایه الگویی بود درخشان در حیطه اندیشه و در عرصه پراتیک از وحدت و یگانگی فکر و عمل روشنفکری که روانشناسی چپ شکست خورده ایران آن زمان سخت بدان نیاز داشت. پویان و جنبش فدائیان، در شرایط تمکین کردنهای آن زمان، صدای "نه گفتن" در برابر دیکتاتوری را عیان تر کردند و آن را آوازهایی بلند دادند. این، همان صدایی است که امروز هم همچنان در زمره منابع الهام برای مبارزه سیاسی در ایران شناخته می شود. روح پویانها امروز نیز، همچنان کابوسی است برای کسانی که با هرگونه "نه گفتن" به استبداد غریبهاند و در عوض با قدرت، چفت و یگانه! اگر جان شیفته پویان، کماکان نقطه رفیعی از تاریخ امروز ما را در اشغال خود نداشت، بیگمان وهرگز چنین مورد حمله قلم زنان کرنش گر استبداد حاکم قرار نمی گرفت.
۴) آیا نویسنده "فدائیان جهل" و دیگر گردآمدگان در حلقات چپ ستیز لیبرال - دینیهای مطیع قدرت صرفاً در پاسخ به وظیفه به اصطلاح "روشنگری" مثلاً "روشنفکرانه"شان است که علیه چپ امروز و تمام تاریخ چپ قلم می زنند؟ آیا اینان فقط از موضع دفاع به اصطلاح معنوی از ارزشهای لیبرالیسم است که همه پیکره چپ را این چنین زیر تازیانه نفرین و نفرت گرفتهاند؟ آیا صرفاً اشتراک موضع فکری در هیستری چپ ستیزانه از نوع دینی است که آنها را دور هم نشانده است؟ آیا ما با یک مشت فرصت طلب فاقد وجدان و شرافت در امر مبارزه فکری مواجهیم که در پی کسب نام و اعتبار، راحت ترین کار را در کشیدن تیغ بر روی چپ بی دفاع تشخیص دادهاند و شلتاق کردنهای سیستماتیک در میدان خالی از رقیب و حریف؟
چنین نیست! سرکوهی بدرستی آنها را "فرهنگی کاران امنیتی" نام نهاده است! آنها به تصادف گرد یک رویکرد نیامدهاند که برعکس، از روی حساب گرد هم آورده شدهاند. آنان، یکدیگر را نیافتهاند بلکه بهمدیگر وصل شدهاند تا که همراه یکدیگر خطی تعیین شده از مرکز "امدادهای غیبی امام زمان" را پیش ببرند: خط ستیز فرهنگی- ایدئولوژیک- تاریخی و برنامهایی علیه چپ را. آنها بهیچوجه نه لیبرال اندیشهای شرافتمند در صحنه سیاسی کنونی کشور و نه امتداد لیبرالهای دینی اصیل دیروز در امروزه روز ما هستند. آنها بهیجوجه از جنس مهندس بازرگان و آیت الله طالقانی و سحابی نیستند. اینان در زمره محصولات رنگارنگ نظام ولایی بشمار می روند که در پوشش فرهنگی به ولایت خدمت می کنند. اینان مولفه راست فرهنگی پشت جبهه استبداد دینی حاکم هستند. لیبرالهای مذهبی پیشین اگر هم با چپ مخالف بودند و مبارزه ایدوئولوژیک و سیاسی علیه چپ را گاه شدید و گاه خفیف در برنامه و مشی خود داشتند - که از موضع خودشان حقشان بود- ، اما انصافاً بیش و پیش از هرچیز در نقد و مخالفت با دیکتاتوری حاکم بود که چهره می کردند. آنها چه در دوران دیکتاتوری حکومت شاه و چه در حکومت ولایی، به زندان رفتند و مورد قهر و غضب قرار گرفتند. آنها نرم رفتار بودند و در همه شرایط بر ارزشهای خود ایستادند، اما مطیع و منقاد زور حاکم و سحر استبداد نشدند. این یکیها اما، حتی تا به امروز یک کلمه ناقابل ولو پوشیده علیه ولایت فقیه و استبداد مذهبی بر زبان نیاورده و ننوشتهاند. اینان نه تنها علیه سرخ هستند که حتی با سبز هم همراه نشدند. و چرا؟! زیرا که، اینان تجلی مضحک و حقیر همان دوگانه معروف تراژدی و کمدی هستند که نویسنده "فدائیان جهل" در نوشتهاش آن را بگونه وارونه در باره فدائیان خلق بکار گرفته است. اینان تکرار کمیک ولی مشمئز کننده لیبرال مذهبی راستین پیشیناند در شرایط امروزین و به تمامی در خدمت ولایت. اینان که فریادشان از دست انقلابیون و گفتمان چپ دهههای چهل و پنجاه در همه جا پیچیده است و خشونت کلامی و فیزیکی را میراث انحصاری چپ انقلابی معرفی می کنند، پس چرا با اصل قدرت بهره ور از انقلاب که اکنون با نام ولایت فقیه بیشترین خشونت کلامی و فیزیکی در این سرزمین را نهادینه کرده است کاری ندارند؟! آیا این "فراموشی"، تصادفی است؟! یا که آقایان بهنگام قلم زدنهای بی پایانشان علیه چپ، برخورد با استبداد ولایی تنها به "سهو" است که از قلمشان افتاده است؟ اگر این دومی است، حضرات بیایند و مرحمت فرموده و فقط یک کلمه ناقابل در نقد ولایت بگویند تا جبران مافات شود. بیایند و همت کنند و با نوشتن یک نامه اعتراضی ولو کم رمق علیه "مقام معظم رهبری" برای یکبار هم که شده از جلد خاکستری در بیایند و مثلاً رنگ سبز بر تن بکنند! اینها را انجام بدهند تا که قسم حضرت عباسی لیبرال مسلکیشان باور پذیر شود! تا که بپذیریم دردشان براستی لیبرالیسم است، که دلسوز فضای تساهل و تسامح بجای خشونت کلامی و فیزیکی هستند، و در پی حاکمیت گفتگو و آزادیها در کشور می دوند. حضرات همین یک ایجاد بالانس کوچک را عملی بفرمایند و بعد آنگاه هرچه که دلشان می خواهد و هر آنچه که در چنته نقد علیه چپ دیروز و امروز دارند، هزاران بار بگویند و تکرارش کنند. نوش جانشان! اما تا زمانی که علیه قدرت استبدادی ساکت نشستهاند و در عوض، شغال وار استخوانهای اندیشه ورز جسور زمانه خود امیر پرویز پویان جانباخته به دست آن یکی دیکتاتوری در چهل واندی سال پیش را نبش قبر می کنند، قضاوت در موردشان مطلقاً چنین است: فرومایگانی تمکین کننده به ولایت فقیه و صیدهای فرهنگی فربه شده دردستگاه ولایت که خود را ابزار صیاد شیاد کردهاند!
بهزاد کریمی
پنج شنبه هیجدهم دی ماه ۱٣۹۲
|