درکی ناتمام از "انحطاط" و دشمنی با "اصلاحات"


اکبر کرمی


• حتا اگر ما آن قدر شیفته ی اصلاح طلب ها باشیم و درگیر فرایند خوش خیم اصلاح طلبی، به هیچ معنا توجیه پذیر نیست که بخواهیم مخالفان و منتقدان خاموش بنشینند. و در طرف دیگر اگر ما از کار و بار اصلاح طلب ها بیزاریم نباید از هم پیمانی استراتژیک خود حتا با اصلاح طلبان غافل شویم و آب به آسیاب خشک رهبری جمهوری اسلامی ببندیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ دی ۱٣۹۲ -  ۱۰ ژانويه ۲۰۱۴


یکم. براندازان و انحلال طلبان به شوندهای بسیاری به ساختار ویران جمهوری اسلامی ایران و سیاست مداران ریز و درشت آن اعتمادی ندارند و خواستار برچیده شدن کامل آن هستند. در نتیجه این جریان ها نه تنها با اصلاح طلبان مخالف اند که اصلاح طلبی را در ایران امروز پوششی برای ادامه ی حیات ننگین جمهوری اسلامی می دانند. به باور آنان بسیاری از اصلاح طلبان نه تنها درپی رفروم و تغییر جمهوری اسلامی نیستند که مانع آن اند و پاره ای از آن ها نیز که از اصلاحات حمایت می کنند و سر در گرو دمکراسی و حقوق بشر دارند و در این راه ها هزینه های گزافی می پردازند، در واقع فریب خورده اند و روی اسب مرده شرط بندی کرده اند.

اصلاح طلبان هر چند از اوضاع و احوال کشور بسیار بیم ناک و نارحت هستند و وضعیت اسف بار امروز را نمی پسندند و آن را حاصل مخالفت اساسی نهاد رهبری، لایه هایی از نظام و مردم با اصلاحات می دانند، به شوندهای بسیاری از فروپاشی نظام جمهوری اسلامی پشتیبانی نمی کنند و چنین استراتژی هایی را در درازمدت به نفع توسعه و ترقی ایران و تاریخ بریده بریده ی آن ارزیابی نمی کنند.

اصلاح طلبان و انحلال طلبان هرچند در بسیاری از داوری های خود در برابر هم ایستاده اند، اما هم واره خود را دمکراسی خواه و حقوق بشر ستا می دانند؛ در نتیجه برای درک بهتر آنان باید این اختلاف های اساسی را به درک های گوناگون آن ها از حقوق بشر، دمکراسی و البته انحطاط در ایران (که راه رسیدن به دمکراسی و حقوق بشر را گوناگون می کند) فرو کاهید.

دوم. چندی پیش، پس از یک جلسه ی سیاسی دوستانه اما داغ و پرشور، در راه بازگشت به خانه، همسرم شیرین از من پرسید چقدر از اصلاح طلبی و اصلاح طلبان دفاع می کنی! چه قدر بر سر این موضوع با دوستانت جر و بحث می کنی! مگر تو به فرایند اصلاحات و اصلاح طلبان در ایران امیدی هم داری؟
گفتم راستش را بگویم خیلی نه! پرسید خب پس چرا این همه برای این دعوا مایه می گذاری؟ و گاهی دوستانت را می رنجانی؟
او به درکی که من از انحطاط دارم واقف بود؛ در دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی من هم تردید نداشت؛ و می خواست به زبان بی زبانی از من بپرسد چرا "در انتظار گودو" نشسته ام؟ او نهانی ترین و نهایی ترین باورها و داوری های سیاسی/تاریخی مرا به حکمیت می طلبید؛ چه گونه باید از این "انحطاط" گذشت؟ انحطاطی تیره و تاریک که فقر مطلق نهادهای مدنی در ایران تنها یکی از نشانه های ترس ناک آن است.

بیش از یک صد و پنجاه سال است که ما با مدرنیته و دستاوردهای آن آشنا شده ایم. این آشنایی نا تمام و ناکام، مثل خوره به جان ما افتاده و آزارمان می دهد. نه می توانیم از خیر آن بگذریم و نه توان آن را داریم که با آن هم راه شویم. در آمدن به جهان جدید و ایستادن در آستانه ی دردناک درکی تازه از جان و جهانِ خود موضوع ساده ای نیست، به آسانی هم ممکن نیست و هزینه ها و آمادگی های بسیاری را می طلبد. به ویژه، برای ما که با کوله باری از ادعاهای تاریخی - دینی و پرگویی های نارسیستیک قد کشیده ایم، بغرنجی بسیار پیچیده است. ما که توان درس آموزی و شاگردی از پیش روها را نداریم، گاهی ادعای آموزگاری و "خرد جاویدان" هم داریم! از ترکیب این وضعیت رقت بار و آن شکوه تاریخی سپری شده، طبیعی است، طبیعتی زاده شود که آرام و با شکسیب نیست و از ترکیب دردناکی از خودبزرگ بینی و احساس حقارت رنج می برد.

بارها گفته ام و از تکرار دوباره ی آن خسته نمی شوم. تاریخ ورود مدرنیته به ایران نشان می دهد که ما از بضاعت تاریخی توسعه و ترقی بی بهره ایم؛ ایران (هم چون بسیاری از کشورهای حاشیه ای) تنها در پیوند با جهان جدید و نهادهای مدنی قدرتمند آن است که می تواند از نکبت توسعه نایافته گی و انحطاط بگریزد؛ مدرنیته ای پس رو و برون زا.
و این همه ی آن چیزی است که ما نیاز داریم. و این همه ی آن چیزی است که اگر صبور و پی گیر باشیم (شاید) اصلاحات (و تنها اصلاحات) بتواند به ما دهد؛ و این همه ی آن چیزی است که روانشناسی ملی ما (آن ترکیب دردناک خودبزرگ بینی و احساس حقارت) اگر بگذارد شاید بتوانیم و بیاموزیم.
باید امیدوار بود که با سرریز مواهب مدرنبته و دست آوردهای جهان جدید، ایران هم همان ایرانی شود که آرزو می کنیم؛ ایرانی برای همه ی ایرانیان.
در این چشم انداز هر تلاشی برای باز شدن ایران به جهان جدید، به باور من اصلاح طلبانه است و می تواند در پیوند با ترقی خواهی و توسعه طلبی تاریخی ایرانیان، ایران را به خطا مقدم مسابقه نزدیک کند.

بنیادگراها در هر دو سوی جامعه، درک مناسبی از فاجعه ی انحطاط تاریخی در ایران و روان شناسی چیره ی ایرانیان ندارند. عجیب نیست اگر هم محافظه کاران و هم براندازان با اصلاحات دشمنی می ورزند و به یک نقطه می رسند: باید اصلاح طلبان را از میان برداشت! چه، محافظه کاران در اساس انحطاط را انکار می کنند و در نتیجه، ضرورتی برای اصلاحات نمی بینند و براندازان هم انحطاط را تنها به حکومت نسبت می دهند و در نتیجه و به باور آنان همه چیز با برانداختن آن ختم به خیر می شود! (بگذریم که برای برانداختن آن هم توان و برنامه ای ندارند؛ و از همین روست که مدام به اصلاح طلب ها دشنام می دهند.)
با این همه آن چه به باور من به این مخالفت ها و دشمنی ها معنا، زور و سمت و سو می بخشد، نظریه پردازی های محافظه کارانه یا براندازانه و رفتارهای و تاکتیک های مناسب این جریان ها نیست؛ اصلاح طلب ها بیش از هر چیز از بی تدبیری، کم مایه گی و نبود اراده ی لازم برای تغییر آسیب دیده اند و می بینند. اصلاح طلب ها تا کنون درک روشنی از موقعیت ها و فرصت هایی که به دست آورده اند، نداشته اند؛ و برآمد کار آنان با وجود هزینه های فراوان، چندان چشم گیر نیست.
سوم. اصلاح طلب ها در ایران امروز پر خطا تر از آن بازی می کنند، که انتظار نقد و حتا مخالفت با خود را نداشته باشند. اصلاح طلب ها حتا در دوران اصلاحات و پس از دوم خرداد هم آن چنان پر اشتباه و کم اراده ظاهر شدند که بی تردید می توان آن ها از شوندهای اصلی رسیدن شخصی هم چون احمدی نژاد به قدرت تلقی کرد. آشکار بود که احمدی نژاد در هم دستی با نهاد رهبری و جریان های هم سو با آن به قدرت رسید، اما بی عملی اصلاح طلبان و بی پرنسیپی آن ها بود که شرایط بازی را برای بنیادگرایان، محافظه کاران و دو قلوی فرزانه ی خامنه ای و احمدی نژاد فراهم ساخت. وقتی مردم از اصلاح طلب ها ناامید شدند، پای صندوق های رای هم خالی شد و آن گاه کسانی با ۲۰ تا ٣۰هزار رای به نماینده گی از مردم تهران به شورای شهر راه یافتند و کلید پروژه ی اصلاحات زدایی، یک پارچه شدن قدرت خامنه ای و رییس جمهور شدن دوقلوی مناسب او (احمدی نژاد) فراهم آمد.
در تحلیل ناکامی های خاتمی و دولت اصلاحات، توضیحات بسیاری وجود دارد و در کنار آن ناکامی ها، البته نقاط و نکات مثبتی هم قابل طرح است؛ با این همه وقتی برآمد دولت خاتمی و برون ده آن می شود احمدی نژاد، نمی توان خیلی دولت او و مرده ریگ هایش را جدی گرفت.
   
این ها همه درست، اما نمی دانم چه طور و با چه تحلیلی می توان این شکرشکنی ها را به حساب درایت زندان بان اعظم و سیاست ورزی های او گذاشت؟
گیریم دلمان با اصلاح طلبان نیست و از مشی سیاسی آنان ناخورسندیم. گیریم اصلاحات را فرصت خریدن برای حکومتی می دانیم که در حال فروپاشی است و اصلاح طلبان تنها مشاطه گران این عجوزه اند(که در ادبیات براندازی به وفور دیده می شود)؛ چه گونه می توان از سر خشم، این بی عملی ها یا کم تحرکی ها را به حساب زرنگی خامنه ای و فرزانه گی های نظامیان هم راهش گذاشت و به آن ها اعتبار داد؟

اکنون علارغم شعارها و برنامه های جریان های برانداز و انحلال طلب، بخشی از اصلاح طلب ها دوباره به قدرت نزدیک شده اند و دولتی با حمایت مستقیم و آشکار آن ها به قدرت رسیده است؛ چرا باید در نقد اصلاحات و حتا اصلاح طلبان آن چنان بی تابی کنیم که برای خراب کردن آن ها و استراتژی های آنان که از دل جمهوری اسلامی (که برای بسیاری از انحلال طلبان و براندازان خوشایند نیست) به عبور از جمهوری اسلامی می اندیشند، مجبور به ستایش از زندان بان اعظم و درایت و هوش سرشار او باشیم؟
تنها محافظه کاران نیستند که تن به داوری صندوق های رای نمی دهند؛ انحلال طلبان و براندازان هم ناگزیرند با صندوق های رای دشمنی بورزند. اگر محافظه کاران با صرف هزینه های گزاف و رسوایی فراوان بر آن اند که اگر توانستند با تقلب و اگر نتوانستند با تنگ کردن صافی های شورای نگهبان انتخابات را تعطیل کنند، انحلال طلبان و براندازان می خواهند با ترسیم چهره ای از خامنه ای که در آن کالبد تنگ و دماغ کوچک نمی گنجد همه امیدها را نقش برآب کنند.

براندازان و انحلال طلبان به درستی ممکن است به کاریکاتور انتخابات در کشور نقد و ایراد داشته باشند؛ من با این نقدها و ایرادها هم آشنا هستم و هم هم دل؛ اما نباید فراموش کرد که چنین نقدی چهره ی دیگری از دعوای اصلاح طلبی و براندازی است که در نگاه (دست کم بسیاری از) اصلاح طلبان به دستور بازی ناعادلانه ای می ماند که باید از سر اجبار به آن تن داد و (البته) در پی تغییر آن هم بود. وقتی براندازان به هر دلیل مردم را تشویق به عدم حضور در پای صندوق های رای می کنند، به گونه ای (حتا ناخواسته) در انتخابات مشارکت کرده اند؛ حالا اگر بخشی از مردم به هر دلیل (ترس، جهل، تبلیغات، جوزده گی و ...) به درخواست و توصیه ی آن ها گوش نمی دهند، آن ها نمی توانند تن به نتایج انتخابات (در حدِ حضور و عدم حضور) ندهند. هم خامنه ای و هم براندازان اگر صداقت داشته باشند (با همه ایرادهایی که می توان به انتخابات در ایران وارد ساخت) صدای اکثریت مردم کم و بیش قابل شنیدن است. اکثریت مردم خامنه ای و استبداد را نمی خواهند و براندازی را هم (دست کم هنوز) نمی پسندند. بگذارید ناگفته نگذارم که من در اساس تغییر (و براندازی) را حقی ملی می دانم که حتا با رای اکثریت تعطیل نمی شود؛ اما پازل امروز چیز دیگری است و دعوا جایی دیگر.   
دیکتاتور باهوشی که کلاه بر سر اصلاح طلبان ساده لوح می گذارد داستانی است که این چیریک های برانداز دنبال می کنند.
می گویند خامنه ای برای مذاکره با غرب و آمریکا، انتخاب روحانی را مدیریت و به مردم فروخت! (شاهد آن که مذاکرات خیلی پیشتر کلید خورده بود.)
می گویند او با درایت و کم ترین هزینه، جنبش سبز را سرکوب و مدیریت کرد!! (شاهد آن که کشورهای دیگری هستند که با هزینه هایی به مراتب گزاف تر جنبش های به مراتب کوچک تر را نمی توانند مدیریت کنند.)
می گویند روحانیت (اما منظورشان تنها خامنه ای است؛ چه، بسیاری از مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی و خامنه ای هم روحانی بوده اند و هستند.) بسیار دقیق، عمیق و عقلانی (البته نه معقول) می اندیشد و همه ی رفتارهایش روی حساب و کتاب است!!! (شاهد آن که دستگاه رهبری خامنه ای در ایران، دولت رسمی را به پیش کار دولت سایه ی خود تبدیل کرده است.)
می گویند رهبر فرزانه دست کم در پی گیری منافع جمهوری اسلامی و حفظ نظام (دست کم نظامیان حاکم) بسیار سنجیده عمل می کند!!!! (شاهد آن که جمهوری اسلام با وجود خطاهای بسیار و بحران های فراوان هم چنان و هنوز پا برجاست.)

جل الخالق! با این منطق، خامنه ای چه باید بکند تا شیفته گان داخلی اش و دشمنان اصلاح طلبان و اصلاح طلبی در ستایش از درایت او تردید کنند؟
رهبری قدر قدرت که امکانات حقوقی و مادی او با هیچ رهبری در جهان (مگر رهبر کره ی شمالی) قابل مقایسه نیست، در یک خطای سیاسی و تاریخی آشکار و رسوا در برابر فرایند مسالمت آمیز اصلاح طلبی ایستاد و کسی هم چون احمدی نژاد را با یک کودتای انتخاباتی پرهزینه به مردم تحمیل کرد؛ اعتراضی طوفانی و لودهنده را به جان ملول جمهوری اسلامی ایران خرید؛ (و بعد از بسیاری از شهربندان) نزدیک ترین یاران انقلاب و نظام را هم از خود راند؛ به روی مردم مسالمت جو اما معترض در روز روشن گلوله بست؛ ملت را شقه شقه کرد؛ کار آن چنان بیخ پیدا می کند که رهبری جمهوری اسلامی در ادبیات بسیاری از مذهبی ها "سلطان جائر" خطاب می شود؛ برای نخستین بار در خیابان های ایران "مرگ بر اصل ولایت فقیه" و "مرگ بر خامنه ای" شنیده می شود؛ در هشت سال حکومت مطلوب و مطلق او بیش از ٨۰۰ میلیارد دلار بادآورده ی نفتی حیف و میل می شود؛ به علت بی تدبیری های ملی و بلند پروازی های هسته ای و بیمار او چند قطع نامه تحقیرآمیزعلیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل تصویب می شود؛ سنگین ترین تحریم های ممکن علیه یک کشور را در طول تاریخ به ایران تحمیل و میلیاردها دلار مادی و خروارها دینار دینی و اجتماعی را از جیب مردم خرج می کند. فاسد ترین کشور دنیا را روی دست مردم گذاشته است؛ سرمایه های ملی را به باد داده است؛ تولید ملی را به زوال کشیده است؛ تورم و رکود همه جا را فرا گرفته است؛ زندانی به بزرگی ایران ساخته است؛ در چشم مردم دنیا ذل می زند و دروغ می گوید؛ و هنوز شوربختانه هستند کسانی که از سر عشق به محافظه کاری/محافظه کاران یا نفرت از اصلاح طلبی/اصلاح طلبان او را می ستایند.

چهارم. حتا اگر ما آن قدر شیفته ی اصلاح طلب ها باشیم و درگیر فرایند خوش خیم اصلاح طلبی، که دست و دل و قلم مان برای آن ها بلرزد و با آن ها هم راه و هم سو باشیم، بازهم شوندی در کار نیست (و به هیچ معنا توجیه پذیر هم نیست) که بخواهیم مخالفان و منتقدان خاموش بنشینند و از رویاها و چشم اندازهای مطلوب خود فاصله بگیرند. چه، به طور وارونه حتا نقد اصلاح طلبان، دست کم می تواند سنبه ی اصلاح طلبی آن ها را در برابر محافظه کاران پرزورتر کند. بر همین قیاس و در طرف دیگر اگر ما از کار و بار اصلاح طلب ها بیزاریم و به پایبندی آن ها به برنامه و شعارهای خود مشکوک، نباید از هم پیمانی استراتژیک خود حتا با اصلاح طلبان معطوف به قدرت غافل شویم و برای خراب کردن اصلاح طلب ها و خالی کردن میدان از حریف، آب به آسیاب خشک رهبری جمهوری اسلامی ببندیم که ایرانی ویران روی دست ما گذاشته است. اصلاح طلب ها ممکن است به اندازه لازم و کافی رویای جامعه باز و سودای آزادی و دمکراسی (آن قدر که ما مدعی هستیم) نداشته باشند؛ دست کم آن ها با جهان سرجنگ ندارند! و می توانند به پیوند ایران به جامعه ی جهانی کمک کنند.

به قول متفکر اسپانیایی "خوزه ارتگای گازت" در کتاب "فلسفه چیست؟" درمورد ایران هم می توان ادعا کرد: اگر ایرانی ها جهان جدید را درنیافتند و در تجدد به جایی نرسیدند از آن روست که خودبنیادی غربی را که جان مدرنیته است، درنیافتند. به باور من ارتگا درست گفته است: «راهی برای مقابله با خودبنیادی سوبژکتویته(و مدرنیته) نیست؛ چاره آن است که صبر کنیم و بگذاریم تا بگذرد.»

نفی اصلاح طلبی حتا در ساختار بیمار و شلخته ی جمهوری اسلامی، در جان خود از درکی ناتمام از انحطاط در تاریخ ایران رنج می برد.