جامعه ی "بی حقوق"!
(بحثی پیرامون دین، سکولاریسم، لیبرالیسم... با نگاهی ویژه به اقدامات اکبر گنجی)
الف. ع. خ
•
متاسفانه شخصیتی مانند اکبر گنجی این همه تلاش می کند، زحمت می کشد، در درون سیاهچال رژیم اسلامی مبارزه می کند، مقاومت می کند و در ناگزیری تمام اخلاقی ترین، قابل فهم ترین و درعین حال ساده ترین شکل مبارزه را بر می گزیند. اما همینکه رودروی مخاطبانش قرار می گیرد از کانت می گوید و برای لیبرالیسم نظریه پردازی می کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱ مهر ۱٣٨۵ -
۲٣ سپتامبر ۲۰۰۶
چرا وقتی در زندان بسر می بریم و زیر شکنجه قرار می گیریم یاران و هواداران زیادی داریم اما همینکه از بند رها شده، در فضای آزادتری قرار می گیریم، و دیدگاههای شخصی خود را نسبت به مسائل مختلف مطرح می نماییم، حلقه یاران ما بسی تنگ تر می شود، حتی برای خود مخالفان و دشمنان بیشماری دست و پا می کنیم؟ چرا وقتی در اعتراض به نقض حقوق بشر و آزادی زندانیان سیاسی اعتصاب غذای عمومی بر پا می کنیم به جای آنکه با چنین اقدامی انسجام و اتحاد شکل بگیرد، عملا تفرقه و تشتت حکمفرما می شود؟ پاسخ اینگونه سوالات آن نیست که ساده انگارانه بگوییم این خصائص، مختص فرهنگ "ما ایرانی" ها است. در این یادداشت می خواهم سوالاتی از این دست و پاسخ های ساده ای مانند "خصلت ما ایرانی ها" را انسان شناسانه و جامعه شناسانه بررسی کنم .
اگر هر شخصی به خاطر دفاع ازحقوق اجتمایی انسان، مانند آزادی، عدالت و نظایر آن دستگیر شده و به زندان کشیده شود و مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گیرد، بطور طبیعی هر انسان محروم از چنین حقوقی، حتی اگر اختلاف یا دشمنی "پیشینی" با او داشته باشد، نسبت به ظلمی که بر او یا هر انسان مشابه او روا داشته می شود حساس گشته و واکنش نشان می دهد، در واقع پیگیری حقوق ضایع شده خود را در همراهی و همدردی با او می بیند .
بطور طبیعی هر انسانی که در شرایط آزادی و رهایی قرار می گیرد، دیدگاههای خود را پیرامون مسائل مختلف بی محابا مطرح می نماید، مصادیق خود را از اهدافی که برای آنان به زندان افتاده آشکار می نماید، نسبت به قضایای گوناگون مواضع مخصوص به خود را اختیار می کند و... بازهم به طور طبیعی چنین دیدگاههایی ممکن است مورد مخالفت، انتقاد و حتی دشمنی قرار گیرد. این قضیه را نیز نمی توان به خصلت "ما ایرانی ها" نسبت داد. اگر چنین مسائلی در جامعه ایرانیان برای اشخاص سرشناسی مانند اکبر گنجی نمود و بازتاب بیشتری دارد، و واکنش های زیادی را به همراه می آورد، علت آن است که در جامعه "بی حقوقی" مانند ایران تلاش و اظهار نظر سیاسی هر شخصی جنبه عمومی پیدا می کند و گویی که شخص تلاشگر با اتخاذ هر موضعی دست به ساحت مقدس "حقوق عمومی" زده است، چرا که در هر جامعه "بی حقوق" هیچ "حقوق فردی و خصوصی" برای فرد به رسمیت شناخته نشده است .
برای رسمیت بخشیدن به هر "حق انسانی"، چه خصوصی، چه عمومی، ابتدا باید به "حقوق مشترک" توجه نشان داد و حقوق عمومی را طلب نمود. چنین خواستی، انگیزه و اتحاد بیشتری را برای تثبیت آن درمیان "حق خواهان" فراهم خواهد آورد. البته توجه به حقوق عمومی و رعایت آن زبان مخصوص به خود را می طلبد، چنین زبانی باید احتیاط و وسواسی سخت را نسبت به انتخاب مصادیق از خود نشان دهد، (در قضیه اعتصاب غذا برای آزادی زندانیان دیدیم که انتخاب سه اسم چه مشکلات و تفرقه ای فراهم آورد) همه این سختی ها، دست کمی از تحمل دشواری های زندان ندارد. اگر برای تحمل دشواری های زندان بیش از همه از تواناییهای فردی خود بهره می بریم، برای تحمل دشواری های "فعالیت آزاد" بهتر است هر چه بیشتر از تواناییهای گروهی جامعه بهره ببریم و تصمیمات گروهی اتخاذ کنیم. تکروی در تحمل دشواری های زندان ممکن است از انسان "اسطوره" بسازد اما تکروی در شرایط "فعالیت آزاد" ممکن است انسان را ضایع کند.
به دلیل اشتراکات زیادی که آدمیان در "انواع حقوق انسانی" با یکدیگر دارند، در یک جامعه "بی حقوق" مانند ایران تمام اینگونه حقوق در ذیل "حقوق عمومی" مطرح خواهد شد. تنها در یک جامعه مدنی که "حقوق عمومی" در آن تثبیت شده باشد، هر یک از حقوق فردی، خصوصی، سیاسی و اجتمایی به عنوان امور تخصصی در علم حقوق به حساب می آیند در یک جامعه "بی حقوق" هر "حق انسانی" جزیی از "حقوق عمومی" خواهد بود .
از آنجایی که "تلاش فردی" برای کسب هر نوع حقوقی چه عمومی، چه خصوصی، چه فردی، چه جمعی چه سیاسی و چه اجتمایی نمود کمتری داشته و دسترسی به مطالبات حقوقی از طریق اقدامات فردی با کندی زاید الوصفی همراه است، و قدرت فرد برای پیگیری و تثبیت حقوق اساسی از قدرت جمعی بسی کمتر به نظر می رسد، به همین خاطر ورود به سیاست و اظهار نظر پیرامون هر موضوعی سیاسی و اجتمایی جنبه عمومی پیدا کرده و به خودی خود به عرصه "حقوق عمومی" وارد می شود. یعنی به ناگزیر اقدامات فردی و تکروانه در هر جامعه "بی حقوق"، واکنش های موافق، مخالف، عصبی و متضاد را در عرصه عمومی به همراه خواهد داشت .
البته موارد استثنا در طول تاریخ همواره وجود داشته است. در موارد استثنایی، شخصیت هایی با ویژگی های کاریزمانیک و با در اختیار گرفتن زبانی فراگیر در بیان مطالبات حقوقی جامعه، توانسته اند تحولی عظیم را در جوامع شان ایجاد کنند. هر چند اینگونه راهبری ها به ویژگی های شخصی فرد مورد نظر بستگی زیادی دارد. شخصیت هایی مانند گاندی و ماندلا زبانی را برگزیدند که توانستند اکثریت مردمان جوامع شان را حول مطالبات مشترکی گرد آورند و باعث تحول در جوامع خویش شوند. اگر فردی قدرت آنرا داشته باشد تا زبانی فراگیر برای دسیابی به حقوق مشترک (حقوق عمومی) فراهم آورد، قطعا با تصمیم گیری های فردی خود می تواند جامعه را در پیگیری هدف هایش رهبری کند، اما اگر افراد از چنین قدرتی برخوردار نباشند، ورود موفقیت آمیز به چنین عرصه ای تنها با رفتار گروهی و تصمیم گیری های جمعی ممکن خواهد بود .
یکی از مواردی که در پیگیری های حقوقی جوامع نمی توان بی اعتنا از آن گذر نمود "دین" است. دین پدیده ای است که تسلط زیادی بر روان فرد و جامعه دارد. دین شناسی و جامعه شناسی ِدین به ما کمک می کند تا کارکردهای دین را در جامعه مورد بازشناسی و دقت بیشتری قرار دهیم .
در جامعه ایران افراد و گروهای مختلف شیوه های متفاوتی را برای مبارزه با استبداد و "بی حقوقی" در پیش گرفته اند، از یک طرف افرادی چون گنجی ضمن احترامی که به اسطوره های دینی مردم قائلند و خود نیز به آنان باور دارند، اما فلسفه گنگی (حداقل برای توده های ایرانی) مانند لیبرالیسم یا نظایر آن را برای رسیدن به حقوق و آزادیهای اجتمایی اختیار می کنند و به تبلیغ آن می پردازند، از طرف دیگر کسانی هستند که بدون توجه به اسطوره های دینی و اعتقادی مردم و با توسل به مارکسیسم یا لیبرالیسم قصد انجام چنین کاری را دارند. ضمن احترامی که به ارزش های علمی مارکسیسم یا لیبرالیسم می توان قائل شد اما واقعیت های تاریخی نشان می دهد که هر دو سمت این ماجرا سنگ به سندان می کوبند. تنها درصورت همگامی با علائق و اعتقادات مردم و اصلاح گام به گام آنها، می توان قاطعانه و بی درنگ در مقابل غول استبداد ایستاد. در غیر این صورت نه تنها مردم با هیچ تحولی همراهی نشان نخواهند داد بلکه با اشتباه محاسبه همواره در صف "دین فروشان" حاکم قرار خواهند گرفت .
شاید خواننده این یادداشت تصور کند الگوی مبارزاتی این بحث، خاتمی یا دیگر "اصلاح طلبان حکومتی" حامی او باشند، اما هرگز این چنین نیست. اگر "بنیاد گرایان" ظلم می کنند، "اصلاح طلبان حکومتی" ظلم را توجیه و آستانه تحمل آن را بالا می برند و در واقع "ظلم پذیری" را تبلیغ می کنند. خاتمی در طول خدمتش به ظالمان، همواره نام آنان را با احترام ادا کرد و هیچ ظلم و ظالمی را با انگشت نشان نداد. همچنین نام هیچ مظلومی را به زبان نیاورد. شیوه او با اسطوره های دینی مردم که "ظلم ستیزی" یکی از آنها است، هیچگونه سازگاری نداشت. ممکن است لبخند خاتمی برای مردم آشنا باشد اما دین او بسیار "نوظهور" بود، دین خاتمی "مدارا با ظالم" و بی توجه ای به مظلوم را تبلیغ می کرد. حتی "گفتگوی ادیان" او نیز در جهت مدارا با حاکمان قدرتمند جهان بود نه توجه به مردمان محکوم و ضعیف جهان! چرا هر موقع از فلسطین و مظلومیت آن سخن می گفت از مظلومیت یهودیان در جهان و کودکان یهودی در اسرائیل سخنی به میان نمی آورد! برای کسی که دم از "دین حقوق بشری" می زند، مظلوم فلسطینی و اسرائیلی هیچگونه تفاوتی ندارد !
باید متذکر شوم از دید نگارنده این یادداشت افرادی چون اکبر گنجی، آنهم قبل از داستان "قورمه سبزی و لیبرالیسم"* به عنوان الگوی مبارزاتی منظور نظر هستند. متاسفانه او نیز با به پیش کشیدن بحث "لیبرالیسم" فهم زبان خود را منحصر به عده ای معدود نمود و آن را در نزد توده ها با مشکل مفاهمه مواجه ساخت .
متاسفانه شخصیتی مانند اکبر گنجی این همه تلاش می کند، زحمت می کشد، در درون سیاهچال رژیم اسلامی مبارزه می کند، مقاومت می کند و در ناگزیری تمام اخلاقی ترین، قابل فهم ترین و درعین حال ساده ترین شکل مبارزه را بر می گزیند. اما همینکه رودروی مخاطبانش قرار می گیرد از کانت می گوید و برای لیبرالیسم نظریه پردازی می کند. البته اشکالی ندارد انسان در مورد لیبرالیسم و یا هر اعتقاد دیگری که دارد نظریه پردازی کند اما این اقدام نسبت به هدفی که توسط او و یاران او برگزیده شده نابهنگام است، چرا که در این صورت فرد مبارز زبان پیوند خود را با بدنه اجتمایی جامعه خود دچار لکنت می کند. کانت و لیبرالیسمی که او از آن سخن می گوید برای مردمان "بی حقوق" در میهن ما نا آشنا است. البته حتی اگر عقیده داشته باشیم که تنها راه دسترسی به حقوق مدنی آشنایی با آراء فیلسوفان لیبرالیسم است. این عقیده در غرب نیز جامه عمل به خود نپوشیده است. چرا که به طور طبیعی اکثریت توده های غربی نمی توانسته اند آشنا به آراء فیلسوفان خود از قبیل کانت باشند، اما همواره همین توده ها باورمند به اسطوره های دینی و مسیحی بوده اند. درست است که نظریه پردازی فیلسوفان حقوق و سیاست در جهان ِغرب تاثیر زیادی در تحولات آن جوامع داشته است اما این تاثیر تنها در حافظه و اراده اصلاح گران بوده است، بی شک انقلابیون و اصلاح گران غربی در عرصه عمل، همه ایده های خوب و اصلاحی را در قالب اسطوره های مسیحی عرضه نموده اند تا توانسته اند توده های مسیحی را با اصلاحاتشان همراه کنند. نگاهی به تحولات فرهنگی و سیاسی غرب موید این واقعیت است. برای تاثیرگذاری و اصلاح امور جوامعی نظیر ایران نیز ضمن توجه به مباحث علمی و تئوریک فیلسوفان و عالمان، همه انقلابیون و اصلاح گران ناگزیر هستند با توسل به اسطوره های دینی ِتوده ها، و ارزش های فرهنگ عامه، تحول را به خانه ها و جوامع شان ببرند .
اگر افراد یا گروهایی تلاش می کنند تا دین را از عرصه عمومی به عرصه خصوصی ببرند چرا باید چنین اقدامی را از زاویه مغایرت یا مخالفت با گفتمان اکثریت جامعه که دیندار هستند آغاز نمایند. این در حالی است که حکومتگران "دین باز" ایران منتظرند تا مخالفانشان نامی مانند "سکولار" یا "لائیک" که برای اکثریت توده های دیندار کشور نا آشنا است اختیار کنند تا آن را دستاویز خود قرار داده و مخالفشان را به عنوان ضد دین و مروج فرهنگ بیگانه، به توده ها معرفی کنند. مگر در کشور ما دیندارنی که به عرصه عمومی کاری ندارند و دین را عرصه خصوصی خود می دانند کم هستند که نتوان از خلال گفتمان آنان شیوه ای برای خروج از این بحران و تفیک این دو عرصه بوجود آورد. خوشبختانه اکثریت هموطنان دیندار ما تصوری شخصی از دین دارند. چرا از زاویه دید آنان به مسائل نگریسته نمی شود؟
باید توجه داشته باشیم که "لائیسم" و "سکولاریسم" از خلال تحولات فرهنگی و سیاسی جوامع اروپایی که منتهی به آزادی، دموکراسی و جامعه مدنی شد پدید آمدند نه آنکه تصور کنیم تحولات اشاره شده و نتایج آن در زیر تابلو لائیسم و سکولاریسم به نتیجه نشستند. لائیسم و سکولاریسم محصول جامعه برخوردار از حقوق هستند. اگر با هر محصولی بتوان جامعه "بی حقوق" را حقوقمند نمود، با محصولاتی مانند لائیسم و سکولاریسم هرگز نمی توان در جامعه ای که روان حقوقی آن دینی است، کاری از پیش برد. ممکن است ریشه لائیسم و سکولاریسم را در قرنها پیش جستجو کنیم اما واقعیت آن است که آندو حتی در جهان معاصر غرب نیز با مواضع دینی که حاکمان آن اتخاذ می کنند تنها ایدآل هایی بیش نیستند .
تعجب می کنم عده ای ورود به هر اقدام سیاسی و حقوقی را تنها در فاصله گرفتن با دین مجاز می شمارند، تاریخ را نبش قبر می کنند و به خیال خود آن را به روشنی روز تشریح می کنند تا که به زمین و زمان بفهمانند که این "وصله ناجور" با زور بر تن ایرانیان نشسته است. گیرم که درست می گویند! اما آیا می دانند که دین و هر اعتقادی دیگرمقوله ای روانی و درونی انسان است. نمی توان با شیوه های انکارگرایانه به سراغ مقوله ای روانی و ذهنی رفت! اگر هدف از این "نبش قبر" آگاهی بخشی و جلب نظر دیگران برای بیداری و همراهی با تحولات مشخصی صورت می گیرد، قطعا چنین هدفی هرگز محقق نخواهد شد، چرا که پذیرش دین برای همه توده ها امری تحقیقی و عقلانی نیست که با آگاهی و تحقیق دست از آن کشیده شود، بلکه اختیار دین تنها مسئله ای ذهنی و موروثی است .
ارائه بهترین سخن ها اگر همراه با نفی اعتقادات دینی مردم باشد هرگز در توده ها اثری نخواهد داشت بلکه تنها به موقعیت گوینده و آن سخن خوب آسیب خواهد زد، حتی "نبش قبر" تاریخ توسط رهبر مذهبی چون پاپ تنها به موقعیت و میراث پاپی آسیب خواهد زد، حتی در میان پیروان خود، چرا که دین اسلام، خوب یا بد سیطره حقوقی زیادی در بخش قابل توجه ای از زندگی مردم جهان خصوصا مردم خاورمیانه دارد. رویارویی انکارگرایانه با واقعیتی چنین آشکار، تبعات مرگباری برای هر شیوه برخوردی از این دست دارد .
نمی توان به دلیل استبدادی که عده ای با توسل به دین انجام می دهند، که در تاریخ نمونه های زیادی از آن وجود دارد، تمام کارکردهای اجتمایی دین را نادیده گرفت. استبداد در تاریخ مبدا و منشا فراوانی را برای خود فراهم آورده است. استبداد گاهی منشاء خانوادگی داشته، گاهی منشاء قومی، گاهی نظامی و گاهی نژادی بوده است. دین تنها منشاء استبداد نبوده، که بخواهیم با این منشاء مبارزه کنیم، و با نابودی آن، خود را از شر استبداد رها سازیم. بلکه به جای رویارویی و مغایرت با نهاد دین بهتر است با اختاپوس دین فروشی چون "روحانیت" مبارزه نمود. تاکید به برپایی نظامی مبتنی بر حقوق بشر و آزادی به خودی خود قدرت را از نفوذ خانواده، قوم، نژاد و دین در امان نگه خواهد داشت. پر رنگ کردن خط میان دین و جامعه از میان موارد تقریبا مشابه ای چون خانواده، قوم و نژاد، واکنش بی امان و عصبی توده ها را در پی خواهد داشت .
اگر برای رهایی از استبداد بخواهیم از شر دین خلاص شویم، باید بدانیم که نمی توان تمام مردمان دنیا را با آموزش های آکادمیک فرهیخته نمود و با توسل به قوانین مدنی نظم مورد قبولی را به زندگی آنها ارزانی داد (حداقل در حال حاضر چنین تصوری محال به نظر می رسد) در صورتی که دین زندگی بسیاری از مردمان جهان را تحت تاثیر خود دارد و مردمان با آموزه های دینی به زندگی خود نظم می دهند. شاید پاره ای از این آموزه ها زیانبار باشند، اما اگر همه نظام اعتقادی انسانها بی اعتبار تلقی شود با هیچ عدالت خانه و محتسبی نمی توان جامعه جهانی را در مدار نظم قرار داد. هر چند بسیاری از نارسایی ها و بی حقوقی ها درنظام اجتمایی انسانها از دینداری آنان ناشی می شود اما در مقابل بسیاری از "رعایت ها" و "رسایی ها" از دینداری مردم ناشی می شود، مردم به خاطر اینکه به حقوق هم احترام بگذارند و دست به اقدامات سهمگین و نسبت به حقوق دیگران نزنند ممکن است از قانون نترسند اما اگر از قدرت لایزالی که خود برای خود قائلند بترسند و مرتکب اینگونه اقدامات نشوند و حقوق یکدیگر را رعایت کنند چنین پدیده ای به نظم کلی جامعه کمک خواهد کرد. درست است که یک جامعه پویا نیاز به انسان ترسو ندارد، اما ترس برای انسان افسار گسیخته ای که خود و جامعه را در معرض تهدید اقداماتش قرار می دهد بسیار ضروری است. آنچه که به نظر می رسد، انسان معاصر حداقل در حال حاضر، برای برپایی نظم هر چه بیشتر در جوامع خویش به کمک نهادهایی مانند دین نیاز مبرم دارد. دین خلاء آموزشی و پرورشی توده ها را پر می کند، تا برسد روزی که جامعه انسان نا آگاه نداشته باشد !!!
تردیدی نیست که در طول تاریخ در همه جا و در حال حاضر در کشور ما عده ای دین را دکان کسب و درآمد خود قرار داده و به نام آن بر گرده مردمان سوار گشته و سواری می خورند و هر نیشتری را برای سواری بیشتر بر تن زخمی آنان فرود می آورند اما از اینکه بازهم مردمان تمام دنیا به دین موروثی خود باور دارند و به آن عشق می ورزند، و بابت آن تاوان سنگینی می دهند، حکمتی فراتر از آن دارد که بگوییم توده های دیندارجاهل و نادان هستند! واقعیت آن است، آنچه که علاوه بر قوه ناطقه، تعقل وعشق، انسان را از دیگرحیوانات متمایز می کند علاقه او به نظم پذیری است. دین به زندگی توده ها نظم می دهد، زندگی آنها را در برنامه و چارچوب قرار می دهد و هدفمند می سازد، سخن بر سر آن نیست که این چارچوب و برنامه یا هدف خوب باشد یا بد باشد. سخن بر سر این است که انسان از بی هدفی و به برنامگی کلافه شده و همواره در رنج بسر می برد. تنها نهاد اجتمایی که تاکنون توانسته به زندگی طیف وسیعی از انسانها برنامه بدهد و زندگیشان را هدفمند کند نهاد دین بوده است ( حداقل تاکنون چنین بوده ).
متاسفانه باید گفت در جهان بسیارند کسانی که عضو حزبی نیستند، اما حداقل پیرو یک دین هستند که این دین همواره "نظام بخش" زندگی فردی و اجتمایی آنان بوده است. واقعیت نشان می دهد که همه انسانها توان برنامه ریزی عقلانی زندگی خویش را به گونه ای که از نهاد "نظام مندی" چون دین بی نیاز باشند را ندارند. همه انسانها را با خانه، مدرسه، دانشگاه، حزب و نظایر آن که، ضرورت هایی انکار ناپذیر هستند، نمی توان نظام مند و هدفمند نمود (حداقل تاکنون چنین نبوده است). این تنها دین بوده است که از پس نظام مند کردن زندگی توده ها برآمده است. چرا که پذیرش دین، ساده و آسان است، استدلال نمی خواهد. آسان ترین راه توده ها برای خروج از وضعیت بی نظمی و بی برنامگی اعتقاد به یک دین و پیروی از دستورات آن است. اگر دستورات یک دین سخت گرفته شود ممکن است چنین دینی، اندکی پیروانش را از دست بدهد اما همواره به این شکل بوده است که دینداران حساب سخت گیران دینی را از جوهر دین خویش جدا دانسته و به هر شکلی دین خود را حفظ نموده اند .
شاید پرسیده شود دینی که مملو از خرافات و جهالت است چه هدفی؟ چه چارچوبی؟ چه نظامی را می تواند برای زندگی بهتربشر ارائه دهد؟ می توان پاسخ داد انسانی را در نظر بگیرید که در هیچیک از نهادهای جامعه فرصت تعلیم و تربیت نیافته است. نتوانسته است آموزش هایی ببیند که با رعایت آنها زندگی را به گونه ای سالم و مناسب سر کند. چنین انسانی همواره دچار ناملایماتی است که از جانب رفتارهای بی قید و شرطش ناشی می شود. بی محابا می خورد، به گونه ای که در آداب خوردن به شیوه حیوان نزدیک می شود، در برقراری روابط جنسی چنان رفتار می کند که حتی از حیوان پیشی می گیرد. برای به چنگ آوری طعمه بیشتر، خوی درندگی پیشه می کند، همه این رفتارها عوارض یک انسان بی نظم است. حتی سخن بر سر خوب و بد چنین زندگی که به زندگی حیوانی شباهت دارد نیست، بلکه سخن بر سر آن است که انسان از همه این بی نظمی ها خسته می شود، سرآخر ساده ترین و نزدیکترین طنابی که به آن چنگ می اندازد تا به اصطلاح خود را نجات دهد طناب دین است، بگذریم که ممکن است این طناب در مواقعی به گردنش بپیچد و دمار از روزگار او درآورد (مانند وضعیتی که در قرون وسطی مسیحی بوده و اکنون در "قرون وسطی" کشور ما در جریان است) اما او هرگز این مشکلات را از جانب آن "نظام بخش" ساده و آسان (دین) نمی بیند بلکه آن را به حاملان دین که از نظر او از دین خارج شده اند، می داند .
تلاش برای جدا کردن دین از سیاست تلاش پسندیده ای است اما سیاست همه چیز اجتماع نیست سیاست تنها بخشی از مسائل جامعه است. حال آنکه فعال عرصه سیاسی در جامعه ای چون ایران درگیر مسائل فرهنگی و حقوقی فراوانی است که انتخاب عنوان "سکولاریسم" یا "لائیسم" ممکن است راهبرد مناسبی در حوزه سیاست باشد، اما این عنوان در حوزه های فرهنگی و حقوقی مشکلاتی را فراهم می آورد که زیان انتخاب چنین راهبردی بیشتر از سود آن است .
* مراجعه شود به مطلب "قورمه سبزی یا آش کشک لیبرالیسم؟ از این قلم، منتشره در خبرنامه گویا
|