امام شاهینِ نجفی
کارخانه «تولیدِ امامِ» ما ایرانیان


خسرو ثابت قدم


• بت سازی منجر به مطلق سازی و مطلق بینی می شود. و مطلق سازی و مطلق بینی، راه را بر انتقاد و تصحیح و تعادل می بندد. هیچ انسانی «همیشه» صحیح نمی گوید و درست نمی بیند و بر حق نیست، همانگونه که هیچ انسانی «همیشه» نادرست نمی گوید و کج نمی بیند و ناحق نیست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۶ دی ۱٣۹۲ -  ۱۶ ژانويه ۲۰۱۴


«کارل پوپر»: خطرِ تعصب و وظیفه ما در مقابله با آن، مهمترین درسی ست که از تاریخ می توان گرفت.

"کارل گوستاو یونگ": "در تلاش برای دفاع در مقابلِ یک تردیدِ درونی، نظراتِ موجود در ضمیرِ خودآگاه حالتِ تعصب آمیز به خود می گیرند؛ چنین است که تعصب چیزی نیست جز جبرانِ اغراق آمیزِ یک تردیدِ درونی".

"اریک فرومِ": "تعصب، وَجه مشخصه ی خودشیفتگیِ گروهی ست. آدمِ متعصب، شخصیتی به غایت خودشیفته دارد و اغلب در حال و هوای برانگیخته ی خودشیفتگی، گذرانِ عُمر می کند. در تَبَعییتِ تقدس وارِ خویش، پُر شور و شوق است؛ ولی در عینِ حال فردی ست سرد و عاجز در احساس و کششِ واقعی".

* * *

نخست از آقای نجفی، هنرمندِ شجاع و خوب، عُذر می خواهم. مخاطبِ اصلی و اولیه من ایشان نیست. مخاطبِ اصلی و اولیه من طرفدارانِ ایشان است. و طبیعتاً و واضحاً «نه همه طرفدارانِ ایشان». بلکه آن دسته از طرفدارانِ ایشان که از ایشان «بُتی معصوم و اشتباه ناپذیر» ساخته اند و در فرصت های مختلف، هرگونه انتقاد و نظرِ مخالف را با تندی و فحاشی و تعصب پاسخ داده اند.

بیاد می آورم که سالها پیش، تند روان و چپ های «فلفل خورده»، در مطبوعاتِ خارج از کشور به شاعرِ خوب و بزرگمان آقای «شاملو» می تاختند که «تو اگر راست میگوئی و با این نظامِ دیکتاتوری مخالفی، پس چرا در ایران مانده ای و اسلحه بدست نمی گیری»؟ کارِ این تهمت ها و پرخاش ها چنان بالا گرفت که عاقبت دیگر شاعرِ خوبمان، آقای «مانی»، دست بالا زد و مقاله ای نگاشت تحتِ عنوانِ «شاملو چریک نیست». چنان که عرض کردم سالها از این داستان می گذرد و منِ پیر دقیقاً محتویاتِ آن متن را بخاطر نمی آورم. اما تا جائیکه بخاطر دارم، در متن شرح داده شده بود که این اتهامات بی جا و نادرست و نابخردانه هستند و چنین قضاوت هائی به سادگی آبِ خوردن نیستند.

من هم جریانِ «نقی» را، و هم این جریانِ اخیرِ «انتقاد از دیدارِ هنرمندان با رئیس جمهور ایران» را در مطبوعات و رسانه ها و اینترنت و فیسبوک دنبال کردم و تا جائی که می توانستم، متون و نظراتِ مردم را خواندم. اینکار را کردم، چون موضوع برایم شخصاً بی نهایت جالب بود. می خواستم ببینم و بدانم که فرهنگِ گفتگو و مبادله نظر و وضعیتِ تحملِ نظراتِ گوناگون در جامعه و مردمِ ما، بخصوص در میانِ جوانان، چیست و چگونه است.

اکنون هم نه قصدِ حمله به کسی را دارم و نه قصدِ ارزشگذاری یا بی ارزش نمودنِ کسی را. چنین کاری نه مرام منست و نه نیازی بدان دارم. انگیزه ام از نگارشِ این یادداشت، فقط تنفری ست که از پدیده ی تعصب دارم. حال این تعصب چه به مذهب و چه به لامذهبی باشد؛ چه به یک رهبرِ مذهبی باشد (امام خمینی) و چه به یک رهبرِ کمونیستی (امام استالین)؛ چه به یک پادشاه باشد (امام شاه) و چه به یک رئیس جمهور (امام روحانی)؛ چه به یک فوتبالیست باشد (امام لئون مِسی) و چه به یک هنرمند (امام شاهین نجفی).

پدیده ی تعصب را همه می شناسیم و آنرا شخصاً یا از دور مشاهده و تجربه کرده ایم: در فوتبال و ورزش های دیگر، در مذاهب و ایدئولوژی ها، در گرایش به افراد و اشخاص، در تمایل به رهبرانِ مذهبی و دینی و آیینی، در سیاست، در خانواده و «ناموس» و غیره. فکر می کنم که نخست همه معترف باشیم که تعصب «پدیده بسیار زشت و ناپسند و نامطلوب و بدی ست». و فکر میکنم که علی رغمِ این اعترافِ نخستمان، بازهم اکثرِ ما، در جائی و گوشه ای، آگاه یا ناخودآگاه، تعصباتی از خود نشان می دهیم.

مشاهده شخصیِ من چنین بود و هست که بسیاری از هواداران و طرفدارانِ آقای نجفی (نه همه)، آن هنگام که انتقادی به حق یا ناحق، صحیح یا ناصحیح، متوجه ایشان میشده است، با تندی و تندخوئی و تعصب به موضوع نگاه می کرده اند. مواردی از فحاشی هم دیدم. مواردی از تهدیدهای شخصی هم دیدم. البته سندبرداری و نمونه برداری نکردم. چون نمی پنداشتم که زمانی این متن را بنویسم. اما همه این نظرها و تندروی ها و حتی فحاشی ها، همچنان در اینترنت باقی و قابلِ یافت هستند.

من تعصب را مادرِ همه مصائبِ فرهنگی و سیاسی می دانم. برایم هم تفاوتی ندارد که این تعصب مذهبی ست یا لامذهبی، سیاسی ست یا سنتی و مرامی، ورزشی ست یا هنری. از تعصب داشتن به امام خمینی همانقدر متنفرم که از تعصب داشتن به امام استالین. و از تعصب داشتن به امام شاه همانقدر بیزارم که از تعصب داشتن به امام نجفی.

برخوردهای متعصبانه و تندِ هوادارانِ سازمان آقای رجوی را بسیاری از ما می شناسیم. برخوردهای متعصبانه و تندِ حزب الله را نیز بسیاری از ما تجربه کرده بودند و هنوز می کنند. آخرین برخوردهای متعصبانه جمعی را که نیز حتماً بیاد دارید: «آقای لئون مِسی» فوتبالیستِ مشهور. و اینک برخوردهای متعصبانه و بی فرهنگانه بعضی از طرفدارانِ آقای نجفی.

البته تبدیلِ چهره های محبوب و معروف از سوی گروهی از هوادارانِ اینان به «امامزاده و بُت و معصوم و انتقاد ناپذیر و غیره» پدیده جدیدی نیست. منتهی در هر حال نشان از برخوردی احساساتی و غیرِمنطقی؛ عجولانه و نسنجیده دارد. و این صفات ظاهراً در میانِ نسلِ جوانِ ایرانی همانقدر نهادینه هستند که در میانِ نسل ۵۷ بودند و هنوز هم هستند. و این خود فاجعه ای فرهنگی و اجتماعی ست.

بُت سازی منجر به مطلق سازی و مطلق بینی می شود. و مطلق سازی و مطلق بینی، راه را بر انتقاد و تصحیح و تعادل می بندد. هیچ انسانی «همیشه» صحیح نمی گوید و درست نمی بیند و بر حق نیست، همانگونه که هیچ انسانی «همیشه» نادرست نمی گوید و کج نمی بیند و ناحق نیست.


* معنی عکس: خونسرد باش و به دیگران احترام بگذار