بیست و یک روز
روز هفتم و هشتم


منظر حسینی


• دخترکی که چشمان مرا دارد
در زیر درخت سیب جوانی
پروانه ها را دنبال می کند (از "روز هشتم" ) ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲ مهر ۱٣٨۵ -  ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۶


 
● روز هفتم...


آسمان
خبر از باران می دهد هنوز
و ابرها
در چشمان پروانه ای
که از پیله تنهایی اش بیرون آمده
به خود می نگرند.

خانه ام تهی است!!!!


رفتم به دیدار تاکی
که بر دیوار تکیه داده بود
تا که گریه سر ندهم.

انگورهایی جوان
بلوغ خود را
در چشمانم
به تماشا نشستند.


" انگورهای جوانم را به آیینه چشمانت خواندی!
برگ سبزی،
به تو می دهم در عوض! "
گفت درخت.


" بر گ را به جریان آب بسپار
تا سرعت رفتن را بدانی!

ثانیه ها تند می روند
و تو در میان این همه زمان
خاموش ایستاده ای ؟ "

گفت درخت.



گفتم اما:

گرگ های تردید مرا می درند !

" نمی دانم
در کمرگاه کدامین تکرار،
در حضور منقبض کدامین شرم،
در شراره های خشم کدامین آدم و حوا،
یا که در لحظه تفاهم کدامین هماغوشی
نطفه تردید هایت بسته شد ".

گفت درخت.

" تردید هایت را به چهارمین روز آخرین ماه تابستان بسپار!
شمشیرت را
که از بوی غارت زمان،
خسته است
در زمین مدفون کن.
و دستانت را
با زلال ترین باران ها بشوی !

آنگاه
برای باروری ات،
زیباترین دختران شعرت را
قربانی کن ! "
گفت درخت.



● روز هشتم...


پنجمین روز
با چشمانی گرما زده
به من زل زده است.


آفتاب
پنجه های عرق کرده خود را در حوض خانه می شوید.

صدای خنده ای از پنجره همسایه
بیرون می پاشد

و زنبوری بر ته مانده شیرین فنجانم
زبان می زند.


دخترکی که چشمان مرا دارد
در زیر درخت سیب جوانی
پروانه ها را دنبال می کند
و ملخی
از گلهای دامنش بالا می رود.

به او می گویم:

چشمانت را به من قرض می دهی ؟
زمان،
نگاهم را دزدیده است !