میهمان دوستی ایرانیان و سیاستمداران و سرمایهگذاران جهانی
عبدالقادر بلوچ
•
دایی من گفت که دست بر قضا، سر چهارراه، پشت چراغ قرمز، یک سرمایهگذار خارجی را دیده است و از او علت نرفتنش را به ایران پرسیده است. اما آن سرمایهدارخارجی بلافاصله پرسیده است که چرا خودت به ایران نمیروی؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۷ بهمن ۱٣۹۲ -
۲۷ ژانويه ۲۰۱۴
رئیسجمهور در نشست داووس، از سیاستمداران و سرمایهگذاران جهانی، دعوت کرد به ایران بروند، و مهماندوستیِ ایرانیان را تجربه کنند. بعد از این نطق، وقتی من دیدم سیاستمداران و سرمایهگذاران خارجی باز هم این پا و آن پا میکنند از دایی خودم که بالاخره از ما چهارتا پیراهن بیشتر پاره کرده پرسیدم که سیاستمداران و سرمایهگذاران خارجی دیگر چه مرگشان هست که به ایران نمیروند و میهمان دوستی ما را تجربه نمیکنند؟
دایی من گفت که دست بر قضا، سر چهارراه، پشت چراغ قرمز، یک سرمایهگذار خارجی را دیده است و از او علت نرفتنش را به ایران پرسیده است. اما آن سرمایهدارخارجی بلافاصله پرسیده است که چرا خودت به ایران نمیروی؟
دایی ما را شما نمیشناسید. با هیچ کس رو دربایستی ندارد. صاف به او میگوید که اولاً به تو چه. ثانیاً من خودم همینجا میهمان نوازم. آنجا بروم جانم در خطر است.
سرمایه گذار هم که از آن سرمایهگذاران خیلی خارجی بوده بر میگردد به دایی من میگوید: "بچهجان! سرمایهگذار، خودش که جایی نمیرود. دلش که بخواهد فقط سرمایهاش را میفرستد."
بعد میگوید: "شما دوهزار و پانصد سال سابقهی میهمان نوازی دارید اما افسوس که سی و پنج سال سابقهی فراری دادن سرمایهها را دارید که در تاریخ دوهزار و پانصد سالهی شما سابقه ندارد."
چراغ که سبز میشود، سرمایه دار در حالیکه راه میافتد، میگوید که تعارف زولبیا بامیه و آش رشته، برای سرمایه گذاران بی فایده است. اگر کشور شما سرمایه نواز بود، اینهمه ایرانی در خارج وول نمیخورد.
من که دیدم دایی من از بس که با نظام چپ افتاده از دولت تدبیر و امید هم نا امید گشته است، به او گفتم: " خوب دایی جان کاری نداری من باید بروم کار دارم؟"
اما دروغ میگفتم و هیچ کاری نداشتم و چون بی کار بودم، رفتم و دنبال یک سیاستمدار خارجی گشتم. خوشبختانه شانس با من یار بود و بلافاصله یک دانه از آن دانه درشتهایش را گیر آوردم. از او پرسیدم که ای سیاستمدار خارجی تو چرا به ایران نمیروی و میهمان نوازی ما را تجربه نمیکنی؟
گفت: " سیاستمداران که په په نیستند که هر کس از راه برسد، با یک نطق سر آنها شیره بمالد. عطر آن است که خود ببوید نه که عطار بگوید."
گفتم که ای سیاستمدار بی چشم و رو یعنی تو داری در چشم من نگاه میکنی و میگویی که ما ایرانیها میهمان نواز نیستیم؟ گفت: "چرا از خودت حرف در میآوری؟ مگر مشکل ما میهمان نوازی ایرانیان است؟ مشکل ما نظام شما است که سه شماره از دیوار سفارتخانهها بالا میرود."
گفتم: "خوب سیاستمدارجان کاری نداری من باید بروم کار دارم؟"
چون سیاستمدار بود فهمید که دروغ میگویم. آدرس یک سرمایهدار را داد و گفت که او سرمایهداری هست که خیلی جهانی نیست برو ببینش. تا خواستم طفره بروم گفت: "از آنهایی است که بعد از نطق پرزیدنت برای تجربه کردن میهمان نوازی شما، سرمایهاش را فرستاده ایران. برو ببینش شاید برای تو مورد خوبی باشد. "
وقتی پیش آن سرمایه دار رسیدم و پرسیدم چه خبر. آهی کشید و گفت: " سرمایه لامصب چیز حساسی است. زودتر از امنیت ملی شما تهدید میشود. فرستادمش میهمان دوستی شما را تجربه کند، نرسیده به پاکستان، تا چشمش افتاد به سرمایههای خودتان که از کوه و در و دشت، زمینی و هوایی و دریایی در حال فرارند، در جا سر و ته کرد. از من اصرار که برود و میهمان نوازی شما را تجربه کند و از او انکار که شنیدن کی بود مانند دیدن."
در اینجا بود که من چاره نداشتم بروم پیش عمهجان خودم. او بر خلاف رفتارش در دولتهای گذشته، این بار مرا با آغوش باز پذیرفت و گفت: " تو باید گذشته ها را فراموش کنی. خمینی را و رهبر را و لاریجانیها را فراموش کنی حالا دوران جدیدی آمده که امید هست. ما باید امید داشته باشیم. امید چیز بسیار خوبی است ما از پوست و گوشت و استخوان امید میتوانیم استفاده بکنیم."
گفتم که عمهجان پس این سرمایه داران خارجی چه میگویند. گفت که آنهایی که تو دیدهای از کجا معلوم که سرمایه دار راست راستکی بودهاند؟ از کجا معلوم که مثل بابک زنجانی سرمایهدار بادبادکی نبودهاند؟ رئیس جمهور که برای تو و آنها نطق نمیکند. او برای سیاستمداران جهانی که مثل حضرت رهبر، سرمایه دار جهانی هم هستند نطق میکند. آنها نرمش قهرمانانه دارند و گذشته ها را که سی سال از آن گذشته است فراموش کردهاند. له له میزنند که بیایند و میهمان دوستی ما را تجربه کنند.
|