بوقیان از شادی‌آباد می‌آیند
پویا رفویی


• آقای دولت آبادی، پرداختن به یادداشت محمد قوچانی، آن هم در نامه‌ای خطاب به شما، جز تصدیع اوقات ذی‌قیمتتان، هیچ محملی نداشت، اگر نگارنده «گذار از روشنفکری به نویسندگی» در شماره ۳۳ مهرنامه، تجویز را در لفاف توصیف نپیچیده بود و تلقی خود را ملهم از حضور شما در محضر رییس جمهور قلمداد نمی‌کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۹ بهمن ۱٣۹۲ -  ۲۹ ژانويه ۲۰۱۴


آقای دولت‌آبادی
به منزله‌ی یکی از مخاطبان شما، حالا برایتان می‌نویسم. به‌ناچار برایتان می‌نویسم. مخاطب برای نویسنده می‌نویسد و نویسنده به جای نوشتن می‌خواند. و همین عارضه‌ی دوران ما است. حتی در لحظه‌ی نوشتن، نویسنده نفر دوم است. و در بیاض و سواد متن کسی هست که نمی‌نویسد ولی نویسنده‌تر از همه‌ی نویسنده‌ها است. بیش از دو دهه است که از مخاطبان شما هستم. آنها که کتاب‌های شما را دستم دادند، حالا نیستند. کم نیست‌اند آنها که مخاطب شما بودند و حالا نیست‌اند. و هنوز خیلی ها مخاطب شما نیستند. نیست‌اند تا مخاطب شما باشند. نبودند، نماندند، نتوانستند مخاطبتان باشند. نگذاشتند، نشد. عمر مخاطب بودن من، کمتر از نصف عمر نویسندگی شما است. شما محق‌اید که از حق نویسنده بودن خود بگذرید. اما من از حق مخاطب بودنم نمی‌گذرم. چهارشنبه، هجدهم دی‌ماه هزار و سیصد و نود و دو که دیدمتان، مخاطب بودید. آرام و با وقار نشسته بودید و دست راستتان ستون چانه بود و به سخنان رئیس جمهور گوش می‌کردید. حسن روحانی از شما و دیگر مخاطبانتان می‌خواست تا چون حافظ باشید. محمد قوچانی در یادداشت سردبیرِ شماره‌ی ٣٣ مهرنامه از طرز تعبیر رییس‌جمهور و حضور شما در آن جمع به این نتیجه رسیده است که «نویسنده‌ی ایرانی رندتر از روشنفکر ایرانی است.» شما که مردی از تبار بیهق هستید، بهتر از من می‌دانید که رند داریم تا رند. حسنک را هم که بر دار می‌کشند به «مشتی رند سیم می‌دهند» و بعد « بوقیان از شادی‌آباد می‌آیند.»
نشسته بودید و دست راستتان ستون چانه بود و به حرف‌های مردی گوش می‌دادید که بنا بر اظهار صریح خودش رمان‌خوان نیست. نه سلوچ را می‌شناسد، نه گل‌محمد و مارال و ستار و سنمار را. محمد قوچانی به شما لقب «شیخ ادبیات داده است» و شما-آخرین بار که دیدمتان- به من گفتید: «یک عمر با نفرت جنگیدم تا از کودکی‌ام صیانت کنم.» برای پیر- کودک- مردِ داستان‌نویسی ایران قبای شیخوخیت دوخته‌اند. برایش نسخه می‌پیچند: «نویسنده‌ای که زبان را به اندازه اندیشه پاس بدارد آن اندازه دایره واژگانی در اختیار دارد که یک روایت را به هزار عبارت بیان کند، بر خلاف روشنفکران سیاسی و چریک‌های فکری که با دایره واژگانی محدود و ذهن بسته ایدئولوژیک صداقت و صراحت و بلاهت ادبی را یکسان می‌دانند.» این جملات، دریافت محمد قوچانی از سلوک شما در کسوت نویسنده است. پیدا است که مخاطب خوبی برای ادبیات نیست. نمی‌داند چه‌طور به پیشواز ادبیات باید رفت. به گمانش، درد سر ممیزی به دلیل محدودیت دایره واژگانی نویسندگان است. یک روایت را به هزار عبارت نمی‌توان بیان کرد. گاه روایت به یک عبارت هم در نمی‌آید. و نویسنده دقیقا کارش را از همان جایی آغاز می‌کند که روایت به عبارت در نمی‌آید. رمان و داستان کوتاه، گزارش سخن‌رانی رییس جمهور در جمع هنرمندان و نویسندگان نیست، که بتوان روایتش را به هزار عبارت بیان کرد. جای تعجب نیست. این خبط مستمر همه‌ی آنهایی است که از آداب رفتار با داستان بی‌خبر‌اند. زمانی کشیشی ارتودکس نیز تالستوی را عتاب می‌کند که چرا آنا کارنینا به گناه نابخشودنی خودکشی تن می‌دهد؟ و چرا نویسنده کاری نکرده تا شخصیتش آن کار را نکند؟ گویا تالستوی در پاسخ به گریه می‌افتد و به کشیش می‌گوید: «من هم نمی‌خواستم خودکشی کند. ولی به حرف‌های من وقعی ننهاد.» هرچند هیچ بعید نیست که به زعم آقای قوچانی، تالستوی هم صداقت و صراحت و بلاهت ادبی را یکسان می‌دانسته است. احتمالا اگر قوچانی سلوک را می‌نوشت، سنمارش دست‌آخر به این نتیجه می‌رسید که هر چهارسال یک بار دولت‌ها عوض می‌شوند و نباید سر هیچ و پوچ زانوی غم بغل گرفت. چه بهتر که رادیو را خاموش کند و لباس بپوشد و از اولین کیوسک سر راه، یک شماره مهرنامه بخرد. معلوم است که به ازای هر روایتی هزار عبارت می‌توان تصور کرد. و لا بد در دستکاری عبارت‌ها، روایت هیچ تغییری نمی‌کند.
پرداختن به یادداشت محمد قوچانی، آن هم در نامه‌ای خطاب به شما، جز تصدیع اوقات ذی‌قیمتتان، هیچ محملی نداشت، اگر نگارنده «گذار از روشنفکری به نویسندگی» در شماره ٣٣ مهرنامه، تجویز را در لفاف توصیف نپیچیده بود و تلقی خود را ملهم از حضور شما در محضر رییس جمهور قلمداد نمی‌کرد. آقای محمد قوچانی حضور شما را در آن جمع، حمل بر این می‌کنند که «حذف ممیزی تنها یک برنامه‌ی سیاسی نیست» و «حذف سانسور و ممیزی یک فرایند اجتماعی است.» دلیلی هم که اقامه می‌کند باورهای ملی و مذهبی موجود در اذهان افراد جامعه است. و از این‌رو «عبور از ممیزی» را منوط به «گفت‌و‌گو با جامعه، دولت و تاریخ» می‌داند. در پس پرده تجلیل و ستایش از شما و حرفه نویسندگی، لب مطلب گویا این است که نویسنده در شمار یکی از اذهان جامعه به حساب نمی‌آید و لابد هر جامعه ای که ملیت و مذهب داشته باشد، ناگزیر از موهبت ممیزی نیز برخوردار است و از آنجا که گفت و گو با جامعه، تاریخ و دولت کاری است زمان بر، چه بهتر که به رندانگی مرده‌ریگ دوران امیر مبارزالدین قناعت کنیم و این ماجرا را موکول کنیم به بعد.
آقای قوچانی خود بر این نکته اذعان دارند که «از زمان پیدایش ادبیات جدید در ایران (شعر نو، رمان، داستان کوتاه، و مقاله نویسی) صد سال می‌گذرد»، اما در فقره مساله ممیزی بر نسق پیشنهاد رییس‌جمهور راه حلی قرن هشتمی عرضه می‌کنند. بدین منوال دولت‌آبادیِ رمان‌نویس حق ندارد به شیوه همتایان خود در سراسر جهان بنویسد. صریح‌ترش آن‌که دولت‌آبادی از حق معاصر بودن محروم است. هر چند نمی‌دانیم که حافظ از حق معاصر بودن در عصر خود برخوردار بوده است یا نه. در ادامه معلوم نمی‌شود که دولت آبادی با نوشتن و نوشته‌های خود به جز گفت و گو با تاریخ و جامعه و زمانه‌‌اش، مگر کار دیگری هم کرده است. از قضا ممیزی در شکل و شمایل فعلی‌اش هم پدیده است مدرن و متاخر. و الا آن‌طور که از قابوس نامه و اخلاق ناصری بر می‌آید، اسلاف ما به مصحف شریف نیز رحم نمی‌کردند و قرائت سوره یوسف را بر زنان منع می‌کردند. آنچه در بسیاری از متون کلاسیک ادبیات فارسی به ما رسیده است، از زفاف‌نامه‌های نظامی گرفته تا حکایاتی چند از مثنوی مولوی از حدود تحمل ممیزی بیرون قرار دارند. به زعم آقای قوچانی، نظامی و مولوی با تاریخ و دولت و جامعه‌ی خود پیشاپیش گفت و گو کرده‌اند و در عین حال زنان عصر عنصرالمعالی و خواجه‌نصیر به چنین اقدامی مبادرت نورزیده بوده‌اند. ممیزی در شکل فعلی خود اجتماعی نیست، بلکه ماهیتی کاملا سیاسی دارد. ظرف صد سال گذشته، توام با شکل‌گیری دولت مدرن ممیزی نیز عرض‌اندام کرده است و همواره پدیده‌ای دولت محور بوده است. وزیر ارشاد خود نیز بر این امر اذعان دارد و ممیزی را نه مساله‌ای اجتماعی که «حق حاکمیت» می‌داند.
در جای دیگری از همین مطلب آمده است که «محمود دولت‌آبادی پای سخن حسن روحانی نشست و طعنه‌ی دوستان و دشمنان خود را خرید تا یک بار برای همیشه بحران در روابط دو نهاد ادب و دولت را حل کند، بحرانی که البته یک شبه حل نمی‌شود.» به گمانم شما هم با من موافقید که این جملات سخت سست و مبهم‌اند. در نهایت این بحران با حضور شما مرتفع شده است یا نه؟ و اگر شما در آن جمع حضور نمی‌یافتید، بحران به قوت خود کماکان ادامه می‌یافت؟ آقای قوچانی بر این نظر‌اند که شما، و آقایان فرهادی و حاتمی‌کیا، از آن جا که با دولت گفت و گو کرده‌اید موفق به انتشار آثار خود شده‌اید. از طرز تلقی ایشان چنین بر می‌آید که ممیزی، دغدغه‌ی کیفیت آثار هنری را دارد. به بیان دیگر، ممیزی بر حسب کیفیت آثار و بر اثر گفت و گو با خالقان آن آثار اجازه‌ی نشر صادر می‌کند. بنابراین، هر هنر مندی که با ممیزی سر ناسازگاری داشته باشد، از قبل مشخص است که اثری بی‌کیفیت عرضه کرده است. خلاصه‌اش این که نویسنده حرفه‌ای مد نظر جناب قوچانی با ممیزی کنار می‌آید و نویسنده‌ی بی‌هنر لجوجی که تن به ممیزی ندهد لایق آن است که اثرش در دخمه‌ها و سردابه‌ها خاک بخورد. علی‌الاصول دولت‌های مدرن جز این‌که در بهترین حالت به برخی نویسندگان نوبل بدهند و بخش‌هایی از آثارشان را در کتاب‌های درسی بگنجانند، خیر زیادی به ادبیات نرسانده‌اند. حال بگذریم از این‌که چه نسل‌ها و جان‌هایی را از خواندن آثاری درخور و درخشان محروم کرده‌اند. اما نظر آقای قوچانی این نیست. ایشان که گویا دستی هم در تاریخ ادبیات دارند، از سیر تطور ادبیات معاصر ایران روایتی عرضه می‌کنند که استثنائا فقط به یک عبارت بیان می‌شود: انتقام‌جویی زنده‌ها از مردگان.