گفتگو با یک زن افغانستانی پناهجو:
در جستجوی امنیت از کابل، شیراز تا ترکیه


آیدا ابروفراخ


• مهرافسون. ر هستم. متولد بهمن ماه ۱۳۵۹. در شهر کابل به دنیا آمدم. سه فرزند دارم. بعد از ورود طالبان به افغانستان، به ایران آمدیم. درسال ۱۳۸۲ به افغانستان بازگشتیم. در افغانستان یکی از فرزندانم را از دست دادم و دوباره به ایران رفتیم. در شیراز زندگی می کردیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۰ بهمن ۱٣۹۲ -  ٣۰ ژانويه ۲۰۱۴


زنی با صورت استخوانی، موهای کوتاه و مانند اکثر هموطنانش با نگاهی نافذ. چشم هایی که در عمقش می توان درد سال ها تبعیض و آوارگی را دید.
زنی که در خاطرات نوجوانی و جوانی اش جز کشتار و جنگ هیچ نیست. می گوید در افغانستان با زنان غیر انسانی رفتار می کنند، از زمانیکه به ترکیه آمده با زنان از حقوق انسانی می گوید و قصدش فقط آگاه سازی است و نه تبلیغ.
از تبعیض و کشتار خسته است و به دنبال صلح و آرامش است. صلح و اخلاق انسانی ای که گمان می کند ده سال پیش در شهر شیراز در ایران به او هدیه شده است. پیغام دوستی و انسانیت را در آئین بهائیت یافته و جز محبت و همدلی از دوستان بهائی هیچ ندیده است. در بخشی از صحبت هایش می گوید: « از کشتار و جنگ بیزارم. دلم نمی خواهد فرزندانم در محیطی بزرگ شوند که به راحتی انسان می کشند. با نوشته ها و آموزه های دین بهائیت آشنا شدم و دیدم همه اش پیغام صلح است و انسان دوستی. زنان از جایگاه خوبی برخوردارند و از تبعیض خبری نیست...»
در ایران از اسراری مطلع می شود که بعد از آن توسط وزارت اطلاعات ایران دستگیر می شود و دو روز در بازداشت می ماند، تا زمانیکه احضاریه دادگاه به دستش می رسد و از ایران به صورت پنهانی خارج می شود.
نزدیک به دو سال است که به ترکیه آمده است و در این مدت نزدیک به دو بار توسط هموطنانش مورد سوء قصد قرار می گیرد. در ماه ژانویه سال ۲۰۱۴ با چاقو در خیابان به او حمله می کنند و ....
در ادامه شرح ماجرا را از زبان خودش می شنویم.


لطفا خودتان را معرفی کنید و مختصری از شرح حالتان بگویید.
مهرافسون. ر هستم. متولد بهمن ماه ۱٣۵۹. در شهر کابل در افغانستان به دنیا آمدم. در سال ۱٣۷۴ ازدواج کردم و حالا سه فرزند دارم. بعد از ورود طالبان به افغانستان، فکر کنم حدود سال های ۱٣۷۵ بود که از افغانستان خارج شدیم و به ایران آمدیم. در سال ۱٣٨۲ که طالبان از افغانستان از قدرت خارج شدند به افغانستان بازگشتیم. در افغانستان یکی از فرزندان را از دست دادم و دوباره به ایران رفتیم. در شیراز زندگی می کردیم، و چون من دیپلم پرستاری دارم، در ایران بدون اجازه کار در یک درمانگاه خصوصی کار می کردم.

خانم مهر افسون از اتفاقی که برای شما در ماه ژانویه پیش آمده بگویید.
حدود یک سال و هفت ماه پیش بود که وارد ترکیه شدم و هفت ماه بعد به این شهر آمدیم. افغان هایی که اینجا به عنوان پناهجو زندگی می کنند، نزدیک به سی سال در ایران زندگی کرده اند و تعصبات دینی خود را از افغانستان و ایران به اینجا آورده اند.
بعد از ورودم به اینجا با تعدادی از زنان افغان آشنا شدم و با آنها از حقوق شان گفتم. در آنها تغییراتی ایجاد شد، از حقوقشان دفاع می کردند و بعضی از آنها روسری و شال دیگر به سر نکردند. افغان های دیگر گمان کردند که من قصد دارم آنها را از دین شان خارج کنم. در صورتیکه من فقط حقیقت را گفتم تا از حق و حقوقشان دفاع کنند و من قصد تبلیغ نداشتم.
در این شهر عده ای از افغان ها هستند که خود را منتسب به آیت الله ... معرفی می کنند و یکبار سال گذشته به خانه من حمله کردند. خوشبختانه چون من با دفاع شخصی آشنایی دارم از خود دفاع کردم و اتفاقی نیفتاد. همسایه ها که از وجود انها در خانه من مطلع شده بودند با پلیس تماس گرفتند و پلیس آمد و گزارش تهیه کرد. آن موقع فکر نکردم خطری جدی من را تهدید می کند. مدتی بعد نامه ای به خانه ام انداختند که در آن نوشته شده بود طبق فتوای آیت الله ... من مرتد هستم و حکمم مشخص است. اما من پیگیری نکردم و فقط به کمک دوستان خانه ام را عوض کردم و به منطقه ای امن رفتم. با دوچرخه در شهر رفت و آمد می کنم و قبل از اتفاقی که در ژانویه افتاد، دوچرخه من را دزدیدند تا مجبور شوم پای پیاده رفت و آمد کنم. روز امضا از پلیس به سمت خانه می رفتم که در کوچه های اطراف دو نفر با موتور ایستادند و یکی با چاقو به من حمله کرد. ضربات به خاطر دفاع از خودم عمیق نبود. یکی بر بازوی سمت چپم و دیگری به بالای قلبم برخورد کرد. گزارش بیمارستان و پلیس را هم دارم.

بعد از گزارش پلیس ترکیه در راستای امنیت شما چه کارهایی انجام داده؟ آیا هنوز پیگیری ادامه دارد؟
نه پلیس ترکیه توجه ای نمی کند. حتی وقتی برای پیگیری به پلیس رفتم گفتند ضاربین را بگیر و بیار تحویل بده.. پلیس مسئول اینجا همانطور که می دانید تعصبات دینی زیادی دارد و برخوردش با غیر مسلمانان خوب نیست. حتی حاضر نشدند روز امضا من را تغییر بدهند تا با سایر هموطنانم در یک روز نباشم. بطور کل پیگیری و کمکی انجام ندادند.
مکتوب پلیس و بیمارستان را برای سازمان کمیساریای عالی پناهندگان هم فرستادم، اما هیچ فایده ای نداشته. من نمی دانم اگر اینها برای رعایت حقوق بشر اینجا هستند چرا به الویت ها و انسان های در خطر توجهی نمی کنند.

خانم مهرافسون از زمانیکه در افغانستان بودید برای ما بگویید لطفا.
کودکی من در افغانستان دوران خلق دموکراتیک بود. در آن زمان مردم خیلی با فرهنگ و با دانش بودند. رحم داشتند، ظلم نمی کردند، دزدی نمی کردند و دروغ نمی گفتند. من ۱۲ سال داشتم و ذهنم پرورش می یافت که شنیدم افغانستان را اسلام گرفت و دولت اسلامی وارد افغانستان شد. بعد از ۱۲ سالگی بود که با این حکومت اسلامی آشنا شدم و دیدم خون می ریختند. متعصبان دینی در افغانستان سینه های زنان را مقابل چشمان خودم می بریدند، سر مردان را با شمشیر می زدند و تن شان را در قیر داغ می کردند و می گفتند این رفص مرده است. من با چشمان خودم می دیدم وقتی بمب را می انداختند داخل خانه ها، من دست و پای آدم ها را می دیدم که به هوا پرتاب می شد. انقدر بدی دیدم و وحشت کردم که دچار افسردگی شدم و ترک دنیا کردم.

به نظر شما وضعیت زنان در افغانستان در زمان ورود طالبان چگونه بود؟
وقتی طالبان وارد افغانستان شدند و قبل از آن هم مجاهدین اسلامی بودند و تا الان که مجاهدین در ریاست جمهوری حق و حقوق دارند، مردم را به زیر سلطه خود در آوردند.
بعد از زمان دکتر نجیب الله دیگر در افغانستان برای زنان هیچ ارزش انسانی قائل نبودند. زنان هیچ حق و حقوقی نداشتند و زن برایشان برده بود. هر ظلم و جنایتی که خواستند در حق زنان انجام دادند. دختران را در ۱۲ یا ۱٣ سالگی بدون اینکه هنوز شناختی از خودشان داشته باشند، شوهر می دادند. نمی گفتند که آن مرد کیست؟ پیر است یا جوان. آیدا دختر او را دوست دارد، آیا لیاقت دختر را دارد؟
یعنی از آن زمان به بعد زنان افغانستان در نابودی هستند.

خانم مهرافسون. ر به چه دلیل دین تان را تغییر دادید؟ و چرا دین بهائیت را انتخاب کردید؟
بعد از اتفاقاتی که در نوجوانی شاهدش بودم و بعد از گذشت سال ها که متوجه شدم هیچ چیز بهتر نمی شود، دین اسلام را ترک کردم. بعد از خواندن و مطالعه دیدم در دین بهائیت همه اش از صلح و انسان دوستی می گوید و به این دین ایمان آوردم.
من از گذشته خودم متنفر شدم و اجازه نمی دهم فرزندان من در آن شرایط بزرگ شوند و بی رحم بشوند. من در مقابل بی عدالتی می ایستم و از حق دفاع می کنم و کاری که خدا از من خواسته را انجام می دهم. ترسی هم ندارم. من از تهدید ها نمی ترسم، من می خوام برای بشر آگاهی بدهم تا خودشان را بشناسند. و بدانند خدا برای چه ما را خلق کرده است آیا برای این خلق کرده است که انسان برای نابود کردن انسان دیگر باشد.

مشکلات شما به عنوان یک زن افغان در ایران چه بود؟
مردم ایران اکثریت انسان های خوبی بودند و من واقعا ممنونشان هستم. در برخی از قسمت های شهر به ما توهین می کردند، و برخورد مردم همه شبیه به هم نبود. اما دولت ایران هیچوقت برای ما احترام قائل نبود. هنگامیکه به اتباع مهاجرین مراجعه می کردیم، با رفتار توهین آمیزی با ما برخورد می کردند. دولت هر نوع ظلمی که بود در حق ما افغان ها می کرد.

فرزندانتان اجازه تحصیل داشتند؟ موضوع درمان برای شما به چه شکل بود؟
من کارت اقامت نداشتم، به همین خاطر فرزندانم نمی توانستند به مدرسه بروند. اما چون تحصیل برای من مهم است، برای آنها معلم خصوصی می گرفتم. اما آنها که کارت اقامت داشتند، فرزندانشان می توانستند مدرسه بروند. اما اجازه ورود به دانشگاه نداشتند.
در بحث درمان بیمه نبودیم، حتی در بیمارستان ها هزینه درمان را از ما افغان ها بیشتر از یک بیمار ایرانی می گرفتند. مثلا اگر هزینه درمان یک ایرانی در شرایط مشابه با ما می شد پنجاه هزار تومان از ما تا هفتاد هزار تومان هم می گرفتند.

شما و همسرتان در افغانستان و ایران به چه شغلی مشغول بودید؟
شوهرم در افغانستان کارمند بانک بود و در ایران با کارگری شروع کرد تا به بنایی رسید. من هم آموزش خصوصی پرستاری خوانده بودم و در ایران در یک درمانگاه خصوصی کار می کردم.

خانم مهرافسون دلیل خروجتان از ایران چه بود؟
از اینکه به من می گویند نگو، اما می گویم. در شیراز مدارس خصوص قرآن برای نوجوانان افغان وجود داشت که در خانه ها در محله ها برگزار می شد. یک روز وارد یکی از این مدارس شدم و ..... ( برای حفظ امنیت این فرد تا زمانی که در ترکیه و در شرایط نا امن قرار دارد با اجازه ایشان از انتشار ادامه پاسخ خودداری می کنم)
بعد برای گزارش به دفتر یو-اِن در شیراز رفتم و گزارش دادم. آقای م بعد از شنیدن حرف های من عصبانی شدند و گفتند من نه چیزی شنیدم و نه تو چیزی دیدی، همه چیز را فراموش کن. با سفارت افغانستان در ایران هم تماس گرفتم اما آنها تا صدای من را می شنیدند تلفن را قطع می کردند. بعد از چند روز توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران دستگیر شدم و دو روز در بازداشت بودم. شکنجه شدم. از من می پرسیدند برای چه کسی کار می کنم؟ و من می گفتم برای رضای خدا گزارش دادم، اما آنها باور نمی کردند. دستانم را با سیگار سوزاندند و بعد از دو روز آزاد شدم. وقتی احضاریه دادگاه به دستم رسید و از من درخواست همکاری کردند، پنهانی و فقط با یک کوله که در آن بیسکویت و آب بود با کمک یکی از دوستانم از ایران خارج شدم.

به عنوان آخرین سوال، اگر صحبتی دارید، بگویید.
در این شهر تعصبات دینی زیاد است گاه از افغانستان و ایران هم بیشتر می شود. زنان افغان هم وقتی مرا می بینند توهین می کنند، وقتی از مقابلشان می گذرم به من آب دهان پرتاب می کنند.
من هدف بزرگی دارم. دوست دارم به همه خدمت کنم و همه را از حق شان آگاه کنم. من نه راه بازگشت به ایران دارم و نه افغانستان. این همه شبکه های خبری است اما هیچوقت کسی به حرف های ما گوش نمی دهد. از شما ممنونم که بعنوان یک انسان به حرف های من گوش دادید.

خانم مهرافسون از اینکه وقتتان را در اختیار من گذاشتید،ازشما ممنونم.
آیدا ابروفراخ
ترکیه – ژانویه ۲۰۱۴