جنسی شدن مغز: آیا مغز زنان و مردان متفاوت است؟
لادن رهبری


• به نظر می رسد ادعای هابرماس مبنی بر این که علوم پوزیتیویستی در جهت کمک به سلطه و نیروهای قدرت مسلط بر جامعه عمل می کند تا حدودی درست باشد. دست کم این نیمی از واقعیت است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۴ بهمن ۱٣۹۲ -  ۱٣ فوريه ۲۰۱۴


 دانشمندان علوم زیستی مدت هاست از ابزارهای خود برای قوت بخشیدن به این بحث زن بودن و مرد بودن استفاده می کنند. آن ها این پرسش را در ذهن ما جا می اندازند که «مغزهای زنان و مردان مناسب کدام نوع از مشاغل است؟» در حالی که هنوز نتوانسته اند پیش فرض این گفتار را که همان تفاوت مغزهاست
به اثبات برسانند. این باور عامیانه مدت هاست در میان ما وجود دارد و شما ممکن است آن را از زبان هر کسی بشنوید.
بهتر است نگاهی به تاریخچه ی این نگرش بیندازیم. در سال ۱۹۹۲ مجله های Times و News Week کمیک استریپ هایی را درباره ی تفاوت های مغز و تاثیرات آن بر رفتارهای جنسیتی به چاپ رساندند. یکی از نقاشی های مجله ی تایمز ادعا می کرد که( cc- (corpus callosum زنان عریض تر از مردان است و همین به تفاوت های جنسیتی آن دو می انجامد. این cc بخشی از رشته های عصبی است که نیمکره ی چپ و راست مغز افراد را به هم وصل می کند. درست درباره ی این بخش از مغز است که بسیاری از دانشمندان، تمام ادعاهای تفاوت های جنسی را به راه انداخته اند. آن ها معتقدند که به ضخامت این بخش در مغز زنان، زنان توانایی های زبانی برتری نسبت به مردان دارند. در آن سال این بحث ها جنجالی را برانگیخت که به این پرسش انجامید که بالاخره مغز زنان و مردان آنان را برای مشاغل مختلفی آماده می کند یا نه.
هر چند که آن موقع هنوز پاسخی به این پرسش داده نشده بود، رسانه ها شروع کردند به نسبت دادن تفاوت های روانی و اجتماعی به این بخش مغز. در همان سال در News Week نوشتند که زنان کلی می اندیشند زیرا به علت ضخامت این اعصاب در زنان رابطه ی بین نیمکره های مغزی راحت تر برقرار می شود و این درحالی است که مردان جزئی می اندیشند چون دو نیمکره ی آن ها به صورت مستقل تر و مجزا از هم کار می کند. واقعا تحلیل از این ساده تر ممکن نیست. این افراد رشته های عصبی را مانند لوله هایی تصور می کنند که هر چه کلفت تر باشد اطلاعات بیشتری از آن می گذرد و بعد به این نتیجه ی ساده انگارانه می رسند که زنان کلی می اندیشند و مردان جزیی. پس زنان نمی توانند ریاضی بخوانند و مهندس شوند و مردان نمی توانند پرستار شوند. باور بکنیم یا نکنیم، بنیان تمام تفاوت هایی که در زمینه ی مشاغل و اندیشه بین زنان و مردان در نظر گرفته می شود در همین استدلال ساده انگارانه است که هورمون های جنسی مشمول تفاوت در سایز (Corpus Callosum) cc می شوند.
اما انگار جبری نگری به cc کافی نبود که در سال ۱۹۹٣ ساندرا ویتلسون اختراع جدیدی کرد. او مقاله ای منتشر کرد که در آن ادعا می کرد که نه تنها مردان و زنان بلکه مردان معمولی و مردان هم جنس گرا نیز متفاوتند.
دانشمندان به کار افتادند تا این امر را ثابت کنند. یک دانشمند زن، مغز زنان را اندازه گیری کرد و به این نتیجه رسید که مغز زنان کوچک تر از مغز مردان است و هم زمان با او یک دانشمند مرد به نتیجه ی کاملا عکس رسید که جمجمه ی زنان از مردان بزرگتر است. معلوم نیست چرا آزمایش اول به عنوان آزمایش دقیق تر پذیرفته شد و دیگرکسی سعی نکرد به دنبال آزمایش سوم گسترده تری برود.
اما گیرم که اندازه ی مغز زنان و مردان، حال به هر نسبتی متفاوت باشد. این واقعیت چه کمکی به ما می کند؟ این تفاوت کمی چگونه می تواند دانشمندان را به سوی نتیجه گیری هایی چنین کلی وادار کند؟
مطالعات مربوط به cc از سال ۱۹٨۲ شروع شد، زمانی که مجله ی معروف Science گزارش کرد که برخی از نقاط cc در زنان بزرگتر از مردان است و جالب این جاست که این مقاله براساس مطالعه بر ۹ مرد و ۵ زن صورت گرفته بود اما نتایج آن به سرعت برجسته شد. روایتی از این دست که با مطالعه ی بسیار معدود و تعمیم ناپذیری همراه است ناگهان جهانی می شود و زیر دستی اقلیت های جنسی (هر جنسی غیر از مردان) به آن ربط داده می شود. اما جالب این جاست که مطالعات مربوط به cc هر بار پاسخ دیگری به دست می دهد. آیا این نشان دهنده ی تغییر پذیر بودن آن در انسان ها، صرف نظر از زن بودن یا مرد بودن یا میان جنسی بودن آن ها نیست؟
اما قضیه اصلا از این قرار نیست که آیا این بخشی که دانشمندان جدا کرده و cc نامیده اند تفاوتی در جنس های مختلف دارد یا نه. قضیه این است که دانشمندان هر کجا که نیروهای مسلط بر جامعه می خواهند برتری افرادی را بر افراد دیگر ثابت کنند از این cc استفاده می کنند. این چیزی که آن ها امروزه cc می نامند، ساختار بسیار پیچیده ای دارد. اصلا جدا کردن و مطالعه کردن این بخش مغز کار راحتی نیست که هنوز میسر نشده است. cc از خطوط موازی تشکیل شده است که شرقی - غربی هستند. این خطوط شامل میلیون ها عصب است. برجستگی ها و برآمدگی هایی در این فیبرها وجود دارد. ساخت اعصاب با ماده ی سفیدی مخلوط می شود که کناره های شرقی و غربی آن را می سازد. این بخش مغز آن قدر نامنظم و پیوسته به سایر بافت هاست که نمی توان اندازه گیری و به دقت محاسبه اش کرد.
جالب این جاست که در سال ۱۹۰۶ دانشمندان در مورد این cc جنجال بزرگی راه انداختند. آن ها ادعا کردند که خصوصیت های نژادی مغز سیاهان در cc قرار دارد و سبب تفاوت آن ها با سفیدان می شود. کشف بزرگی به نظر می رسید و همان اندازه که بزرگ بود، غیر قابل رد کردن هم بود. محققان دانشگاه John Hopkins در لابراتوارهای خود با استفاده از مغز اجساد به این نتیجه رسیده بودند که برخی از قسمت های cc در مغز سیاهان کوچک تر و برخی قسمت ها بزرگتر از مغز سفید پوستان است. نتیجه گیری آن ها بلافاصله مورد تایید قرار گرفت و به عنوان بنیان تفاوت های نژادی پذیرفته شد. اما این بدترین قسمت ماجرا نبود. این دانشمندان معلوم نیست از کجا به این نتیجه رسیدند که سیاه پوستان به دلیل تفاوت هایی که در این بخش میانی مغزشان دارند حس چشایی و هنری نامتکاملی دارند و قدرت اراده و کنترل رفتار و مدیریت کمی دارند. آن ها سجایای اخلاقی بالایی دارند اما احساساتی هستند و چون کنترل بر احساسات ندارند خشن هستند. آنان در کنار این یافته های عجیب و غریب شان، به تفاوت های مغز زنان و مردان نیز اشاره کردند. اما در مورد آن حرف زیادی نزدند.
در سال ۱۹۰۹ فرانکلین مان در همان دانشگاه یافته های نژادپرستانه ی آنان را به پرسش کشید و اثبات کرد که داده ها هرگز برای گرفتن چنین نتایجی کافی نبوده است. امروزه یافته های این دانشمندان به کلی رد شده است. اما به نظر من علت این نیست که علوم زیست شناختی توانسته اند ثابت کنند که cc سفید پوستان و سیاه پوستان باهم فرق فاحشی ندارند. علت چیز دیگری است که باید در روابط پیچیده ی فرهنگی و سیاسی جست و جو شود. تا زمانی که سیاهان نژاد پست تلقی می شدند، این یافته های پزشکی وجود داشتند و کسی کشف جدیدی نمی کرد. اما در آغاز قرن بیستم، با پیدایش جنبش های جدید ضدنژادپرستی، پزشکی نیز در جهت تایید عدم تفاوت ها حرکت کرد: علم پزشکی در خدمت قدرت.
اما امروز چه؟
آیا بالاخره دانشمندان موفق شدند به توافق نظر در اندازه های cc دست بیابند؟
آیا بالاخره توانستند تفاوت های مردان و زنان را نشان دهند؟
اگر به فعالیت های ٣۴ محقق که در بین سال های ۱۹٨۲ تا ۱۹۹۷ در این زمینه تحقیقات کرده اند نگاهی بیندازیم، مشاهده می کنیم که آن ها از بهترین و آخرین روش های ممکن در محاسبه ی cc استفاده کرده اند. (محاسبات کامپیوتری، آمار پیشرفته و ابزارهای دقیق اندازه گیری و...) در این مطالعات انجام شده، هیچ کس به وجود تفاوت های کمی در مغز بر مبنای جنس افراد اعتقاد ندارد. البته cc ساختار بسیار پیچیده ای دارد که به این راحتی ها رام نمی شود. آن ها مجبور شده اند چندین تقسیم بندی مختلف از این بخش مغز ارائه بدهند که در آن هم اتفاق نظری وجود ندارد. تقسیم بندی ها آنقدر انتزاعی است که دانشمندان را از کار اولیه شان دور می کند و بدیهی است زمانی که بسیار کم درباره ی جزئیات آناتومی ccمی دانیم، اشتباه هم در تقسیم بندی ها بالا می رود و cc هم چنان ناشناخته باقی می ماند.
اما اتفاق دیگری که ناگهان می افتد این است که بهتر است بیاییم و تفاوت های اندازه ی cc نسبت به اندازه های بدن افراد بسنجیم. این چیزی بدیهی است که تا امروز به ذهن دانشمندان نمی رسیده و اگر هم می رسیده نادیده گرفته می شده.
بنابراین گروه های جدیدی به بررسی این مساله می پردازند که آیا با در نظر گرفتن نسبت های بدن و مغز، باز هم این قسمت از مغز زنان کوچکتر از مغز مردان است؟
در میان مطالعات انجام شده، نیمی به این نتیجه می رسند که cc زنان کوچک تر از مردان است و نیمی برعکس.
روشی که سرانجام در پیش گرفته شد این بود که تمام تحقیقات و داده ها و اندازه گیری های مختلف را گردآوری کردند و تمام داده ها را یک جا تحلیل کردند. نتیجه این بود:
cc مغز مردان در کل از زنان بزرگتر است، اما این تفاوت به دلیل جثه ی مردان است و اگر مغز را نسبت به اندازه های بدن بسنجیم، هیچ تفاوتی در زنان و مردان وجود ندارد.
اما بیایید نگاهی به خود این cc بیندازیم. نظریات درباره ی عملکرد و ساختمان cc بسیار است. شاید تعداد بیشتر فیبرها در این قسمت از مغز سبب افزایش انتقال و سرعت آن میان دو نیمکره ی مغز می شود. شاید بزرگ یا کوچک بودن آن به انتقال جریان الکتریسیته کمک می کند و پیام های مغزی راحت تر انتقال می یابند. شاید...شاید...شاید... اگر گمان می کنید که به این شایدها قطعیت بخشیده شده است در اشتباهید. این که cc از چه جور سلول هایی تشکیل شده است، و چه عملکرد و ساختار مشخصی دارد هم چنان جای سوال دارد.
مطالعات در زمینه ی افرادی که در ناحیه ی cc آسیب دیده اند، و مقایسه ی آن ها با افرادی که در این ناحیه سالم هستند نشان می دهد که احتمالا این بخش با چپ – راست دستی رابطه ی نزدیکی دارد. اما این ادعا نیز با تحقیقات کافی پشتیبانی نمی شود.
آیا ما هرگز خواهیم فهمید که آیا تفاوت های جنستی ربطی به cc دارند؟
این کمی بستگی به این دارد که ما منظورمان از فهمیدن چه باشد. cc بخش بسیار متغیری در بدن انسان هاست. ساختار آن مدام در حال تغییر یافتن است. دانشمندان سعی می کنندکه آن را در لابراتوارهای خود در شرایط خاص ثابت نگه دارند اما صد در صد موفق نمی شوند. cc ثابت نمی ماند. این بخش از مغز نه تنها در شرایط محیطی، بلکه بسته به چپ یا راست دست بودن، سلامت بدن، سن و قدرت بدنی تغییر می کند. اگر فهمیدن ما به این معنی باشد که بتوانیم آن را ثابت نگه داریم و به گونه ای قطعی بگوییم که در زنان و مردان متفاوت است یا نه، من فکر نمی کنم این ممکن باشد.
اما قضیه این نیست. این جا پیوندی میان علوم زیستی و علوم فرهنگی مشاهده می کنیم. به نظر می رسد ادعای هابرماس مبنی بر این که علوم پوزیتیویستی در جهت کمک به سلطه و نیروهای قدرت مسلط بر جامعه عمل می کند تا حدودی درست باشد. دست کم این نیمی از واقعیت است.
مطالعات بر cc ادامه دارد و کم نیستند افرادی که می خواهند نشان دهند مساله ی تفاوت های جنسی در آن واقعیت دارد. چون این جزو معدود قسمت های مغز است که آن قدر متغیر است که هنوز نتوانسته اند با قطعیت بگویند در زنان و مردان مشابه است. چطور می شود ما براساس بخشی از بدن که هنوز کارکرد و ساختار و نقش اش را نمی دانیم، استدلال هایی این چنین قطعی، مانند تفاوت های جنسیتی و جنسی را ارائه می دهیم؟ چطور می شود که این ادعاها به این سرعت در دنیای ما پخش می شود و بدون مقاومت در اذهان ما جای می گیرد و تبدیل به انگارش های غیر قابل انکار می شود. اعتقاد من این است که علم پزشکی، همان طور که فوکو می گوید، علم نیروهای قدرت است و بیش از آن که دانش انسان دوستانه ای باشد، دانش سرکوب و سلطه است.
اما واقعیت این است:
تاکنون هیچ تفاوت جنسی و جنسیتی در مغز انسان ها یافته نشده است.

منابع:
۱. Fausto Sterling, Anne, Sexing The Body (gender politics and the construction of sexuality), New York, Published by Basic Books, First Edition ۲۰۰۰
۲. Najmabadi, Afsaneh, Woman with Mustaches and Men without Beards, university of California press, ۲۰۰۵
٣. فوکو، میشل، ۱٣٨۴، اراده به دانستن، ترجمه ی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران، نشر نی، ۱٣٨۵

منبع:انسان شناسی و فرهنگ