نسل خود ساخته- نسل خود سوخته
پرونده ای در دفاع از شورشیان آرمان خواه


امراله نصرالهی


• در چنین عصری چریک ها متولد شدند. و به فدائیان عصر بدل گشتند. انشعاب ها و اختلافات فکری - شخصیتی در این عصر اگر چه قصه ای بود پر غصه و اگر چه "طوفان (درون شان) کودکانی ناهمگون زایید" اما انان از خود میراثی به جا نهادند و به خاطره هایی بدل شدند که نظیر ان را در هیچ تاریخ محافظه کاری نمی خوانیم و در شخصیت هیچ محافظه کاری نیز نمی بینیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ بهمن ۱٣۹۲ -  ۱۶ فوريه ۲۰۱۴


آرمانها همیشه جلوتر از واقعیت ها میل به زیستن دارند. اما واقعیتها همیشه محافظه کارترند و محتاط تر. گویی واقعیت ها صبری به درازای صبر ایوب دارند. انها شاید روزی چون ایوب پیامبر سر به اعتراض بلند کنند و راست از خدای خود اعتراف بخواهند اما سرانجام آنها واقعیت اند و تسلیم خواست هایی مقدس اما کور! ولی ارمانها کعبه امال رادیکالیست های عرصه ی زندگی اند.
نمی توان در زندگی محافظه کار بود و در سیاست رادیکال گونه عمل کرد. نمی توان در زندگی رادیکال بود و در حیات سیاسی - اچتماعی محافظه کار زیست. یکی در برابر دیگری نیست. هرچه هست گونه ای این همانی است و یکی بودن هویت شخصی با هویت سیاسی و اجتماعی. زندگی یعنی سیاست و سیاست یعنی زندگی. این آن است و آن این. در تفکر محافظه کار همواره میل به ماندن هست، در تفکر رادیکال میل به زیستن. تفاوت آن دو تفاوت عقل جزم اندیش است با تاریخ شیدایی ها و شوریدگی های عشق. تفاوت غزالی است با مولوی. تفاوت تاریخ متافیزیک است با تاریخ اسطوره. بی شک اینها یکی نیستند و هر یک با دیگری متفاوتند. در تقابل هم اند که معنا و هویت خویش را آشکار می کنند.
در این تاریخ ها نه غزالی مولوی است و نه مولوی غزالی. نه حلاج شیخ شبلی است و نه شبلی منصور حلاج. در تاریخ حلاجی اسرار هویدا می شوند و در تاریخ شبلی وار سرها و باطن ها جرات آشکارگی ندارند. چرا که شیخ به خویش تفکر شیخی اموخته و حلاج اندیشه ی شوخی در سر پرورده. و فرق است میان این شوخ و ان شیخ. هردو اما به راه خویش رفته و سیاست را با زندگی یکی کرده اند. یکی راه محافظه کاری در پیش گرفته و دیگری رادیکال عمل کرده است. یکی در ریاکاری با عصر خویش سهیم است و دیگری جنبش ضد ریای عصر خود را راه برده است.
داستان شیخ و شوخ می تواند همان داستان ارمان خواهان و محافظه کارانی باشد که عصر ما را با تاریخ پراتیک و غیرپراتیک خویش پالوده و نیز الوده اند. داستان نسلی که شور مبارزه را بر تئوری پردازی ها ترجیح می داد و یکی دو کلمه نیاموخته پای در عرصه ی مبارزه می نهاد. دغدغه ی او نان بود و مسکن و ازادی. و برای این سه کلمه نیازی به تئوری های انچنانی نیز نمی دید. با مارکس همدلی می کرد چون مارکس حرف های دل او را زده بود. با امپریالیزم دشمن بود چون می دانست کاپیتالیزم یعنی چپاول و سود یعنی استثمار جغرافیایی که در ان "مرگ - تنها - برای او (سرمایه داری) مائده می افرید".
با دیکتاتوری سر ستیز داشت زیرا ازادی انسانی او را حرمت نمی نهاد. و اینها همه کافی بود تا نسلی را خود ساخته و بل خودسوخته کند. نسلی که با خود امید به همراه داشت و ایثار. بازاروف هایی که علیه پدرسالاری تاریخ خویش شوریدند تا تاریخ خود را به راهی دیگر بخوانند. گویی شخصیت های ان روز به پیچیدگی و رازگونه گی کاراکترهای رمان های روسی بودند که وجودشان هیئت عظیم انسان بودن بود آن هم در موجودیت محض اش. آری انها تراژدی تاریخ مایند. آنها نه اثار کارل مارکس را از بر بودند و نه میراث دشمن لیبرال او یعنی پوپر را، بل تنها طرفداران جامعه ی باز بودند و علیه دشمنان ان نیز می جنگیدند. مثلث دیکتاتوری- سرمایه داری و ارتجاع سد راهشان بود پس باید در برابر دشمنانی این چنین خشونت می ورزیدند. به گفته ی مائو تنها صدای تفنگ بود که می توانست قدرتی علیه قدرت و خشونتی علیه خشونت حاکم خلق کند و یا به سخن جزنی این تنها صدای تفنگ بود که ندای اعتراضت را به گوش جهان می رساند. انها در عصر الگوهای پروکروست می زیستند. در عصر بناپارت هایی که خود را سوپرمن های تاریخ می خواندند. و نیز عصر پرونیست هایی که خود را سایه ی خدا می دانستنند. در چنین عصری چریک ها متولد شدند. و به فدائیان عصر بدل گشتند. انشعاب ها و اختلافات فکری - شخصیتی در این عصر اگر چه قصه ای بود پر غصه و اگر چه "طوفان (درون شان) کودکانی ناهمگون زایید" اما انان از خود میراثی به جا نهادند و به خاطره هایی بدل شدند که نظیر ان را در هیچ تاریخ محافظه کاری نمی خوانیم و در شخصیت هیچ محافظه کاری نیز نمی بینیم. میراث انان خود ساختن و خود سوختن بود.
تاریخ بیژن جزنی ها- خسرو گلسرخی ها - سعید سلطان پورها - بهروز دهقانی ها - سعید محسن ها و دیگرها و دیگرها تکرار نخواهد شد. پس نگوییم انان از ارمان خواهی به پول پوتیسم تنزل کردند. ننویسیم اگر سعید محسن کارل پوپر می خواند! که این طرز نگاه خود دنباله ی میراث محافظه کاری است و نه عقلانیت انتقادی. باید بدانیم که تاریخ ان روز شتاب زده عمل می کرد وان تاریخ شتاب زده به تو مجال اندیشیدن نمی داد. موتاسیون آن تاریخ اسمان را به ریسمان پیوند می زد و تو باید ابوذر را سوسیالیست می خواندی و قران را تفسیر مارکسیستی می کردی و این ها همه در ان تاریخ معنایی داشتند و مبناهای تئوریکی برای جنگیدن بودند.
آن تاریخ در آن روزها درست عمل می کرد. گوئی جبر استراتژیکی بود که گمان می کردی راهی است به دهی.
ان روزها روزهای ناکجا اباد گرایی تاریخ بود. و یقین دارم که امروز نیز باید از ان اتوپیا اعاده ی حیثیت کرد نه اینکه به انها حمله برد. شورشیان ان روز باید ارمان خواه می بودند. اصلا واقعیت ان تاریخ ارمان خواهی و ارمان گرایی بود. ایدئولوژی ان روز جذابیت های خاص خود را داشت هرچند که ان نیز اگاهی وارونه و یا کاذب می نمود. بورژوازی - پرولتاریا - امپریالیزم - تضاد طبقاتی همه مفاهیم انتزاعی و در عین حال موجود ان تاریخ بودند. فدائیان خلق اگر چه به اکثریت و اقلیت تقسیم می شدند اما در فدایی بودن خود تردیدی نداشتند. سازمان مجاهدین خود را از آن خلق می دانستند. به راستی که بازخوانی ان تاریخ کاری است بس دشوار و با تاسف باید بگویم که این روزها نگارش ان تاریخ گویا به نکوهش ان ختم می شود. ان شورشیان نه المان سال صفر به وجود اوردند نه گولاک افریدند و نه رایش سوم را خلق کردند انها تنها تراژدی این تاریخ بودند. به گفته ی شاملو"وینان دل به دریاافکنان اند/ به پای دارنده ی اتشها / در برابر تندر می ایستند/ خانه را روشن می کنند و می میرند." پس به راستی انان که "مرگشان میلاد پر هیاهای هزار شهزاده بود"بی انصافی است که تاریخ هستی و پرسش های بنیادین شان را در مسیری دیگر و به کژراهه ای دیگر بریم .
اگر چه همه ی میراث ان تاریخ در متن توطئه ی محافظه کارانی شیاد و سنت گرایانی مرتجع به تاراج رفت و به دست فراموشی سپرده شد اما ان تاریخ روزی سهم خود را باز پس می گرفت و دیر یا زود خواهد گرفت. ان همه جنایت های هولناک و نسل کشی های حزبی که در پس زمینه های دو اردوگاه تاریخی حق و باطل - کفرو دین توجیه می شد تاریخی جز خون و خشونت و سبعیت نبود. و می توان بران نام دیوانگی و جنون نهاد. ان شورشیان اگر چه به مرگ شیفته بودند اما زندگی را دوست داشتند و به راستی که انان برای زیستن مردند. محافظه کاری تاریخی می خواست تا تاریخ میراث نسلی خود ساخته و خود سوخته را در اعماق خود دفن کند. می خواست تا تصویرگر بزرگ مبارزان دهه ی چهل -پنجاه و شصت (شاملو) را بی تصویر کند. می خواست تا کانون مختاری ها و پوینده ها به سردی بگراید. و درست به عکس به راستی که نه میراث ان نسل ارمانخواه دفن می شد و نه ان تصویرگر بزرگ و حماسه سرای معاصر بی تصویر و نه ان کانون شعله ور (مختاری وپوینده) نیز به سردی گرایید .اینان به گفته ی ابتهاج گر چه "به سرنوشت تیره ی خاکستر" دچار امدند اما "از نژاد اتش بودند و همزاد افتاب بلند" نسلی که نه " توان خندیدن به وسعت دل" داشت و نه "توان گریستن از سویدای جان" و تنها جرم او انسان زاده شدن بود" بر نیزه تاریک همچون میلاد گشاده زخمی" .
این سان کان ها و نئو کان های دیروز و امروز روشن فکری و تاریخ سیاست معاصر هرگز چنین میلادهایی را یاد ندارند و طبیعی است که به یاد نیز نیاورند. زیرا مجبورند تاریخی که افتخاراتش را به نام خود ثبت کرده و نوشته اند به دیگری واگذارند و کیست که چنین شجاعت های اخلاقی ای را بتواند در تاریخ محافظه کار روشن فکری و غیرروشن فکری سراغ بگیرد!؟
آری ان نسل نه روحشان به تسخیر درمی امد و نه به دشمن فرصت دست یابی و تعرض به جسم شان را می داد. بی شک مصطفی شعاعیان سمبل و نشانه ای است از ان فرهنگ نهادینه ی چریکی و سیاست ورزی های اخلاقی بی بدیل. الترناتیوهایی که دیگر جایگزینی ندارند. سوپرمن هایی که در فراتاریخ نزیستند بل در دل تاریخ حضور داشتند زیستند و جان دادند و راه خیر و شر نیز نه از میان دولت ها و حکومت ها بل از وسط قلب هرکدام از انها می گذشت. انان عمری بر حصیرهای پوسیده ی زندان دراز کشیدند و کودکان حرامزاده ی! وصلت نامقدس سرمایه داری و ارتجاع نام گرفتند پس شاعر شدند و از ان وصلت شوم حکایت ها سرودند نقاش شدند و تصویرگران ان حماسه ها گشتند فیلسوف شدند و از فلسفه ی فقر سخن گفتند و سرانجام چریک شدند مبارزه کردند و جان دادند.
نسلی که تاریخش را خود در پرتو ولونتاریزم سیاسی - اجتماعی خویش خلق می کنند دیگر به انتظار انقلاب و تحول نمی نشیند. پس خود دست به کار می شود و کار به دست استبداد می دهد .[…] اری تاریخ لوگزامبورگ ها و پرویز پویان ها تاریخ صداقت است و شرافت نه دوز و کلک . تاریخ گرامشی ها و لوکاچ ها و طبری ها و عمویی ها تاریخ ستیز با مصیبت ها و رنج های جانکاه زمانه ی خویش است نه تسلیم امر مقدس متعالی اما پوک و پوچ تاریخ متافیزیک ها شدن. به راستی که انان کوه های جادویی مقاومت و پایداری اند درست ان گونه که توماس مان گفت.