سایه ی شعر


دکتر اسعد رشیدی


• سالیانی بسیار
به دالان اندوهی هولناک فرو شده،
رها و گریزان
به روُیایی چنگ فکنده، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣۰ بهمن ۱٣۹۲ -  ۱۹ فوريه ۲۰۱۴


 سالیانی بسیار
به دالان اندوهی هولناک فرو شده،
رها و گریزان
به روُیایی چنگ فکنده،
که تاروپود جانم را در هم تنیده بود.

... نه می توانستم، بر این برگه‌های «بی روح »
خامه‌ام به گردانم،
نه توان اندیشیدن را در ذهن به‌پروانم.
ای وای...ای وای...
که ترا وانهاده بودم به دست سرنوشتی ناگزیر...

چرکابه‌ی خونی فروچکیده بر دست و دلم
چونان سنگینی باری بردوش
که تاب کشیدنشان را از کف نهاده بودم
و هرازگاهی به پس پشت می نگریستم:
شاید، درگاهی، آه ... روزنهای،
فراخنایی و یا خود پشنگی برآمده از رودخانه‌ای
سیمای خواب‌آلوده‌ی بامدادی‌ام را برآشوبد،
به‌پایم به‌خیزاند،
به تاراند گستره‌ی خوفناک و پنگ‌‌‌خُرده‌ی
نومیدهای تاریخی‌ام را
به‌سویه‌ی نازک آرای آفتابی
که از فراز کوهستانهای غرقه در مهی گران
به آرامی سر برآورده بود...

تورا به قتل رسانده بودم،
به خاکت سپرده بودم
در ژرفای جانم
چرا که دوستت می داشتم...!

فراتر از زمان،
در هزارتوی در هم تنیده‌ی زبان
به ناگاه برآمدی
به روزی تفته و عرق ریز
تا پناهی باشی،
سایه‌ای به‌گسترانی
تا همه‌ی عمر در آن بیاسایم.

١٩/٢/٢٠١٤