از : peerooz
عنوان : سکوت کرکننده ( ضرب المثل انگلیسی ) Silence is Deafening
چندی پیش در کامنتی به اخبار روز ایراد گرفته بودم که چرا گاهی نظرات مخالف را در جای مناسبتری منتشر نمیکنند.پاسخ این بود که مقالات مختص به اخبار روز جایگاه ویژه خود دارند. در ضمن گفته بودم که تحمل و صبر اخبار روز در انتشار بعضی از کامنت ها نظیر کامنت های من قابل تقدیر است و گفته حافظ را مناسب این رفتار دانسته بودم که نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان - هرچه کردیم بچشم کرمش زیبا بود. شاهد این مدعا کامنت من در پای این مقاله است که نظر شخصی من است و ممکن است خیلی ها را خوش نیاید مانند س. آذر. و سپس پس از چند روز, سکوت مطلق غیر معمول بر له و یا علیه این مقاله و کامنت. گمانم اینست که اگر انتشار کامنت ها به کامنت گذاران واگذار میشد ستون کامنت ها مدتها پیش تعطیل شده بود.
۶۰۹۰۱ - تاریخ انتشار : ۵ اسفند ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد.
باکم از ترکان تیر انداز نیست
در دنباله میخواستم بگویم "طعنه تیر آورانم میکشد" که دیدم تیرانداز ترک شیرازی, هنوز تیری نیانداخته که احتیاج به تیرآورباشد؛ و این زخمی ست که روح بسیاری از ما را میخورد: وکلای بی موکل.
قسمت اعظم نوشته جذاب و ارزشمند جناب سرکوهی خلاصه وقایعی ست که بارها گفته شده و معمولا در سوگنامه ها مینویسند. نکته جالب برای من اما, ماجرای عروسی و این خط بود که " ....... و حکایت ناکامی نسل ما اما نه آغاز داستان است و نه پایان آن....".
پایان آن نیست زیرا ضعف "اپوزیسیون ", قدرت "پوزیسیون" بوده و هست. اوضاع اپوزیسیون اگر بدتر از دوران انقلاب نباشد بهتر نیست. هفتاد و دو ملت اکنون چند برابر شده و پایانی ندارد. مثلا سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به چند شاخه تقسیم شده و چیزی از آن شکوه و جلال باقی نمانده است. بقیه هم همینطور. در عوض گروه های سکولار مانند قارچهای بهاری همه جا روئیده اند ولی در تجمع نیویورکی آنها, پلیس برای جلوگیری از زد و خورد مجبور به مداخله شد. و در باره سکولار ها " این سخن بگذار تا وقت دگر".
شاید هم حق با آذر باشد. اینجا مجلس ترحیم و بزرگداشت زنده یاد منصور کوشان بود و ما نباید متن را رها کرده, به حاشیه میپرداختیم. گر چه چنین فرصت ها کم بدست میآید.
۶۰۷۷۶ - تاریخ انتشار : ۲ اسفند ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : ادامه
سرکار خانم س.آذر (گمان دارم که شما باید بانو باشید)
اما راجع به الطاف شما, " غصه ی آب و نان" از شهریار است که " غصه آب و نان اگر بگذارد ".
زمانی من از ایران خارج شدم که عالی ترین مدارج تحصیلی را طی کرده و فوق تخصص داشتم. در آن زمان شاهنشاه آریا مهر و بادمجان دور قاب چینها برای جلب تحصیل کردگان خارج, زندگی را بر فارغ التحصیلان داخلی جهنم کرده بودند و من ناچار با خانواده که - نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم - دل بدریا زده و بخارج رفتیم و موفق شدیم که نان و آبی بدست آوریم. " فعالیت های اقتصادی " پیشکش شما.
امروز هم در نتیجه مبارزات شما, سالانه صد و پنجاه هزار از نخبگان تحصیل کرده برای همیشه بخارج میروند, سه تای آنها از همبستگان من که مشاغل خوبی هم بدست آورده اند. و اینها همه نتیجه مراحم شاهنشاه آریا مهر و مبارزات دلیرانه شما میباشد. با وجود این هنوز دل و جان ما در ایران است و قسمت بزرگ وقت من بخواندن و شنیدن اوضاع " وطن " میگذرد و در حیرتم که با هموطنی چون شما این جنون را چه بنامم؟ کد ورودی هم " لر ده " آمده است. الاسما تنزل و من السماء. پیروز پشت کوهی
۶۰۷۶۱ - تاریخ انتشار : ۲ اسفند ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : ؟؟؟؟
سرکار یا جناب س.آذر
میدانستم که اول باید آب تطهیر بسر ریخته و از بزرگداشت فداکاری ها و جانبازی ها و مبارزات و غیره شروع میکردم که در معرض تهمت قرار نگرفته و سوژه تفو برمن نمیشدم؛ ولی منظور این نبود.
منظور این بود که بگویم دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد. که این البته دید واپس گرای ۲۰/۲۰ است. و من صداقت جناب سرکوهی را تحسین کردم که نشان میدهد - به باور من - بسیاری از هموطنان با ساده باوری, ماهیت " رندان " را دیر تشخیص دادند. و اینکه, آیا آنچه بدست آوردیم ارزش این رنج و محنت و زیان جانی و مالی و ووو را داشت و دارد؟ آیا وضع ما بهتر از دیروزست؟ اگر نه آیا نباید فهمید چرا شکست خوردند (خوردیم )؟
میگویم خوردیم چون با آنکه سالها از ایران دور بوده ام و اقرار کردم که در آن شرایط سهمی در انقلاب نداشتم هنوز خود را ایرانی میدانم و بسرنوشت ایران بسیار علاقمندم و هنوز در آنجا ریشه دارم , گرچه احتمال برگشتم حدود صفر است. اگر این مرا مستحق تفو میکند مایلم از جانبازی های شما مطلع شده و بدانم دست آوردتان چه بوده است؟ صدها هزار قربانی - منجمله جنگ " تحمیلی " - و پنج میلیون آواره و یک ملت اسیر؟ اگر ما همین را بیاموزیم که دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد خود دست آوردیست.
۶۰۷۵۹ - تاریخ انتشار : ۲ اسفند ۱٣۹۲
|
از : س۰ آذر
عنوان : فکر نان کن که خریزه آب است!!
آقای peerooz به آقای سرکوهی خرده گرفته که چرا عوض مبارزه برای آزادی همانند او به فکر" کار و غصه ی آب و نان" نبوده است. یاللعجب اگر در صد سال اخیر حال و روز ایرانیان "کمی" بهتر شده و از موقعیت "رعیت" "کمی" به موقعیت "شهروند" نزدیکتر شدهاند، نتیجهی فعالیت های اقتصادی جناب peerooz در خارج از کشور بوده یا زندان رفتن امسال سرکوهی ها؟
تفو بر تو ای چرخ گردون! تفو! کار ایرانیان به آنجا رسیده که باید از مبارزه علیه استبداد شاه و شیخ استغفار کرد!!؟
بله آقای peerooz امر شما را اطاعت می کنیم و فکر نان می کنیم، چرا که خربزه آب است.
۶۰۷۵۷ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : منجمی به خانه در آمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او به هم نشسته دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب دلی که برین واقف بود گفت تو بر اوج فلک چه دانی چیست که ندانی که در سرایت کیست
با تشکر از جناب سرکوهی که با قلم شیوای خود خلاصه ای کلی و صادقانه از رودایدهای دوره ای از تاریخ را ترسیم نمودند. من هرگز آدم سیاسی و حزبی نبوده ام. سالها پیش از انقلاب بدنبال کار حرفه ای خود از ایران خارج و بدنبال کار و غصه آب و نان بودم. در آن دوران اگر فرصتی هم بود امکان اطلاع رسانی محدود و از جریانات ایران اکثرا بیخبر بودم. آنچه من در چند سال اخیر به لطف اینترنت میخوانم و یا میبینم و میشنوم تولدی دیگر است. با این مقدمه زمانی که میخوانم :
" اواخر مراسم عروسی در خانه پدر فریده تازه فهمیدم که داماد باید خانه ای داشته باشد و عروس را به خانه خود ببرد. خانه ای نداشتم. شب ها را در خانه این و آن دوست و رفیق و همبند صبح می کردم."
با خود و با سابقه ذهنی ایرانیت خود میگویم یا للعجب کسی که آنقدر پیش پای خود نمیبیند که انتظارات دو سه ساعت بعد را پیش بینی کند چگونه میخواسته است که ایران و ایرانی را به جاده آرمانی سعادت راهنمایی کرده و از " رندان " روزگار رو دست نخورد؟
و ناچار «قلم شاپور می زد تیشه فرهاد - لب شیرین به کام خسرو افتاد» و " حکایت ناکامی شاپور نقاش و فرهاد مجسمه ساز و حکایت ناکامی نسل ما اما نه آغاز داستان است و نه پایان آن.". و از اینگونه آرمانها هنوز صد ها بل هزارها در جریان است. و " رندان " کار خود میکنند.
۶۰۷۵۶ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣۹۲
|