زبان مادری - لیثی حبیبی - م. تلنگر
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۶ اسفند ۱٣۹۲ -
۲۵ فوريه ۲۰۱۴
فراوان در این راستا حرف برای زدن دارم. یک کتاب سخن در این دل آتش گرفته است که پرپر می زند برای بیرون زدن؛ که در دو شماره خلاصه اش می کنم:
۱ - معضل ما به حاشیه رانده شدگان، فقط نبودن امکانات برای آموزش به زبان مادری نیست؛ در ایران دارند زبان ها را می کشند. کشتن زبان مردم تالش در ایران که دارای جمعیت کمی می باشد - شاید یک و نیم میلون و یا کمی بیش تر و یا کمتر - با برنامه ای دولتی و همه جانبه در تالش زمین ایران در دو ده سال اخیر با بی رحمی تمام آغاز شده چنان، که حالا نسل جدید تالش دیگر زبان مادری خود را بلد نیست. شاید نود درسد و بیشتر کودکانِ تا ده ساله در تالش، دیگر تالشی، یعنی زبانی مادر و رازدار تاریخ را نمی دانند. در بین کودکان شعار های زهر آگینی مانند این کریه پخش کرده اند: "تالشی صحبت می کنی!؟ به کلاسِت نمیاد!" یعنی با برنامه ریزی دقیقی حتی کودکان ما را به جان هم انداخته اند؛ و وقتی ما اعتراض می کنیم برای نشنیدن صدای ما از سوی مردم، به هر کار سخیفی دست می زنند، که بر شمردن شان شرم آور و گاه حتی باور نکردنی است.
عزیزان فارسی زبان! این یک فاجعه ملی سرتاسری است حتی برای زبان فارسی دری. زیرا سد ها واژه در زبان فارسی وجود دارد که فقط و فقط با این زبان مادر قابل گشودن است. یعنی با مرگ زبان تالشی نه فقط هویت تالش می میرد، بلکه آن واژگان نیز برای همیشه زیر غبار تاریخ می مانند در فارسی و دیگر زبان ها.
شما ها بیشک انسان های شریفی هستید و حتی قصد همدردی ممکن است داشته باشید. ولی عزیزان من، اندوه «من» چنان است که در هیچ دفتری نگنجد. یعنی تو اگر پروفسور همدردی هم باشی، نمی توانی مرا دریابی، زیرا آن بیداد که بر من رفته و می رود را هرگز تجربه نکرده ای. جَوّی در شهرستان های تالش زمین ایجاد کرده اند با توهین و تحقیر که زن بی سواد تالش که خود فارسی را بدرستی بلد نیست، برای اینکه در آن بیدادگاه، فردا فرزندش کلاغ سپید نگردد در جمع همسالان، پس تسلیم شانتاژ روزگار شده، یک در میان با فرزند تازه به دنیا آمده - چیلینَ خردن = چیلینَه خردن۱ - فارسی حرف می زند! و همان هایی که برایش جَوّ شانتاژ ایجاد کرده اند به فارسی حرف زدن اش می خندند و بچه اش را "بچه روستایی" می نامند با تحقیر!
برادر من! من در ایران می می زیم، یعنی آنچه می گویم حتی یک جمله اش نادرست نیست. از زمانی که خود را شناخته ام، ناروا گویی هرگز پیشه نکرده ام، یعنی زشتی به اندیشه نکرده ام؛ زیرا آن کار ر ا کار مردم ناباب و بی وجدان و دنی می دانم.
دریاب مرا، من پر از خونین سرودم، آنچه برایت می نویسم، فقط بخش اندکی ست از هَزار کتاب وجودم. باری، من در ایران می زیم، و اینجا قدم می زنم خونین دل. من هم آدمم؛ ایرانیم، من نیز دارم آخر حق آب و گِل، زور چه می زنی؛ چو عقابی پر و بال این اسیر گنجشک چه می کنی!؟ من هموطن توام با سلامتی، خوب پدر جان، تو هم بده برای اتحاد اشاره ای، یک علامتی!
می توانم برایتان سد ها مثال بزنم، برای کوتاه تر شدن سخن به یکی بسنده می کنم. شما تمامی دانشمندان سه کشور فارسی زبان و کل زبان شناسان جهان را اگر جمع آورید توان شکافتن واژه ی «پَلنگ» فارسی را ندارند.
ولی محقق تالشی که زبان اش رازدار تاریخ است؛ بدون انشا نویسی های معمول که اغلب نیز تفسیرهایی غلط است، بهت می گوید: پَلَه یعنی تکه. و اَنگ یعنی نشان. پلَه انگ یعنی تکه نشان؛ و تمام. و بعد به تو می گوید: نه، نه! این دریا را سر تمام شدن نیست! سپس شگرف و باور نکردنی نقب می زند به پَلَه = پهلَه = خشکی = ارض. و بعد به سوی پهلوان می رود و برایت توضیح می دهد که پَلَه وان = پلَه بان = نگهبان پَلَه = آرش کمانگیران تاریخ ایران اند. و هرچه در این راستا قرار می گیرد برایت ریسه ای و رمانی در شورا شور سخن می گوید چنان که می مانی انگشت به دهان.
این زبان را دارند با زور و شانتاژ می کشند. دارند با توهین به مردم می کشند. نام این کار اگر جنایت نیست، اگر فاجعه فرهنگی نیست، برادر من، بگو چیست؟*
۲ - بار ها دیده ام که عزیزان فارسی زبان می آیند و با یک سطحی نگری آزار دهنده ای از آموزش زبان مادری برای مهاجران در این و یا آن کشور می گویند هدفمند، و بعد راضی بر می گردند ایران زمین غارت شده - همه جوری غارت شده، و تلاش می کنند نتیجه ی دلخواه بگیرند.
دوستان بسیار نازنین! این مردم در هزاره های میهن بُن دارند؛ به من چه فلان دولت خارجی چه کرده. من فارسم، بلوچم، آذربایجانیم، لرم من، گیلک، نمی شناسی مرا؟ من از اهالی مازندرانم، من تالشم، سمنانیم، تاتم، من ترکمنم، عربم، کوردم، قشقاییم، من هموطن تو، هم حقوق تو حتی در همین قانون اساسیم؛ هموطن گرامی، مبادا سو استفاده کنی از کم حواسیم!
بگذار باقی سخن که مثنوی هفتاد من کاغذ است، بمانَد. شاید بس باشد برای او که باید بدانَد.
همین.
* روزی در دولت قبلی، گروهی از دولتی ها نیز در جلسه شب شعر انجمن فرهنگی امیر کبیر در تهران که به همت جناب صدرا بر گزار می شد، شرکت کرده بودند. برای اینکه خودی بنمایند، یکی می گوید: چیزی احتیاج ندارید؟ خواسته ای ندارید؟
پیر مرد خردمند از موقعیت استفاده کرده، در جواب می دهد: لطفن با ما کاری نداشتنه باشید.
به قول شاعر و طنز پرداز عدالتخواه میهن، جاودان یاد عمران صلاحی «حالا حکایت ماست!»
اجازه ی خواندن و نوشتن نمی دهید، پیشکش شما، یورش به ما مظلومان تاریخ را متوقف کنید. اگر نکردید دود اش به چشم خودتان خواهد رفت.
بر قرار باد اتحاد و هم حقوق همه ی خلق های ساکن ایران عزیز چون مادر!*
|