چپ ارتدکس و مسئله ونزوئلا (۳)
اتوپیانیسم انقلابی و اتوپیانیسم ضد انقلاب


شاهین شهروا


• نیروهای مترقی پیش از همه باید خصلت پروژه ها و امکانات موجود در جامعه را شناسایی و پس از آن جایگاه خود را در منازعات و مبارزات موجود در جامعه تعیین نمایند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ٨ اسفند ۱٣۹۲ -  ۲۷ فوريه ۲۰۱۴


توضیح: این مقاله در سه بخش تنظیم شده است. تحولات تاریخی ونزوئلا پیش و پس از به قدرت رسیدن چاوز در سالهای اخیر موضوع بحث قسمت نخست نوشته می باشد. بخش دوم در بردارنده بررسی چرائی ضدیت طیف های مختلف راست جهانی از نومحافظه کاران گرفته تا جریان لیبرال و سوسیال دموکرات و ما به ازای داخلی آنها در ایران با تحولات خلقی آمریکای لاتین به خصوص در ونزوئلا است و قسمت سوم این مقاله بازبینی مواضع جرایانات چپ داخلی و بین المللی در قبال دولت های بولیواری به صورت خاص و کلیه تحولات داخلی و بین المللی به صورت عام است. در واقع آنچه محوریت بحث را در برمی گیرد بررسی ریشه های اندیشه ای است که به واسطه برداشت مکانیکی از افق سوسیالیستی و پا فشاری بر شعارهای حداکثری در مقابل تحولات عدالتخواهانه جهانی موضعی انتقادی یا انفعالی اتخاذ می کند و ناخودآگاه دچار بیماری چپ روی کودکانه می گردد و به خدمت قدرتهای سرمایه داری درمی آید. ناگفته پیداست که مسئله آمریکای لاتین و ونزوئلا تنها نمونه ای از کنش نیروهای مذکور است و به عنوان یک مثال مطرح می گردد. این گونه موضع گیری ها قابل تعمیم به یک به یک مسائلی است که چپ ایران و چپ جهانی چه در گذشته و چه در آینده رویاروی خود داشته و خواهد داشت.

اتوپیانیسم ضد انقلاب:
مخالفین چاوز چه در درون ونزوئلا و چه در سطح بین المللی تنها محدود به نئولیبرال ها ، محافظه کاران و سوسیال دموکرات ها نیست برخی رهبران سندیکاهای کارگری ، روشنفکران کمونیست، دانشجویان چپ گرا و علی‌الخصوص تروتسکیست های کاراکاس از مهمترین مخالفان داخلی چاوز به حساب می آیند. در عرصه بین المللی نیز احزاب و گرایشاتی که مدعی برخورداری از موضع سره کمونیستی و خط مشی خیلی کارگری و سرخ هستند به چاوز تاخته و در برابر الیگارشی ونزوئلا سکوت اختیار کنند. رفقای بین المل چهار (تروتسکیستی) بر همین اساس شاهد چالش ها و اختلاف نظرهایی درون بین الملل بوده اند. این دست سوسیالیست ها معتقدند اساساً چاوز سوسیالیست نیست چرا که نه شعار لغو کار مزدی می دهد و نه گام مشخصی در راستای لغو کار مزدی برداشته است. البته هر دو بخش گزاره اعلامی رفقا درست است. چاوز خود نیز به اندازه این رفقا ادعای سوسیالیست بودن ندارد و هرگز شعار لغو کار مزدی هم نداده است.اما آیا همین گزاره برای کوبیدن چاوز به صورت خاص و جنبش بولیواری به صورت عام کفایت می کند؟
بی گمان افقی که سوسیالیست های راستین را از مدعیان کذاب سوسیالیسم متمایز می کند افق لغو کار مزدی است. تکرار می کنیم افق لغو کار مزدی، نه استراتژی لغو کار مزدی، یا تاکتیک لغو کار مزدی. بر پایه این افق سوسیالیست ها اهداف، استراتژی و تاکتیک های خود را تعیین کرده و در مسیر تحقق این افق گام برمی‌دارند. هیچ مارکسیست درست آئینی نمی تواند ادعا کند لغو کار فردی یک شعار اتوپیایی است و ما باید واقع بین باشیم. فراموشی افق لغو کار فردی نخستین گام سازش و خدمت به بورژوازی است. این دست سوسیالیست ها مانند هایک و آرنت و پوپر معتقدند هر کوششی برای دگرگون ساختن جامعه و نه وصلی پینه آن اقدامی اتوپیایی است. ما نیز در مقابل این مرتدین سربالا می گیریم و مغرورانه اعلام می کنیم آری ما اتوپیایی هستیم. اما در مقابل اعتقاد داریم که اتوپیانیسم واقع گرایانه و انقلابی باید از اتوپیانیسم موهوم و ضد انقلاب متمایز شود.
اتوپیانیسم ضد انقلاب به رغم تمام نقدهایی که از نقطه نظر علم مارکسیم به سوسیالیسم تخیلی و امثال اوون ، فوریه ، سن سیمون ، پرودون و ... طوطی وار تکرار می کند خود در خصال بنیادین اندیشه اش با سوسیالیست های تخیلی هم آواست. انگلس در نقد این سوسیالیسم می گوید : در تحلیل نهایی این سوسیالیسم در سیمای پیامبری ظاهر می شود که حقایق جاودانه ای را بیان و حتی موعظه می کند. حقایقی که مدعیست بر اساس آنها انسانیت را از اشتباهات ، تناقضات ،‌کشمکش ها و دردهایی که در آن غوطه ور شده نجات می دهد. در این چشم انداز تطور تاریخی واقعی همچون ثمره غفلت از حقیقت نجات بخشی که پیامبر به درستی آشکار کرده است ظاهر می شود، توگویی اگر این پیامبر چند قرن پیشتر ظور می کرد بشریت از قرن ها اشتباهات و آلام به دور می ماند.٣۹شوخی روزگار چنین است که انگار این عبارت انگلس خود یک پیشگویی پیامبرانه در مورد کسانی است که با ادعای مسلح بودن به سوسیالیسم علمی و شناختی جامع و دقیق از مارکسیسم ، اصول آن را به متن مقدسی بدل کرده اند که هرجنبش یا کنش اجتماعی باید بی کم و کاست در محدوده آن بگنجد. آنها فراموش کرده اند که مارکس خود در مانیفست می گوید :‌کمونیست ها از خود اصول فرقه واری ابداع نمی کنند تا بر مبنای آن جنبش پرولتری را شکل دهند و آن را قالب بندی کنند. کمونیست ها منافعی جدا و منفک از کل پرولتاریا ندارند.۴۰
نباید از یاد برد اتوپیانیسم ضد انقلابی که امرزو با آن مواجهیم به یکباره و برای نخستین بار نیست که در تاریخ حیات اجتماعی سوسیالیسم علمی پای به عرصه می گذارد. پیش از انقلاب کبیر اکتبر عده ای از جمله تروتسکی معتقد بودند پرولتاریا فقط می تواند با کارگران کشاورزی و دهقانان فقیر در مقابل استعمارگران متحد شود و وسیع ترین اقشار ممکن در میان تولیدکنندگان روستاها در مبارزه علیه امپریالیسم و رژیم زمینداران – سرمایه داران در جهان مستعمرات را نادیده می گرفتند تا از اصول خود نکاهند۴۱پس از انقلاب و علی الخصوص پس از طرح نوین اقتصادی فریادهایی به هوا خاست که انقلاب سوسیالیستی به بن بست خود رسیده ؛ وقتی به جای لغو کار فردی ، در مسیر نپ گام برمی داریم سوسیالیسم بی معناست . در همین زمان کائوتسکی و انترناسیونال دوم با تکیه بر متون مارکسیستی تحقق سوسیالیسم را به گذر زمان و ظهور مسیح حواله می کردند. حتی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی با اشکالی از تفاسیر اتوپیک تقلیل گرایانه مواجهیم که به عنوان مثال تمام تجارب تاریخ اتحاد جماهیر شوروی در قالب یک اصطلاح سه کلمه ای (سرمایه داری انحصاری دولتی ) نادیده گرفته می شود و اتوپیانیست های موهوم تلاش می کنند خود را از تمامی تجارب مثبت و منفی به دست آمده مبرا کنند. آنها می گویند سوسیالیسم انحصار دولتی سرمایه نیست بلکه لغو کار مزدی است [ و البته درست هم می گویند] اما الزامات و گره گاه هایی را که به چنین رویکردی انجامید نادیده می گیرند. و امروز هم شاهدیم که بقایای این رویکرد اتوپیانیک مارکسیستی نه برای جریان های عدالتخواه جهانی در ابعاد گوناگون اهمیت چندانی قائلند و نه برای کشورهایی که با مقاومت در برابر امپریالیسم در چرخه انباشت ثروت سرمایه داری خلل ایجاد می کنند. چرا که هیچ یک از این ها با سوسیالیسم رویایی رفقا و لغو یکباره کار مزدی سازگار نیست. در واقع پیشانی نوشت آنها چنین است که یا همه چیز ، همین امروز ، همین جا و یا هیچ چیز ، هرگز و هیچ کجا. برخورد چنین رویکردهایی با مارکسیسم برخوردی به مثابه یک تئوری جامع و مانع و تغییر ناپذیر است.
(ذکر این نکته ضروریست که نحله های نامبرده ماهیتا یکسان نیستند و صرفاً از این نظر در کنار هم قرار گرفته و بر وجه مشترکشان تاکید شده است که همگی آن ها با ارائه تصویری اتوپیک از تحولات اجتماعی مسیر واقعی و عینی انقلاب را با انحراف مواجه می کنند.شاید این رویکردهای اتوپیک موهوم حرف های یکسانی بزنند اما یکسان عمل نمی کنند.به عنوان مثال تروتسکی علیرغم اختلافش با لنین در مورد مسئله ارضی با همه وجود در انقلاب شرکت کرد حال آن که اتوپیانیسم ضد انقلاب در کنار ژنرال های سفید ایستاد.فراموش نکنیم لنین زمانی لقب مرتد بر نام کائوتسکی نهاد که وی به تصویب بودجه نظامی آلمان در جنگ امپریالیستی رای مثبت داد و عملاً در کنار ضد انقلاب قرار گرفت در حالی که پیش از آن به رغم اختلاف نظرهای بنیادین و فراوانی که میان این دو وجود داشت هرگز برخورد شدیدی با کائوتسکی نداشت.کما اینکه مارکس سوسیالیست های تخیلی را چندان جدی نمی گرفت و غالباً به مانند نقدی بر نقد نقادانه برونو باوئر در خانواده مقدس به طنز و طعنه از کنار آنها عبور می کرد.اتوپیانیسم ضد انقلاب امروزی به این دلیل مرتد نیست که موضعی اتوپیایی اتخاذ می کند؛حتی به این دلیل هم مرتد نیست که کنش انقلابی را مختل می نماید بلکه از آن رو مرتد است که در عمل پهلو به پهلوی بورژوازی می ایستد و در جبهه او می جنگد؛صد البته با سرخ ترین شعارهای ممکن)
تردیدی نیست که ما مارکسیسم را به مثابه تئوری راستین انقلاب اجتماعی توسط طبقه کارگر تصدیق می کنیم. اما باید در نظر داشت " کمونیسم یک دکترین نیست بلکه یک جنبش است ، نقطه شروع آن اصول نیست، بلکه واقعیت هاست ... کمونیسم تا جایی که به عنوان یک تئوری مطرح می شود بیان تئوریک موقعیت پرولتاریا در این مبارزه طبقاتی و جمع بندی تئوریک شرایط لازم برای رهایی پرولتاریاست.۴۲آنچه باعث می شود این نگاه مارکسیسم را به مثابه یک تئوری محتومی قلمداد کند که هیچ جنبش و تحول اجتماعی علی الخصوص در راستای تحقق منافع و آرمانهای فرودست ترین طبقات اجتماعی حق بیرون زدن از خط و خطوط آن را ندارد فراموش کردن دو اصل اساسی است که بن مایه روش شناسی مارکسیستی را تشکیل می دهد یعنی: تاریخ و ماتریالیسم دیالکتیک
لوکاچ به درستی معتقد بود که مارکسیسم درست آئین نه به معنای پذیرش غیر انتقادی نتایج پژوهش های مارکس است نه به معنای ایمان به این یا آن اصل و نه تفسیری از یک کتاب مقدس است. کاملاً برعکس درست آئینی در مارکسیسم صرفاً به مسئله روش مربوط می شود و حاوی این باور علمی است که راه دستیابی به حقیقت ماتریالیسم دیالکتیک است و روش های این ماتریالیسم را نمی توان گسترش ، تکامل و ژرفا داد مگر در مسیر خطوطی که بنیانگذاران آن طرح کرده اند.۴٣از طرف دیگر آغاز گاه ماتریالیسم دیالکتیکی چنین است: آگاهی انسانها نیست که هستی آنها را تعیین می کند بلکه برعکس هستی اجتماعی انسان هاست که تعیین کننده آگاهی شان است. فقط در این چارچوب است که این آغاز گاه می تواند قلمرو نظریه محض را پشت سر بگذارد و به مسئله عملی تبدیل شود.۴۴ دست بر قضا آن چه مارکس را از فیلسوفان پیش از خود _علی الخصوص هگل_ متمایز می کند و به او تفوق می بخشد و فلسفه اش را راهکاری برای تغییر جهان و نه تفسیر صرف آن قرار می دهد جایگاهی است که برای هستی اجتماعی قائل می شود و فلسفه را از یک صورت بندی ذهنی به ابزاری برای کنش عینی و انقلابی تبدیل می کند. مارکس با اتخاذ بخش مترقی فلسفه هگل یعنی دیالکتیک به مثابه شناخت واقعیت نه فقط خود را آشکار از صف جانشینان هگل جدا ساخت بلکه در فلسفه هگل نیز شقاقی ایجاد کرد او گرایش تاریخی موجود در فلسفه هگل را با پیگری تمام به غایت منطقی خود رسانید ، تمام پدیده های جامعه و انسان اجتماعی شده را به طور بنیادی به مسائل تاریخی بدل کرد، بنیاد واقعی تحول تاریخی را به طور عینی و ملموسی نشان داد و کارایی روش شناختی آن را ثابت کرد.۴۵
از این روست که وی طبقه کارگر را به عنوان پدیده ای تاریخی در یک بستر تاریخی معین تعریف می کند بورژوازی که عامل تاریخی انقلاب است نیروهای اجتماعی ای را تولید می کند که هر چند این طبقه را بر تخت قدرت نشانده اند و برایش انباشت ثروت می کنند اما در نهایت به مقابله با وی برمی خیزند.
از طرف دیگر شاهدیم که متون ایجابی ای که مارکس در آن به تعیین شکل بندی جامعه آینده می پردازد از یک سو محدود به مانفیست ، نقد برنامه گوتا و یکی دو اثر محدود دیگر است. که همگی متأثر از تحولات روز جهانی است که وی با آنها مواجه بود از جمله انقلاب ۱٨۷۱ که مارکس در مانفیست به شدت از این رخداد بزرگ تاریخی تأثیر پذیرفته است. اهمیتی که مارکس برای نیروها و تحولات تاریخی قائل بود موجب می شد که وی اساساً آینده تاریخی را به کنش نیرهای تاریخی واگذارد. نکته مهم کار مارکس آنجا بود که وی نقش مبارزه طبقاتی را به عنوان محصول محتوم عصر سرمایه داری نمایان ساخت و افق نهایی این مبارزه را تشریح نمود. بنابراین همانگونه که لوکاچ معتقد است: روش مارکسیستی مانند هر آفریده سیاسی یا اقتصادی محصول مبارزه طبقاتی است.تکامل پرولتاریا نیز بازتات ساختار درونی تاریخ جامعه است که برای نخستین بار به وسیله مارکس شناخته شده است. بنابراین نتیجه آن همانقدر در مقدماتش نهفته است که مقدمات آن در نتیجه اش. دیدگاه روش شناختی کلیت که مسئله مرکزی و شرط نخستین شناخت واقعیت را در آن یافتیم ، به دو لحاظ محصول تاریخ است. اولاً امکان عینی و صوری ماتریالیسم تاریخی به مثابه شناخت فقط هنگامی پدیدار می شود که ( در مرحله معینی از تحول اجتماعی) سیر تکامل تاریخی پرولتاریا را آفرید ؛ خود پرولتاریا زاده شد و بدین ترتیب فاعل و موضوع شناخت واقعیت اجتماعی دگرگون گشت. ثانیاً در جریان تکامل خود پرولتاریا این امکان صوری به امکان واقعی بدل شد در واقع امکان دریافت معانی درونی فرآیند تاریخی و کنار گذاشتن معنای بیرونی، اسطوره ای یا اخلاقی از این فرآیند مستلزم آن بود [و هست] که پرولتاریا آگاهی بسیار پیشرفته ای از موقعیت خود داشته باشد. یعنی پرولتاریایی باشد که طی تحولی طولانی بسیار تکامل یافته باشد همین مسیر تحول طولانی بود که از اتوپیا به شناخت واقعیت رسید۴۶
اتوپیانیسم موهوم و ضد انقلاب به رغم پذیرش و تأیید صورت تمامی این اصول عملاً رو در روی یکایک آنها گام بر می دارد. این رویکرد چماق افق مارکسیستی را به هر بهانه ای بلند کرده و با تکیه بر چندین و چند فاکت موجود در آثار مارکس بر سر همه تحولات اجتماعی و نقش طبقه کارگر در آنها می‌کوبد. این نگرش هستی اجتماعی طبقه کارگر و متحدانش را نادیده گرفته و توقع دارد طبقه کارگر نه در چارچوب منافع خود بلکه در قالب اصول مورد نظر این دوستان گام بردارد. در واقع آنها آنچه هست را کنار گذاشته تنها بر طبل آنچه باید باشد می کوبند. به عبارت دیگر تلاش می کنند به وسیله آگاهی ، هستی اجتماعی انسان ها را تعیین کنند و اینجاست که در نقطه مقابل ماتریالیسم دیالکتیک به مثابه روش برخورد مارکسیستی با پدیده ها و تحولات تاریخی قرار می گیرند . و از طرف دیگر روند تاریخی مبارزه طبقاتی و عوامل درونزای تکامل عینی و ذهنی طبقه کارگر را از یاد برده و خواهان تحقق یک شبه تمامی تئوری ها در قالب یک انقلاب اجتماعی به وسیله طبقه کارگر هستند. این دوستان مبارزه را با قمار اشتباه می گیرند قمارباز در یک لحظه پیروز می شود یا شکست می خورد حال آنکه یک مشتزن برای پیروزی باید چندین راند بیرحمانه مبارزه کند.
دومنیکو لوسوردو در مقاله مارکس کریستف کلمب و انقلاب اکتبر به درستی اشاره می کند که : مارکس و انگلس در تحلیل خود از انقلاب انگلستان نه از آگاهی ذهنی قهرمانان آن انقلاب ها یا ایدئولوگ هایی که آنها را آرزو کرده یا از نظر ایدئولوژیک تدارک دیده اند ، بلکه از بررسی تضادهای عینی ای که آن انقلاب ها را برانگیخته حرکت می کنند . از بررسی خصائل واقعی حوزه سیاسی – اجتماعی که توسط زیر و زبرشدن های محقق شده ، کسب یا روزآمد شده اند؛ بنابراین هر دو نظریه پرداز ماتریالیسم تاریخی بر فاصله بین پروژه ذهنی و نتیجه عینی تأکید می ورزند و سرانجام دلایل و ضرورت چنین فاصله ای را توضیح می دهند.۴۷ اما آنچه در اتوپیانیسم موهوم و ضد انقلاب در مقابل تاریخ قرار گرفته و به جای برخوردی ماتریالیستی با پدیده تاریخی به جدال و فحاشی با آن می پردازد تنها قرائتی مقدس و اسطوره ای از رژیم اجتماعی مطلوب بشری است. لوسوردو در در ادامه تشریح می کند که :‌مسلماً اگر مرحله تارخی را که با انقلاب اکتبر آغاز شده با تعریف کمونیسم در ایدئولوژی آلمانی مقایسه کنیم (یعنی امکان صبح شکار کردن ، بعد از ظهر ماهی گرفتن ، غروب دامداری کردن ، پس از شام به نقد هنری پرداختن بنا بر میل و مزاج خود ، بی آنکه هرگز نه شکارچی باشی ، نه ماهیگیر ، نه منتقد هنری) می بینیم که بین آن دو چندین سال نوری فاصله وجود دارد. فاصله نه تنها از کمونیسم بلکه حتی از مرحله گذار سوسیالیستی که باید به کمونیسم منتهی شود و در نتیجه می بایست به نحوی این مناسبات اجتماعی کاملاً نوین را از قبل در خود حمل کند، مناسباتی که رسالت تحقق آنها را بر عهده دارد. اما با این کار ، استفاده ای غیر انتقادی از اتوپی به عمل می‌آید. به این معنا که اتوپی اکنون و امر واقعاً ممکن در تقابل با آن به چیزی تقلیل می یابد که جز یک توده بی شکل فاقد ارزش نیست ۴٨
نباید فراموش کرد که مسئله ما سره و ناسره کردن رویکرد های مارکسیستی و صدور حکم ارتداد جریان‌هایی از جنبش جهانی سوسیالیستی نیست . مسئله روش مارکسیستی در برخورد با مسائل و اتخاذ رویکرد ماتریالیستی و تاریخی نیز بالذات اهمیت چندانی ندارد. این روش زمانی حائز اهمیت می شود که در کنش عملی با رخدادهای عینی اجتماعی ، تحولات تاریخی و مبارزه طبقاتی قرار دارد در غیر این صورت نگرش موهوم به مثابه نقطه نظری آکادمیک یا صرفاً تئوریک تنها اهمیتش در پر شدن قفسه کتابخانه‌هاست.
نادیده گرفتن روش از آن رو منجر به انحراف می شود که هستی اجتماعی پرولتاریا و اقشار فرودست اجتماعی را نادیده می گیرد. هستی اجتماعی عبارت از لحظه لحظه زیست این طبقه در ادوار تاریخی گوناگون است سوسیالیست هایی که خود را به افق لغو کار مزدی متعهد می دانند نمی توانند از مقابل زندگی روزمره فرودستان به سادگی عبور کنند. کوچکترین گشایش ها و پیروزی ها هر چند کافی نیست اما برای پیروزی غائی بسیار مهم و حیاتی است. فراموشی اهداف کوچک در هر مرحله از مبارزه طبقاتی از یاد بردن سازماندهی ، آگاهی عینی طبقاتی و شور و امید پرولتاریا برای ادامه این مبارزه است. همانطور که لنین می گفت در یک مسیر انقلابی هر لحظه باید یک پیروزی به دست آورد. ضد طرح های اروپایی امروز باید اندیشه هایی در این باره سامان بخشید که چگونه می توان اشتغال کامل را تضمین کرد، روز کاری را به شدت کاهش داد ،‌از طریق افزایش اساسی دستمزدها و نیز افزایش مالیات ثروتمندان درآمدها را برابر کرد، در خدمات درمانی و بهداشتی و دیگر نهادهای خدمات اجتماعی به اصلاحات دموکراتیک دست یازید و نه این که آن را کاهش داد. اگر این گونه طرح ها و مشابه آنها ارائه شود و سپس کوشش هایی برای عملی شدنشان صورت پذیرد هم پیشنهاد کنندگان طرح و هم جنبش به طور کلی به سرعت در خواهند یافت که تعارضشان نه با نئولیبرالیسم یا هر نسخه دیگر بلکه با خود نظام سرمایه داریست.۴۹همه می دانند تحقق هر یک از موارد فوق و موارد دیگری از این دست هر گز به معنای تحقق سوسیالیسم نیست ؛ اما تحقق هر یک از آنها علاوه بر این که مبارزه طبقاتی را پیش می برد پرده از یک واقعیت بزرگ کنار می زند و آن اینکه تضاد اصلی ، تضاد کار و سرمایه است. یکایک دستاوردهای مزبور ممکن است در ساختار سرمایه داری – امکان پذیر گردد اما دیر یا زود از میان برداشته شده و بازهم چهره واقعی سرمایه‌داری عیان می گردد چرا که کوچکترین این دستاوردها با منطق سرمایه داری که انباشت و باز تولید سود است ؛ سازگار نیست . کما اینکه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شاهد گذار سرمایه داری غرب از دولت های نیم بند رفاه که در واکنش به کمونیسم ناچار بدان تن داده بودند به اوج گیری ریگانیسم و تاچریسم و امواج پیاپی نئولیبرالیزم بودیم. اگر گمان کنیم چون که صد آید نود هم پیش ماست نه تنها یک بخش کوچک از آرمان هایمان محقق نخواهد شد بلکه رابطه میان نیروهای مترقی با بدنه اجتماعی نیز یا نطفه نمی بندد یا به سرعت از میان خواهد رفت. یک افق مترقی باید از پاسخی مترقی به مطالبات کوچک و روزمره فرودستان بهره مند باشد در غیر این صورت ارتجاع سوار بر مرکب های رنگارنگ پیشاپیش توده ها گام بر خواهد داشت .
لوکاچ معتقد بود: ذات روش دیالکتیک انقلابی دقیقاً عبارست از این است که هیچ تفاوت ذاتی میان جنبش و غایت نهایی در کار نیست. در زبان دیالکتیک هگلی این تز که مارکس و انگلس در این جا بی هیچ تغییر برگرفتند بدین قرار است: افزایش پیوسته تفاوت های کمی به تفاوتی کیفی بدل می گردد، کار ما نه اثبات صادق بودن این تز است نه اشاره به کاربرد آن در آثار مارکس و انگلس فقط باید بر این نکته تأکید ورزید که انقلاب نزد مارکس نه یک رشد و تحول آرام و صلح آمیز – آنگونه که فرصت طلبان در سر دارند ؛ بلکه تبدیل رشد عادی و همواره ارگانیک جنبش کارگری به سمت سرنگونی نظام سرمایه داریست. تبدل ناگهانی کمیت فزاینده به کیفیت . بنابراین هر لحظه یا هر سویه از جنبش عادی کارگران ، هر نوع افزایش دستمزد کاهش زمان کار و ... در حکم عملی انقلاب است زیرا در دل آن فرآیندی اتفاق می افتد که در نقطه ای معین به یک امر کیفی جدید تبدیل و متعاقباً تولید سرمایه دارانه را غیر ممکن می سازد.۵۰لذا تاکتیک های کمونیستی باید با این خصلت دوگانه سازگار باشد از یک سو تاکتیک ها هرگز نباید یگانکی و حرکت در مسیر انقلاب را از نظر دور سازد و از سوی دیگر این کلیت انقلابی را باید همواره از منظر مطالبات روز بنگرد.۵۱
لنین می گوید : آیا یک انقلاب اجتماعی این گونه خواهد بود که یک ارتش در یک طرف صف می کشد و می گوید ما طرفدار سوسیالیسم هستیم و ارتش دیگری در نقطه دیگر می گوید ما طرفدار امپریالیسم هستیم ؟ هر کس توقع وقوع یک انقلاب اجتماعی خالص را داشته باشد ، هرگز عمرش کفاف دیدن آن را نخواهد داد. چنین شخصی از انقلاب دم می زند بدون آنکه درک کند انقلاب یعنی چه ؟۵۲
شاید به همین دلیل است که غالب تئوری بافی های انقلابی پیش از آن که در حقیقت بگنجد تلاش می کند حقیقت را به هر ضرب و زوری که شده درون خود بگنجاند جک بارنز در این باره متذکر می شد: "لنین گفت که بدون تئوری انقلابی هیچ جنبش انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد اما این نقل قول آنقدر تکرار می شود که گاهی معنای خود را از دست می دهد مهم است درباره آنچه لنین واقعاً گفت تعمیق کنیم . او نگفت که بدون تئوری انقلابی عمل انقلابی نمی تواند وجود داشته باشد. چنین مطلبی اشتباه است. اشتباهی فاحش و خلع سلاح کننده. مبارزات انقلابی زحمتکشان ، بدون آنکه هدایت آن در دست سازمان هایی باشد که مجهز به تئوری انقلابی اند می تواند وجود داشته باشد و وجود خواهد داشت. البته مبارزات انقلابی ، نه جنبش انقلابی زیرا ساختن جنبش انقلابی در مقایسه با فقط انجام یک فعالیت انقلابی لازم می آورد که درس هایی که طبقه ما از طریق مبارزه آموخته است آگاهانه در قالب یک برنامه و استراتژی تعمیم داده شوند بر پایه این تداوم انقلابی است که سازمان انقلابی بنا گذاشته می شود.۵٣
نکته بسیار مهمی که در این تفسیر بارنز وجود دارد آن است که تئوری مبارزه طبقه کارگر نیز برآمده از کنش انقلابی و آنگونه که لوکاچ می گفت هستی اجتماعی آنهاست که با روند مبارزه مرحله به مرحله تکمیل می گردد نه یک دستورالعمل حاضر و آماده و وحی منزلی که طبقه کارگر اگر خواهان گسستن زنجیرهایش باید باید بی کم و کاست به آن تن دهد.
یکی از موارد دیگری که در مورد اتوپتانسیم ضد انقلاب باید به آن اشاره داشت منزه طبقی کارگری است که در بسیاری از این جریانات به چشم می آید. این رویکرد از طرف نقش اقشار فرودست و متحدین طبقه کارگر را نادیده می گیرد و با تأکید بر خصلت کارگری جنبش خویش توجهی به نمایندگی دیگر اقشار فرودست جامعه نشان نمی دهد و از طرف دیگر ، از آن سوی بام پرتاب شده و هر کس کار مزدی انجام می‌دهد را بدون توجه به رابطه با ابزار تولید کارگر می داند اعم پرستاران ، آموزگاران بخش های پائین تر مهندسین ، پزشکان و ... اما همچنان خط قرمزهای خود را با دهقانان حفظ می کند. در صورتی که برنامه انقلابی این اتوپیانسیم نمی تواند جایگاهی میان این کارگران من درآوردی ایجاد کنند. چرا که هر چند آنها نیز نیروی کار خود را در بازار عرضه می کنند اما رابطه شان با ابزار تولید زمین تا آسمان با آنچه کارگر آگاه انقلابی مورد نظر این رفقا دارد متفاوت است. در نتیجه آنچه باقی می ماند یک سکت سلفی – مارکسیستی است که بسیاری از مسائل مبرم فرودستان را مسئله طبق کارگر و جنبش انقلابی نمی داند و بسیاری از مسائل حاشیه ای را آنقدر بزرگ می کند که گویی هدف نهائی انقلاب است.
این منزه طلبی از آنجا که بسیاری از کنش های خلقی را با چارچوب های قطعی خود ناسازگار می بیند دچار نوعی توده هراسی می گردد. چرا که ممکن است نیروی طبقه کارگر در یک جنبش توده ای به سمت و سوی دیگری هدایت شود در قسمت بعد اشاره خواهیم داشت که فاشیسم نیز یک جنبش توده ای است و به این تمایز اشاره خواهیم کرد که چه چیز فاشیسم و کمونیسیم را به مثابه دو گونه جنبش توده ای از هم متمایز می کند. این هراس از یک سو و قرائت سلفی – مارکسیستی از سوی دیگر باعث می شود جریانات اتوپیانیک موهوم به رغم باور انقلابی سرسختشان نقشی سلبی و منفعل ایفا کرده و همواره در جهت اتمیزه کردن جنبش خلقی حرکت کنند. از این رو با این که از آرمانهای بلند و رویاهای زیبای انقلابی برخوردارند در نهایت در همان نقطه قرار می گیرند که آقای هایک می ایستاد. یعنی هراس از خلق ها واتمیزه کردن آنها البته این بار در یک قالب و شکل و شمایل متفاوت! حال باید دید این رویکرد در مورد مسئله ونزوئلا و جنبش بولیواری چه نقطه نظری را اتخاذ می کند و چرا؟
هر چند پس از مرگ چاوز بخش عمده ای از این جریانات از شدت حملاتشان بر چاوز کاسته و حتی مرگ وی را ضایعه ای برای چپ جهانی قلمداد کردند ؛ اما همچنان نقدهای سابق سرجای خود باقیست در رأس تمامی نقدها عدم لغو کار مزدی است. اگر کمی دقیق تر به مسائل نگاه کنیم الیگارشی و ملاکین زمیندار با حفظ مالکیت و باز تولید منافعشان قدرتی غیر قابل انکار در ساختار سیاسی این کشور هستند. کلیدی ترین صنایع و بانک ها غالباً در انحصار این بخش های خصوصی است. آری هنوز هم همان ثروتمندان و قدرتمندان مالک زمین ها و بانک ها و روزنامه ها و تلویزیون ها هستند هنوز هم بخشی از فاسدترین افراد از شوراها گرفته تا فرمانداری ها و حتی کاخ میارفلورس پست های کلیدی و حساس را اشغال کرده اند. که به قول الن وودز پیراهن سرخ بر تن می کنند ، از سوسیالیسم قرن ۲۱ سخن می گویند اما بروکرات ها و جاه طلبانی هستند که هیچ اشتراک عقیده ای با سوسیالیسم و انقلاب ندارند. سرمایه داری و الیگارشی قیمت کالاها را بنا به میل خود و نمودارهای اقتصادی سود محور بالا و پایین می کند این جنبش حتی نمی تواند اقدامی علیه نیروهای دست نشانده غرب که کودتای آوریل ۲۰۰۲ را رقم زدند انجام دهد. معافیت های مالیاتی زمینداران و سرمایه داران و ... همچنان پابرجاست و در نهایت هم باز باید گفت کار مزدی در کنار همه این مشلات به حیات خود ادامه می دهد و البته طبیعی هم هست چرا که اگر کار مزدی از بین می رفت طبعاً تمامی موارد ذکر شده نیز دیگر فاقد موضعیت به حساب می آمد.
شکی نیست که جنبش بولیواری ، علی الخصوص عناصر انقلابی و متهد حاضر در آن اگر می خواهند پیروزی هایشان دوام آورد و همچنان با اقبال خلق این کشور مواجه باشند نباید مقابله فوری با یکایک مسائل فوق را از نظر دور دارند. اگر دست الیگارشی در زمینداران از انحصار مالکیت و تجارت کوتاه نشود ،اگر صنایع ملی نشوند ، اگر سرمایه داری به حال خود رها شود و هر روز بحرانی جدید بیافریند ، اگر دست بروکرات ها از کاخ میارفلورس و اطراف آن کوتاه نشود دیر یا زود با تضعیف حمایت توده هایی که به آنها اعتماد کرده اند مواجه گشته و با تلنگری قدرت و دستاوردهایشان را از دست خواهند داد. اتوپیانیسم موهوم و ضد انقلاب نیز معتقد است تمامی این تحولات باید به وقوع بپیوندد اما آنها تنها یک راه حل ارائه می کنند: لغو کار مزدی
هر چند شاید با لغو کار مزدی همانگونه که گفته شد این تضادها نیز از میان برداشته شود ؛ اما مسئله اساسی آنجاست که لغو کار مزدی از آسمان به زمین فرو نمی افتد یک شبه انگاشتن این تحول فراموش کردن مبارزه طبقاتی است که در در درون جامعه جاری و ساری است و آنچه در ونزوئلا جریان دارد نه افقی از سوسیالیسم آینده آنگونه که افرادی چون مارتا هونکر اعتقاد دارند ؛ بلکه یک مبارزه طبقاتی شدید است تا جایی که این مبارزه ادامه دارد و پیروز نشده یا شکست نخورده است سخن گفتن از سوسیالیسم بی معناست اتوپیانیسم ضد انقلاب در گرماگرم پیکار به جای قرار گرفتن در کنار فرودستان و مبارزه گام به گام در کنار آنها افقی را عمده می سازد تا به نوعی از پیکار تن آسوده دارد . مبارزه با الیگارشی مسئله این رویکرد اتوپیایی نیست. جنگ برای سلب مالکیت از زمینداران اهمیتی ندارد. تضعیف قدرت بانکداران به این رفقا مربوط نمی شود. پیش به سوی لغو کار مزدی! شعار آنها چنین است پیش به سوی تحقق سوسیالیسم ، همین لحظه و همین جا . این بی تابی انقلابی مانع از آن می شود که نیم نگاهی هم به زندگی روزمره فرودستان داشته باشند. آنها آنقدر زمان ندارند که در مسیر رویکرد و کنش ماتریالیستی و دیالکتیکی گام بردارند. کاهش زمان کار ، افزایش دستمزد ، سازمان دادن تشکیلات کارگری در راستای پی گیری مطالبات صنفی ، بیمه کارگران و هزار و یک مورد دیگر در بهترین حالت با یک بیانیه از سر رفع می شود.
از طرف دیگر این رویکرد نه تنها چاوز بلکه بدنه اجتماعی جنبش بولیواری را نیز کارگری نمی داند. این جنبش تلفیقی از حاشیه نشین ها ، لمپن پرولتاریا ، کشاورزان و دهقانان ، بخش های زیرین طبقه متوسط و بخشی از کارگران است که تجمیع منافع این نیروها ، قدرت و نفوذ یک راهکار سره کمونیسیتی را کاهش می دهد و از این روست که پوپولیسم(به قول این دوستان) می تواند زمام این جنبش را در دست گیرد. دست بر قضا جریانات سوسیال دموکراتی که پیشتر در مورد آنها صحبت شد در این نقطه با دوستان خیلی سرخ هم آوا هستند آنها نیز می گویند چاوز رهبری کارگری که از دل مبارزات سندیکایی_کارگری جهت رفع ستم طبقاتی بر پرولتاریا بیرون آمده باشد نیست بلکه یک پوپولیست ملی گرای مذهبی است. آنها می گویند سوسیالیسم نه متکی بر یک فرد کاریزما که متکی بر تشکیلات کارگری و مردمی است. البته سوسیال دموکرات ها در دوران جدید نشان داده اند همواره در مقابله با این به اصطلاح پوپولیسم به دامان نئولیبرالیزم پناه برده اند . که نمونه مشخص آن در گزینش سیاسی این رویکرد در کشور خود ما، ایران آشکارا به چشم می آید.
در تمامی این رویکردها چاوز و وجهه کاریزماتیک وی مانند پرده ای در مقابل مبارزات خلقی توده های مردم در ونزوئلا قرار می گیرد تا این دست روشنفکران مبارزه طبقاتی را ندید گرفته یا از کنار آن به سادگی عبور کنند. انقلاب کبیر اکتبر و آموزه های لنین حکایت از آن دارد که او همواره بر سیادت سیاسی طبقه کارگر تأکید دارد نه به نیروهای اجتماعی که طبقه کارگر نمایندگی سیاسی آنها را بر عهده می گیرد.
آری هیچ دشوار نیست در اتحاد شوروی یا در کشورهایی که هنوز مدعی سوسیالیسم هستند. همه آنچه را سوسیالیستی نیست نشان دهیم از جمله در زمینه مناسبات اقتصادی و اجتماعی . اما باید خاطرنشان کنیم که در نگاه مارکس سوسیالیسم چیزی است تلفیقی و دورگه بدین معنا که علیرغم تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر که مصمم است کمونیسم را تحقق بخشد حقوق بورژوایی همچنان در آنجا به حیات خود ادامه می دهد. و تقسیم کار و اجرت آن را تنظیم می کند. بدین ترتیب در اوضاع به ویژه مناسب نیز و حتی در اوضاعی غیر واقعی که در نقد برنامه گوتا فرض شده (جمعی کردن بلافاصله ابزار تولید در کشورهای متروپل و سرمایه داری در شرایطی که از هر گونه فشار خارجی و کشمکش بین المللی دوراند هیچ جایی برای خلوص سوسیالیسم وجود ندارد و حتی لازم نیست اضافه کنیم که هر چه کشور مورد نظر عقب افتاده تر در زمینه بین المللی نامناسب تر و فاجعه آمیزتر باشد گذار به سوی وضعیت جدید پیچیده تر و پرپیچ و تاب خواهد بود. لنین و مائو خود تأکید می کنند که در اتحاد شوروی و چین گذار همراه با دوام عناصری است که نه تنها سرمایه دارانه بلکه پیشا سرمایه دارانه است.۵۴ از این رو می‌توان گفت این رویکرد اتوپیانیک موهوم است چرا که در روش نه دیالکتیک است و نه تاریخی و به نوعی فلسفه ای که مارکس پایش را روی زمین آورد دوباره پادر هوا می کند .و ضد انقلاب است چرا که با نگرش فرقه ای و نادیده گرفتن مبارزه طبقاتی ، تحرکات خلقی ، جایگاه متحدین طبقه کارگر و یا نادرست دیدن جایگاه آنان بنا به اصول فرقه وارش جنبش توده ای را اتمیزه کرده و در نهایت با تضعیف جنبش توده ای عملاً در مسیر تقویت بورژوازی گامی برمی دارد.
تفاوت روش دیالکتیکی با روش متافیزیکی آنجاست که رویکرد متافیزیکی موضوع بررسی را هیچ تغییر نمی‌دهد و به قول لوکاچ در آن ، موضع کاملاً نظاره گرانه و انفعالی باقی می ماند این در حالی است که مسأله اصلی برای روش دیالکتیکی تغییر واقعیت است.
این قسمت را با جمله ای از مارکس در مانفیست در باب تمایز کمونیست ها با دیگر گرایشات پرولتری به پایان می بریم کمونیست ها با دیگر احزاب پرولتری فقط در دو مورد تفاوت دارد : از یک سو در پیکار پرولترهای ملل گوناگون منافع مشترک تمام آنان را صرف نظر از ملیتشان مطرح می کنند و به دفاع از آنها برمی خیزند و از سوی دیگر در مراحل گوناگون پیکار پرولتاریا و بورژوازی همواره و در همه جا نماینده منافع کل جنبش اند.۵۵

مارکسیسم درست آئین چه می گوید و کجا می ایستد؟
در این مقاله نخست تلاش بر آن بود که نشان دهیم حقایق چه از نظر تئوریک و چه از نظر پخش و نشرشان در رسانه های جوامع سرمایه داری انطباق چندانی با واقعیت پشت برده ندارد بلکه در قالب خواست های ایدئولوژیک و منافع صاحبان سرمایه ، رسانه و ایدئولوژی صیقل می یابد و تنها بخشی از تمام واقعیت در مقابل دیدگان عموم مردم در جوامع گوناگون قرار می گیرد. دانیل سینگر مثال جالبی از این شکل تاریخ سازی راست جهانی می آورد و می گوید: ایدئولوژی حاکم مانند هوایی است که در آن دم می زنیم و بیشتر وقت ها از وجود آن بی خبریم . در پاریس محل اقامت من برای گویندگان تلوزیون کاری عادی است که از جلسه میان شریکان اجتماعی سخن بگوید. غرض آنها از این سخن مذاکرات میان نمایندگان کارفرمایان و اتحادیه های کارگری است و همه این عبارت را کاملاً عادی می دانند حال لحظه ای تصور کنید که گوینده از جلسه ای میان دشمنان طبقاتی سخن بگوید در آن صورت نعره ای برخواهد خواست که این قبیل اتهامات ایدئولوژیک است. حال آنکه در واقع هر دو تعریف ایدئولوژی است تعریف نخست مسلم می گردد که رابطه کار و سرمایه رابطه شراکت است، تعریف دوم بر آن است که این رابطه مبتی بر ستیز است. ولی تعریف نخست بخشی از ایدئولوژی حاکم است و بنابراین اخمی را درهم نمی کند، تعریف دوم از آنجایی که در این ایدئولوژی تردید می کند تکان دهنده است و بی گمان تعریفی است که باید بر آن برچسب ایدئولوژیک زد.۵۶کندوکاو هر چند مختصر آنچه در ونزوئلا می گذرد و تأثیر چاوز و جنبش بلیواری در این کشور وارد آوردن همین تردیدهای تکان دهنده بر تصاویری است که تمام این سالها در ذهن یکایک ما حکاکی شده و شبانه روز تکرار گردیده است. نگاهی به ونزوئلای پیش از چاوز و الیگارشی فاسد آن که هنوز هم به حیات خویش ادامه می دهد، آنچه سوغات امپریالیسم ایالات متحده برای این منطقه است؛ طرح ها، توطئه ها ، کودتاها، نسخه های نئولیبرالی و شوک درمانی و از طرف دیگر ماهیت واقعی جریاناتی که در مقابل زیاده خواهی سرمایه داری جهانی مقاومت کرده و دستاوردهایی که فراچنگ آورده اند همگی تردیدی است بر تصویری که رسانه های به ظاهر بی طرف! سرمایه داری نه تنها در ذهن عوام بلکه حتی برای بسیاری از روشنفکران و چپ گرایان نیز تداعی کرده اند.
سپس با بررسی آراء نمایندگان سره لیبرالیسم و محافظه‌کاری یعنی آرنت، پوپر و هایک به ریشه یابی چرائی ضدیت آنها با نقش پویای توده ها در عرصه سیاست پرداختیم و دیدیم که ادعای نخ نمای توتالیتاریسم نه از ناله های بشر دوستانه و انسانی آنها بلکه به دلیل هراس از تحرکات خلقی ، به قول آرنت حضور حیوانات زحمتکش در عرصه سیاست و به قول هایک یک دموکراسی توتالیتر است. روشن شد که آنها و وامدارانشان در دوره جدید در واقع سنگ توسعه و منافع الیگارشی و بورژوازی کشورهای پیرامونی در لوای طرح های نئولیبرالی را به سینه می زنند. از سوی دیگر می توان مدعی شد نحله های مختلف راست جهانی و اندیشه ورزانشان از آنجا که وظیفه اصیل حفظ نظم موجود را بر عهده دارند به رغم اختلاف نظرهای موجود و جنگ های زرگری فی مابین در نهایت در یک نقطه کنار هم می ایستند. نمونه بارزی که در این مقاله ذکر گردید همگرایی آرنت لیبرال و هایک محافظه کار در مقابل قدرت ویرانگر انحلال نظم موجود به وسیله مشت آهنین خلق هاست . یافتن این وحدت میان کسانی چون راولز و کینز هم قابل اثبات است اما نه برای ما اهمیتی دارد نه در حوصله بحث حاضر می‌گنجد.
همچنین دیدیم که مدعیان سوسیال دموکراسی نیز در فضای قطبی لاجرم به یکی از دو قطب گرایش می یابند و نقش خیانتکارانه برخی از آنها در کاخ میارفلورس را نیز بررسی کردیم و در نهایت نقش جریانات چپ منفعل را در قالب اتوپیانیسم موهوم و ضد انقلاب که سکوتش در نهایت سنگر ضد انقلاب را تقویت می کند از نظر گذراندیم .
حال زمان آن فرارسیده که مواضع سلبی را کنار نهاده و به ارائه موضعی ایجابی از نقطه منظر درست آئین مارکسیستی بپردازیم.
در قسمت قبل گفتیم که ما نیز اتوپیاپی هستیم ما نیز به این گفته لنین باور داریم که : هنگامی که ما در مقیاس جهانی پیروز شویم از طلا در خیابان های چندین شهر از بزرگترین شهرهای جهانی مستراح عمومی درست خواهیم کرد. این عادلانه ترین و عبرت انگیزترین طرز استعمال طلا برای نسل هایی است که فراموش نکرده اند که چگونه ده ها میلیون انسان را به خاطر طلا به خاک هلاک افکندند.۵۷و صد البته همانگونه که وی اشاره می کند پس از پیروزی کامل سوسیالیسم. اما معتقدیم که اتوپیای واقع بینانه و انقلابی تنها به تکرار طوطی وار لغو کارمزدی بسنده نمی کند و با نفی شعار یا همه چیز ، همین لحظه و همین جا میان مراحل و اشکال گوناگون مبارزه طبقاتی و نیز افق ، استراتژی و تاکتیک ها تمیز قائل می شود. دانیل سینگر شروطی را مطرح می کند که اتوپیانیسیم واقع بینانه را اتوپیانیسم موهوم و ضد انقلاب متمامیز می کند. این شروط عبارتند از:
نخست برای آن که اتوپیا واقع بینانه و پروژه ای سیاسی باشد و به کسی وعده سرخرمن ندهد می بایست بر امکانات جامعه موجود استوار باشد. بدون یک گسست رادیکال قوه به فعل درنمی آید. ولی عناصر سازنده نو باید پیشتر در جامعه کهن موجود باشند. به سخن دیگر این پروژه می بایست از مبارزه های جاری سرچشمه بگیرد این آرمان به روشنی برای کارگران و تکنسین های صنعتی ، زنان ، هواداران محیط زیست و ... خواهد بود و از رهگذر فعالیت این گروه ها پی برده است که هدف های این گروه ها نمی تواند در چارچوب جامعه موجود به دست آید و بر آن داشته می شود که به فراسوی این مرزها نظر کند. ۵٨
ناگفته پیداست نیروهای مترقی پیش از همه باید خصلت پروژه ها و امکانات موجود در جامعه را شناسایی و پس از آن جایگاه خود را در منازعات و مبارزات موجود در جامعه تعیین نماید در تاریخ بیست سال اخیر جهان علی الخصوص در مناطقی چون خاورمیانه ، آمریکای لاتین و اروپای شرقی بارها شاهد بوده ایم بورژوازی دیگر هراسی از شکل دادن به جنبش های به ظاهر انقلابی ندارد.این بورژوازی وابسته خواهان تغییر یا حتی درهم کوبیدن نظم موجود در جامعه است اما نه برای درانداختن طرحی نو و سامان دادن نظمی جدید بلکه از آن رو که نظم موجود یا با نظام ها و سنت های جهانی که منطقه انباشت سرمایه را هدایت می کند ناسازگار است و یا به رغم سازگاری با این نظم قدرت پیشرو اهداف و خواست های بورژوازی را از دست داده است. بورژوازی با بسیج بخش قابل توجهی از طبقه متوسط و اقشار بنیانینی می تواند تحرک کارناوالی و انقلاب صوری پدید آورد اما بنابر منطق جهانی حافظ نظم موجود و از منظر مبارزه طبقاتی حتی با قهرمانانه ترین ایثارهای انقلابی اش دشمن زحمتکشان جامعه به حساب می آید.
از طرف دیگر باید توجه داشت امکانات و ظرفیت های رسمی سیاسی که دست بر قضا از بهانه های چپ گرایان حامی بورژوازی است ؛ کوچکترین و کم اهمیت ترین بخش از نیروی بالقوه ای است که در بستر جوامع وجود دارد و نیروهای مترقی می توانند آنها را آزاد کرده و به کار بندند. آلبرت هیرشمن در مطالعه ای بر اقتصاد توده ای در جوامع آمریکای لاتین بر تجربه ای از انجمن سه چرخه سواران در سانتو دومنیگو پایتخت جمهوری دومنیکن اشاره می کند. این سه چرخه سواران وظیفه توزیع میوه ، سبزیجات، زغالسنگ و بسیاری از کالاها در سطح شهر را بر عهده دارند. آنها برای تهیه وام جهت خرید سه چرخه و برای اینکه بتوانند از پس بازپرداخت وام هایشان برآیند گروه هایی متشکل از ۵ تا ۷ سه چرخه سوار شکل دادند و همه با هم بازپرداخت وام ها را تعهد کردند. هیرشمن می گوید: امروز بیش از ۲۰۰ گروه از این سه چرخه سواران وجود دارد که برای نخستین بار مالک وسیه امرار معاش خود شده اند. اما این پایان کار نیست پس از مدتی به تشکیل اتحادیه میان گروه های منفرد سه چرخه سواران پرداختند و انجمن سه چرخه سواران تشکیل شد. این انجمن دارای رئیس ، خزانه دار و ... است و جلسات مدیران هفته ای یک بار و جلسات عمومی هم با حضور تمامی اعضا در یکی دیگر از روزهای هفته برگزار می شود . این انجمن خیلی زود فعالیت های جدیدی را شروع کرد از جمله طرح بیمه سلامت ، تعمیرگاه سه چرخه ، پرداخت وام و ... در ادامه این انجمن به عنوان یک گروه فشار و ذی نفع شروع به فعالیت کرد. برای مثال به مقاومت در برابر برخی طرح‌های ترافیک ، مالیات ها ، ممنوعیت ها و جریمه ها پرداخت اما مهمترین نکته در ادعای یکی از رهبردان این اتحادیه است که می گوید"من می توانم ۵۰۰ سه چرخه سوار را در هر نقطه از شهر تجهیز و همه چیز را فلج کنم "۵۹
ما برآنیم مبارزه جاری در جوامع در میان همین دست سه چرخه سواران است ، اگر بناست و باید گسست رادیکالی به وقوع بپیوندد در میان آنهاست نه در صف پیاده نظام بورژوازی از یک سو و تکیه بر رویاهای دوردست و انفعال از سوی دیگر. این سرچرخه سوارها معنای لغو کار مزدی را نمی دانند اگر هم برایشان تشریح کنی اغلب بی تفاوت از کنار آن عبور می کنند. اما اگر به دنبال راهی برای لغو کاری مزدی هستیم تنها سوار بر این سه چرخه های می توان مسیر آن را پیمود از این روست که ما در کنار سه چرخه سواران خواهیم ماند.
شرط دومی که اتوپیانیسم انقلابی را از نسخه ضد انقلاب متمایز می کند آن است که تصویر انقلاب آنی را مردود بشمارد. فاصله موثر میان هدف غایی و موقعیت کنونی را مد نظر داشته باشد. این افق که روزی مرز میان کار و فراغت از میان می رود بدین معنا نیست که از هم اکنون مقدار کار لازم اجتماعی را به صورت چشمگیری کاهش دهیم. این اندیشه که سوسیالیسم بنا بر ماهیت خود جهانی است دال بر این نیست که همه انقلاب ها همزمان رخ خواهند داد، همانگونه که هدف تعیین تولید و مصرف بنابر نیازهای اجتماعی نباید به این معنا تعبیر شود که بازار را می توان یک شبه به کناری نهاد. با این همه هرگز نباید هدف دوردست را در مبارزه روزمره (با همه مصالحه ها و سازهایش ) از نظر دور داشت.۶۰
لنین در رساله وظایف نوبتی حکومت شوروی عنوان می دارد :"انقلابی و هواردار سوسیالیسم یا به طور کلی کمونیست بودن کافی نیست. باید توانست در هر لحظه حلقه خاصی از زنجیر را پیدا کرد که باید با تمام قوا بدان چسبید تا توانست تمام زنجیر را نگاه داشت و موجبات دست یافتن به حلقه بعدی را به نحوی استوار فراهم ساخت. ضمناً طرز قرار گرفتن حلقه ها شکل ، تسلسل و تمایز آنها از یکدیگر در زنجیر تاریخی حوادث مانند زنجیر معمولی ، که به دست آهنگر ساخته شده است ساده و سرراست نیست"۶۱ او همواره تأکید داشت تا پیش از پیروزی پرولتاریا اصلاح محصول فرعی مبارزه انقلابی طبقاتی است لذا هر پیروزی کوچک در موقعیت کنونی هر چند کم اهمیت و ناپایدار همانگونه که پیشتر تشریح شد چنانچه در راستای هدف غائی صورت پذیرد پیروزی نهایی را آسانتر و نزدیکتر خواهد نمود. از این روست که تاکتیک های اتخاذ شده باید با خصلت دوگانه جنبش کارگران انقلابی سازگار گردد. "یعنی از یک سو هرگز نباید وحدت و تمامیت فرآیند انقلابی را از نظر دور سازد و از سوی دیگر همین تمامیت را نیز از منظر مطالبات روز بنگرد" ۶۲
مارکس در نامه ای به یکی از اعضای لیگ کمونیستی در لندن می گوید : برای پرولتاریا انقلاب ها نه محصول واقعیت های وضعیت بلکه نتیجه تلاش صرف اراده است آنچه ما (مارکس و انگلس) به کارگران می گوییم این است: شما ۱۵، ۲۰ یا ۵۰ سال جنگ داخلی و پیکار ملی در پیش خواهید داشت و آن هم نه صرفاً برای به وجود آوردن تغییری در جامعه بلکه همچنین برای تغییر دادن خودتان و آماده شدن برای اعمال قدرت سیاسی حال آنکه در مقابل شما می گویید: ما یا قدرت را در دم قبضه می کنیم یا در غیر این صورت به تخت خواب هایمان برمی گردیم درست همان طور که واژه مردم به دست دموکرات ها نوعی هاله تقدس پیدا کرده است شما نیز از واژه پرولتاریا بت ساخته اید همچون دموکرات ها شما نیز از ایده رشد انقلابی چشم می پوشید و آن را با شعار انقلابی جایگزین می کنید.۶٣
از این روست که ما خود را برای جدالی تاریخی و مرحله به مرحله و نه فتحی یکشبه مهیا می سازیم.
شرط سوم به وحدت بر می گردد بدیل رادیکال تنها به شرطی می تواند موثر باشد که جهانی و فراگیر باشد ولی مبارزه ها و جنبش های منفرد باید آزادی عمل خود را حفظ کنند وحدتشان نباید از بالا تحمیل بشود بلکه می بایست از پایین و از رهگذر تشخیص منافع مشترک و بسط و پرورش یک استراتژی مشترک به دست آید.۶۴
شاید از بختیاری ماست که با تکیه بر جنبش های توده ای در سطح جهان که از سال ۲۰۰٨ تا به امروز به وقوع پیوسته می توانیم این شرط را به صورت عینی مورد بررسی قرار دهیم. تجربیات این چند ساله از اعتراضات در کشورهای ورشکسته اتحادیه اروپا مانند یونان و پرتقال گرفته تا اشغال وال استریت و بهار عربی و اعتراضات این روزهای ترکیه و برزیل و ... نمایانگر همین جنبش ها و مبارزات منفرد است که دست بر قضا در رهگذر مبارزاتشان کمابیش به اشتراک استراتژیک دست یافته اند هر یک از این جنبش های اعتراضی هر چند به صورت خودجوش و با حضور جریانهای گوناگون از کمونیست ها و آناشیست ها گرفته تا ملی گرایان و مذهبی ها در برخی کشورها صورت پذیرفت و برنامه ها و تاکتیک ها در خیابان اتخاذ گردید و نه دفتر احزاب اما گفتمان ضد سرمایه داری توانست دیگر بار خود را به عنوان بدیلی در برابر پایان تاریخ اندیشه ورزان سرمایه داری مطرح نماید. ما معتقدیم نبایست الزاما این اعتراضات از همان گام نخست با یک سازماندهی لنینی وارد میدان گردد یا یک جریان سره کارگری باشد نبایست از همان ابتدا به کار مزدی ، نه بگوید. حتی نبایست قطعا پیروز شود. کما اینکه در مصر و تونس و لیبی شاهد بودیم به رغم تحرکات خلقی و تغییر قدرت سیاسی توازن قوای سرمایه داری بدون تغییر باقی مانده است. اما میدان تحریر هنوز آرام نگرفته و جوانان انقلابی روز به روز گامی به جلو بر می دارند. شاید برای آنهایی که گوششان از شعارهای فاشیستی نه غزه نه لبنان پر شده است عجیب باشد که چگونه کارگران اعتصابی حمل و نقل انگلستان در اعتصابشان نخست به معترضین یونانی و اسپانیایی پیام وحدت می دهند یا جوانان معترض میدان تقسیم به معترضین سائوپائولو.شاید برایشان عجیب باشد که پرچم ترکیه در دست جوانان برزیلی ، پرچم برزیل در دست جوانان میدان تحریر و پرچم یونان بر فراز دستان کارگران اعتصابی بریتانیا چه می کند. اینجاست که می بینیم جنبش های مترقی در سطح جهانی چگونه به یکدیگر پیوند می خورند و جنبش های ساخته و پرداخته امپریالیسم مانند سلفی های سوریه و کودتاگران آمریکای لاتین و ... به چه شکل منزوی و بی آبرو می گردند. از این روست که ما نه این تحرکات را بیش از آنچه هست مهم قلمداد می کنیم و نه شعارهای حداقلی آنها را محکوم مینمائیم. ما کنارشان می ایستیم چرا که هر گونه جنبش ضد سرمایه داری را با هر خواستی گامی به جلو می دانیم. اما پیاپی از آنها می پرسیم رفقا حالا گام بعدی چیست؟ از این بیشماران بسیاری گام بعدی را هم خواهند پیمود و بسیاری هم نه!
اتوپیانیسم واقع گرا و انقلابی در بدو امر با تکیه بر ماتریالیسم دیالکتیک و درک صحیح از روند تاریخی مبارزه طبقاتی اهداف استراتژی و تاکتیک های خود را هر مرحله از کنش اجتماعی تعیین می نماید.بنا بر روش مارکسیسم درست آیین در برخورد با پدیده های اجتماعی ، سوسیالیست ها هرگز نمی توانند هستی اجتماعی طبقه کارگر و مطالبات و مبارزات روزمره آنها را نادیده بگیرند. آنها باید در هر مرحله از مبارزه طبقاتی و هر شکل محدود یا گسترده آن حضور داشته و تاکتیک های لازم را اتخاذ نمایند. این تاکتیک ها حلقه پیوند میان هدف و واقعیت تاریخی هستند و همانگونه که لوکاچ می گوید باید به این پرسش ها پاسخ دهد که :
۱) تاکتیک برآمده از چه اصولی است؟
۲) در کدام وضعیت تاریخی اعمال پذیر است؟
٣) این تاکتیک ها دارای چه سرشتی است؟
۴) چگونه با دیگر مسائل منفرد تاکتیکی پیوند می خورد؟
پاسخ به این پرسش ها باعث می شود که افق سوسیالیستی هرگز در اتخاذ هیچ تاکتیکی از نظر دور نگاه داشته نشده و سوسیالیست ها نیز با تکیه بر این اصول در مبارزات خلقی حاضر گردند.
ذکر یک نکته بسیار ضروریست : در قسمت قبل گفتیم که بنا به نظر لوکاچ پیروزی های کوچک کارگران در نهایت منجر به تبدل کیفی در مبارزه طبقاتی می شود نباید فراموش کنیم این تبدل به صورت خوبخودی و مکانیکی به وقوع نمی پیوندد. در اصل تأکید بر خود بخودی بودن این دگرگونی جنبش را در سطح رفرمیسم تثبیت کرده و ظرفیت انقلابی آن را نابود می سازد. لوکاچ در این زمینه از امکان سخن می‌گوید بدین معنا که پراکسیس می تواند تغییرات کمی را به تغییرات کیفی مبدل کند به این شرط که با آگاهی اصیل همراه گردد. از این روست که نقش حزب پیشرو طبقه کارگر که می تواند طبقه کارگر ، زحمتکشان و متحدنیشان را گرد هم آورده ، بسیج کرده و آگاهی انقلابی را به آنها انتقال می دهد و از سوی دیگر تاکتیک ها و استراتژی ها را با توجه به افق سوسیالیستی یعنی انقلاب و لغو کار مزدی تعیین می نماید اهمیت می یابد. در نتیجه یکی از مهمترین وظایف هر حزب انقلابی در بدو امر سازمان دادن نهادها و تاکتیک های پیش برنده مبارزات روزمره خلق ها و زمینه سازی برای گذار پرولتاریا از موضعی تدافعی به یک موضوع تهاجمی است. همانگونه که لوکاچ به درستی اشاره می کرد "این خود پیکار طبقاتی است که واقعیت عینی و علمی طبقه را سوبژکتیو و آگاهانه می سازد و به عرصه زندگی واقعی ، فعال و زنده انتقال می دهد" اگر یک حزب سوسیالیستی حتی با اتخاذ یک خط مشی صحیح و انقلابی نتواند در مبارزه روزمره خلق حضور فعال و موثر داشته باشد با جریانات دیگری از رفرسیم تا ارتجاع قابل تمایز نیست. یک حزب انقلابی باید آگاه باشد مسئله مبارزه طبقاتی و نقش آفرینی حزب پیشرو تنها محدود به حضور طبقه کارگر نیست بلکه در هر گونه کنش و سازماندهی زحمتکشان جامعه و در هر دو قطبی که یک سوی آن سرمایه داریست و سوی دیگر خود طبقه کارگر یا متحدینش ساری و جاری است. هر گونه جنبش اعتراضی ، از اعتراضات فعالین محیط زیست گرفته تا اشغال والستریت و جنبش های ضد سرمایه داری در جای جای جهان اگر پیگیرانه جویای اهداف خود باشد ناچار باید رویاروی کانون سرمایه داری قرار گیرد.
فراموش نکنیم همانگونه که لنین همواره تأکید می ورزید مسئله اساسی این نیست که چه نیروهایی در مبارزه طبقاتی حضور می یابند نمی توان در مقابل صف معترضین ایستاد و به آنها گفت ببخشید شما کارگر نیستید و بدین شکل آنها را الک کنیم. مسئله اساسی سیادت سیاسی طبقه کارگر و حفظ نقش رهبری حزب پیشرو طبقه در جنبشی است که یک سوی آن زحمتکشان و خلق های ستمدیده قرار گرفته اند.
خلاف آنچه برخی رفقای خیلی کارگری و خیلی سرخ ادعا می کنند خلق (توده) یک مفهوم سوسیالیستی است. توده های خلق به کلیه اقشار و طبقاتی اطلاق می شود که به دلیل جایگاه و نقش تاریخی عینی خویش در راستای پیشرفت جامعه بشری گام برمی دارند. به سبب تلاش های آنهاست که نیازمندی های حیاتی جامعه بشری تأمین و شرایط مادی برای گذار تاریخی مهیا می گردد، آنها در دوره های انقلابی ، جنبش های ضد امپریالیستی ، مبارزات رهائی بخش ملی و ... همواره نقش به سزائی ایفا کرده اند. چنانکه لنین می گوید مفهوم توده ها بسته به خصلت مبارزه تغییر می یابد. بنا به نظر وی جنبش انقلابی وقتی قدرت می گیرد که جدای از اعضای حزب غیر حزبی ها را نیز وارد میدان کند و این نخستین گام تسخیر توده است. شاید در گام نخست چند صد کارگر آگاه و انقلابی بتوانند توده ها را نمایندگی کنند اما وقتی قطار انقلاب به راه می افتد مفهوم توده ها نیز تغییر کرده و دیگر چند صد یا چند هزار کارگر نماینده توده‌ها نیستند.دیگر مفهوم توده برای اکثریت مردم یعنی نه فقط کارگران بلکه همه استثمار شوندگان به کار می رود لنین می گوید در مسیر گذار به سوسیالسم توده ها صدها برابر بیشتر از قبل وارد میدان شده و به ایفای نقش تاریخی خود می پردازند. چشم پوشی از اهمیت توده ها چیزی جز ایزوله کردن جنبش انقلابی نیست. بورژوازی بنابر جایگاهی که در مبارزه طبقاتی دارد می تواند توده های خلق را گله وابسته ، بی اراده ، گمراه شونده و مخرب بداند. آنها باید تئوری نخبگان بورژوایی را در مقابل هر تحرکی از از بطن جامعه بر می خیزد به کار گیرند. آنها باید خود را صاحب صلاحیت و توده ها را فاقد صلاحیت بدانند. ایزوله شدن جنبش های ضد سرمایه داری بی شک اقبال پیروزی را کاهش می دهند و سوسیالیست ها با بهانه جویی تنها جبهه خود را تضعیف می نمایند. وظیفه سوسیالیست ها تصفیه جنبش انقلابی نیست بلکه حضور و پیشبرد جنبش بنا بر اصول اصیل مارکسیسم درست آئین یعنی نظرگاهی تاریخی و دیالکتیک است.
طیف های مختلف راست جهانی در این نکته هم رأی هستند که هم فاشیسم و هم کمونیسم به مثابه جنبش های توده ای لاجرم به توتالیتاریسم می انجامند. در میان چپ ها نیز کم نیستند کسانی که این موضوع را تأیید و تلاش می کنند تعریفی غیر توده ای از کمونیسم ارائه کنند. دست بر قضا ما نیز هم فاشیسم و هم کمونیسم را جنبش هایی توده ای می دانیم.آنچه این دو را از یکدیگر متمایز می کند نقش و حضور توده ها در این جنبش ها نیست بلکه خصلت هایی است که کنش توده ها را شکل می دهد. فاشیسم برآمده از خواست ها و مطالبات سرکوب شده ای است که خود را در قالب خواست‌هایی موهوم ، انتزاعی و غیر طبقاتی بازآفرینی می کند. در فاشیسم توده ها حول محور آنچه در رویا می پرورانند بسیج می شوند حال آنکه سوسیالیسم ریشه در عینیات ، حقوق طبیعی و خواست ها و آرمان های ملموس زحمتکشان جامعه دارد. فاشیسم می تواند عقده های فروخته توده ها را به سمت انتزاعاتی چون نژاد قومیت، ملیت ، مذهب و ... براند. فاشیسم پاسخگوی مطالبات توده ها نیست بلکه برای توده ها تحقیر شده مطالباتی موهوم می آفریند و آنها را قانع می کند که می توانند در چارچوب این مطالبات قدرت نابود شده شان را احیا کنند از همین روست که پایگاه اصلی فاشیسم در میان بخشهایی از طبقه متوسط است که نه با عینیت انباشت سود مواجه است و نه با عینیت بهره کشی و استثمار. این بخش از طبقه متوسط ایده هایی انتزاعی در سر می پروراند و لذا جنبش اجتماعی هم که هدایت می کند در بردارنده عناصری انتزاعی جهت احیاء غرور در هم کوبیده آنهاست حال آنکه جنبش توده ای زحمتکشان از آن رو که جنگ مرگ و زندگیشان است و بنا به جایگاه تاریخی شان خواست های حداقلی شان را دریافته اند ؛ نمی تواند با هر شعار و ایده ای بسیج شود، مطالبات عینی نیازمند پاسخ های عینی است. در نتیجه کمونیسم به عنوان پاسخی عینی و تاریخی به مطالبات توده‌ها و تکیه بر طبقه ای که خواهان گسستن زنجیرهای سنگینی است که هر روز وزن آن را برگرده اش احساس می کند یعنی طبقه کارگر ، با لذات با فاشیسم متمایز است. البته تجارب سده پیشین به ویژه در آلمان با قدیم ترین احزاب چپ گرا نشان دهنده آن است که شاید فاشیسم بتواند در یک دوره معین طبقه کارگر را هم تحت سیطره خود قرار دهد اما از آنجا که پاسخ مطالبات اصیل این طبقه نهایتاً سرکوب و کشتار آنهاست پس از مدتی حمایتشان را از دست خواهد داد.خلاصه کلام تفاوت اصلی فاشیسم و کمونیسم این است که در کمونیسم توده ها حول خواست های طبقاتی و ملموس اقتصادی بسیج می شوند ولی در فاشیسم حول خواست های انتزاعی و غیر طبقاتی.در نتیجه کمونیسم به سمت جدال با بورژوازی پیش می رود و فاشیسم با بورژوازی سازش می کند و به جدال با دشمنان موهومی چون دشمنان قومی ،ملی ،مذهبی و ... می پردازد.
این مقدمات به این دلیل تشریح شد که بنیان های هر نگرش درست آئین مارکسیستی در مورد هر یک از مسائل روز جهان پیرامون و در این مورد خاص جنبش بولیواری و چاویسم در ونزوئلا روشن گردد. ما معتقدیم ونزوئلای چاوز در زمینه سیاسی خارجی گام های موثر رو به جلو ای را پیموده است فراموش نکنیم تقابل با امپریالیسم صرفاً یک مقابله سیاسی نیست روزالوگزامبورگ معتقد بود خروج کشورهایی که الیگارشی متحد با سرمایه داری جهانی در این کشورها قدرت سیاسی را در انحصار دارد به خودی خود منجر به زوال سرمایه داری می گردد البته دیدگاه لوگرانبورگ تا حدی شتابزده است. لنین برخلاف لوگزامبورگ اعتقاد داشت این امر اتوماتیک وار به زوال سرمایه داری نمی انجامد بلکه نظام سرمایه داری را دچار اختلالات جدی می نماید این اختلالات به تشدید تضاد طبقاتی در کشورهای متروپل و شکل گیری جنبش های مترقی اجتماعی دراین کشورها می انجامد از آنجا که با کاهش فضای حیاتی کشورهای امپریالیستی منابع ، نیروی کار ، بازار و مجموعاً منافع آنها محدود می شود لذا انباشت در متروپل کاهش یافته و نظم سرمایه داری دچار اختلال می گردد و با افزایش فشار بر توده های مردم در کشورهای متروپل مبارزه طبقاتی علنی می گردد. از این روست که کشورها و جنبش های ضد امپریالیستی در کلیت خود باید مورد حمایت جریانات مترقی در سطح جهان قرار گیرد. جنبش بولیواری و چاوز در تمام این سالها نقش عملی و بسیار مهمی هم در مبارزه با امپریالیسم و هم در نشان دادن راهی دیگر در سیاست بین الملل ایفا کردند که نمونه‌های آن را در بخش مربوط به گذشته ونزوئلا مطرح کردیم. نباید فراموش کرد نقش آفرینی مستقل آمریکای لاتین در عرصه سیاست و اقتصاد در دهه نخست قرن ۲۱ بیش از هر چیز مدیون چاوز و جنبش بولیواری است با در نظر گرفتن وضعیت بین المللی هیچ مارکسیست درست آئینی نمی تواند چاوز را به خاطر متحدین جهانی اش محکوم کند پیشتر ذکر شد پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آنچه مخالفان امپریالیسم را به هم پیوند می دهد صرفاً همین موضوع سلبی در برابر تهاجمات امپریالیستی است و در شرایط کنونی نمی توان چارچوبی ایجابی برای اتحادهای فرامنطقه ای کشورهای سوسیالیستی در آمریکای لاتین قائل بود و از طرفی هم نباید تسلیم فضای رسانه ای سراپا وابسته به سرمایه داری جهانی شد. اما ما در مقابل معتقدیم برای پیشبرد انقلاب در آمریکای لاتین و علی الخصوص ونزوئلا باید تلاش کرد ضمن در نظر گرفتن نگاه به شرق در نزاع میان نیروهای امپریالیستی میزان وابستگی کشورهای چپگرای این منطقه به اقتصاد چین و روسیه روزبه روز کاهش یابد. با تکیه بر ظرفیت‌های موجود در منطقه دستیابی به چنین هدفی در میان مدت امکان پذیر است. از طرف دیگر اعتقاد داریم رهبران انقلابی آمریکای لاتین بیش از پیش باید توجه خود را به جریانات و نیروهای مترقی در کشورهای مختلف معطوف دارند آنها که خود برآمده از سیاست های توده ای و کنش های خلقی هستند نباید در امواج سیاست رسمی غرق شده و نیروهای مترقی جهانی را نادیده بگیرند. البته باید توجه داشت همه این خواست ها منوط به پیروزی نیروهای انقلابی در مبارزات طبقاتی جاری در ونزوئلا و کل آمریکای لاتین است.
از طرف دیگر ما همواره به خاطر خواهیم داشت آنچه در ونزوئلا جریان دارد نه پیروزی یک نظام سوسیالیستی بلکه مرحله از مبارزه طبقاتی است. ساده ترین کار ممکن کاریست که اتوپیانیسم ضد انقلاب انجام می دهد یعنی نادیده گرفتن این مبارزه و اثبات این که نظام حاکم در این کشور سوسیالیستی نیست ما معتقدیم جنبش بولیواری تا کنون توانسته مبارزه طبقاتی را با تکیه به حمایت توده ها پیش برد اما مبارزه ساکن نمی شود ایستائی مبارزه طبقاتی نتیجه ای جز پیروز الیگارشی این کشور در پی نخواهد داشت هر گونه سازش یا عقب نشینی در برابر الیگارشی به شکست توده مردم و جنبش خلقی آنها می انجامد. مزیت چاوز در آن بود که همواره گامی به پیش برمی داشت و اکنون باید دید آیا جانشینان وی نیز توان و اراده پیشروی دارند یا به شعارهای فرصت طلبانه رفرمیست های سرخ قبای کاخ میارفلورس تن می دهند. مارکسیسم درست آئین ضمن حمایت از کلیت جنبش بولیواری و قدرتهای چپ گرای آمریکای لاتین و با این که در این مرحله از مبارزه طبقاتی همراه و همسنگر آنهاست خود را از نقد اجزای آن معاف نمی‌داند. این سوال همواره به قوت خود باقیست که جنبش بولیواری تا کجا می تواند مطالبات توده های زحمتکش ونزوئلائی را نمایندگی کند؟ مارکسیسم درست آئین باید خود را برای مرحله ای که این جنبش از پیشبرد مطالبات توده ها عاجز می شود مهیا و سازماندهی کند و تا جایی که چاویست ها راه صحیح را می‌پیمایند آنها را تحت حمایت خود قرار دهد.
مارتا هونکر می گفت مسیر ونزوئلا مسیری است که شاید به انقلاب ختم شود اما ما معتقدیم این مبارزه طبقاتی باید به انقلاب ختم شود به قول آلن وودز : انقلاب ونزوئلا در آمریکای لاتین و همچنین در مقیاسی جهانی الهام بخش کارگران ، دهقانان و جوانان بوده است در طول دهه گذشته توده های انقلابی معجزه کرده اند اما انقلاب ونزوئلا هنوز کامل نشده است انقلاب تا پیش از سلب مالکیت از الیگارشی و ملی سازی زمین و تا هنگامی که بانک ها و صنایع کلیدی هنوز در دست مالکان خصوصی باشد هرگز کامل نخواهد شد. پس از گذشت یک دهه این وظیفه هنوز انجام نگرفته است و این آتیه انقلاب را تهدید می کند.۶۶
مارکسیست های درست آئین می گویند این انقلاب باید ، باید ،باید تکمیل شود تا جایی که بولیواریست ها از پس آن بر می آیند به دست بلیواریست ها و آن جا که آن ها از پیشبرد انقلاب وا می مانند به وسیله مارکسیست های انقلابی و درست آئین.
پایان
منابع:
۱.Otto rene Castillo(۱۹٣۶-۱۹۶۷)   شاعر گواتمالایی
۲.والتر بنیامین،خیابان یک طرفه،ترجمه حمید فرزانه،نشر مرکز،۱٣٨۹،ص۵۵
٣.جان پیلجر،به من دروغ نگو،ترجمه مهرداد شهابی میر محمود نبوی،نشر آمه،۱٣۹۰،ص۲۵٨
۴.Patrick barrett & Daniel Chavez & Cesar Rodriguez,The new latin American left,Pluto press,۲۰۰٨,p۶۹
۵.Ibid,۷۱
۶.Ibid,۷۲
۷.مارتا هونکر،آمریکای لاتین و سوسیالیسم قرن بیست و یکم،ترجمه حسن فشارکی زاده،نشر اشاره،۱٣۹۰،ص ٨
٨.Patrick barrett & Daniel Chavez & Cesar Rodriguez,The new latin American left,Pluto press,P۷۴
۹.مارتا هونکر،آمریکای لاتین و سوسیالیسم قرن بیست و یکم،ترجمه حسن فشارکی زاده،نشر اشاره،۱٣۹۰،ص ۶
۱۰.همان،ص۹
۱۱.همان،ص۱۰
۱۲.همان،ص ٨۵
۱٣. کانتر پانچ Counter Punch ، مورخ: ۲۰ دسامبر ۲۰۱۲
۱۴. مارتا هونکر،آمریکای لاتین و سوسیالیسم قرن بیست و یکم،ترجمه حسن فشارکی زاده،نشر اشاره،۱٣۹۰،ص ۶۲
۱۵.همان،ص٣٨-٣۷
۱۶.همان،ص ۵۵
۱۷.صادق زیباکلام،نام و نان چاوز،خبر آنلاین،٣۱ فروردین ۱٣۹۲، www.khabaronline.ir
۱٨.Hanna arendt,On Revolution,Greenwood press,۱۹٨۲,p ۶۹
۱۹.در سنگر آزادی،فردریش فون هایک،ترجمه عزت الله فولادوند،نشر ماهی،۱٣۹۰،ص۵۰-۴۹
۲۰.کارل پوپر،جامعه باز و دشمنان آن،ترجمه عزت الله فولادوند،نشرخوارزمی،ص ۱٣٣
۲۱. در سنگر آزادی،فردریش فون هایک،ترجمه عزت الله فولادوند،نشر ماهی،۱٣۹۰،ص ۶۵-۶۴
۲۲.همان،ص۱۴۰
۲٣.همان،ص ۱۴۷
۲۴.همان،ص ۱۴۹
۲۵.همان،ص ۱۷۷
۲۶.hayek,the mirage of social justice,the university of Chicago press,۱۹۷۶,p۴۲
۲۷.هانا آرنت،توتالیتاریسم(حکومت ارعاب،کشتار و خفقان)،ترجمه محسن ثلاثی،انتشارات جاویدان،ص۴۲
۲٨.همان،ص ۴۷
۲۹.مایکل ایچ لسناف،فیلسوفان سیاسی قرن بیستم،ترجمه خشایار دیهیمی،نشر ماهی،۱٣٨۵،ص۱۰۵
٣۰.Hanna arendt,On Revolution,Greenwood press,۱۹٨۲,p ۶۰
٣۱.Ibid,p۲۷۹
٣۲.Hanna arendt,The human condition,Greenwood press,۱۹٨۷,p۹۲
٣٣.Ibid,p ۹۷
٣۴.آلن وودز،انقلاب ونزوئلا بر سر دوراهی،ترجمه سعید ایزدبخش،۴ آوریل ۲۰۰٨
www.akhbar-rooz.com
٣۵ . همان
٣۶ . لنین،مجموع آثار،جلد سوم،ترجمه محمد پورهرمزان،انتشارات فردوس،۱٣٨۴،ص۲۰۷۱
٣۷ . برتولت برشت،هرگز مگو هرگز،ترجمه علی عبدالهی-علی غضنفری،نشر گل آذین،۱٣٨٨،ص
۲۲۲
٣٨ . آلن وودز،انقلاب ونزوئلا بر سر دوراهی،ترجمه سعید ایزدبخش،۴ آوریل ۲۰۰٨
www.akhbar-rooz.com
٣۹ .مارکس-انگلس،مجموعه آثار،جلد ۱۹،صص ۲-۱۹۱
۴۰،مارکس-انگلس،مانیفست کمونیست،بی تا،بی نا،ص ۵٣
۴۱-جک بارنز،تروتسکی آن ها و تروتسکی ما،ترجمه مسعود صابری،نشر طلایه پرسو،۱٣٨۶،ص ٣۹
۴۲-Ferederick Engels”The communists & Karl Heinzen”in Karl Marx & Frererick Engels,collected works,vol ۶,pp٣۰٣-۴
۴٣ .جورج لوکاچ،تاریخ آگاهی طبقاتی،مترجم محمد جعفر پوینده،نشر تجربه،۱٣۷۷،ص۹۰
۴۴ . همان،ص۱۱۶
۴۵ . همان،ص۴-۱۱٣
۴۶ . همان،ص ۱۲۱
۴۷ . دومینیکو لوسوردو،مارکس کریستف کلمب و انقلاب اکتبر ،کنگره بین المللی مارکس،جلد دوم،ترجمه تراب حق شناس-احمد ساعی،نشر اندیشه و پیکار،۱٣۷۵،ص ۱۱
۴٨ . همان ، صص۴-۲٣
۴۹ . دانیل سینگر،هزاره کدام کس؟آنها یا ما؟،ترجمه اکبر معصوم بیگی،نشرآگه،۱٣٨٨،ص۴۱۱
۵۰ . جورج لوکاچ،تزهای بلوم،ترجمه امید مهرگان،نشر ثالث،۱٣۹۰،ص۴۴
۵۱ . همان،ص۱۱۰
۵۲ . جک بارنز،تروتسکی آن ها و تروتسکی ما،ترجمه مسعود صابری،نشر طلایه پرسو،۱٣٨۶،ص ۱۰۲
۵٣ . همان ،ص۶۵
۵۴ . دومینیکو لوسوردو،مارکس کریستف کلمب و انقلاب اکتبر ،کنگره بین المللی مارکس،جلد دوم،ترجمه تراب حق شناس-احمد ساعی،نشر اندیشه و پیکار،۱٣۷۵،ص ۲٣
۵۵ . مارکس-انگلس،مانیفست کمونیست،بی تا،بی نا،ص۷۲
۵۶. دانیل سینگر،هزاره کدام کس؟آنها یا ما؟،ترجمه اکبر معصوم بیگی،نشرآگه،۱٣٨٨،ص۴۱۵
۵۷ . لنین،مجموع آثار،جلد سوم،ترجمه محمد پورهرمزان،انتشارات فردوس،۱٣٨۴،ص۲۰۹۶
۵٨ . دانیل سینگر،هزاره کدام کس؟آنها یا ما؟،ترجمه اکبر معصوم بیگی،نشرآگه،۱٣٨٨،ص۴۰۷
۵۹ . آلبرت هیرشمن،پیش رفتن با جمع،ترجمه محمدرضا فرهادی پور،نشر دنیای اقتصاد،۱٣۹۱،صص ۲-٣۰
۶۰ . دانیل سینگر،هزاره کدام کس؟آنها یا ما؟،ترجمه اکبر معصوم بیگی،نشرآگه،۱٣٨٨،ص۴۰۷
۶۱ . لنین،مجموع آثار،جلد سوم،ترجمه محمد پورهرمزان،انتشارات فردوس،۱٣٨۴،ص۲۰۹۵
۶۲ . جورج لوکاچ،تزهای بلوم،ترجمه امید مهرگان،نشر ثالث،۱٣۹۰،ص۱۱۰
۶٣ . همان،ص ۱۱۶
۶۴ . دانیل سینگر،هزاره کدام کس؟آنها یا ما؟،ترجمه اکبر معصوم بیگی،نشرآگه،۱٣٨٨،ص۴۰۷
۶۵ . آلن وودز،انقلاب ونزوئلا بر سر دوراهی،ترجمه سعید ایزدبخش،۴ آوریل ۲۰۰٨
www.akhbar-rooz.com