در نقد «فدائیان جهل»
الف - ضیائی


• نویسنده ی این مقاله می گوید که از اعضای علنی چریک های فدائی خلق در پیش از انقلاب بوده و به مقتضای شغلش بارها در خانه های تیمی آن ها حضور یافته و مشاهدات شخصی اش ادعاهای سردبیر «اندیشه ی پویا» در مقاله ی «فدائیان جهل» را رد می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۱ اسفند ۱٣۹۲ -  ۲ مارس ۲۰۱۴


بل حقیقت در حقیقت غرقه شد / زین سبب هفتاد بل صد فرقه شد
با تو قلما شیت خواهم گفت هان / صوفیا خوش پهن بگشا گوش جان
«مولوی»

   سردبیر اندیشه پویا در دیباچه مجله شماره ۱۲ با عنوان " فدائیان جهل"، سازمان جریک های فدایی خلق را به نقد – درست تر بگویم به فحش - کشیده است، ایشان خاطرات فیدل کاسترو را به نحوی من عندی نقل کرده و انحرافات و جنایات ادعایی کاسترو را به فدائیان خلق تعمیم می دهد چون به زعم ایشان و البته بی هیچ استدلال منطقی و مستند، کاستروی کاریزماتیک "الگو" و "روشنفکر زمان" مبارزینی چون پویان بوده است.
   داستان "کمدی – تراژدی" فدائیان را اینگونه مینی مالیستی - کاریکاتوریستی روایت می کند: جوانی بیست و چند ساله، کتاب جنگ های چریکی چه گوارا را می خواند و تحت تأثیر مستقیم آن با عده ای همفکر به کوه می روند تا با تقویت انقلاب کوهی و همراهی دهقانان، به شهر حمله کنند، اما یکی فرار می کند و دیگری شناسایی شده و توسط دهقانان به شدت کتک می خورد، ماشین مصادره ای هم ضدانقلابی از آب در می آید و روشن نمی شود.
   باری خلق به جای انقلابیون (به اصطلاح سردبیر گانگسترها)، با ژاندارم ها هم دست می شود و انقلاب فدائیان جاهل، شکست می خورد.
   چنین است نقد سردبیر از یک دهه مبارزه سازمانی موثر در براندازی نظام شاهی. البته منظور از تأثیر نه بار ارزشی آن و نه حقانیت مشی چریکی است، بلکه سخن بر سر نقش آن سازمان در حیات سیاسی ایران است، شاید ایشان به لحاظ دستاوردها به نتیجه انقلاب ایراد بگیرند، اما به لحاظ تئوریک، پیروزی و یا شکست در عمل، دلیل صدق و کذب نظریه نیست. اگر جنبش های اجتماعی را علت شکست و فروپاشی رژیم منظور کنیم، مبارزات فدائیان – حق یا ناحق – در شکست رژیم نقش داشته و آنان در بین مردم محبوب بوده اند، یک دلیل این ادعا، رأی بیشترین به نامزد فدائیان در انتخابات مجلس در تهران است، دلیل دیگر تظاهرات صدها هزار نفری هواداران شان در شهرهای مختلف چه روزها و هفته های پیش از انقلاب و چه پس از آن.
   اندیشه موتور کوچک و موتور بزرگ هم به عنوان یک نظریه محلی از اعراب دارد و هر چند که تاریخ به عنوان علم توان پیش بینی و تعمیم ندارد اما باری نقد آن معطوف است به نقد نظریه – سیاسی یا اجتماعی – که لزوماً باید نقد روشی باشد. و البته با تهمت ها و انحرافات ادعایی سردبیر نسبت به کاسترو و چریک های فدایی، نمی توان در پی نقد اندیشه بود، چه نقد اندیشه با نقد صاحب اندیشه و شخصیت و روانشناسی و تحلیل طبقاتی او متفاوت است. اگر هم ادعاهای پورنوگرافیک و انحرافات جنسی کاسترو و رهبران فدائیان امری مسلم تلقی شود باز هم ذره ای به نقد اندیشه آنان ارتباط پیدا نمی کند.
   به عنوان معترضه و ضمن مخالفت با روش کوچه بازاری و غیراخلاقی سردبیر باید عرض کنم که اینجانب با هر معیار اخلاقی هیچ اشکالی در رابطه بین دوچریک مجرد – مناف و رقیه- نمی بینم؛ از قرن ها پیش تاکنون که زیر قوانین و مقررات اکید جمهوری اسلامی ایران زندگی می کنیم دختران و پسران، آشکار و پنهان، ارتباطی مهرآمیز داشته اند، شاید آقای سردبیر هرگز کوچه ها و خیابان های تهران را نگشته اند و شاید هم مثل مورد نوشته شان، با چشم بسته راه می روند و لذا صحنه های خلاف میل شان را نمی بینند!
در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند/
گرت زدست برآید نگار من باشی    " حافظ"
بیت اشاره دارد به رسم گردش دست در دست عاشقان در باغ و بستان؛ و می دانیم که در زمانه حافظ هنوز سازمانی به نام فدائیان خلق وجود نداشته است تا مشوق بی اخلاقی اجتماعی باشد.
   آقای سردبیر البته حق دارد که نسل پویان را کم آگاه و کم خوان می داند و خوشبختانه اکنون پرده های زیادی کنار رفته و حقایق زیادی درباره رهبران و احزاب کمونیست و خطاهای آنان افشا شده است، اما این حقیقت ها باید ما را به سمت جست و جوی علمی منطقی واقعیات ره ببرد و تحلیل و نقد دوران چریکی معطوف باشد به نقد روشی و بینشی مارکسیسم لینینیسم، علت یابی نفوذ این مشی بین جوانان و دانشگاهیان، بررسی علّی ظهور و افول سازمان فدائیان، تحلیل رابطه فدائیان با احزاب کمونیست پیش و پس از انقلاب و ...
   آقای سردبیر – که خاطرات کاسترو را خوانده اند! – می توانند در این مسیر روشنگر گام بردارند و گرنه با افشای زندگینامه این و آن و بر فرض فساد اخلاقی و مالی شان، اندیشه چپ نقد نمی شود. این گونه نوشتن، درست غرقه شدن در همان کم خوانی و نادانی دهه ها پیش است، در حقیقت آقای سردبیر ابتدا کاسترو وچه گوارا و سپس پویان و دیگر فدائیان را بررسی اخلاقی روانشناسی کرده و پس از برشمردن فساد اخلاقی و اختلال روانی ادعایی آنان، بینش مارکسیستی و ضدلیبرالی را نفی می کند، اما این روش به لحاظ منطقی خطا است چون در نقد اندیشه، اصل بر یافتن تناقض و تضاد در درون نظام فکری است چه این تناقض بین فرضیه های حقیقی و اعتباری یک اندیشه باشد و یا بین این فرضیه ها با بدیهیات. نوع دیگر نقد اندیشه، به ویژه در اعتباریات و نیز برنامه های اقتصادی – سیاسی و اجتماعی، نقد توانایی و کفایت آن فرضیه هاست در برآوردن نیازها و هدف هائی که برای تحقق آن منظورها برنامه ریزی شده بودند. مثلاً در نقد اقتصاد جوامع مارکسیستی، برتری ها و کاستی های آنان، با جوامع سرمایه داری به مقایسه در می آید و با آمار و ارقام – و نه با ویژگی های اخلاقی و روانشناختی رهبران – موفقیت و شکست هر کدام نمایش داده می شود.
   اما البته این نقد به هیچوجه به معنی نقد اندیشه مارکسیسم نخواهد بود، چون "پیروزی خارجی، دلیل صدق نظریه نیست"، و مطابق نظریه "تعین ناقص" در اغلب موارد، بیش از یک نظریه، تبیین یا قانون، با شواهد تجربی سازگارند (۱)." این معیار فلسفه علم هم در علوم طبیعی و هم اجتماعی مصداق عام دارد و شامل فلسفه و لذا مارکسیسم هم می شود. منظور کاربردی چنین است که پیروزی لیبرالیسم در غرب و ژاپن، به معنی شکست برنامه های اقتصادی و سیاسی لنینیسم هست اما بینش فلسفی مارکس را از این طریق نمی توان رد یا قبول کرد، بلکه برای چنین نقدی، نقد روشی معطوف به یافتن تناقض و تضاد در درون آن تفکر ضرورت دارد.
   خنده دار است که سردبیر "اندیشه پویا" با ذکر چند ویژگی رفتاری و اخلاقی از خاطرات فیدل کاسترو، مارکسیسم و مشی چریکی فدائیان را نقد می کند و این یعنی بیخبری محض از اصول نقد اندیشه ها و مغالطه خلط علت و دلیل. (۲)
   در توضیح علت ترک تحصیل دانشگاهی توسط امیر پرویز پویان از او نقل می کند که « ... با داشتن دانش نامه آدمی معمولاً جذب کارهای دولتی می شود و کم کم با پیشرفت در دستگاه حکومتی از رسالت های اجتماعی اش باز می ماند و من به خاطر پیشگیری از چنین احتمالی در آینده، می خواهم با ترک دانشگاه، خیالم را راحت کنم".
   و دو سه سطر بعد از این مقدمه، سردبیر چنین نتیجه گیری می کند: «پویان احساس می کند دانشگاه، ایستگاهی انحرافی در مسیر مبارزه سیاسی اوست. مبارزه با فن سالاری و تخصص گرایی به منتهی الیه خود رسیده بود: تقدیس جهل.»
   چنین نتیجه ای از چنان مقدمه ای از عجایب استغراق در کینه توزی و بی منطقی است یا همان "مغالطه دلیل نامربوط (٣)". پویان "جذب در کارهای دولتی" و "پیشرفت در دستگاه حکومتی" را بازدارنده "رسالت های اجتماعی" می داند و این در افراطی ترین تفسیر به این معنی است که حب جاه و حب مال، ممکن است سبب روزمره گی و دوری از آرمان گرایی بشود. به عبارت دیگر پویان می ترسیده رفاه فردی، او را از ادامه راهش باز دارد. چگونه می توان مخالفت با رفاه فردی و پذیرش زندگی زاهدانه هدفمند را مساوی "مبارزه با فن سالاری و تخصص گرایی" و "تقدیس جهل" گرفت؟

می روی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی    "حافظ"

   پرهیز از بت های ضدکمال مانند بت مال، بت جاه و بت قبول خلق، در اندیشه صوفیانه ما سابقه ای فربه دارد و صد البته آزمون های روانشناسان علمی اخیر تأیید می کنند که "قدرت" و "همرنگی با جماعت" (Conformity) یا همان قبول خلق، موجب رفتار ضد اجتماعی و حتی آسیب جانی به دیگرانِ ناشناس می شود (آزمایش های Milgram و آزمون های بازسازی شده اخیر. (۴)

مر بشر را پنجه و ناخن مباد
که نه دین اندیشد آنگه نه سداد   "مولوی"

نکته دیگر اینکه در اندیشه آن زمان فدائیان، مبارز خوب کسی بود که زندگی مخفی را اختیار می کرد و به تمامی در خدمت تشکیلات قرار می گرفت. من از سال ۵۱ به آن سازمان پیوسته بودم و در سال ۵۲ مسئولم از من خواست تا مخفی شوم. اما من با استدلال اینکه در زندگی معمولی و بدون مخفی شدن، بهتر می توانم موثر باشم با پیشنهاد مسئول مخالفت کردم، پس از ماه ها مباحثه، مسئولم اعلام کرد که چون نتوانسته مرا قانع کند لذا می توانم به همان زندگی معمولی و کار در تشکیلات ادامه دهم.
   این مورد بیانگر این است که زور و تحمیل در آن تشکیلات معنی نداشت و اصل بر استدلال و اقناع بود. یک نکته دیگر هم گفتنی است، مگر مارکس، فیلسوف و جامعه شناس و اقتصاددان نبود؟ در کتاب یادداشت های اقتصادی، او حتی یک تقلیل گرای علمی است یعنی معیار غالبش را در علوم اجتماعی هم روش علمی معرفی می کند. با این ترتیب چگونه مارکسیست ها را می توان ضد فن سالاری و ضدعلم دانست؟
    آقای سردبیر از خودخواهی و خلق و خوی بورژوایی کاسترو و خوشگذرانی های او –مندرج در کتاب خاطرات نوشته مخالفِ کاسترو- برآشفته و چون آشکار شده که "پویان و رفقایش در قناعت می زیستند" لذا نمی تواند تهمت بورژوایی و راحت طلبی را به فدائیان بزند، از در دیگری وارد اتهام زنی می شود و خشک و تر را با هم می سوزد و به تکرار در ادامه همان مطلب می گوید که کاسترو "الگوی عملی برای پویان و رفقای چریکش شده بود". تناقض روشن است، از طرفی چریکهای فدایی در قناعت زندگی می کنند ولی الگوی شان در کمال آسایش می زیسته، پس دیگر چه جایی برای الگوی عملی وجود دارد؟
   جناب سردبیر در زندگی قناعت وار فدائیان شک دارد و می نویسد"اگر درست باشد – پویان و رفقایش در قناعت می زیستند."
   باز هم از تجربه شخصی ام بگویم: در سال های ۵۱ تا ۵۵ به لحاظ شغلی بارها برای درمان بیماران و زخمی های فدائیان به طور چشم بسته به خانه های تیمی می رفتم و گاهی به علت طول درمان و یا گچ گیری و غیره و به دلیل امنیتی نمی توانستند مرا به مقصدم برگردانند و لذا شب را در خانه تیمی می ماندم و در غذایشان شریک می شدم. شام یک چریک یک قرص نان – یک عدد تخم مرغ و کره کوچک بود. البته با توجه به اینکه منبع مالی اصلی سازمان حق عضویت ها و کمک های مالی هواداران بود نمی توانستند جز این زندگی کنند.
   از همه اینها گذشته چه کاسترو و چه گوارا فاسد و خوشگذران و روانی بودند یا نه، این مسائل نه روح پویان را آزرده می کند و نه فدائیان آن روزگار را بر می آشوبد، چون کاسترو و چه گوارا در عین محترم بودن، هرگز بت و معبود ما و سازمان نبودند حتی در سال ۵۲ یا ۵٣ آن اعتقاد شیفته وار به مارکس و لنین هم در حال فروپاشی بود. در همین سال مسئولم اعلام کرد که با وجود فداکاری ها و فعالیت مستمر، شکست ها و اشکالاتی در کارسازمان هست که در جمع بندی مرکزیت، ناشی از دیدگاه مارکسیستی، لینینستی به نظر می رسد و لذا سازمان بر آن است تا یک بخش تئوریک نیرومند بسازد و درباره تئوری و استراتژی و تاکتیک مطالعه و تحقیقی صورت گیرد تا اشکال های مشی و دیدگاه کاربردی مارکسیسم – لنیسیسم روشن شود. این کار در حال انجام بود و نشریه ای درونی هم باید این روند را سر و سامان می داد.
   آقای سردبیر به استناد "نامه ای از حمید اشرف" می گوید "گانگسترهای جوان" (فدائیان) "حداقل سه رفیق شان را به اتهام ضعف و فتور و تمایل به تسلیم" اعدام کردند. نخست باید در وجود چنین نامه ای شک کرد چرا که در زمان شاه چنین مدرکی و مدارک مشابه اعلام نشده بود (۵) و همین موضوع، سندیت چنین نامه ها و مدارک را سخت سست می کند؛ چگونه است که سردبیر با شتابزدگی تمام و بدون دادن هیچ نشانی از نامه کذایی، فوری قضاوت دلبخواه می کند. هر کسی می تواند از چنین نامه هایی سراغ بدهد که مثلاً مطابق آن ها آقای سردبیر جاسوس اسرائیل است و نظایر این ترهات.
   چه خوب است که ایشان قاضی و مقام اجرایی حکومتی نشده است، هر چند که در مقام سردبیر هم یک جنایتکار فرهنگی و دروغگوی تاریخی است که هدفمند یا غیر آن، واقعیت ها را تحریف می کند و چشم در چشم ما باقی مانده های معدود آن روزگار، دروغ می گوید و تهمت می پراکند.
   در رد این تهمت ها به مورد انشعاب یازده نفر از سازمان اشاره می کنم. در سال ۱٣۵۵ یازده نفر از اعضاء و هواداران سازمان فدائیان انشعاب کردند و با پذیرش مشی حزب توده، به آن حزب پیوستند و سازمان تنها مبارزه ای تئوریک را با آنان در پیش گرفت، نه تهدید و نه مخالفت و نه کشتاری در کار نبود. من به سابقه دوستی، با یکی از انشعابیون تا پیروزی انقلاب تماس مستمر داشتم، البته هیچکدام در پی کشتن دیگری نبودیم. و باز شاهد مثال دیگر: سال ۵۵، سه چهار هفته ای پیش از حملات همه جانبه ساواک، مسئولم اعلام کرد که به احتمال نود درصد، من لو رفته ام و دو پیشنهاد مطرح کرد یا مخفی شوم و یا بمانم و منتظر دستگیری ساواک باشم. آیا این رفتار – که عمومیت داشت – انسانی و دموکراتیک معنی نمی دهد؟
   می توان پرسید چرا سردبیر، چنین از خاطرات کاسترو برآشفته و غیرتی شده و تلافی سیاهکاری های منتسب به او را سر سازمان فدائیان در می آورد؛ پاسخ را در نوشته ایشان می یابیم: "دموکراسی غربی رذیلتی بود که روشنفکران وطنی ما از جلال تا شریعتی تا توانستند در ذم و نفی اش گفتند و به استقبال هر بدیلی برای آن رفتند، از کوبا تا هر کشور جهان سومی دیگری که چماقی بسازند علیه دموکراسی". اکنون دم خروس پدیدار می شود، جرم فدائیان دشمنی با لیبرالیسم غربی بوده و آقای سردبیر که بهشت موعود را در دموکراسی غربی می یابد، هر جریان ضدلیبرالیسم را منفور می دارد و در پی مدرک سازی است. اگر به علت بی دانشی و عدم تخصص نمی تواند نظریه را نقد کند، چند مورد صادق و کاذب را از رفتار و شخصیت طرفداران و حاملان نظریه پیدا کرده و محکوم شان می کند. یک حادثه منفرد و ناخواسته و تک گیر – کشته شدن پاسبانی بیگناه ، که البته جنایتی زشت است – به کل رفتار سازمان تعمیم داده می شود، نامه های ادعایی یافت شده و سندیت سردبیر ساخته می یابد و همه اینها به این دلیل است که فدائیان، مخالف دیدگاه لیبرالی غرب بوده اند. جرم از این بدتر؟!
   بیست و چند سال از فروپاشی اردوگاه کمونیسم گذشته و از بهشت لیبرالی آقای سردبیر خبری نیست، فاصله شمال و جنوب وحشتناک است، سازمان های جنایتکار در اروپا تنها از تجارت اعضای بدن انسان سالانه بیش از ۲۵ میلیارد یورو سود می برند، و دخالت های لیبرال ها در سوریه و افغانستان و عراق سبب ویرانی آن ها شده، طالبان و القاعده توسط دولت های لیبرال خلق و مسلح گشته اند و از کشتار کودکان و زنان ابایی ندارند، رژیم لیبرالی اسرائیل، همانند نازی ها با فلسطینی ها رفتار می کند و در این هنگامه فتنه جهانی و یکه تازی بازار جهانی سرمایه داری، امثال آقایان سردبیر در نشریات ظاهر فریب و مهرآمیز همچون ویترین های زیبای لیبرالی عمل می کنند. به قول الن تورن "نگرش لیبرال فقط قسمتی از جامعه را توصیف می کند، همچون یک راهنما که تنها بخشی از شهر را به جهانگردان نشان می دهد: محله های قشنگ". در این راستا است که باید هر فکر ضدلیبرالی با هر وسیله ای محکوم و غیراخلاقی نمایانده شود، و متأسفانه در این راه برخورد اندیشه ها جایش را به تهمت و فحاشی و دروغ داده است.
   آقای سردبیر به هر چیزی متوسل می شود تا چپ را بکوبد، نقل قولی عامیانه و احمقانه از کاسترو را درباره چه گوارا با ذوق زدگی تمام نقل می کند تا نشان دهد که شجاعت چه گوارا و لابد دیگر فدائیان، مربوط به پدیده های شیمیائی و روانی است: "اراده آهنین (چه گوارا) هیچ ربطی به اعتقادات راستین، نیروی ذهنی و اراده آهنین نداشته بلکه به بیماری آسم او مربوط می شد. احساس خفگی همیشگی و به خصوص واکنش مداوم به این احساس و ترشح آدرنالین باعث می شود این بیماران از چیزی نهراسند". این قضاوت، اوج نادانی سردبیر است، احساس خفگی، سبب ترس و ناتوانی می شود و آدرنالین مترشحه و یا تجویزی هم برای غلبه بر تنگی نفس و خفگی است که حتی در مواردی باعث مرگ بیمار آسمی می شود. جزو عوارض آدرنالین، ترس و اضطراب و عصبی شدن نوشته شده است. (۶) در هیچ متن پزشکی، "اراده آهنین" و "شجاعت" جزو علائم و یا عوارض آسم و درمان آن دیده نمی شود و این کشف بزرگ علمی را باید به نام رضا خجسته رحیمی ثبت کرد.

ای ملک العرش مرادش بده
وز خطر چشم بدش دار گوش    "حافظ"

و اما نکته پایانی: هر ساختاری دارای کنه و وجه – دقیقتر وجوهی - است. وجه یا همان اجزای سازنده ساخت که آن را واحد ساختاری می گویند. این واحدها عموماً جنس مشترک دارند و هر کدام فصل هایی ممیز. جنس مشترک واحدها – وجوه – هر ساختی ، ضامن یگانگی و یکپارچگی صوری همان ساخت یا نظام است و فصل ممیز هر یک از آن واحدها ضامن تفرد و تمایز آن وجه نسبت به وجه های دیگر همان ساخت.
   در مورد هتاکی های سردبیر نسبت به رهبران فدائیان – و بر فرض صحت آن ها – تنها وجهی از وجوه واحد ساختاری سازمان نقد شده و نه کنه آن. یعنی تعمیم وجه (جنایات و خطاهای رهبران) به کل کنه سازمان خطایی منطقی است یا همان مغالطه منطقی کنه و وجه: "شخص هنگام مواجهه با یک صفت از اوصاف پدیده مورد نظر – هر چند که آن صفت بسیار مهم باشد – گمان می کند که ذات و کنه وجود پدیده مورد نظر، چیزی نیست جز همان صفت (۷)". برای نقد سازمان، نقد وجوه مختلف ساخت و کارکرد (نقد رفتار سازمانی) و نگرش (مارکسیسم) ضرروی است اما ظاهراً چنین نقدی از شیفتگان لیبرالیسم، بر آمدنی نیست.

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهند "حافظ"

۱) فلسفه علم- جیمز لیدیمن- حسین کرمی- انتشارات حکمت- تهران ۱٣۹۰- ص ۲۰۲-۲۰۱
۲) مغالطات- علی اصغر خندان- بوستان کتاب- قم ۱٣٨۶- ص ۲۱٣
٣) مغالطات- ص ٣٣۹
۴) Social Psychology-Miles Hewstone- BPS Black Well- United Kingdom ۲۰۱۲-P٣۷-٣٨-٣۹
۵) در کتاب سازمان چریک های فدایی خلق ، ادعا شده در درگیری حمید اشرف با ساواکی ها ، یک نوجوان از خانواده فدائیان ، به دست حمید اشرف کشته شده است .
۶) فرهنگ داروهای رسمی ایران- ایران فارما- دکتر اکبر شفیعی- ناشر : تیمورزاده- تهران ۱٣٨۹ – ص ۲۲۵
۷) مغالطات – ص ۷۰ – ۶٨