از : آزاده سپهری
عنوان : در جواب به آقای "پیروز"
من خیلی کارها در وبلاگ خودم می کنم که به خودم اجازه نمی دهم در سایتها و وبلاگهای دیگران بکنم، و پایم را از گلیمم درازتر نمی کنم. بر خلاف شما و آقای تلنگر که هر کجا کامنت می گذارید، اکثرا نامربوط است، بحث را به انحراف می کشاند و باعث می شود خیلی ها دیگر حوصله پیگیری بحث را نداشته باشند.
برای اینکه به نوبه خودم باعث به گند کشیده شدن بخش کامنت شعر آقای خسرو باقرپور نشوم، دیگر در اینجا جواب شما را نخواهم داد. اگر حرفی، انتقادی یا سوالی دارید، می توانید در بخش کامنت وبلاگ خودم یا از طریق ایمیل مطرح کنید. مطمئن باشید در صورت مربوط بودن به موضوع منتشر خواهد شد.
۶۱۴۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱٣۹۲
|
از : آزاده سپهری
عنوان : معیار انتشار و حذف کامنتها
سوالی از گردانندگان اخبار روز داشتم که طبق چه معیاری کامنتهای آقای تلنگر را منتشر می کنند. نود درصد کامنتهایی که ایشان در سایتهای گوناگون می گذارد، هیچ ربطی به مطلب اصلی ندارد. یکی از معیارهای رایج برای انتشار کامنت، مربوط بودن آن به موضوع است. اتفاقا یک بار در کامنتی خطاب به ایشان گفتم که ایشان فکر می کند سایتها و وبلاگهای دیگر وبلاگ شخصی اش هستند و در آنجا به درد دل و حرف زدن از خود و مشغله های ذهنی اش می پردازد و هیچ ملاحظه ای ندارد. خوشبختانه از آن موقع به بعد دیگر خودش از کامنت گذاشتن در وبلاگ بنده خودداری کرد. تا قبل از آن میشد که پای یک مطلب ده تا کامنت نامربوط می گذاشت و از مسائل خانوادگی اش گرفته تا خورد و خوراکش حرف می زد.
انتشار کامنتهای نابجا باعث می شود که خوانندگان تمایل شان را به بخش کامنتها از دست بدهند و دیگر حوصله پیگیری ادامه بحث ها را نداشته باشند. خیلی ها وقتی قصد به انحراف کشیدن بحث را دارند، از این شیوه استفاده می کنند و خواننده وقتی می بیند پای یک مطلب بیست تا کامنت گذاشته شده که نصف بیشترش نامربوط است یا اصلا قابل فهم نیست، دیگر حوصله خواندن کامنتها را ندارد.
۶۱٣٨۴ - تاریخ انتشار : ۱٨ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : در همراهی با «پیروز» معترض
«و خسروی گرامی بخاطر دریافتِ همین نکته بدرستی زبان به پرخاش گشوده.»
شاید بهتر بود می نوشتم: بناچار زبان به پرخاش آلوده.
۶۱٣۷٨ - تاریخ انتشار : ۱٨ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : پیروز عزیزسلام بر شما. منظورم به کسانی چون شما که پیوسته با یک اسم مستعار می نویسند نبوده و نیست.
اسم مستعار حق هر انسانی می باشد.
ولی اگر برای خرابکاری باشد، ناحق است.
این است تمام حرف من در باب اسامی مستعار.
اما در مورد اشتباهات اخبار روز با شما عزیز موافقم. گرچه می تواند گاه در گرما گرم کار از دست آدمی در رود؛ یعنی طبیعی باشد؛ ولی در مواردی اشتباهات بزرگتری نیز از سوی دوستان گرداننده ی «اخبار روز» دیده شده، و می شود. این اشتباهات هم شامل نظرگاه اخبار روز می گردد و هم شامل صفحه ی اصلی این سایت خوب و مفید.
این بحثی بلند است و به فرصتی احتیاج دارد تا نقب به گوشه های مختلف به شکلی کوتاه زده شود. شاید دیر تر این کار را انجام دادم؛ و فکر می کنم کمی حق من هم باشد. زیرا من در داخل در پای وبلاگ های تالش می نویسم و در خارج فقط در نظرگاه اخبار روز.
این گزارش دوستانه و کمی اعتراضی من، شاید برای خود اخبار روزی ها نیز مفید باشد. زیرا گاهی که که در بیرون گودی دیدی ژرف تر داری. این هنر و برتری نیست، بلکه بستگی به موقعیت تو دارد. به همین خاطر شاید اگر دوستان گرداننده ی اخبار روز، روزی بدانند که چه اشتباهلاتی کرده اند شاید بسیار شرمنده هم بشوند. و این شرمندگی خود زیباست در زمانه ای که جهان دارد شرم را بکلی غورت می دهد.
من حتی در مورد شخصی که به ظاهر گویا خواسته دهن کجی کند، نیز تلاش کرده ام قضاوت نهایی را نداشته باشم. زیرا خودم بسیار بار بی آنکه منظوری بدی داشته باشم، دیده ام که کسی را رنجانده ام؛ یعنی او از سخن صادقانه ی از دل بر آمده ی من برداشتی سد در سد غلط و نا مربوط کرده و من شرم کشیده ایم حتی برایش توضیح دهم؛ و به خود گفته ام: مگر زمان را تو نمی شناسی، او توضیح دهنده ی بزرگ است.
و دیده ام گاه فردی که برایش سو تفاهم پیش آمده و یا بی هیچ سو تفاهی فقط خواسته لجن پاشی کند بیرحم - از روی حسادت و یا هر دلیل دیگری -، تاخته و به تاخت و تاز خود نیز متأسفانه کور و ره گم کرده دل باخته. او نمی داند، ولی من دلم برایش سخت سوخته. زیرا سقوط همیشه دلیل بر باخت آدمی است. حتی اگر دیگری را با "موفقیت" خونین و مالین کرده باشی.
و من بسیار بار در اینگونه موارد سکوت پیشه کرده ام.
این است که در باب دیگران تلاش می کنم بیشتر احتیاط کنم. زیرا جرأت همیشه نشانه بر حق بودن آدمی نیست، و گاه اصلن خبر خوشی نیست که در آدمی رخ نموده.
باقی سخن بگذار بمانَد.
دست همه را گرم می فشارم از جمله آن فردی که وقت ما را در این بیگاه گرفته.*
* تاجیک ها به شب و غروب بیگاه می گویند؛ و به صبح پِگاه.
شاید بسیاری از ایرانیان حتی خاص معنی پگاه را ندانند، زیرا در بنداری فرعی ریشه دارد. پِ گاه، یعنی فصل بر آمدن. منظور همان بر آمدن خورشید است. پِ در زبان های کهن ایرانی همیشه سَمتِ بالا را نشان می دهد، و وی سَمتِ پایین را.
۶۱٣۷۶ - تاریخ انتشار : ۱٨ اسفند ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر خسرو باقر پور عزیز و بر همه سلام
من نمی دانم، ح سلمی، عمدن سنگی پرت کرده تا مسیر دید را عوض کند و یا واقعن یک اشتباه گر صادق است. اگر صادق بود دیگر احتیاجی به گشت و گذار در گوشه و کنار و جغرافیای جهان نبود. در این صورت فقط سوال خود را می پرسید، یا تردید خود را مطرح می کرد دوستانه و تمام.
با این حال می توان گفت شاید نا آگاه و اشتباه گر باشد.
از قضاوت قطعی در باب دیگران عمومن پرهیز می کنم.
پس سخن خود را به «اگر» می آرایم: اگر ایشان خدای ناکرده قصد بدی داشته، باید بگویم که کاملن موفق شده.
اسم مستعار چی های حرفه ای ی خرابکار - احمد ج، محمد م، حسن س، کوکب ش و ... - بار ها و بار ها و بار ها دست به این کار "شرافتمندانه" زده اند تا ما در دامچاله شان بیفتیم و مسیر سخن عوض شود.
یعنی کسانی که بناچار برای "ح سلمی" توضیح داده اند، نیز به نوعی در دامچاله ی اویند؛ زیرا اگر او عمدی این کار را کرده، معنی آن واژه ها را خیلی خوب می دانسته. هدف چیز دیگری بوده.
و خسروی گرامی بخاطر دریافتِ همین نکته بدرستی زبان به پرخاش گشوده.
باری، اینها همیشه روی مسیر دادن به ما حساب کرده اند و می کنند و خواهند کرد.۱
در این هیاهو، که به "موفقیت" جناب ح سلمی انجامیده، زیرا او به هدف خود - هرچند حقیر - رسیده؛ سکوت و شاید لبخند تمسخر ایشان آن پشت نیز جالب است و تماشایی، و بسیار سخنگو؛ گر نیک و ژرف بنگریم.
۶۱٣۶۴ - تاریخ انتشار : ۱٨ اسفند ۱٣۹۲
|
از : پروین کرد
عنوان : سپاس
جناب باقرپور محترم ، بسیار ممنوننم ازلطف شما ، من از جنابتان رنجیده نشدم ،فقط متآسفانه جمله بکاربرده شده توسط جناب پیروز را کمی ناشیرین برداشت کردم که آنهم رفع شد ، با سپاس
جناب پیروز ، ممنون از تو ضیح و (کرده ناموسی) اما هم قبیله ای گرامی اگر از نظر شما من پرواــ نه هستم ، اما برای (خودم ) آ م نی پروانه ی پر سوتای خوم ام ،،، که بی پروا خواهم سوخت ،،،، ،، وتا دامان محشر ،، با سپاس
۶۱٣۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣۹۲
|
از : رضا اسدی
عنوان : عقاید ارتجاعی سدی در مقابل برابری های انسانی
جناب باقرپور
با تشکر از جوابتان.
متاسفانه پرداختن به کامنت آقا و یا خانم سلیمی اینجانب را در پیام قبلی از اصل مطلب که همانا بیان احساسم در مورد شعر شما بود به فراموشی سپرده شد. حقیقت این است که بیشترین رنجی که در وطنم کشیدم، و عدم تحمل قوانینی که عذابم میدادند و منجر به ترک زادگاهم گردیدند، همانا در نظر نگرفتن برابری حقوق زنان و سرکوب گسترده تاریخی، اجتماعی، سیاسی، عقیدتی و فرهنگی آنها بود که اکنون نه تنها تغیری نکرده بلکه به مراتب بدتر شده است.
به اندازه ای همسرم را دوست دارم که از دست دادن جانم برای ایشان را تحفه و هدیه ای نا قابل می دانم و با شروع خواندن اشعار شما نفوذش را در بند بند وجودم و تا اعماق مغز استخوانم احساس نمودم. نا گفته نماند که برای من هم این شعر از پیچیدگی خاصی برخوردار بود که برای هرچه بیشتر درک و فهمش بارها و بارها آن را خوانده ام و هربار بیشتر از دفعه قبل به درکم از مفهومش افزوده شد و به آرامش بیشتری دست یافتم.
خوشبختانه تلاش روز افزون خانم ها برای بدست آوردن حق و حقوقی که شایستگی آن را داشته و دارند و درک و فهم مردانی بمانند شما، این امید را در انسان بوجود می آورد که دیری نخواهد پایید که شاهد و ناظر برداشتن سد تمامی عقاید ارتجاعی از سر راه این برابری ها که حق طبیعی هر انسان است باشیم.
۶۱٣٣۴ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : " کرده ناموسی "
سرکار خانم پروین,
که برای من پروا - نه ای, شاید من خاصه خرجی کرده و از کیسه خلیفه بخشیده ام ولی منظور کوچک کردن شما بانوان گرامی نبوده است. منهم مانند شما جناب باقر پور را شخصا نمیشناسم ولی از نوشته ها و اشعار ایشان بر میآید که هم قبیله و یا بقول شما هم تبار ما باشند. سالها پیش, زمانی که من هنوز در کوچه گردو بازی میکردم دو برادر با همین نام با پسر همسایه ما دوست بودند که که بسیار متین و زیبا و " آقا " و مورد احترام من بودند و در آنزمان زیبایی اندام هم کار میکردند. آنها سال ها پیش به امریکا رفتند. نمیدانم رابطه آنها با جناب باقر پور چیست ولی هربار که به این نام بر میخورم بیاد آن دو برادر میافتم و حس احترامم بیشتر میشود که شاید نسبتی داشته باشند.
بهر حال زمانی که دیدم یکی از " هم تباران " محترم ما بر خلاف معمول و انتظار بگمانم لحظه ای دستخوش چنین حالتی شده اند رگ " کرده ناموسیم " جنبید و غیر مستقیم از جانب ایشان عذر خواستم که قدر خود بدانند و گمان ندارم که شما با آن مخالفتی داشته باشید. من شما را کوچک نکردم؛ سعی داشتم ایشان را به جای خود بنشانم که بزرگند. اگر در این راه خطا رفته ام عذر میخواهم.
۶۱٣٣۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣۹۲
|
از : خسرو باقرپور
عنوان : درود آقای اسدی
از لطف و مهر شما ممنونم. آن اظهار نظر را من درج نکرده بودم. با درج آن هم مخالفتی ندارم. زبان تلخ و بی بلوغِ آن کمی آزرده ام کرد. باید پاسخ میدادم. البته به روشنگری که با دود رنجش تیره گون شد. اما باور بفرمایید گاهی تندخویی و تهاجم بی بنیاد را پاسخی باید. آدمی است و گاهی دایره ی تنگِ حوصله او به ناگزیر.
۶۱٣٣۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : خسرو باقرپور
عنوان : پروین خانمِ کرد عزیز
به جد اندوهگین شدم که رنجیده اید. جه می بایدم کرد؟ پیشانه اما هشتم ماه مارس را به شما تبریک می گویم. دستتان را می بوسم و برایتان خوبی و خرمی آرزو می کنم.
۶۱٣۲۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : پروین کرد
عنوان : جناب هم قبیله ای پیروز، برای پروانه نامیدنم لزومی به پوزش خواهی نیست چون من بیشترپروانه واهل خاکم تا آسمانی،،،
اما اگر پوزش خواهی ای لازم باشد جهت تعیین تکلیف برای جناب باقر پور است که ایشان را اگر چه بزبان حافظ ،به سلطانی تشویق میکنید تا بندگان و خدمت کاران (تیززبانش) را بجان یاوه گویان بیندازد ! بله اینجا پوزش خواهی لازم است ، از آقای پور واز (بندگان ) هم . شعر زیبای جناب باقرپور به پیشباز ۸مارس و روز زن است و تقدیم بکسی که عزیزشان است ، واین اینگونه برخورد ظرف وزیبا با زن و روززن ، تخم و ترکه ی متحجرین اهل قلعه ی حیوانات را به مزاج سازگار نیست ، پس به افاضه پراکنی وخودنمایی ابلهانه میافتند . منهم جوابی کوتا ه به بلاهت این خود نما دادم و این هیچ نه به تعصبات ناسیونالیستی یابقول خودتان همقبیله گی ،نه خودرا وکیل مدافع جناب باقر پور دانستن و نه خدمت و بندگی ،ربط ندارد .من متآسفانه هرگز افتخار دیدار و آشنایی با این شاعر و ادیب گرانمایه ی هم تبار نداشته ام ، امیدوارم درهمیشه تندرست باشند باعمر طولانی .جناب پیروز ایشان به حمایت امثال من احتیاج ندارند ، اما حضرتتان وقتیکه میگویید به (پروانه و وو بسپارید) ، خودمانیم این معنی عوامانه و سخیف (سگ سگ را به سگ رها کن خودت وایسا نگاه کن) از نظرت نمیگذرد !
۶۱٣۲۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : رضا اسدی
عنوان : باز هم ملاطفت و دوستی بهتر و برتر از تحقیر است
جناب خسرو باقرپور
بدون اینکه هر کدام از ما نیازی به تعریف و تمجید داشته باشیم، و در وادی ادبیات نه تنها در برابر بزرگان بلکه خودم را در حد شاگردان و مبتدیانی میدانم که بسیار علاقمند به پیگیری فرهنگ و ادبیات زادگاهم و آموختن آن هستم، اقرار میکنم که علاقه شدیدی به بخش ادبیات اخبارروز دارم و از این طریق بسیار آموخته ام. از جمله اینکه شما را به عنوان مسئول این بخش - و همانطور که خودتان در کامنت زیرین به آن اشاره نمودید - فردی با "زبانی ملاطف و دوستانه"، و آنطور که من شناختم انسانی عاطفی و با محبت هستید، که این عاطفه و انسان دوستی در تمامی اشعارتان خود نمایی میکند.
در عین حال نظرم این است که شما میتوانستید کامنت آقا و یا خانم ح. سلمی را در سایت ظاهر نکنید، حال که این کار را کردید از شما انتظار می رفت که با همان ملاطفت و دوستی همیشگی توضیحات لازم را به ایشان بدهید. تجربه نشان داده که در اکثرموارد این طریق برخورد اثر گذارتر است تا تحقیر فرد.
۶۱٣۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : پوزش
و اول از خودم شروع کنم که هم قبیله خود را از اوج پروین آسمان به سطح پروانه زمین پائین آوردم.
۶۱۲۹۴ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : peerooz
عنوان : خدای را که رها کن بما و سلطان باش - حافظ
جناب باقرپور,
حدس میزنم که پس از انتشار این کامنت احساس ناراحتی و شاید پشیمانی میکنید و حق دارید. با شناختی که از شما دارم میدانم " معمولا زبان من زبان ملاطفت و دوستی است ". این وظیفه را به عهده سرکار پروانه و مینو واگذارید و سلطان باشید.
۶۱۲۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : مینو شمیرانی
عنوان : خنده
واقعا تعجب می کنم. بعضی ها بی هیچ قید و بندی هرچه دلشان می خواهد این جا می نویسند چاپ هم می شود. من فقط خواستم به قول آقای باقرپور نق زدن این آقا سلمی را که خودش فکر کرده نقد کرده کمی روشن کنم. یعنی خودش را روشن کنم. اما نه با توضیح بلکه با چند بیت شعر و نثر معتبر ادبی در مورد (محابا) که فکر کردند درست بوده و باید به جای (مهابا) در شعر آقای باقرپور می آمده
شاها مترس خون ستمکاره ریختن
می ریز بی محابا خوه شای و خوه مشای .
سوزنی سمرقندی.
یوسفی را که ز سیاره به صد جان بخرید
بی محاباش به زندان مدر بازدهید.
خاقانی .
اولاد پیدا آمده خلقی به صحرا آمده
پس بی محابا آمده بر بیش و برکم تافته .
عطار.
جانب دیگر گرفت آن مرد زخم
بی محابا بی مواسا بی زرحم .
مولوی .
پشه ای نمرود را با نیم پر
میشکافد بی محابا مغز سر.
مگر با من این بی محاباپلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دورنگ .
بی محابا.[ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + محابا «عربی ») بی تکلف و بی ادب . (ناظم الاطباء). بی آزرم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به محابا شود. || ناپرهیزگار. بآزادی و بیدریغ. (ناظم الاطباء). || بی پروا. بی نگرش . (یادداشت مؤلف ). بی ملاحظه : تا نیکو و زشت بی محابا با او بازمینماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۹۹). خردمند آنست که بنعمتی و عشوه ای که زمانه دهد فریفته نشود و برحذر میباشد از بازستدن که سخت زشت ستانند و بی محابا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۳۷). خواجه ٔبزرگ گفت : بباید رفت و از من درین باب پیغامی سخت گفت جزم و بی محابا بدرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۵۹). ما سخت ترسیدیم از آن سخن بی محابا که خلیفه را گفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۴۲۵). آنچه شما در این دانید بی محابا بازگوئید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۵۴۰).
... دست تعدی دراز کرد و میسر نمیشد و بضرورت تنی چند را فروکوفت و مردمان غلبه کردند و بی محابایش بزدند. (گلستان ). یکی از فضلا تعلیم ملکزاده ای همی داد و ضرب بی محابا زدی وزخم بی قیاس نمودی . (گلستان ). چندانکه ریش و گریبانش بدست جوان افتاد بخود درکشید و بی محابا فروکوفت . (گلستان ). و بی محابا در فساد و رسوائی ... چنان بود که بنی آدم طاقت آن نتواند آورد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان
و ووووو
منبع دهخدا
۶۱۲۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣۹۲
|
از : خسرو باقرپور
عنوان : سلمی
جناب سلمی معمولا زبان من زبان ملاطفت و دوستی است. عادت هم ندارم به اشباح و کامنت نویسان بی هویت و تلخ زبان پاسخ بدهم. اما این عادت را می شکنم اکنون. من نمی دانم به چه ایراد شما باید پاسخ بدهم. شعر هویت روشن خود را دارد و خود را تعریف می کند. ایراد های شما هم ایراد نیست. نِق زده اید. و اما نکته ای در مورد مهابا! مهابا در لغت نامه ی دهخدا به معنای بی ترس و بی هراس آمده است. شما را اگر یاد مهاباد می اندازد! تقصیر واژه نیست، تقصیر از فقز واژگانی در ذهن و زبانِ شماست. در این آدرس می توانید به واژه شناسی ی خود بیفزایید:
http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-a۵۸۲۶a۷۰ca۸۲۴۸۷۸۸fe۷۱d۱cf۱۵۷a۹d۸-fa.html
و اما بی "محابا" که شما به غلط گمان برده اید می بایست در شعر می آمد، در لغت نامه ی دهخدا به معنای بی تکلف و بی ادب است. فهمیدید؟؟ شما بی محابایید.
۶۱۲۷٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣۹۲
|
از : پروین کرد
عنوان : بیچاره عرصه ی گیتی بچه جولانگاهی بدل شده
جناب ح سلمی امیدوارم سفر (مهابادتان)بخوشی بگذرد!! اما بی مهابا به معنی ،. بدون وترس و استخاره و چرتکه انداختن است،،، . وشماهم که حتی بوسه ی( خنک نسیم) برایتان بس رمز آمیز است ! بهترست حداقل به قار قار خشک کلاغها گوش جان بسپارید و افاضات زیادی را در صندوق امانات بگذارید و درششش ببندید ،، با پوزش
۶۱۲۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣۹۲
|
از : ح. سلمی
عنوان : بی مها با یا بی محابا؟
خدای من این دیگر چیست که بر ما میبارد؟ شعر است؟
......
که دارد سویِ من شُعاع می کشد؟ !!!
یا:
این نور خیره چیست پس؟
با صد خدنگِ پرانِ نورهاش؟
یا:
از شکافِ پرده ی تیره ی پنجره،
بی مهابا می آید، (نکند از مهاباد میاید) منظورت حتما بی محابا بوده است!
یا:
باقی روز؟
یا:
بوسه ی نسیمِ خنک!؟
۶۱۲۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣۹۲
|