رویاهای اسلامی
نگاهی به دوکتاب "از دنیای شهر تا شهر دنیا" و "بیم موج" اثر محمدخاتمی
پروانه سپهر
•
آنچه از جانب طرفداران وی مورد توجه قرار نگرفته، آن است که محمد خاتمی با اعتقادات خویش از آزادی و دمکراسی سخن میگوید و مسلم است که تفاوت عظیمی وجود دارد میان درک از آزادی و حقوق بشری که در جهان متمدن رایج است تا آزادی و حقوق بشر اسلامی. با خواندن کتابهای محمد خاتمی "از دنیای شهر تا شهر دنیا" و "بیم موج" میتوان با تفاوت این دو برداشت آشنا شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۷ مهر ۱٣٨۵ -
۲۹ سپتامبر ۲۰۰۶
سفر محمد خاتمی به آمریکا بار دیگر بحث های گوناگونی را بر انگیخته است. درسالهای اخیر حکومتگران جمهوری اسلامی از جمله محمد خاتمی تلاش ورزیده اند گوناگونی فرهنگهای شرق و غرب را، اختلافی میان اسلام و مسیحیت نشان دهند. یعنی بنوعی دامن زدن به اختلافات مذهبی واز جانبی مطرح نمودن دوباره دین، خصوصا دین اسلام. خاتمی در سخنرانی های خویش در آمریکا مثل همیشه از فرهنگ مدارا، از گفتگوی تمدنها سخن گفت. خاتمی با آن که ۲۷ سال نقشهای کلیدی در حکومت داشته و از آغاز انقلاب تا کنون با کسانی که در حال چپاول ثروت های مادی ومعنوی مردم بوده اند همکاری تنگاتنگ داشته، اما چنان چهره معصومانه ای بخود میگیرد که گویا از هیچیک از این جنایات خبر نداشته است. مگر میشود رییس جمهور کشوری بود واز این همه جنایتها بی خبر؟ پس مسئول قتل هزاران مخالف سیاسی در ایران چه کسانی هستند؟ میلیونها انسان بخاطر سیاستهای سودجویانه جمهوری اسلامی به فقر و فلاکت افتاده اند، میلیونها جوان به جای داشتن آینده ای مطمئن به انواع مواد مخدر گرفتار آمده اند، چه بسیار انسانها بخاطر محرومیت از امکانات پزشکی جان خود را از دست داده اند، میلیونها انسان محکوم به تبعید گشته اند، فحشا در کشور بیداد میکند. جوابگوی اینهمه فجایع در کشور ما چه کسانی هستند؟ خاتمی در محا فل بین المللی چنان از فرهنگ مدارا سخن میگوید که انگار نه انگار سالهای طولانی در رژیمی شرکت داشته است که نه تنها با بیرحمانه ترین شیوه ها به سرکوب مخالفان خود پرداخته بلکه با انتقاد کنندگان خود در سراسر جهان خشن ترین رفتارها را داشته است. رژیمی که حکم مرگ در خارج از مرزهای خود صادر میکند، رژیمی که ترور را با سوء استفاده از اصل جهاد، جهانی کرده است. اگر خاتمی تا بدین اندازه نگران صلح و فرهنگ مدارا و تساهل است چرا بجای دیدار و گفتگو با کلیساها، با طیف های مختلف مسلمان گفتگو نمی کند از جمله با طرفداران طالبان، با هواداران القاعده یا با تروریست هایی که بنام تمدن اسلامی جهان را بآشوب کشیده اند؟ فراموش نمیکنیم حوادث تلخی را که تنها در هشت سال ریاست جمهوری وی انجام گرفته است :
قتلهای زنجیره ای در زمان ریاست جمهوری خاتمی انجام گرفت. فروهرها با وحشیانه ترین شکلی به قتل رسیدند. مختاری و پوینده، زهرا کاظمی و دهها قتل دیگر همگی در این دوران اتفاق افتاده است. جنبش دانشجویی به شدیدترین وجهی سرکوب گردید. اکبر محمدی در زمان خاتمی دستگیر و به زندان انداخته شد. با همه وعده های داده شده از جانب وی، بیکاری و شرایط اقتصادی وضعیت فاجعه بارتری به خود گرفت. کمبود امکانات پزشکی هزاران قربانی گرفت. مبارزات کارگران به شدت سرکوب گردیده و با زندان پاسخ داده شد. اما او همچنان از آزادی سخن گفت. طرفداران وی اما همه این حوادث خونبار را نادیده گرفته تا بدانجا در دفاع از وی پیش رفتند که مدعی گردیدند که وی "میخواهد، ولی نمیتواند". با این بهانه نقش او در شرکت در تمامی این جنایتها توجیه گردید. بسیاری با تفسیر سخنان وی کوشیدند به او چهره ای دلخواه ببخشند و از او به عنوان طرفدار آزادی و دمکراسی پشتیبانی نمایند. هم امروز خاتمی همچنان از آزادی بیان و دمکراسی سخن میگوید. اما آنچه از جانب طرفداران وی مورد توجه قرار نگرفته، آن است که محمد خاتمی با اعتقادات خویش از آزادی و دمکراسی سخن میگوید و مسلم است که تفاوت عظیمی وجود دارد میان درک از آزادی و حقوق بشری که در جهان متمدن رایج است تا آزادی و حقوق بشر اسلامی. با خواندن کتابهای محمد خاتمی "از دنیای شهر تا شهر دنیا" و "بیم موج" میتوان با تفاوت این دو برداشت آشنا شد. خواندن این دو کتاب به طرفداران اصلاح طلبان دینی توصیه میگردد تا بار دیگر روشن گردد که همه جناحهای حکومت با همه اختلافات در یک نقطه به هم میرسند، و آن حفظ نظام و انقلاب اسلامی ست. نقش محمد خاتمی همواره تلطیف چهره حکومت اسلامی بوده است و او بزرگترین نقش را در تداوم نظام جمهوری اسلامی داشته است. او همواره بر این اعتقاد بوده است که میتوان اسلام را جهانی نمود. سخن بر سر پیروان اسلام نیست. مسلمانان مانند پیروان ادیان دیگر طبق قوانین حقوق بشر قابل احترام هستند، اما حاکم گردانیدن قوانین اسلامی با ایجاد رعب و وحشت و با توسل به زور و خشونت قابل پذیرش نیست. می بایستی با همه نیرو تلاش نمود تا نشان داده شود که در جهان ما با تجربیات موجود این قوانین هیچ دردی از جامعه بشری دوا نخواهند کرد و توانایی حل مشکلات و معضلات اجتماعی را نخواهند داشت .
پشتیبانی بخش بزرگی از نیروهای داخل و خارج از کشور از خاتمی به گمان آن بود که شاید با طرفداری از وی تغییراتی در حکومت پیش بیاید. اما مثل همیشه پشتیبانی از خاتمی بر هیچ منطق و اصولی استوار نبود. طرفداری از خاتمی ها نیاز سیستم اندیشه در درون جامعه ماست. سیستم اندیشه ای که برای تغییرات بنیادین توانایی ندارد و به بخشهایی از درون خود حکومت دل می بندد. در چنین سیستم اندیشه ای ست که خاتمی به عنوان نجات بخش جامعه مطرح میگردد. غافل از آنکه "روشنفکران دینی" تلاش می ورزند که حتی در سکولاریسم نیز به نوعی ترجمان "اسلام دمکراتیک" را بگنجانند .
" در دوران پیری تمدن حاضر، بشریت کم و بیش به آینده ای تازه چشم دوخته است و منتظر ظهور تمدنی دیگر است که بهتر و جامع تر بتواند نیازهای روحی و معنوی و مادی او را برآورد و در این هنگام ما به برکت انقلاب اسلامی عزم پی افکندن نظام تازه کرده ایم که مبنای فکری و ارزشی آن با آنچه در جهان رواج دارد متفاوت است. آیا میتوان گفت که با انقلاب اسلامی عهد تازه ای در تاریخ بشری آغاز شده است؟" (۱ )
گفتار بالا برگرفته از کتاب "بیم موج" محمد خاتمی است. به راستی میتوان گفت که با انقلاب اسلامی عهد تازه ای در تاریخ بشری آغاز شده است. گسترش سیستم ترور و وحشت نه تنها در داخل کشور، بلکه صدور آن به سراسر جهان از بزرگترین برکات انقلاب اسلامی ست .
برای آشنایی بیشتر با افکار محمد خاتمی به کتابهای او نظری بیندازیم. وی در کتاب "از دنیای شهر تا شهر دنیا" سرسری و شتاب آلوده گفتاری چند از فیلسوفان در مورد علم سیاست تا قبل از قرون وسطی را رونویسی میکند. از قرون وسطی با تأنی میگذرد، نااندیشیده خود را به قرن ما پرتاب میکند، سپس جهان غرب را سراپا بحرانی ارزیابی نموده، در کنج نظریه برتری اسلام پناه میگیرد. وی سوال می نماید "برای خروج از این بحران چه راه حلی وجود دارد؟" پاسخ این سوال به تفصیل در کتاب "بیم موج" داده میشود. در این کتاب وی برای موجه جلوه دادن افکار کهنه خویش چندان در بند پناه گرفتن در پشت فلسفه و فیلسوفان نیست. دو بخش اول این کتاب در مورد امام خمینی و مطهری است. از اولی به عنوان "احیاگر دین" و "ناجی جهان" و از دومی به عنوان "سرمشقی برای روشنفکران دینی" یاد میکند. گفتارهای بعدی در مورد معجزه انقلاب اسلامی ست که باعث حیرت جهانی گشته است و امید همه محرومان جهان! این اندیشه تنها از ذهن رویازده اسلامی برمی آید. مکتبی که از حل ساده ترین مسائل جامعه خویش برنمی آید، قصد اداره جهانی را دارد .
داریوش آشوری خاتمی را "روحانی اهل اندیشه که در پی پرسشهای ژرف و بنیادی و حیاتی در قلمرو فلسفه، سیاست، حکمت و کشورداری ست" (۲) میخواند و از او به عنوان کسی که "نجات جهانی را سخت در خطر می بیند" نام می برد. برای آشنایی با این "پرسشهای ژرف"! می با یستی به عقب برگردیم تا با نگاه کوتاهی به گذشته متوجه شویم که خاتمی موجود نوظهوری نیست که به ناگهان با افکار ظاهرا روشنفکرانه خویش بخواهد چهره دیگری از اسلام را به نمایش بگذارد .
تا انقلاب مشروطیت حتی خواندن فلسفه و ابراز عقایدی خارج از چهارچوب مذهب نوعی کفر و الحاد به حساب می آمد. در دوره آغاز مشروطیت روحانیت مدارس را دشمن دین خواند و کوشید تا بسیاری از مفاهیم نو را که به داخل ایران نفوذ کرده بود، در قالب اندیشه های مذهبی تغییر دهد. روحانیت افکار نو را به عنوان نوعی تهاجم غرب به حساب آورد. اصطلاح "غربزده" با اولین نسیم اندیشه های نوین در کشور ما به وجود آمد. مطهری و شریعتی سمبل روحانیتی هستند که با حربه غربزدگی به جنگ مدرنیسم رفتند. آنان با تکیه بر اطلاعات تاریخی خویش با آگاهی ناقصی از اندیشه های نو، کوشیدند تا به گونه ای غرب را منحط و فاسد قلمداد نمایند و با نشان دادن برخی نارسایی ها در جوامع غربی و برجسته نمودن آنها تمامی دستاوردهای علم را بی حاصل نشان دهند و اینگونه وانمود سازند که دنیایی که انسان در آن بدون بهره گیری از دستاوردهای علمی می زیست، دنیایی بهتر، ساده تر و انسانی تر بود. آنان تلاش نمودند با تفسیر کردن و آب و رنگ زدن به قوانین اسلامی آنها را مورد پذیرش گردانند. به تدریج بخشی از روحانیت چون مطهری ها و شریعتی ها به عنوان سمبل اسلام سیاسی مطرح گردیند و روحانیت به دو بخش مشخص تفکیک گردید. بخش قالب آن چون گذشته ها هیچگونه تفسیر و تحولی را در فقه نمی پذیرفت. بخش کوچکتر آن با تاکید و پافشاری بر روی اعتقادات خویش، همچنین با دفاع از اصول مرجعیت و اجتهاد خواستار تعدیل در فقه اسلامی گردید، که بعدها "فقه پویا" نام گرفت. آنان معتقد بودند پافشاری بر روی اجرای سنتی قوانین فقهی و نداشتن انعطاف برای تطبیق این قوانین با زمانه خطری بزرگ برای اسلام است. بخشی از روشنفکران غیردینی نیز به همراه روحانیت به مقابله با غرب به عنوان خطری جدی برای هویت و استقلال ملی پیوستند، از جمله احمد فردید، سید حسن نصر و جلال آل احمد. آل احمد معتقد بود که بیماری غربزدگی، بیماری اجتماعی فاسدکننده ای ست که اصالت فرهنگی و استقلال ایران را به خطر میندازد. کتاب "غربزدگی" او در دوره ای جزء پرفروش ترین کتابها بود. تاسف بار بودن این مسئله در اینجاست که جامعه ایرانی بیش از آنچه "غربزده" باشد، "اسلام زده" بود. بیش از آنچه که دچار بحران پیشرفت و تکنیک باشد، دچار بحران عقب ماندگی بود. انقلاب بهمن فرصتی بود که روحانیت که پس از انقلاب مشروطه به تدریج موقعیتش تضعیف شده بود، بار دیگر قدرت را بدست آورد. همه تلاش روحانیت پس از انقلاب بهمن بدان معطوف گردید که اندیشه های کهنه را احیا گردانند. بازگشت به عقب به تدریج انقلاب بهمن را تبدیل به انقلابی بر علیه زمان نمود .
در چنین شرایطی بود که خمینی در جامعه ما امام گردید و کلامش مقدس و لازم الاجرا. پس از مرگ او مردم برای پر نمودن احساس خلاء خویش بدنبال منجیان جدیدی بودند، رفسنجانی، خاتمی و... متاسفانه خودکامگی و بی ارزش انگاشتن مردم در جامعه ما سابقه ای طولانی دارد. اما این تنها ستمگران نبودند که چنین سیستمی را در جامعه بنیان نهاده اند، ستم پذیران نیز به همراه آنان در طول قرون به چنین شیوه کهن رسمیت بخشیده اند. این ما بوده ایم که بی هیچگونه تأملی بر اندیشه و عمل حکومتگران، با پشتیبانی از آنان اجازه داده ایم که ابتدایی ترین حقوق ما را از ما بربایند .
خاتمی می کوشد راز پیشرفت در غرب را دریابد. وی از خود سوال میکند "آیا تأمل در اندیشه سیاسی غرب لازم است؟" (٣) پاسخ او آری است. "به نظر میرسد که یکی از مشکلهای بزرگ جوامعی چون جوامع ما، محرومیت از درک درست و دقیق مبادی اندیشه غربیان از جمله در حوزه سیاست است که خود از نتایج غفلت تاریخی ماست" (۴). او گمان دارد که با خواندن اندیشه غربیان میتواند از آنها به سود اسلام بهره گیرد. وی در جستجوی آن است که بداند "آیا انفعال چند قرنه ما، نتیجه پایان یافتن تمدنی است که روزگاری چون ستاره ای درخشان بر پیشانی بلند سرنوشت بشر تابیده است و هنوز هم آثار و مآثر بجا مانده از آن ستایش انگیز است و تمدن قالب روزگار وام دار آن؟ (۵) او با افسوس از تمدن اسلام یاد میکند و از دلایل افول این تمدن و اینها را پرسشهایی ژرف بحساب میآورد. "جامعه ای که در عمق جان خود پرسشی ندارد، تفکر ندارد و کسی که از تفکر محروم است زندگیش همواره دستخوش امواج و عواملی خواهد بود که خود آنها را پدید آورده است زیرا نه موج را میشناسد نه دریا را، و نه هدفی را که باید بسوی آن بشتابد." (۶) اندیشمندان اسلامی معتقدند که همواره میاندیشند اما چون اندیشه های آنان در حصار تنگ تفکرات اسلامی است سرانجامی نمییابند. پرسشهای محمد خاتمی نیز بهمین دلیل در کتابهایش به پاسخی نمیرسد. این سردرگمی خصوصا در کتاب " از دنیای شهر تا شهر دنیا" بچشم میخورد. وی در این کتاب تلاش میکند توضیح دهد که علم سیاست چیست؟ از آرا و نظرات فارابی شروع میکند، آنرا با نظرات ارسطو در چند جمله مقایسه مینماید، سپس تعریفی از موریس دوورژه میآورد و گیج و سردرگم بی آنکه نظری بدهد به سئوال بعدی میپردازد. اندیشه سیاسی چیست؟ برای پاسخ بدین سئوال نیز به تعریفهای نارسا و پراکنده از افلاطون و ارسطو و سپس متفکران جدید چون هابز و لاک میپردازد، از نظرات ماوردی بدون شرح میگذرد و سپس از کانت سخن میگوید و به "اصحاب عرفان" میرسد و نظراتی را پاره پاره از اینجا و آنجا بیان میکند. دراین بخش جز پریشانی و سردرگمی که خود مولف دچار آن است چیزی نصیب خواننده نمیگردد. در بخش دوم کتاب وی به معنی شهر و نظرات افلاطون میپردازد و بدون هیچ اظهار نظری تنها رونویسی ناقصی از اندیشه های افلاطون به خواننده میدهد و سپس به سراغ ارسطو میرود وپس از آن به بخش مورد علاقه خود قرون وسطی میرسد. از این بخش با تانی بیشتری میگذرد. وی به نظرات فلوطین وسپس آگوستین قدیس به عنوان بزرگترین فیلسوف قرون وسطی میپردازد و به بخش بعدی حوزه اراده و اقتدار کلیسا میرسد. "مسیحیت از حیث مبانی نظری، دینی است که در سیاست دخالت تام ندارد واگر در بعضی موارد هست اولا نسبت به امور کلی و ثانیا در موارد معدود است."(۷) "مسیحیت از آغاز امر، مرزبندی میان حوزه دین و سیاست را جدی گرفت و رقیبان خود را نه سیاستمدارانی که از وی حمایت میکردند بلکه مشرکان، کافران و وظیفه خود را مقابله با آرای باطل آنان دانست."(٨) خاتمی چنان غرق خیالات خود است که دچار ضد ونقیض گویی میشود، از جانبی از بیطرفی کلیسا سخن میگوید، از جانبی دیگر از درگیری های میان پاپ و شاه . "هر چه بپایان قرون وسطی نزدیک میشد درگیری میان پاپ و شاه هم شدت میگرفت و طرفداران هر دو طرف بی پرواتر میشدند و در حمله بیکدیگر بی رحم تر و در توجیه فلسفی و حقوقی مدعای خود کوشاتر میگشتند"(۹) خاتمی خوب میداند که در تمام قرون وسطی اگر چه ظاهرا حکومت و سیاست از مذهب جداست ولی در واقع این مسیحیت است که چه مستقیم وچه غیرمستقیم در سیاست دخالت داشته است. اصلا تمامی مبارزه در قرون وسطی برای کوتاه کردن دست دیانت از سیاست و حکومت است. خاتمی سپس از زندگی گرگوار و قدرت کلیساها و پاپ با احترام تمام سخن میگوید: "کلیسا ها به عنوان تنها مرکزی که در آنها از دانش و معرفت میشد سراغ گرفت مورد توجه قرار گرفتند" (۱۰) در اینجا نیزسخنی بمیان نمیآید که در قرون وسطی کلیسا دانش و معرفت را در انحصار خویش در آورده بود و هر دانش ومعرفتی خارج از چهارچوب اندیشه ای که کلیسا تبلیغ مینمود مجازات مرگ بهمراه داشت. خاتمی آنچنان از قرون وسطی که لکه سیاهی در تاریخ اروپاست با تایید سخن میگوید که کسی که با جنایات کلیسا در این دوران آشنایی نداشته باشد آنرا دورانی میبیند که روحانیت بدون دخالت در سیاست، تنها به کار عبادت و فلسفه می پرداخته است !
وی در بخش بعدی کتاب "شهاب سیاست فلسفی در آسمان خاور" از ظهور شگفت انگیز اسلام و از ایجاد تمدنی بزرگ سخن میراند اما از چگونگی رواج شگفت انگیز اسلام بزور شمشیر وتهدید به قتل و یا پرداخت جزیه و از ایجاد این تمدن بزرگ که با ویرانی تمدنهای دیگر همراه بوده است حرفی بمیان نمیآورد. "تمدن اسلامی، تمدنی است که تجلیات آن در تاریخ چشمگیر و منشا آثار فراوان بوده است وهیچکس حتی دشمنان اسلام نیز تاثیر نمایان تمدن اسلامی را در سیر غرب از دوران قرون وسطی به مرحله جدید تاریخ انکار نمیکنند." (۱۱) او راز موفقیت جهان غرب را در نمیابد. برای او جهان جدالگاه اندیشه های مذهبی است و بر اساس چنین نگرشی به نظر خاتمی، این اسلام است که به عنوان یکی از عوامل مهم در ایجاد مرحله جدید تمدن در غرب بوده است و نه گسترش اندیشه به تبع آن و نه مبارزات مردم این کشورها برای دست یافتن به حقوق انسانی خویش در مرحله جدیدی از تاریخ تمدن. او سپس به تعریف آزادی بر اساس معیار غربی و تمدن جدید سخن میگوید و سئوال میکند: "آیا رواست که مبنای کشف حقیقت را "عقل" به معنایی که فیلسوفان یونانی برای ما تعریف کرده اند بدانیم و با این گز و معیار به سنجش امور بپردازیم؟ همچنانکه معیار برای آزادی را تعریفی میدانیم که تمدن جدید عرضه داشته است و بصورت عادت فکری در آمده و در نتیجه، اصل موضوع هر قضاوتی واقع شده است."(۱۲) محمد خاتمی کتابهای فلسفی و افکار جدید عصر حاضر را با شتاب مرور کرده است تا بتواند "عقل اسلامی" را به "عقل یونانی" ترجیح دهد. تمام پرسه بی سرانجام او تنها و تنها برای آن بوده است که رمز موفقیت مسیحیت را در قرون وسطی و رمز قدرت و سلطه غرب را در جهان امروز در یابد و از آن برای سلطه اسلام استفاده نماید.او عقل یونانی را رد میکند تا به جایش عقلی را که اسلام بدان معتقد است تبلیغ نماید، عقلی که به آدمی"بندگی" و"خاکساری" میآموزد. وی با عقل دینی خود حتی یک لحظه اندیشه نمیکند که در زمانی که اسلام در کشورهای مختلف جهان قدرت داشت، چه کرد؟ و در کشور خود ما جز بدبختی و فلاکت برای مردم چه داشته است؟ تمام عقب ماندگی مزمن جامعه ما بدلیل همین عقل اسلامی است، عقلی که به مردم میاموزد که در مفابل قذرت آسمانی تسلیم باشند و به هر چه از آسمان برسد شکرگزار. عقلی که پذیرفتن دین را امری مسلم میداند، اطاعت از دولت اسلامی را تکلیف و شک نمودن در آن را کفر و گناهی نابخشودنی. طبق استدلالات همین عفل، اینهمه جنایات را در طول تاریخ اسلام و هم امروز در کشور ما مقدس میخواند واسلام را با اعمال خونبارش به عنوان راه نجات بشریت پیشنهاد مینماید.خاتمی در بخش بعدی کتاب خود به نام "جلوه های بحران در اندیشه و عمل" قرون وسطی را که از نظر همه سد راه اندیشه بوده است به عنوان دوران شکوفایی اندیشه بحساب آورده و عصر نو زایش یا رنسانس و اصلاح دینی را به عنوان جلوه های بحران مینامد. او در فصل "تهور گذر از دنیای دینی به دنیای دنیوی" از ماکیاولی به عنوان پرآوازه ترین نظریه پرداز سیاسی پایان قرون وسطی و آغاز قرون جدید نام میبرد.از این ببعد وی از جهان نو، به عنوان جهانی که روز بروز از معنویت دور میشود و تنها مادیات زندگی برای او مهم است سخن میگوید. او با رنسانس مخالف است و این را با اشکال مختلف بیان میدارد: "در فاصله میان رفرم و انقلاب فرانسه، طبقه جدیدی حق مشارکت کامل در جامعه را بدست آورد و حضور آن در صحنه منشا تغییراتی شد که از آنجمله ۱- قراردادها جانشین سنتهای طبقاتی شد. ۲ - یک شکلی مذهبی مبدل به چنان عقاید مختلفی شد که شکاکان هم برای اظهار نظر فرصت بدست آوردند. ٣- در سیاست حاکمیت ملی جایگزین حاکمیت الهی و حاکمیت طبیعی شد.۴.....۵- در آرمان اعتقاد به تعالی و پیشرفت بر اساس عقل، جانشین اعتقاد به عصر طلایی گذشته و گناه ذاتی شد. ۶- در عمل اقدام فردی جای عمل و اقدام اجتماعی را گرفت."(۱٣) در ادامه چنین میآید: "به تدریج با پیشرفت و توسعه سرمایه داری، نظریه مالکیت جامعه جای خود را به مالکیت فردی داد. اعتقاد به وجود یک قدرت خدایی که ناظر به اعمال و رفتار باشد، جای خود را به این نظر داد که هرعمل وقتی سودی داشته باشد مجاز و مشروع است، دیگر سودجویی به هیچ وجه بر اساس نفع رساندن به جامعه نبود بلکه مقصود سود جویی، دست یافتن به امیال و خواستهای خصوصی بود."(۱۴) براستی خاتمی از خود سئوال نمیکند که در قرون وسطی چه چیز در مالکیت جامعه قرار داشت؟ شاید منظور از جامعه، جامعه روحانیت است و منظور از ما لکیت جامعه، زمین هایی است که در مالکیت کلیسا وجود داشته است؟ ودر مورد جمله پایانی، در کدام دوره تاریخی سود جویی به نفع جامعه بوده است؟ شاید در اینجا نیز خاتمی معتقد است که سودجویی کلیساها و یا حکومتهای مذهبی در خدمت نفع رساندن به جامعه بوده است! وی بار دیگر از قول صاحب نظری! مینویسد: "در دوره رنسانس انسان اهمیتی بیشتر از خدا می یابد و روابط انسان با همنوعانش، بیشتر از روابط روح انسان با خدا مورد توجه قرار میگیرد، آنچه اهمیت دارد، مواهب جهان خاکی است ..."(۱۵) خاتمی حتی اشاره ای نمی نماید که چگونه روحانیت به بهانه جهان باقی، تمامی مواهب جهان خاکی را صاحب شده بود و برای خاموش نمودن صدای مردم میکوشید که مواهب جهان باقی را بدانان وعده دهد. خاتمی آرزومند قرون وسطی است، به جنایتهای آن حتی اشاره ای نمی نماید. او دلش به حال مسیحیت که همواره رقیبی زورمند برای اسلا م بوده است، نمیسوزد. او در سرنوشت مسیحیت، سرنوشت اسلام را میبیند و آرزومند آنست که بتواند از تکرار این سرنوشت جلوگیری نماید. وی سپس از اثرات انقلاب علمی سخن میراند:"انقلاب علمی را از نظر ذاتی مردم دوست نداشتند" و "انقلاب علمی کمک معنوی و روحی موثری به نیروی سرمایه داری کرد.".(۱۶) او بار دیگر قدرت علم و دانش را محکوم مینماید:"آزادی پیشنهادی و قدرت سهمگین دانش و فن، نه تنها عدالت اجتماعی را قربانی کرده است، بلکه حداقل زندگی معنوی و مادی را از غالب انسانها دریغ داشته است."(۱۷) آیا در جامعه اسلامی ایران بدلیل دانش و فن است که حقوق انسان پایمال میگردد؟ خاتمی چنان خود را به سادگی و بی خبری میزند که انگار نه انگار از میان لای و لجن حکومتی سخن میگوید که در طول حاکمیت خویش_نه تنها حقی برای مردم قایل نبوده، بلکه همان اندک حقوقی را که این مردم با تلاش و مبارزه بدست آورده بودند، از آنان ربوده است .
وی در صفحات پایانی بار دیگر از درد کهنه و قدیمی روحانیت، که علم و دانش است سخن میگوید: "علم، علمی که بزرگترین اهرم حرکت جامعه غربی در دنیای جدید بود ... امروز دیگر نقطه قابل اتکایی که بتواند آدمی را در پهنه حیرت افزای حیات قرار بخشد نیست، (۱٨). خاتمی همه اینها را، آنهم اینگونه ناقص، تالیف مینماید تا به نتیجه ای که از آغاز باعث نوشتن این کتاب شده است باز گردد: "تردید نکنیم که آینده ای سوای وضع و حال امروز در انتظار بشر است و طبعا سیاست نبز بر این قرار نخواهد ماند، اما پرسش مهم این است که آیا ما میتوانیم در سرنوشت آینده بشر و دست کم خودمان نقشی داشته باشیم و اگر پاسخ مثبت است با کدام چراغ باید راه را روشن کنیم" (۱۹) و پاسخی که در کتاب " بیم موج" با روشنی از آن سخن میگوید چراغ اسلام است .اما متاسفانه خاتمی نمیداند که این چراغ بدلیل آنکه به عصر غیرصنعتی تعلق دارد، چراغ نفتی است و بدرد جهان ما که عصر نورافکن است نمیخورد! این سئوالی است که همه دوران تاریخ با روحانیت همراه بوده است. این رویایی قدیمی است که توسط خاتمی بزبان روز بیان گردیده است: چگونه میشود اسلام را به موقعیت صدر اسلام رساند؟ چگونه میشود قدرت اسلام را جهانی کرد .
کتاب " بیم موج " به سئوال مطرح شده در کتاب "از دنیای ..." پاسخ میگوید. در این کتاب تلاش میگردد غرب را با کشورهای اسلامی رو در رو نشان دهد، غافل از آنکه سیستم حکومتهای غربی نه تنها قصد مقابله با اسلام را ندارند، چه بسا که برای منافع اقتصادی خود، به دفاع از حکومتهای اسلامی میپردازند .
بخش اول "کتاب بیم موج" به امام خمینی، به عنوان احیا کننده اسلام اختصاص دارد. در این بخش کتاب در مورد امام خمینی، همان گفته میشود که بارها از طریق منبر گفته شده است. بخش بعدی از مطهری و از مبارزات او با بی دینان و غرب زدگان میگوید. وسپس با شوق در مورد انقلاب اسلامی سخن بمیان میاورد: "در زمانه ای هستیم که اندیشه دینی در تاریخ موقعیت ممتازی یافته است. ببرکت انقلاب اسلامی این بار دیگر مدعی اداره زندگی بشر شده است ... در بخشی از عالم اقتدار بدست آورده است تا ادعا را به محک تجربه عملی بزند... نظام جمهوری اسلامی با همین هدف و بر همین اساس بنیاد نهاده شده است و در پی آن موج بیداری اسلامی و قیام برای حاکمیت اسلام در حال حاضر برخاسته است که اگر نگوییم در طول تاریخ بی نظیر، لااقل کم نظیر است" (۲۰ ).
ببرکت انقلاب اسلامی و با ادعای دین برای اداره زندگی بشر، چه چیز به انسان جامعه ما داده شده است؟ نگاهی به وضعیت فلاکت بار مردم ایران، بروشنی تو خالی بودن این ادعا را ثابت میکند .
" انقلاب کردیم تا بر اساس اندیشه ای که بنیادا با اندیشه حاکم بر بسیاری از انسانهای معاصر متفاوت است نظام نوینی را بر پا کنیم" (۲۱). "ما مدعی بوده ایم که اگر انسان از نابرابری رنج میکشد، اگر حقوق مظلومان پایمال میشود، و اگر ... برای اینست که حکومت در اختیار دین حقیقی نیست... ما در طول چهارده قرن بدرستی مدعی شده ایم که حق در اختیار ماست و اگر بگذارند آنرا پیاده کنیم انسان به حقوق حقه خود خواهد رسید (۲۲). براستی آیا ۱۴ قرن برای اثبات چنین ادعایی کافی نبوده است؟ و در زمان حاضر در این ۲۷ سال حکومت جمهوری اسلامی، چه کسی مانع روحانیت بوده است؟ وی ادامه میدهد "دین مقدس اسلام یک دین ناشناخته است، حقایق این دین تدریجا در نظر مردم واژگونه گشته است". از دین اسلام چنان سخن گفته میشود که گویا هیچ منبعی در اختیار مسلمانان نیست. قرآن منبع موثق دین اسلام است و میبایستی ثابت نمود که کدام قسمت آن در نظر مردم واژگونه گشته است؟ و بطور کلی کدام یک از بخشهای قرآن در جهان امروز قابل اجرا یا قابل تغییر هستند؟ قصاص، سنگسار یا اصل جهاد که با صلح جهانی معارض است یا حقوق زن و دهها قانون دیگری که متعلق بزمانه ما نیستند و نمیتوانند جز با ایجاد بحران در جامعه پیاده شوند. وی سپس در مورد تغییر پذیری سخن میگوید. "این پندار پیش آمده بود که دین مخالف هرگونه تحول ونوآوری است و ناتوان از مقابله با مشکلات و حل مسایل واقعی جامعه که دشمن نیز به این پندار و تلقی بخصوص در طبقات تحصیلکرده دامن میزد" (۲٣). خاتمی خوب میداند که این غرب نیست که به این پندار دامن زده است. حضور اندیشه دینی و حکومت اسلامی در جامعه ما برای چندمین بار در طول تاریخ ثابت نموده است که دین مخالف هرگونه تحول و نو آوری است و ناتوان از مقابله با مشکلات و مسایل جامعه. از انقلاب مشروطیت بدین طرف روحانیت همواره تلاش نموده است دلیل عقب ماندگی جامعه ما را به استعمار غرب نسبت دهد، در حالیکه عقب ماندگی ما از قافله جهانی تمدن در درجه اول بدلیل همین اندیشه دینی است که در همه تار و پود جامعه ما تنیده شده است وامکان حضور به اندیشه های دیگر را نمیدهد. نوآوری در دین اسلام چه معنایی دارد؟.قوانین اسلامی برخلاف بسیاری از ادیان دیگر جنبه الهی دارند، یعنی به گونه ای کلام خدا شمرده میشوند. قوانین الهی اگر تغییر یابند، کل تفکر الهی را بزیر علامت سئوال خواهند برد و این چیزی است که نگهبانان دین هرگز بدان رضایت نخواهند داد. تنها راه مثل بسیاری از کشورهای جهان جدایی میان دین از حکومت است. اما امروز حکومتگران اسلامی نه بدلیل اسلام بلکه بدلیل ثروتهای بادآورده ای که از چپاول مردم بدست آورده اند هرگز بدین امر تن نخواهند داد. وی سپس بار دیگر به دفاع از عدل اسلامی میپردازد: "مدافعان اسلام اصیل، جریانی هستند مبتنی بر منش وسیع و اجتهاد کار ساز و متناسب با مقتضییات زمان جهت شناخت و شناساندن اسلام به عنوان آیین جامع و کامل و برخوردار از قوت، متانت و قادر به تضمین سعادت انسان در هر دو نشیه زندگی و پرورنده و اداره کننده جامعه ای بر اساس عدل و قسط" (۲۴). امروز پس از ۲۷ سال از کدام مورد موفق میتوانیم سخن بگوییم؟ توده های مردم در بدترین شرایط اقتصادی بسر میبرند، در حالی که روحانیت معتقد به عدل و قسط، در قصرهای آنچنانی زندگی میکنند. لابد این غرب و تهاجم آن بوده است که روحانیون را به درون قصرهای افسانه ای رانده و به کثیف ترین شیوه های ممکن به چپاول مردم وادار نموده است؟ وی سپس بار دیگر آزادی در غرب را محکوم مینماید: "انسان امروز با نظام یا نظام هایی روبرو میشود که او را دعوت به آزاد خوردن، آزاد پوشیدن، آزاد گفتن و آزاد زیستن میکند و هدف زندگیش را نیز رفاه مادی و برخورداری از امکانات بیشتر میداند و بدینسان از ابتدایی ترین تمایلات طبیعی بشر، در جهت تثبیت نظام خود بهره میگیرد و حتی سبب میشود که اکثریت انسانها نسبت به حقیقت آزادی و آزادی حقیقی که متاسفانه نظامهای غربی، بر خلاف ادعای خود با آن فاصله زیادی دارند اغوا شوند." (۲۵) خاتمی با این گفتار خویش نشان میدهد که با ابتدایی ترین حقوق انسان در قرن حاضر که نتیجه تلاش و مبارزه مردم آزاده جهان بوده است نه تنها مخالف است که آنرا اغوایی از جانب حکومتها بحساب میآورد. حال آنکه در واقع، اغوا و فریب آنست که ما حق آزادانه زیستن را به بهانه تقوی از مردم بگیریم. خاتمی سپس با شتاب بسوی مقصد خویش پیش میرود. به گمان او غرب دچار بحران است، دوران تمدن آن به پایان رسیده است، پس میبایستی چیزی جایگزین آن باشد .
" ما میخواهیم زندگی را بر اساس اسلام استوار کنیم و به عبارت دیگر عزم ایجاد تمدن اسلامی کرده ایم در زمانی که تمدن جدید مرحله پایانی عمر یا دست کم پیری خود را طی میکند" (۲۶). و بلافاصله برای چندمین بار آزادی در غرب را مورد حمله قرار میدهد: "ما با غرب در باب آزادی سخن ها داریم، نه تعریف او را از آزادی تمام میدانیم نه مصداق آزادی در غرب را سعادت بخش ... خود غرب نمیتواند بدرستی دریابد که بخاطر برداشت غلطی که از انسانیت و آزادی دارد جامعه بشری را به چه مصیبت هایی گرفتار کرده است" (۲۷). برداشت غلط از انسانیت وآزادی در غرب، مردم را دچار مصیبت ساخته یا در جمهوری اسلامی؟ لابد غرب میباستی از جمهوری اسلامی رسم انسانیت و آزادی بیاموزد!! وی سپس همه مشغله فکری خود را با روشنی مطرح میکند و غرق رویاهای خویش چنین میگوید "در دوران پیری تمدن حاضر...آیا میتوان گفت که با انقلاب اسلامی عهد تازه ای در تاریخ بشری آغاز شده است؟" (۲٨) خاتمی با چنین پرسشی نشان میدهد که با سئوال واقعی سر و کاری ندارد و چنان در اوهام خویش گرفتار است که نه جهان را میبیند و نه جایگاه خویش را. دور نخواهد بود که وی بر این پندار خود چون دیگران پوزخند بزند. وی برای ایجاد تمدن پیشنهادی خود، در آغاز میکوشد که بی دینان مدعی روشنفکری را از سر راه خود بکنار بزند: "جامعه ما دینی است و طبیعی است که بی دینان مدعی روشنفکری در این جامعه پایگاه و در دل مردم جایگاهی نداشته اند" (۲۹). "روشنفکر غیردینی چه بخواهد چه نخواهد، بداند یا نداند آب به آسیاب دشمن میریزد. دشمنی که مخالف استقلال ماست و با فرهنگ اصیل و دیانت و آزادگی این ملت سر ستیز دارد" (٣۰). این کلام در واقع حکم مرگ همه روشنفکران غیردینی است. وی پس از اینکه خیالش را از جانب روشنفکران بی دین راحت می کند آرزو مینماید که: "ارتباط سنجیده ای میان دو کانون تفکر اصیل دینی یعنی حوزه های علمیه و مراکز اصلی تفکر روز یعنی دانشگاه ها ایجاد شود و وی شاهد ظهور مبارک جریان درخشان روشنفکر دینی باشد" (٣۱). و این همان روشنفکر دینی است که بخش وسیعی از نیروهای اپوزیسیون بدان دل بسته اند! براستی این باصطلاح روشنفکران دینی چه اندیشه های تازه ای مطرح مینمایند که سالهای مدیدی است دل بخش وسیعی از اپوزیسیون را ربوده اند آنهم در زمانه ای که بخش مترقی بشریت به فقر، به جنگ، به نابودی محیط زیست واز همه مهمتر به حقوق انسان و عدالت اجتماعی میاندیشد و با کمک ومبارزه خویش در کار هر چه بهتر ساختن جهان است .
parvaneh_sepehr@yahoo.co.uk
پانویس :
۱- کتاب بیم موج ، ص۱۹۲
۲- راه نو، سال اول، شماره ۹
٣ _ از کتاب از دنیای شهر تا شهر دنیا، ص ۱۱
۴ _ همانجا، ص۱۴
۵ _ همانجا، ص ۱۲
۶ _ همانجا، ص ۱۱
۷ _ همانجا، ص ۱۲۱
٨ _ همانجا، ص۱۲٣
۹ _ همانجا، ص۱۲٨
۱۰ _ همانجا، ص ۱۲۶
۱۱ _ همانجا، ص۱٣۷
۱۲ _ همانجا، ص۱۴۰
۱٣ _ همانجا، ص۱۷۶
۱۴ _ همانجا، ص ۱۷۷
۱۵ _ همانجا، ص۱۷٨
۱۶ _ همانجا، ص ۲۵۶
۱۷ _ همانجا، ص ۲٨۹
۱٨ _ همانجا، ص ۲۹۲
۱۹ _ همانجا، ص ۲۹٣
۲۰ _ کتاب بیم موج، ص ۵۴
۲۱ _ همانجا، ص ۵۵
۲۲ _ همانجا، ص ۵۶
۲٣ _ همانجا، ص ۱۱۱ و ۱۱۲
۲۴ _ همانجا، ص ۱۱۲
۲۵ _ همانجا، ص ۱٣۷
۲۶ _ همانجا، ص ۱٨۱
۲۷ _ همانجا، ص ۱۹۱
۲٨ _ همانجا، ص ۱۹۲
۲۹ _ همانجا، ص ۱۹۹
٣۰ _ همانجا، ص ۲۰۰
٣۱ _ همانجا، ص ۲۰۵
|