استقلال، استقلال، جمهوری اسلامی


برزویه طبیب


• دولت از زبان و قلم کسانیکه مردم را با احتمال ظهور جبار فردا، چنان هراسان میکنند، که به جور جباران امروز، تن دهند، استفاده میکند. دولت به ترس مردم از سوریه شدن ایران، یا خطر حمله نظامی غرب تکیه میکند، تا آنها، از ترس پایان دهشتناک، به دهشت بی پایان راضی شوند. ولی دهشت بی پایان، برای بورژوازی، تاکنون، دهشتی از جنس طلا بوده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۱ اسفند ۱٣۹۲ -  ۱۲ مارس ۲۰۱۴


زمانی هگل اعلام کرد ، آنچه واقعی است عقلانی است . البته هگل به دیالکتیک پایبند بود . او می دانست که عقلانیت هر واقعیتی ، حدود استمرار وقوع آنرا تعیین میکند ، عقلانیت هر موضوعی ، به ضد آن ، و استمرار وقوع آن ، به استحاله آن تبدیل میشوند . سیاست ورزان اردوی چپ در ایران ، وحدت عقلانیت و واقعیت را ، مورد توجه قرار نمیدهند

جمعی به استناد نتایج تراژیک خیزش بهمن ، شرمسار وقوع آن هستند ، و جمعی دیگر به دزدیده شدن گوهر آن ، به حیله و یا به زور باوردارند . خیزش بهمن ، نه مایه شرمساری است ، ونه موجبی برای مباهات . خیزش بهمن ، موضوعی برای بررسی است برای طرح قدم بعدی. درمقاله دسپوتیسم اسلامی، سعی کردم که کلی ترین دلایل خیزش بهمن و چگونگی تعیین ماهیت این خیزش و نتایج حاصله را، مطرح کنم. عوامل تعیین کننده اساسی این خیزش عبارتند از: این واقعه نتیجه تهاجم مشدد سرمایه انحصاری غربی ، که زندگی تمام طبقات و اقشار ایرانی را هدف قرار داده بود ، اصلاحات ارضی از بالا ، که موجب خانه خرابی دهقانان و هجوم آنها به شهر ها و استقرار آنها در حلبی آباد های فلاکت زده شده بود ، فقدان احزاب و سازمان های متشکل تقریبا تمام طبقات اجتماعی ، در اثر حکومت پلیسی شاهنشاه ، حضور سازمان نسبتا متشکل ، هرچند نیمه جان بازاریان ، گستردگی سازمان روحانیت که پایه ائتلاف طلاب وابسته به دهقانان سابق و حلبی آبادنشین های فعلی ، و ایت اله های وابسته به بازار را تامین کرد ، اقتصادی برپایه صنعت پیچیده ومتمرکز استخراج و صدور مواد خام که امکان اداره آن توسط سرمایه اری کم بنیه داخلی وجود نداشت . خیزش بهمن ، موجب استقرار حکومتی آسیایی ـ استبدادی ( دسپوتیسم آسیایی ) شد

اهداف واقعی انقلاب بهمن ، و نه انتظارات خیال پروران ، بر اساس آرایش واقعی نیروهای اجتماعی تعیین می شود. کسانی که دنبال ظهور دموکراسی سرمایه داری، (دمکراسی سوسیالیستی پیشکش) در پایان بهمن ماه بودند، درک درستی از واقعیت اجتماعی نداشتند. پایه اجتماعی دموکراسی بورژوایی ـ در اورپا و آمریکا ، در گذشته، تولید خرد سرمایه داری در شرایط تقابل بورژوازی و فئودالیسم ، و بی خطری طبقه کارگر در آن مقطع تاریخی ، بود . در حال حاضر نیز این دموکراسی بر پایه مبارزه مستمر طبقه کارگر و سازمانها و احزاب کارگری ، چه احزاب رادیکال و چه رفورمیست کارگری ، قرارگرفته است ، وگرنه سرمایه داری کلان ، هیچوقت و در هیچ کجا دموکرات نبوده است . اقشارمیانی نیز ، در غیاب حضور هژمونیک و یا حداقل قابل ملاحظه طبقه کارگر ، به خصایل ضد دموکراسی سرمایه داران تسلیم میشوند . در مقطع ۵۷ ، تولید در جامعه ایران ، برپایه تولیدی از نوع مقیاس کلان قرار داشت . طبقه کارگر و تشکلهاو احزاب آن ، نیز حضوری حاشیه ای داشتند . بنابراین ، توقع دموکراسی اورپایی از بهمن ، بیجا است   

انقلاب بهمن ، دموکراسی اورپایی را ایجاد ، نکرد، نه به این دلیل که جنبشی ضد انقلابی بود. اگر مردمی که در زیر پرچم خمینی رژه میرفتند، ضدانقلاب بودند، پس انقلاب کجا بود؟ در ستاد نخست وزیری شاهنشاهی بختیار؟ چپی که به تئوری ضد انقلابی بودن خیزش بهمن باور دارد، بزودی به مرثیه سرایی برای فرصت ازدست رفته در دوران بختیار پرداخت، و دیرنخواهد شد که در رکاب شاهزاده پهلوی قدم رو خواهد رفت.   

تئوری (انقلابی که به آن خیانت شد) ، سناریویی تکراری برای هر انقلابی است . در انقلاب کبیر فرانسه نیز مردم برای آزادی ، برابری و برادری پا به میدان گذاشتند ، ولی نتیجه آن ، آزادی سرمایه و برابری میزان گرسنگی کارگران بود . آیا به انقلاب فرانسه نیز خیانت شد ؟ اگر چنین است کدام انقلاب است که دزدیده نشده است ؟ پس تعطیل کنیم دکان انقلاب را ، و بساط رفورم را پهن کنیم . ولی عاقبت رفورم گورباچفی به پوتین رسید ، و اوبامای منادی تغییر، درن های آدمکش هوا کرده است . پس رفورم ها نیز دزدیده شده اند ، پس با آنچه داریم بسازیم و منتظر اقدامات دولت اعتدال باشیم.

بررسی وافع بینانه انقلاب بهمن، محدودیت های آنرا نیز در نظر میگیرد. انقلاب بهمن استقلال کامل سیاسی ایرانیان را تامین کرد. میپرسید این استقلال به چه درد میخورد، اگر آزادی بدنبال نداشته باشد؟ حرف شما متین ، ولی میپرسم آزادی چگونه حاصل میشود ، اگر استقلال نداشته باشیم ؟ درست است که با مدرک تحصیلی دوم ابتدایی ، نمیتوان وارد دانشگاه شد ، ولی بدون اخذ آن نیز ، نمیتوان فارغ التحصیل شد .کسب استقلال سیاسی میتوانست و هنوز میتواند پله ای برای کسب آزادی های سیاسی و اجتماعی باشد . ولی گره گاه تبیین این انقلاب اینست که چه چیزی مانع برداشتن قدم دوم ، از استقلال به سوی آزادی شد ، و هنوز هم میشود .به عبارت دیگر چرا شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی به شکل آستقلال ، جمهوری اسلامی تقلیل پیداکرد؟ مشکل اصلی تبیین انقلاب ایران ، مسئله نقش طبقات و اقشار ناپیگیر در سرنوشت انقلاب بهمن و شیوه برخورد نیروی رادیکال با آنها است.

اگر به هگل بازگردیم ، آزادی را باید در رابطه با اسارت تعریف کنیم . آزادی قائم به ذات نیست ، و همیشه به معنی رهایی از قید و بند چیزی و یا کسی است . آزادی برای بورژوازی غیرانحصاری ، بویژه نوع سنتی آن ، به معنی خلاصی از فشار انحصارات ، یعنی همان استقلال بود . بنابراین معنای شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، برای بورژوازی غیر انحصاری سنتی ، همانا استقلال، استقلال، جمهوری اسلامی ، بیش نبود . ولی این رهایی کامل نبود ، مگر اینکه به معنی آسودگی از فشار روند مدرنیزاسیون جامعه و نیز رفع خطر جنبش مستقل طبقه کارگر و دیگر طبقات و اقشار نیز میبود .بنابراین معنای بخش سوم شعار انقلاب ، یعنی جمهوری اسلامی ، چیزی نبود مگر، بازگردید به دوران چادر و چاقچور ، و بکوبید هرکس را که از ما نیست اینکه دیگران چه تفسیری از شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، داشتند یا نداشتند ، اهمیتی نداشت ، زیرا هژمونی این خیزش و عنان اختیار خویش را به بورژوازی بازاری ، سپرده بودند . انقلاب ایران ، به صورت انقلابی بر ضد عمال انحصارات خارجی ، شروع شد . به علت عدم حضور متمایز و متشکل طبقه کارگر و سازمانهای آن ، هژمونی این خیزش به متشکل ترین بخش بورژوازی داخلی ، یعنی بازاریان رسید . بخش مدرن بورژوازی داخلی ، تشکل چندانی نداشت ، بنابراین به دنباله رو بخش سنتی تبدیل شده بود .

ولی بورژازی سنتی بازار، ناتوان از اداره امور اجتماعی مدرن، مجبور شد دولتی بر فراز خویش را ایجاد کند. گاه بورژازی ، برای غلبه بر عجز خود در اداره امور ، به سرنیزه ارتش تکیه میکند. ولی سرمایه داران بازار، ارتش شاهی را غیرقابل اعتماد یافتند ، و به عمامه تکیه کردند . عمامه نیز سرنیزه وفادار به خود ، سپاه، را مهیا کرد و به ان تکیه نمود.

ولی مشکل در اینجاست که حکومت ، نه در خدمت بورژوازی ، بلکه در خدمت عمال خویش است . حکومت از طریق انحصار تولید صدور نفت ومواد خام ، استقلال اقتصادی از بورژوازی پیدا کرده است ، و با سوء استفاده از ضعف سازمانی بورژوازی ، خود را از نظارت این طبقه رهانیده است . و با تاسیس بنگاه های جانبی مثل بنگاه های بنیادهای گوناگون و یا وابسته به سپاه ، این استقلال را عمیق تر میکند . دولت ایران ، کمیته مشترکی برای اداره امور کل بورژوازی نیست ، بلکه چونان یک بنگاه اقتصادی سرمایه داری در رقابت با بنگاههای دیگر سرمایه داری وارد شده است . بنگاهی سرمایه داری انحصاری ، با مدیران عاملی با اختیارات نامحدود که در برابر کسی جز مدیر عامل اعظم جوابگو نیستند . تفاوت این بنگاه هابا بنگاه متعارف سرمایه داری اینست که ،سود حاصله از آنها بیش ازاینکه ناشی از حسن انجام امور باشد ، ناشی از سوبسید ها و معافیت های دولتی است ، که هزینه آن نیز از صدور نفت ومواد خام دیگر تامین میشود . بنابراین راه برای دزدی ها باز است ، چراکه استمرار سود دهی آنها ، ناشی از حسن مدیرت نبوده ، و وابسته به افزایش قیمت نفت در بازار جهانی است ، تا چرخ بی خاصیت این بنگاه های دولتی و نیمه دولتی ، هنوز و باری به هرجهت بچرخد ، و در عین حال دزدی ها و اتلاف ها را نیز جبران کند ، وهرجا کم آوردند ، از سفره کارگر و کارمند جبران کسری کنند

بدینسان بورژوازی فهمید که میتوان عمامه را بر سر گذاشت ، ولی نمیتوان روی آن نشست ، بویژه اگر سرنیزه تیزی بر آن نصب شده باشد. چنین شد که بورژوازی گاه در لفافه شعار زنده باد بازار آزاد ، گاه در لفافه اجرای بی تنازل قانون اساسی ، گاه تحت شعار بازگشت به دوران طلایی که هنوز دولت کاملا از نظارت بورژوازی فارغ نشده بود ، به انحصار طلبی دولتیان که نمود سیاسی بنگاه اقتصادی شبه سرمایه داری انحصاری دولتی است ، اعتراضاتی در حد قانون همان دولتیان ، میکند . بورژوازی مدرن که خود را راست مدرن میخواند ، و بورژوازی سنتی که خود را جنبش سبزی میداند ، بیهوده در صدد رام کردن این اسب وحشی حکومت ، هستند که در هرجایی و در هر زمانی بحرانی تازه ایجاد میکند تا دود آن استتاری باشد ، براعمال خویش بحران ها هرچند منافع آنی دولتیان را تامین میکنند ولی منافع درازمدت کلیت بورژوازی را ، به خطر می اندازند . سرمایه محتاج امنیت و ثبات است، و حکومت ایران منشا بی ثباتی و ناامنی.

ولی در این منازعه دولتیان دست بالا را دارند. ارگان های سرکوب در کنترل آنها است . بورژوازی که زمانی رشد و نمو این ارگان ها را در جریان سرکوب جنبش چپ ، با سکوت رضایت آمیز نظاره کرده بود ، حال چون همان خیاط ، در کوزه افتاده است . ولی میداند که هر لحظه ممکن است به مساعی آنها در مصاف با کارگرانی که خواهان پرداخت حقوق معوقه خود هستند ، نیازمند شود . دولت ، درامد نفت را رادر اختیار دارد ، تا هم هزینه سرکوبگران را تامین کند وهم گاه به نام یارانه بیهدف ،گاه بنام یارانه هدفمند وگاه به نام سبد کالا ، غلیان مردم را موقتا هم که شده آرام کند . ولی بورژوازی که مصدق ، مصدق ، از دهانش نمی افتد ، دوبار ثابت کرده است که جز دولتی کردن این صنعت و یا اجاره دادن آن به خارجی ، راه دیگری ندارد ، که هر دو نیز نهایتا بلای جانش خواهند شد . دولت از دامن زدن به اختلافات قومی ومذهبی وغیره ، سود میبرد ، تا سپس خود را چون عامل حفظ وحدتی نشان دهد که چیزی جز اشتراک در فلاکت نیست . ولی بورژوازی نیز این وحدت را برای حفظ وسعت بازار ، و این اختلافات را برای ایجاد شکاف در طبقه کارگر لازم دارد . دولت مردان را بر زنانشان مسلط میکند ، تا این استمرار تسلط را ، موهبتی قالب کند ، که حفظ آن مستلزم استمرار تسلط دولت برهمگان باشد. ولی درجه دو بودن آدمیت زنان ، بهانه کاهش دستمزد آنها است که مطلوب بورژوازی است. دولت از زبان و قلم کسانیکه مردم را با احتمال ظهور جبار فردا ، چنان هراسان میکنند ،که به جور جباران امروز ، تن دهند، استفاده میکند . دولت به ترس مردم از سوریه شدن ایران ، یا خطر حمله نظامی غرب تکیه میکند ، تا آنها ، از ترس پایان دهشتناک ، به دهشت بی پایان راضی شوند . ولی دهشت بی پایان ، برای بورژوازی ، تا کنون ، دهشتی از جنس طلا بوده است.