یک سروده ی تازه - دکتر اسعد رشیدی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر دکتر اسعد رشیدی عزیز
شعر ات چنان به دل نشست، که خودم با چشم درون دیدم اینجا، که شیشه ی غم شکست!
دست مریزاد!

چند روز پیش بحثی در پای شعر خسرو باقرپور عزیز در گرفت که من نیز از روی دلسوزی و برای روشنگری ی بیشتر در آن شرکت جستم، ولی وقتی یک اسم مستعار چی ارزان اندیشه و هم یک موجود خرابکار تغییر جنسیت داده افشا گشت، متأسفانه ناگهان صفحه را برگرداندند چنان، که آن دو بکلی فراموش شدند.

به یاد دارم در دشت مغان، روزی صاحبان مال یقه ی دزدی را که مدتها بود در پی اش بودند گرفتند. این میان کسی به یکی از مدعیان محکم تنه زد و گفت: مگر آدم نیستی، چرا تنه می زنی!؟
تا مرد بیاید و از خود زبانی دفاع کند و بگوید: "خود گویی و خود خندی!"، دعوا آغاز شده بود؛ حالا نزن کی بزن. بعد از لحظاتی مردم آنها را از هم جدا ساختند و ...

ولی دیگر خبری از آقا دزده نبود چنان، که گویی نبود!

همین حالا رفتم دوباره به پای آن شعر خسرو جان عزیز و کمی و بیش دلم از این همه بی انصافی قرن اخیر گرفت.
که از شعر ات سود جستم تا کمی روان شوم با رود واژه ها.

و گفتم به خود: گویی همه چیز این عالم به نوعی به هم بسته است، در جهانی به ظاهر جدا جدا!
۶۱۵۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱٣۹۲