رند و زاهد در گورستان


علیرضا بزرگ قلاتی


• رِندَکی را شد یکی ساغر به دست
بر سرِ دیوارِ گورستان نشست

آنچنان در شُربِ مِی آشفته بود
گفتی اش صد سال بی مِی خفته بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۶ اسفند ۱٣۹۲ -  ۱۷ مارس ۲۰۱۴


  الحکایت وَ التمثیل:


رِندَکی را شد یکی ساغر به دست

بر سرِ دیوارِ گورستان نشست

آنچنان در شُربِ مِی آشفته بود

گفتی اش صد سال بی مِی خفته بود

زاهدی مصحف به دست آنجا گذشت

اندکی در رِند و کارش خیره گشت

امرِ معروفش چنان دامن گرفت

کاتشِ ایمان در آن خرمن گرفت

آنچنان در خودپرستی مست شد

کَه اَر بدیدی، گفتی اش از دست شد

بانگ بر زَد کای نَجِسّی اینچنین

گو چه خواهی خود بدینجا در کمین؟

این لَحَدخانه که بر دیوارش آن

ساتَکینِ مِی گرفتی این زمان،

خود ندانی کَز نجاست عاری است

هر دَمَش بر آن تلاوت جاری است؟

اندرونش پاکدینان خفته اند

از تویِ کافر کنون آشفته اند

خیز و آن خونابِ معصیّت بر آر

ور نه آیَم خود برآرم زو دَمار.

رِند بانگی زد بر او کای خودپرست!

زین سبب بگزیده ام اینجا نشست،

تا بدینجا خودپرستی کم کنم

زین مِی اَش از نقدِ هستی کم کنم

چار تکبیری زنم بر هر چه هست

بَردَرانَم پرده‍ی روزِ اَلَست

کارِ عالَم زادن است وُ بُردن است

گَه پدید آوردن وُ گَه خوردن است

لاجَرَم این کار بی پایان فتاد

تا ابد این درد بی درمان فتاد

اینچنین کاری که بیش از حدِّ ماست

از زَحیرِ ما نخواهد گشت راست

ای عجب کین مصحف و هر طاعتش

آزمایش می‌کنم هر ساعتش

آستانی پُرخطر میبینمش

هر نَفَس از بد بَتَر میبینمش

تا درین درگَه خودی میمانَدَت

صد جهانی پُربدی میمانَدَت

صدهزاران طاعت از بهرِ بهشت

خود بُوَد گُلگونه ای بر رویِ زشت

از خدایِ خود نشان دِه یک شَمیم

تا صَدَش اعطا کنم عَظمِ رَمیم

آن زمان کَز خود رهایی باشدم

بیخودی عینِ خدایی باشدم

هین بُرو کین مصحفِ بی‌شکّ عزیز

نزدِ من اینک نَیَرزَد یک پشیز

گفتِ رِندان شمه ای در قُربِ حَق

بر جهانی زاهدی دارد سَبَق.