جای انقلاب بهمن در نوسازی چپ


مرتضی ملک محمدی


• دوستان عزیز فواد تابان و بهزاد کریمی در انتقاد به مقاله من, "انقلاب بهمن و سوال های بی پاسخ", نکته های قابل تاملی را مطرح کرده اند که برای تعمیق بیشتر این بحث کمک کننده اند. من در اینجا به برخی از جنبه های مهم این انتقادات اشاره می کنم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ٨ فروردين ۱٣۹٣ -  ۲٨ مارس ۲۰۱۴


دوستان عزیز فواد تابان و بهزاد کریمی در انتقاد به مقاله من, "انقلاب بهمن و سوال های بی پاسخ", نکته های قابل تاملی را مطرح کرده اند که برای تعمیق بیشتر این بحث کمک کننده اند. من در اینجا به برخی از جنبه های مهم این انتقادات اشاره می کنم. تاریخ را همان طور که اتفاق افتاده است باید نگاه کرد.هدف تغییر گذشته نیست بلکه درس آموزی از آن برای تغییر تفکر امروزمان است.
هدف اصلی من درمقاله انقلاب بهمن ، متمرکز شدن و وارسی فکر و سیاست جنبشی است که به انقلاب اسلامی منتهی گشت. مقاله مدافع این حکم است که پیدایش جمهوری اسلامی نه امری تصادفی بوده است که از سر ندانم کاری و سهل انگاری بدیل های سیاسی دیگر رخ داده باشد ونه پدیده ای است صرفا حاصل نظام استبداد ی وقت. رفقا تابان و بسیاری از نویسندگان طیف چپ پدیده جمهوری اسلامی را از نظام سلطنت استنتاج می کنند ؛ گفته می شود "جمهوری اسلامی میوه درخت سلطنت است". استدلال می شود، اگر استبداد نبود، جنبش اسلامی نمی تواست تا آنجا ببالد که بر هژمونی انقلاب دست یابد. من با این احکام مخالفم؛ این احکام اصولا بر این نظریه استوارند که شر اصلی در جامعه قدرت سیاسی است. نسل ما بخصوص از این فکر اشباع شده. پشتوانه این فکر در آن زمان یک تلقی تاریخ گرایانه بود که می پنداشت جبر تاریخی به سوی سوسیالیسم چرخیده است، و کافی است توده ها به خیابان بیایند و به کمک انقلاب این مانع یعنی اقتدار سیاسی را در هم بشکنند. این نظریه گرچه ظاهرموجهی دارد ولی ساده انگارانه و یک بعدی است. زیرا اولا یک چنین رابطه مستقیم و سرراستی میان شرایط سیاسی و محتوای اندیشه ای که بر یک جنبش چیره می شود وجود ندارد. ثانیا درشرایط مشخص ایران قبل از انقلاب در صورت باز شدن فضای سیاسی امکانات جنبش اسلام گرا باز بمراتب نیرومندتر از بدیل ملی گرا و چپ بود، واقعیتی که با کارتریسم در سال ۵۵ و ۵۶ تجربه شد.
استبداد بی تردید یکی از عوامل نارضایتی و بروز شورش های اجتماعی است, استبداد محرکی برای رادیکال شدن جنبش هاست ولی محتوای برنامه یک جنبش و ساختار فکری و ارزشی حاکم بر آن از منابع فکری و فرهنگی و تاریخی عمیق تری مایه می گیرد که استبداد سیاسی و نوع حاکمیت فقط یکی از اجزای آن را می سازد. امروز فرهنگ سیاسی جنبش مردم ایران در برابر نظام استبدادی و تبعیض آمیز جمهوری اسلامی از همان الگویی پیروی نمی کند که در برابر نظام تبعیضات و استبدادی شاهی انجام داد چرا؟ چرا امروز فکر غالب در جنبش مردم برغم وجود یک نظام خشونت گر، از خشونت و ارزش های قهرامیز دفاع نمی کند؟ چرا انسداد شرایط و تبعیضات موجود جنبش را به سوی گزینش نظام های آرمانی و یا رمانتیسم انقلابی سوق نمی دهد؟ درعوض جنبش های اعتراضی و فضای فکری جامعه عمدتا تمایل به استفاده از روش های پراگماتیستی مبارزه و رئال پلیتیک پیدا کرده است.
مشابه همین استدلال تابان را بسیاری از روشنفکران و نویسندگان در باره تحلیل پدیده طالبان بکار می گیرند. آنها پیدایش جنبش خشونت طلب طالبان و اصولا پدیده تروریسم را با سلطه تجاوزگرانه امپریالیسم یا اسرائیل توضیح می دهند. بی تردید میان پدیده طالبان و تجاوزگری های امپریالیسم رابطه ای هست ولی ایدئولوژی، برنامه سیاسی و روش های مبارزاتی طالبان چه ارتباطی با امپریالیسم دارد؟ آمریکا یک دهه تمام خاک ویتنام را با بمب شخم زد ولی جنبش آزادی بخش ویت کنگ یک سرباز و افسر اسیر امپریالیسم متجاوز را اعدام نکرد. ویت کنگ بجای بریدن سر "یانکی" اسیر، برای او کلاس بازآموزی تاسیس کرد؛ رابطه میان این فلسفه و کردار سیاسی با رژیم سرکوبگر نگوین دام و تجاوز غرب استعمارگر چیست؟
مبارزات آزادی بخش مردم هند در برابر سلطه "بریتانیای کبیر" نمونه برجسته دیگری است که نشان می دهد فرهنگ مبارزه و ماهیت هدف های یک جنبش از منابع فکری و فرهنگی مستقلی مایه می گیرد و نمی توان آن را به سطح یک واکنش خشمالود وعصبی در برابر استبداد فرو کاست. جمهوری اسلامی همواره تبلیغ کرده است که اشغال سفارت، گروگان گرفتن آمریکائیان، و آتش زدن پرچم آمریکا بازتاب نفرت مردم ایران از سیاست های متجاوزانه "شیطان بزرگ" است و ظاهرا همه فاکت ها و اعمال این "شیطان بزرگ" در سراسر جهان در تائید تبلیغات جمهوری اسلامی است. اما این فقط یک اغوا گری سحرآمیز است.

حرف تابان ادامه و تکرار استدلال نسل ماست. این نگاه هنوز در برابر نقد مشخص از خود مقاومت می کند و هیچ انتقادی را به جنبش و اپوزسیون بدون اشاره به عامل قدرت سیاسی بر نمی تابد. در این بحث مشخص نگرانی تابان از تطهیر شدن نظام سرنگون شده است. تابان می نویسد "اگر این نوع تحلیل ها در سطح تحلیل می ماند می شد آن ها را نادیده گرفت اما چنین تحلیل هایی نتیجه گیری های سیاسی بسیار خطرناکی با خود دارد." ولی آیا یک تحلیل گر و یک فعال سیاسی بخاطر ترس از نتایج تحلیل خود باید فکر انتقادی خود را تعطیل کند.

نکته مهم در شناخت ماهیت سیاست و پلاتفرم جنبش ضدسلطنت این است که، این جنبش نه در شاخه اسلام گرایش و نه شاخه چپ اش ضدیت شان با استبداد عصر از موضع دموکراتیک نبود. این حقیقت را نباید با رجوع دادن به این واقعیت که توده ها برای ازادی و دموکراسی و عدالت به اعتراض برخاستند مخدوش کرد. بحث بر سر پلاتفرم و اندیشه حاکم بر جنبش و فهم پیشروان و نمایندگان سیاسی و فکری جنبش از همین مقولات است. بهزاد سعی کرده با نسبی و تاریخی دیدن مقوله دموکراسی پرونده مثبتی برای "سکولارها" درست کند, ولی این تلاش موفق نخواهد بود. زیرا نمونه جنبش های اسلامی که بقدرت رسیده اند و تاریخ نظام هایی که رفقای چپ ما در کشورهای خودشان تاسیس کردند در زمینه ازادی ها و ارزش های دموکراتیک کارنامه قابل دفاعی را نشان نمی دهد. من تردید دارم که اصولا دغدغه اصلی رهبری و پیش گامان جنبش ضدسلطنت، استبداد بوده باشد.
تا آن جا که به جنبش اسلامی مربوط می شود مخالفت بخش عمده آنها با نظام سلطنت، اساسا مخالفت با برنامه نوسازی مطابق با مدل های غربی، و ادغام شدن بیشتر کشور در کمپ کشورهای "استعماری" و تشدید وابستگی سیاسی و اقتصادی بوده است. موعظه ها و دعوت های روشنفکران این طیف به بازگشت به خویشتن, مراجعه به هویت و سنت و فرهنگ اصیل و گذشته گم شده، موید این واقعیت است. آنها در جستجوی الگوی صدر اسلام و حاکمیت رسول نبی بودند. ایضا همین برنامه های "غرب گرایانه" محرک مخالفت ریشه ای ما چپ ها با دستگاه شاه و همسو و هم صدا شدن مان با اسلام گرایان بود؛ این طیف نیز بسهم خود و با استدلال آوری های دستگاه نظری خود همه جنبه های این نوسازی را صرفا از دریچه توسعه سرمایه دارانه و وابستگی به امپریالیسم داوری می کردند. برای مثال در تمام ادبیات حزب توده در آن دوران این عبارات بکرات دیده می شود,"رژیم کودتا با تمام قوا می کوشد تا هر چه بیشتر سرمایه های خارجی را بایران جلب کند. این سیاست که در جهت تشدید وابستگی ایران صورت می گیرد از نظرصرفا اقتصادی نیر متضمن زیان های بسیاری است. هدف رژیم کودتا در اتخاذ این سیاست اسارت آور این است که اولا سرمایه خارجی را در حفظ رژیم موجود ذینفع سازد و ثانیا تا آنجا که مقدور است از این سرمایه ها در کادر سیاست سوق دادن اقتصاد کشور در جاده رشد سرمایه داری استفاده نماید." (دنیا سال پنجم شماره ۴ صفحه ۴۹). برای این نگرش که امپریالیسم را در حال احتضار و لیبرال دموکراسی را در حال انحطاط می دید و چشم اندار جهان را از ورای گذر تاریخی به سوسیالیسم نظاره می کرد، اصلاحات نیم بند شاهانه چه قدر و منزلتی می توانست داشته باشد، در شرایطی که خود دموکراسی های لیبرال براه انحطاط افتاده اند واصولا دموکراسی ها چیزی بیش از دموکراسی بورژوایی نیستند، بازشدن فضای سیاسی چه تغییر کیفی و بنیادی در نگرش این نیروها می توانست ایجاد کند که مسیر انقلاب و مدل های از پیش تعیین شده دستخوش تحول گردند.
اکنون سوال این است که با یک چنین پیش زمینه و فرهنگ سیاسی؛ فرض پیش گرفتن آزادسازی فضای سیاسی به رشد کدام بدیل منجر می شد؟ برخلاف ادعای تابان, بنظر من شانس اسلام گرایان در این حالت نیز بمراتب بیشتر از ملی گرایان و چپ ها بود. معنای این ارزیابی این نیست که ما نباید خواهان لیبرالیزاسیون می شدیم بلکه نقد و تردید در این ارزیابی توهم امیز است که می پندارد، اگر چنین می شد جنبش اسلام گرا موقعیت برتر خود را از دست می داد، یا اصلا چنین موقعیتی پیدا نمی کرد؛ در حالیکه به نظر من همه شواهد نشان می دهد در چنین شرایط فرضی باز امکانات بهره گیری اسلام گرایان از آزادی ها بمراتب گستره تر از چپ ها و ملی گرایان بود. زیرا اینها نه فقط سنتا بیشترین نفوذ را بر توده های مردم داشتند بلکه بر بستر آن سیر تکامل تاریخی جهانی یعنی انکشاف سرمایه داری که کشورهای پیرامونی را درمی نوردید، و در شرایطی که غروب همه بدیل های سوسیالیستی آغاز شده بود، جنبش اسلامی بمثابه بدیلی نوخاسته پا به میدان گذاشته بود. تاریخ بعدی بسیاری از کشورهای اسلامی این فرایند را بخوبی نشان داد که با ازادسازی سیاسی و انتخابات آزاد یا اسلام گرایان بقدرت می رسند و یا حاکمیت موجود تداوم حیات خود را فقط با برنامه اسلامیزه کردن حیات جامعه تضمین می کند. نمونه مصر, الجزایر, فلسطین و...
آزادسازی بی تردید مقوله انقلاب را از دستور جامعه دور می کرد ولی محتوای برنامه های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی موردنظر اسلام گرایان و جنبش چپ را تغییر نمی داد. در واقع شاخه اسلام گرای جنبش از موضع نا کجااباد صدر اسلام, و شاخه چپ از موضع جمهوری های خلقی بود که در برابر روند نوسازی سرمایه دارانه شاه صف ارایی کرده بودند. در این میان موضع دموکراتیک را درکجا و در میان کدام نیروها باید سراغ گرفت؟ که محتملا می توانست در شرایط باز سیاسی امکان چیرگی اسلام گرایان را مهار کند. یک چنین رخ داد میمونی، فقط با فرض وجود یک جنبش قدرت مند دموکراتیک یا یک چپ دموکراتیک می تواند قابل تصور باشد. اما چپ ایران که تحت تاثیر قاطع آموزه های مکتب سوسیالیسم روسی بود مانند خود این مکتب با گذر زمان هرچه بیشتر از سنت های دموکراتیک دور شده بود.

اکنون نزدیک به سه دهه است که چپ برای نوسازی خود و بخصوص آشتی دادن دستگاه فکری خود با مقولات و ارزش های دموکراتیک می کوشد. این تلاش ها و کنکاش ها عمدتا در حوزه نظری و یا با مراجعه به تجربیات جهانی چپ بوده است تا واکاوی تئوری و پراتیک خود چپ در ایران. چپ چه موضعی باید نسبت به جنبش اسلامی اتخاذ می کرد؟ چرا اصولا چپ با جنبش اسلامی درآمیخت و بخش بزرگ آن تا دو سال بعد از انقلاب و برای شکل گیری جمهوری اسلامی با آن همراهی کرد؟ و چرا طیف کوچک تر چپ که از ادامه این ائتلاف سر باز زد؛ بمنظور تازاندن انقلاب و رادیکال تر کردن آن با لیبرال ها گلاویز شد؛ نظریه و تحلیل تاریخی چپ ایران از سلطنت پهلوی که در شکل گیری جامعه و تاریخ جدید ایران نقش اساسی داشته اند چیست؟ و یک چپ دموکراتیک و نوسازی شده و فاصله گرفته از سنت سوسیالیسم اردوگاهی و روسی چه موضع و سیاستی را باید در قبال آن برمی گزید. اغلب وقتی پای این سوال ها و انتقادهای مشخص بمیان می آید برغم شهامتی که درطیف چپ در انتقاد بخود نسبت به نحله های سیاسی دیگر وجود دارد، باز پای دوستان می لرزد و انتقادها رنگ محافظه کارانه بخود می گیرد. تابان با وجود اینکه مدافع چپ دموکراتیک است در این نوشته اش چنین روحیه ای از خود نشان داده است.

مرتضی ملک محمدی ۷ فروردین ۹٣